ميلاد امام حسين (ع) - سازگار

امام حسین(ع)-ولادت


جهان گردیده دریای كرامت

شب جشن است یا صبح قیامت

تو گویی ملك نامحدود هستی

چراغانی ست از نور امامت 

ملك، جن، آدمی بستند امشب

سراسر بر نماز شكر قامت

بهشت وحی، آبادِ حسین است 

مبارك باد، میلاد حسین است

عروج کل هستی تا حسین است

محمد گرم شادی با حسین است

تمام آرزوهای محمد

تمام هستی زهرا حسین است

نماز شكر خلقت، شادمانی

دعای آفرینش، یا حسین است

محمد در بغل آیینه دارد

علی قرآن به روی سینه دارد

سلام الله بر قدر و جلالش

خدا را چشم بر ماه جمالش

پر جبریل می‌سوزد به برقی

كند گر قصد معراج كمالش

زمان تا حشر با مهرش هم آغوش

قیامت هم بود صبح وصالش

لبش سرچشمۀ نوش محمد

عروجش بر سر دوش محمد 

لبش با دوست در راز و نیاز است

ولای او قبولی نماز است

میان انبیا تا صبح محشر

محمد زین ولادت سر فراز است

ز كوی او همه درهای رحمت

به روی انس و جان پیوسته باز است

قیامت، در قیامت بندۀ اوست

شفاعت لاله زار خندۀ اوست  

به شعبان المعظّم ماه دادند

بشر را رهبری آگاه دادند

به جسم آفرینش جان تازه

به چشم دل چراغ راه دادند

به ثارالله، ثارالله دیگر

به وجه‌الله، وجه‌الله دادند

محمد نقش لبخندت مبارك

علی میلاد فرزندت مبارك

دل عالم گرفتار حسین است

محمد محو دیدار حسین است

به بازار محبت صحنه صحنه

دوصد یوسف خریدار حسین است

خدا با دست قدرت تا قیامت

علم گیرو علمدار حسین است

دو عالم سایه‌ای از پرچم اوست

محرّم نه، زمان ماه غم اوست

تو خون در جسم توحید آفریدی

تو بانگ ارجعی از حق شنیدی

تو قرآن را ز نوك نیزه خواندی

تو مقتل را به مهد ناز دیدی

تو عزّت را، شرف را، روح دادی

تو ذلّت را سر از پیكر بریدی

تو وقتی بر شهادت خنده كردی

تمام انبیا را زنده كردی

شهادت بوسه زد بر پیكر تو

ولادت یافت خون از حنجر تو

چهل منزل به دنبال خدا رفت

به نوك نیزة دشمن سر تو

به حلق تشنه‌ات، قرآن هماره

خورد آب حیات از ساغر تو

شهادت می‌دهم نزد خدایت

تو خون دادی، خدا شد خونبهایت

تو خود احیا گر اسلام نابی

درون تیرگی‌ها آفتابی

تو در رگ‌های قرآن خون پاكی

تو بر گلزار سبز وحی آبی

تو در هر فصل ایمان را بهاری

تو در هر نسل روح انقلابی

تو با هر زخم فریاد خدایی

تو روی نیزه هم یاد خدایی

شهادت خطّ سرخ خامۀ ماست

خط تو، مشی تو، برنامۀ ماست

پس از هیهات منّا الذّلة تو

كفن پیراهن و خون جامۀ ماست

هزار و نهصد و پنجاه زخمت

به موج خون زیارتنامۀ ماست

تو حجّی، تو صلاتی، تو زكاتی

تو اسلام محمد را حیاتی

خوشا آنانكه در خون پا فشردند

به عشقت از دل و جان سر سپردند

به دین زندۀ ما مرده آن است

كه گوید كشتگان عشق مردند

همیشه میوه‌های نخل میثم

ز خون عاشقانت آب خوردند

ویَبقی وجه ربّك دولت تو است

تمام آفرینش ملت تو است


غلامرضاسازگار

امام سجاد (ع)  - يوسف رحيمي

امام سجاد(ع)-ولادت

 

نور حق می دمد از مشرق سجاده‌ی تو

چه شکوهی ست در این زندگی ساده تو

می رود از نظرش جنت و ملک و ملکوت

آنکه از روز نخستین شده دلداده‌ی تو

زمزم و کوثر و تسنیم به وجد آمده اند

از زلالی می و روشنی باده‌ی تو

هر کسی معجزه‌ی چشم تو را باور کرد

می شود بنده ولی بنده‌ی آزاده‌ی تو

با کرامات نگاهت دل هر عاشق را

می برد سمت خدا روشنی جاده‌ی تو

آمدی تا به جهان نور یقین برگردد

نور ایمان و سعادت به زمین برگردد

مکه با مقدم تو عطر بهاران دارد

دیده‌ی روشن تو رحمت باران دارد

کعبه بر شانه‌ی لطف تو توکل کرده

با نفس های مسیحایی تو جان دارد

مثل جدّت تو نهادی حجر الاسود را

ور نه بی مرحمتت قامت لرزان دارد

هر کسی در دل او نور ولایت جاری ست

به کرامات تو و چشم تو ایمان دارد

از نگاهت همه اعجاز و یقین می بارد

چشمهایت چقدر تازه مسلمان دارد

آیه آیه کلمات تو همه روشنی اند

خط به خط مصحف تو جلوه‌ی قرآن دارد

لحظاتت همه از نور خدا لبریزند

مگر این شوق الهی تو پایان دارد

شب گذشت و سر تو بر روی تربت مانده

در عروجی تو ولی شوق عبادت مانده 

با تو هر لحظه‌ی من بوی خدا می گیرد

عطر اخلاص و مناجات و دعا می گیرد

بچشان بر دل ما طعم عبودیّت را

سجده هامان به نگاه تو بها می گیرد

تو ولی نعمت ما و همه عبدت هستیم

رحمت واسعه ات دست مرا می گیرد

تا بقیعت دل شیدای مرا راهی کن

عشق از گوشه‌ی چشمان تو پا می گیرد

آنقدر بنده نوازی که دل چون من هم

عاقبت تذکره‌ی کرب و بلا می گیرد

بانی روضه‌ی اربابی و باران باران

چشمم از محضر تو اذن بکا می گیرد

از تو بر گردن اسلام چه دِیْنی مانده

با فداکاری تو شور حسینی مانده

رهبر جان به کف اهل ولایی آقا

مظهر بی بدل صبر و رضایی آقا

به تو و عزت و ایثار و شکوهت سوگند

علم افراشته‌ی خون خدایی آقا

بیرق نهضت ارباب به روی دوشت

وارث سرخی خون شهدایی آقا

خطبه‌ی حیدری ات کاخ ستم را لرزاند

دشمن تو نبرد راه به جایی آقا

کربلا را که تو به کوفه و شام آوردی

همه دیدند که مصباح هدایی آقا

مصحف چشم تو از عشق حکایت دارد

راوی غیرت و ایمان و وفایی آقا

دیده‌ی غرق به خون تو گواهی داده

تو عزادار چهل سال منایی آقا

اشک هم از غم چشمان تو خون می‌گرید

زائر جان به لب کرب و بلایی آقا

چشم های تو از آن ظهر قیامت می خواند

دم بدم در همه جا داشت مصیبت می خواند

غربت و بی کسی قافله یادت مانده

شام اندوه و شب هلهله یادت مانده

خار غم چشم تو را باز نشانده در خون

پای زخمی و پر از آبله یادت مانده

در خرابه تو هم از پای نشستی آخر

قامت خم شده‌ی نافله یادت مانده

زخم بی مرهم چل روز اسارت آقا

سالها سلسله در سلسله یادت مانده

سالیانی ست که این داغ شهیدت کرده

تلخی طعنه‌ی صد حرمله یادت مانده

قاتلت درد و غم و بی کسی عاشوراست

سالیانی ست دل زخمی ات ارباً ارباست


يوسف رحيمي

حضرت عباس (ع) - چراغ زاده


حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

باز انگار جهان حادثه در سر دارد

شهر یثرب سبدی یاسِ معطر دارد

جبرئیل است که تکبیر مکرر دارد

کودکی آمده که هیبت حیدر دارد

چه جمالی چه کمالی چه قد وبالایی

ماه مجنون و تو لیلا تر از لیلایی

وصف اوصاف تو از عقل فراتر باشد

چون که مدح تو فقط کار برادر باشد

عاشق آن است که آیینه دلبر باشد

یعنی عباس خودش یک تنه حیدر باشد

تیر ما گر بخورد کنج هدف خوب تر است

کربلایی شدن از راه نجف خوب تر است

آمدی با دل دریا که تو دریا باشی

آمدی نور دل حضرت مولا باشی

میر و سردار و پناه دل آقا باشی

تا که بر تشنه لبان حضرت سقا باشی

یاد دادی به همه شیوه ی جانبازی را

از تو آموخته ام غیرت و سربازی را

راهی علقمه سقا شده ماشاالله

دشت در دشت چه غوغا شده ماشاالله

جنگ خیبر شده٬ مولا شده٬ ماشاالله

بیش از پیش چه زیبا شده ماشاالله

تیغ می راند و تکبیر اباعبدالله

ذکر لاحول ولا قوة الا باالله


مهدي چراغ زاده

امام حسين (ع) - اصلاني

امام حسین(ع)-ولادت


دلبری که خرید دل ها را

 با نگاهش کشید دریا را

آسمان داشت میل عطر زمین

 و زمین داشت میل بالا را

پر پرواز من شکست امروز

 تا بگیرد شفای فردا را

فطرسانه دخیل می گیرم

 پر قنداق طفل زهرا را

کودکی آمده رقم بزند

 سهم دیوانگی دنیا را

عقلم از اختیار افتاده

 مثل مجنون که دید لیلا را

می رود تا به آسمان فریاد

 آسمان نه، بگو حسین آباد

شب تاریک در به در شده است

 روشنی آمده سحر شده است

فاطمه مادرانه می خندد

 مرتضی باز هم پدر شده است

گفته پیغمبر از حسینم من

 جمع ما هر دو یک نفر شده است

با بغل کردن حسین خودش

 بین خانه حسین تر شده است

لب او را چقدر می بوسد

 آتش شوق بیشتر شده است

کوری چشم مردمان حسود

دومین طفل هم پسر شده است

بوی کرب و بلا گرفته زمین

در مدینه نزول عشق ببین


مسعود اصلاني

ميلادامام سجاد(ع) - لطيفيان

امام سجاد(ع)-مدح و ولادت


از سکوتم صدا درست کنید

ذکر یا ربنا درست کنید

ببرید و بیاورید مرا

بلکه از من گدا درست کنید

در دلم گر بناست خانه کنید

اول این خانه را درست کنید

می شود سنگ دستتان بدهم

میشود که طلا درست کنید

هر چه میل شماست تسلیمیم 

یا خرابم و یا درست کنید

فقر ما را کسی درست نکرد

ای کریمان شما درست کنید

شد اگر شکر، اگر نشد یک وقت

می نشینم تا، درست کنید 

بعد از آن که مدینه ام بردید

سفر کربلا درست کنید

از لب ما دعا نمی افتد

کربلا، کربلا نمی افتد

این قبیله همه شبیه هم اند 

این کرم زاده ها چه با کرم اند

چه نیازی است تا بزرگ شوند

در همان کودکی مسیح دم اند

زنده ام می کنند مثل مسیح

بر تن مرده ام اگر بدمند

همه آماده ی بلا هستند

جاده های عروج، پیچ و خم اند 

عاشقان بیشتر پی نامند

عاشقانی که عاشقند کم اند

عاشقان در نگاه آل علی

گر اسیرند باز محترم اند

دختران قبیله های عرب

خادم شهربانوی عجم اند

عجمی کرده اند جانان را

آبرو داده اند ایران را  

ای مناجات تا خدا رفته

عرش را تا به انتها رفته

کیسه کیسه به شانه نان برده

خانه خانه سوی گدا رفته

بی تو معراج هم کسی برود

بی وضو محضر خدا رفته

بس که در حال سجده افتاده 

رنگ پیشانی شما رفته

برکت می رسد، غلامت اگر...

سر سجاده ی دعا رفته

محمل ما به گِل فرو رفته

محمل ما شکسته وا رفته

چاره ای کن برای ما ور نه

رمضان، آبروی ما رفته

آبرو دار پنجم شعبان

دارد از راه می رسد رمضان

ای مناجاتی سرای حسین! 

ذکر آمین ربنای حسین

ای تمام صحیفه ات شرحِ

آخرین ناله و دعای حسین

مقتل تو صحیفه ات باشد

داده ای شرح کربلای حسین

کاش مثل تو روضه خوان بشویم

تا اقامه کنیم عزای حسین

به زبانِ دعا بیان کردی

چه کشیدند بچه های حسین

آه تیر سه شعبه و حلق

طفل معصوم بی خطای حسین

الامان از حکایت زینب

وای از روز ماجرای حسین

چقدر کریه می کنی یعقوب

مژه ات ریخته برای حسین

بعد از آن که بدن مرتب شد

سر بنه روی بوریای حسین

روی قبرش نوشتی یا مظلوم

لک روحی فدا اباالمهموم


علي اكبر لطيفيان

ميلاد حضرت عباس (ع) - محمود ژوليده


حضرت عباس (ع)-ولادت

 

بندگی را نه به دل حد و حسابی دارم

زندگی را به نظر مثل حبابی دارم

هر طرف می نگرم روی حبیبم بینم

با خداوند دل خویش خطابی دارم

بهترین لحظه من وقت مناجات من است

او گواه است عجب چشم پر آبی دارم

دفتر دل چو کنم باز به درگاه حبیب

هر ورق با دل محبوب کتابی دارم

عبد صالح شدنم خارق عادت نبود

بر در درگه این ملک رقابی دارم

طاعتم حول حسین است و خدا می داند

نه غم دوزخ و نه حرص ثوابی دارم

در دلم بود اگر یاری دلبر نکنم

محضر حضرت زهرا چه جوابی دارم

با خود این گونه بگویم شب و روز چو منی

بی حسین است که هر گونه عذابی دارم

من که مشهور در این دهر به خیر الناسم

من گرفتار گل فاطمه ام، عباسم

گر چه از روز ازل آل عبا را دیدم

دیده وا کردم و رخسار خدا را دیدم

من که از دامن ارباب تکامل دارم

پیش از واقعه یک یک شهدا را دیدم

بس که مجنون سراپای گل لیلایم

می توان گفت رسول دو سرا را دیدم

پایتخت پدرم آینه ی دق می شد

هر زمان قافله دار اسرا را دیدم

سال ها هست که محو وجنات حسنم

دوره ی غربت او درد و بلا را دیدم

هر طرف عاشق و حیران حسینم بودم

در مسیرش همه جا کرب و بلا را دیدم

بس که از دست و سرم لعل لبش بوسه گرفت

در نگاه پدرم روز وفا را دیدم

قصه ی کوچه مرا سخت عبوسم می کرد

بارها حکمت این صبر خدا را دیدم

من که معروف به این دشمنی خناسم

من گرفتار گل فاطمه ام، عباسم

پیش هر قافله سالار جماعت باید

وقت یاری شدن یار شجاعت باید

لحظه ی خطبه ی دلدار سکوت است ادب

وز سخن گفتن بسیار قناعت باید

چون که در محضر ارباب شرفیاب شدید

فارق از روز و شب و لحظه و ساعت باید

لا جرم وقت مواسات قناعت خوش نیست

روز ایثار فزون تر ز بضاعت باید

ادب و معرفت و حکمت و آقایی من

همه این بود که از یار اطاعت باید

بگذر از دست و سر و جان که سبک بال شوی

محشر آن جاست که اسباب شفاعت باید

من که در باغ گل یاس چنین حساسم

من گرفتار گل فاطمه ام، عباسم

ساغر کیست که برخواست به امداد عطش

 ساقی آن است که شد کشته ی فریاد عطش

مشک آن است که از غصه گریبان بدرد

ساقی آن است لب آب کند یاد عطش

ادبم را به حرم خوب نشان خواهم داد

ترک اولی نکنم در بر اولاد عطش

تا بدانند که شرمنده ی طفلان ماندم

دیده سازم هدف نیزه ی صیاد عطش

بعد از این آب فرات است گل آلود ز شرم

که نبوسید لب و حنجر نوزاد عطش

بنویسید به هر سر در سقاخانه

آب آزاد نشد، تشنه شد آزاد عطش

من که در روضه ی شش ماهه پر از احساسم

من گرفتار گل فاطمه ام، عباسم


محمودژوليده

ميلاد امام حسين (ع) - لطيفيان

امام حسین(ع)-مدح 


اگر چه بال و پر ناتوانمان دادند

ولی برای پریدن زمانمان دادند

خبر دهید دوباره به بال فطرس ها

مجال پر زدن آسمانمان دادند

به احترام ملائك امانت حق را

به دست فاطمه ی مهربانمان دادند

بدون واسطه امشب كنار سجاده

تمام حُسن خدا را نشانمان دادند

قسم به بوسه ی لب های سبز پیغمبر

برای بردن نامت زبانمان دادند

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

برای آن كه بیابیم ما خدایت را

گرفته ایم نشانی ردَپایت را

برای آن كه به سمت خدایشان ببری

گرفته اند ملائك نخ عبایت را

و جبرئیل دلش تنگ می شد ای آقا

نمی شنید اگر یك شبی صدایت را

فرشتگان مقرب هنوز حیرانند

تو را به سجده درآیند یا خدایت را

زمین به دور خودش چرخ می زند تا كه

نشان دهد به سماوات كربلایت را

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

به بوم عشق به مژگان تر كشید تو را

به وقت نافله های سحر كشید تو را

نه از برای زمین ها و آسمان ها بود

فقط برای خودش بود اگر كشید تورا

تو را مشاهده كرد و اسیر رویت شد

كه از جمال خودش خوب تر كشید تورا

تو مثل جام پر از عشق و عاشقی بودی

كه زینب آمد و یكباره سر كشید تورا

برای آن كه نشان زمینیان بدهد

سوار نی شدی و در سفر كشید تورا

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

تو آسمان بلندی و ما كبوتر ها

نمی رسند به بالای بامتان پرها

بدون بردن نام تو بی نتیجه بود

توسَل سر سجاده ی پیمبرها

شریعت از سخن تو حیات می گیرد

تویی كه جاذبه بخشیده ای به منبرها

تو جای خود كه قیامت كسی نمی داند

كجاست حدِّ نصاب مقام قنبرها

تو مثل كعبه‌ی سیّار آسمان بودی

كه در طواف تو بودند جمله ی سرها

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

تو بی كران، تو بلندی، تو آسمان، تو صعود

تو آفتاب، تو دریا، تو آب هستی و رود

حكایت من و چشمم حكایت عبد است

حكایت تو و چشمت حكایت معبود

و قبل از آن كه شود جبرئیل حاجی عشق

كبوتر حرمت بود و كربلایی بود

یكی ز گریه كنان مُحرمت موسی

یكی ز مرثیه خوانان ماتمت داود

به نیت همه‌ی خانواده پیغمبر

«حسین منی انا من حسین» می فرمود

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

رسیده است زمان غروب عاشورا

چه می كشد ز وداع تو زینب كبری

تو روی شانه‌ی جبرئیل منزلت داری

به زیر این همه نیزه چه می كنی آقا؟

میان این همه نیزه كه رو به پایین اند

صدای زینب كبراست، می رود بالا

حسین توست بله، باورش اگر سخت است

مُرمّل بدماء و مُقطّعُ الأعضا

كنار چشم ملائك به سمت تو خم شد

گذاشت روی گلوی بریده لب ها را

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق خوش به حال خدا


علي اكبر لطيفيان

شعرميلادامام سجاد(ع)  -  سازگار

امام سجاد(ع)-مدح و ولادت


ای اهل دعا! روح دعا باد مبارک

در دیـده تجلای خدا باد مبارک

این عید مبارک، به شما باد مبارک

لبخند امـام شهدا بـاد مبـارک

جان در بدن عالم ایجاد مبارک

آمد به جهان حضرت سجاد، مبارک

ای بانوی ایران پسر آورده‌ای امشب

ای طوبی عصمت ثمر آورده‌ای امشب

در بیت ولایت قمر آورده‌ای امشب

الحق که حسینِ دگر آورده‌ای امشب

بی پـرده ببینید جمـال ازلـی را

تبریک بگوئید «حسین ابن علی» را

حجر و حجر و حلّ و مقام و حرم است این

دریای خروشندۀ جود و کرم است این

در مجمع خوبان دو عالم، علم است این

دردانۀ شه بانوی ملک عجم است این

گردیـد عیـان کوکب اقبـالِ محمّد

چشم و دلتـان روشن، ای آل محمّد

این ماه تمام است، تمام است، تمام است

فرزند قیام است، قیام است، قیام است

ذکر است و سلام است و سلام است، سلام است

بر خلق، امام است، امام است، امام است

این گوهر رخشنده دامان سه دریاست

چارم وصی ختم رُسُل، یوسف زهراست  

ایـن ماه، چراغ مـه شعبان حسین است

این بضعۀ ثارالله و این جان حسین است

این لالـۀ خنـدان گلستان حسین است

این آیه بـه آیـه همه قرآن حسین است

این جان حسین است بـدانید بـدانید!

قرآن حسین است بخوانیـد بخوانیـد!

خیزید که از اشک و شعف آینه شوئیم

چون لالۀ خندان سر هر شاخه بروئیم

پرواز کنان تـا حرم الله بپـوئـیم

مانند فرزدق بخروشیم و بگوئـیم

ریزد بـه ثنایش دُر نـاب از دهن ما

تا شام شود روز «هشام» از سخن ما

این است که توحید از او یافت ولادت

دارد بـه وجودش حـرم الله ارادت

داده بـه مقامش ز ازل کعبه شهادت

کردند به مهرش همه حجاج، عبادت

این سیـد و مولا و امام حرمین است

این سبط نبی، پور علی، نجلِ حسین است

این سورۀ قدر و زُمر و یوسف و طاهاست

این سیـد بطحا پسر سیـد بطحاست

این نـور دل فاطمـۀ ام‌ابیـهاست

این نوح و خلیل است و کلیم است، مسیحاست

رخشنده چراغ دل هر انجمن است این

سر تـا بـه قدم آینۀ پنج تن است این

ای یـوسف زهرا شده مبـهوت کمالت!

ای عرش خدا گوشه‌ای از قصر جلالت!

یـادآور خُلق نبـوی، خلق و خصالت

بـا آنکه بـود حلقـۀ زنـجیر مدالت

با آنکه بـه گردن اثـر سلسله داری

آقائی و اشراف بـه هر سلسله داری

غیر از تو که در شام بلا خطبه بخواند

در حلقۀ زنـجیر، عـدو را بـکشانـد

در کاخ ستم یکسره آتش بفشاند

بـر خاک مذلت همگان را بنشاند

تو صاحبِ فریـادِ تـمامِ شهدایی

بر جان ستمگر، شرر خشم خدایی

غیر از تو که در سلسلۀ سخت اسارت

بـر فرق ستمکار زنـد مشت حقارت؟

ویـرانـه کند کاخ ستم را بـه اشارت؟

تـازد بـه سپاه ستم و ظلم و شرارت؟

در خطبۀ تـو خشم خدای ازلی بـود

فریاد خروشان خدا صوت علی بـود

ای سر زده از سینۀ هـر نسل نـدایت

ای زمزمۀ وحی خداونـد، صدایـت

اسلام، رهیـنِ نـفسِ روح فزایـت

در سلسله پیوسته به لب ذکر خدایت

روزی که نبودی خبری از گِل"میثم"

شد بسته بـه زنجیر ولایت دل"میثم"


غلامرضاسازگار

ولادت حضرت عباس (ع) - داود رحيمي

حضرت عباس(ع)-ولادت


حیدر امشب دوباره بابا شد

 طفلی آمد و زود آقا شد

مادری با ادب پسر آورد

 خوش به حال دل گداها شد

از همان بچگی مؤدب بود

 نوکر بچه های زهرا شد

تا دم آخرش حسینی ماند

 تا قیامت به هر دلی جا شد

"یا حسین" اولین کلامش بود

بی زبان حرف زد، مسیحا شد

دل ربود از تمام دریاها

بی عصا زد به آب، موسی شد

آب ها کیف می کنند از این

پسری که رسید و سقا شد

قمر آمد به پیش پاهایش

 کلِّ هفت آسمان زجا پاشد

تا ببوسد جمال رویش را

 فلکِ قد کشیده هم تا شد

زهره و مشتری خریدارش

 خنده هایش عسل، مربا شد

تا نخندیده بود ابو فاضل

 خنده زیبا نبود، حالا شد!

خنده کرد و حسین هم خندید

 بَه که این صحنه ها چه زیبا شد!  

و خدا هم ز خنده اش خندید

 گرم سرمستی و تماشا شد

آن طرف پشت کفر می لرزید

 بچه شیری رسید و غوغا شد

کوری چشم حرمله امشب

 چشم ناز اباالادب وا شد

زرد کرد و فشارِ او افتاد

 تا که حرف از نبرد آقا شد!

دیگر اینجا غزل کم آورده

 مثنوی عهده دار معنا شد

چند سالی گذشت این آقا

شد شبیه جوانیِ بابا

حیدری، مرد، مردِ آب آور

 یک طرف او، مقابلش لشکر

تا ازین وَر اباالادب می رفت

 دشمن آن سو عقب عقب می رفت

رفت و برگشتِ تیغِ او می کشت

 زره اش مثل مرتضی بی پشت

"یک نفر آمد و دوتا برگشت"

 با هم آمد جدا جدا برگشت

خنجرش عرصه را به هم می ریخت

 دست و پا و سر و قدم می ریخت

خنجرش نه، فقط غضب می کرد

 و حریفش ز ترس تب می کرد

قصه آمد رسید آنجا که

 ظهر روز دهم و سقا که ...

حیدر آماده کرده بود او را

تا بماند برای عاشورا

آفریده شده برای حسین

 دست و چشم و سرش فدای حسین...


داود رحيمي

ولادت امام حسين (ع) - عرب خالقي

امام حسین(ع)-مدح و ولادت


روز ازل که قسمت ما را نوشته اند

ما را به نام حضرت دریا نوشته اند

کار جنون ما به تماشا کشیده است

ما را غبار محمل لیلا نوشته اند

بر روی بال های تمام فرشتگان

از سرگذشت عاشقی ما نوشته اند

یوسف کجاست تا سر خود را فدا کنیم

ما را ز دودمان زلیخا نوشته اند

گیرم نوشته اند که ما هم کسی شویم

تنها به خاطر دل زهرا نوشته اند

روز ازل مقابل اسمی که تا ابد

یک یا حسین گفته مسیحا نوشته اند

هم چون تو را نه این که دو عالم ندیده است

مثـل تو را به خاک خدا هم ندیده اسـت

آن جلوه ای که نور تو را آفریده است

در پیش خویش قبله نما آفریده است

حتی تمام بود و نبودی که هست و نیست

محض گل جمال شما آفریده است

یک کعبه را برای خودش خلق کرده است

شش گوشه را به خاطر ما آفریده است

تا قبله را برای همیشه نشان دهد

در خاک خویش کرببلا آفریده است

جبریل زیر پای تو فهمیده است غیب

این بال را برای کجا آفریده است

مردم خدا شنیده ولیکن ندیده اند

ما دیده ایم آن چه که مردم شنیده اند

تو انتهای جاده قالوا بلی شدی

زهرا شدی علی شدی و مصطفی شدی

روزی که هر فرشته بر آدم به سجده رفت

ای سر ناگشودۀ حق بر ملا شدی

در سایه سار جلوه ات عباس قد کشید

یعنی چقدر بی حد و بی انتها شدی

ما قسمت همیم خدا خواست این چنین

ما بر تو مبتلا تو به ما مبتلا شدی

ما قسمت همیم که با عمر روزگار

ما دردمند عشق و تو دارالشفا شدی

دیدی که بی کسیم و نداریم دل خوشی

همسایۀ قدیمی این چشم ها شدی

چون فطرسیم گر چه به زنجیر می شویم

شکر خدا به پای شما پیر می شویم 

روز الست، روز ازل، لحظه های عشق

روزی که آفریده شد همه عالم برای عشق

روزی که آفرینش گیتی تمام شد

آغاز شد به دست خدا ماجرای عشق

بودیم گر چه در دل سر گشتگان ولی

کم کم شدیم بین همه آشنای عشق

چشمی میان آن همه ما را سوا نمود

دل را ربود و داد دلی مبتلای عشق

دستی به روی شانۀ مان خورد و ناگهان

ما را صدا نمود کسی با صدای عشق

روز الست لحظه ی آغاز عاشقی

ما را خدا نمود اسیر خدای عشق

عکس خدا نشسته بر آیینه هایمان

روز ازل حسینیه شد سینه هایمان

هستی بهانه بود كه سِرّی بیان شود

مستی بهانه بود كه ساقی عیان شود

خلقت ادامه یافت و رازی گشوده شد

تا معنی وجود زمین و زمان شود

با دست غیب برق ظهورت نوشت عشق

وقتش رسیده نوبت دیوانگان شود

قلب مدینه می طپد از خاك پای تو

جارو كش همیشه ی این آستان شود

حتی بهشت با سر مژگان رسیده است

تا قبله گاهِ وسعت هفت آسمان شود

تو حیدری، تو فاطمه ای، تو پیمبری

سوگند بر خدا كه خداییش محشری!

بی تو هزار گوشه ی دنیا صفا نداشت

اصلاً خدا بدون تو این جلوه را نداشت

گیرم هزار کعبه خدا خلق می نمود

چنگی به دل نمی زد اگر کربلا نداشت

حتی ز معجزات مسیحا خبر نبود

مشتی اگر ز خاک قدوم شما نداشت

بی تو هوای خانه ی زهرا گرفته بود

این قدر جلوه جاذبه ی مرتضا نداشت

شکر خدا که خانۀ تان هست روی خاک

ور نه زمینِ تیره که دارالشفا نداشت

مجموعه ی خصائل بی انتها شدی

یك جا تمام سلسله ی انبیا شدی

گیرم بهار نیست دمی جان فزا که هست

گیرم بهشت نیست غبار شما که هست

بر خشت خشت كعبه نوشتند با طلا

گیرم كه قبله نیست ولی كربلا كه هست

در ازدحام خیل گدا جا اگر کم است

تشریف آورید دو چشمان ما که هست

جایی اگر نبود خدا را صدا کنید

باب الجواد و سایه ی ایوان طلا که هست

کوتاست سقف عالم اگر وقت پر زدن

غم نیست روی گنبد و گلدسته ها که هست

خوش گفته اند قطره که دریا نمی شود

هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود

تو آمدی قیامت کبری رقم زدی

بر تارُک همیشه ی عالم علم زدی

می خوستی كه رَشك بَرَند دیگران به من

زلف مرا گره به نسیم حرم زدی

حس می کنم میان دلم بوی سیب را

از آن زمان که در حرمِ دل قدم زدی

می خواستی که شعله بگیریم بی امان

آتش به جان هر غزل محتشم زدی

با شیر، طعم روضه تان را چشیده ام

وقتی سری به چشم ترِ مادرم زدی

مجنون کوچه های غمم دست من بگیر

دل تنگ دیدن حرمم دست من بگیر

تو تشنه و دریغ ز یک جرعه آب، آه

تو تشنه و تمامی صحرا سراب، آه

در زیر نیزه های شکسته نهان شدی

با زخم های تازه تر و بی حساب، آه

یک سو صدای العطش آرام می رسید

یک سو صدای هلهله ها در شتاب، آه

یک سو صدای ضجه ی زینب بلند بود

یک سو صدای مادرت اما کباب، آه

یک سو علم به خاک و علمدار غرق خون

یک سو به روی نیزه عزیز رباب، آه

كم كم نگاه بر بدنت سخت می شود

كم كم نفس زدنت سخت می شود


محسن عرب خالقي

ميلاد امام سجاد (ع) - وفايي

امام سجاد(ع)-مدح و ولادت

 

یکبار دگر گُلبن امید گهر داد

دریای کرامت به بشر باز گهر داد

پایان شب تار ز ره آمد و یزدان

بر خلق زمین آینۀ نور سحر داد

عشق آمد و با زمزمۀ شوق و مسرّت

تا کوی مدینه به همه بال سفر داد

جبریل به آواز جلی گفت، بیائید

کامشب به حسین بن علی دوست پسر داد

در وصف همین غنچۀ زیبای حسینی

جبریل امین بر همۀ خلق خبرداد

با سجدۀ خود دم زخدای ازلی زد

لبخند به لبخند حسین بن علی زد

امشب شب بشکفتن لب های حسین است

گلزار جنان محو تماشای حسین است

گل های بهشتی همه گفتند چه زیباست

لبخند سروری که به لب های حسین است

بخشید صفا و طرب و نور به گلزار

این گل که ز گلخانۀ زیبای حسین است

تا با نگه خویش کند  راز دل ابراز

پیوسته نگاهش سوی سیمای حسین است

درفصل شکوفائی خود این گل توحید

کز گلشن سرسبز و مصفای حسین است

با سجدۀ خود دم  ز خدای ازلی زد

لبخند به لبخند حسین بن علی زد  

این مهر جهانتاب دعا مهر حبین است

درچهرۀ نورانی او نور یقین است

سجاده زند بوسه به پیشانی رازش

مبهوت دعای سحرش روح الامین است

قدسی نفسانِ حرم قدس خداوند

گفتند بهم این گل سجاده نشین است

هرکس که نظر کرد به رخسارۀ او گفت

آئینۀ لطف و کرم دوست همین است

گر غرق در اشراق و ظهور است سماوات

گر روشن از انوار ولا روی زمین است

با سجدۀ خود دم ز خدای ازلی زد

لبخند به لبخند حسین بن علی زد

اوشد همه شب دیدۀ بیدار مناجات

زیباست به رخساره اش انوار مناجات

باسجدۀ طولانی و با حال نیایش

شد شب همه شب محرم اسرار مناجات

با جلوۀ پر نور دعاهای صحیفه

جاوید شده تا ابد آثار مناجات

هر کس که کند پیروی از سید سجاد

مست است ز پیمانۀ سرشار مناجات

با سجده گذاران تو بیا زمزمه سرکن

کامشب گل بشکفتۀ گلزار مناجات

با سجدۀ خود دم زخدای ازلی زد

لبخند به لبخند حسین بن علی زد

فردوس برین شد حرم سید سجّاد

جبریل امین شد خدم سید سجّاد

پیدا کند او سرمۀ بینائی خود را

سر هر که نهد بر قدم سید سجّاد

در فصل نیایش ز خداوند طلب کن

وصل حرم محترم سید سجّاد

ای سائل و ای تشنۀ دریای محبت

رو کن به عطا و کرم سید سجّاد

گل های وفا و طرب و عشق و مسّرت

گفتند به باغ ارم سید سجّاد

با سجدۀ خود دم ز خدای ازلی زد

لبخند به لبخند حسین بن علی زد

تنها نه همین مصحف ایمان و دعا اوست

تفسیرگر نهضت خونین بلا اوست

هرچند مکّدر شده این آینه، اما

آئینۀ نور سفر کرب وبلا اوست

ازکرب وبلا تا سفر شام و مدینه

پیغامبر نهضت خون شهدا اوست

با اشک به روی پر پروانه نوشتند

پروانۀ پرسوختۀ شمع هُدا اوست

امروز «وفائی» همۀ سجده گذاران

گفتند که دانید چرا عبد خدا اوست

با سجدۀ خود دم زخدای ازلی زد

لبخند به لبخند حسین بن علی زد


سيدهاشم وفايي

ولادت حضرت عباس (ع) - شجاع

حضرت عباس(ع)-امام زمان(عج)-ولادت

 

ما پیرو خط عترت و قرآنیم

 در حسرت دیدار شه خوبانیم

 از نام اباالفضل مدد می گیریم

 آماده ی جشن نیمه ی شعبانیم


سيدمجتبي شجاع

ولادت امام حسين (ع) - نوازني

امام حسین(ع)-ولادت


باز از عرش غزل های مرا آوردند

شیشۀ ناب عسل های مرا آوردند

باز آغوش در آغوش دلم را بردند

طعم شیرین بغل های مرا آوردند

باز هم هیئتیانِ من و جشن ارباب

باز هم بچه محل های مرا آوردند

باز هم کرببلا، عشق، زیارت، ارباب

باز هم خیر العمل های مرا آوردند

آن طرف وسعت من عرش حسین است ولی

این طرف حداقل های مرا آوردند

وسعت روز مرا روز جزا می آرند

چون مرا از سفر کرببلا می آرند

ناز این آینۀ پنج تنت کشته مرا

ناز زهرا و علی و حسنت کشته مرا

از عقیق یمنت زیر زبانم بگذار

جلوۀ سرخ عقیق یمنت کشته مرا

سجده بر نیزۀ تو روح مرا بالا برد

به خدا شیوۀ عاشق شدنت کشته مرا

دلبری کرده مرا پیرهن سبز حسن

منتها سرخی این پیرهنت کشته مرا

تو همان اشک منی؛ می روی و می آیی

که همین رفتن و این آمدنت کشته مرا

تو همان کشتۀ عشقی که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که جهان خرم از اوست  

بین اسماء خدا اسم شما شیرین تر

با شما خواندن اسماء خدا شیرین تر

چهارده چشمۀ شیرینِ شفا هست ولی

به خدا دست شما هست شفا شیرین تر

آی حاجی به غم زمزم ما لب تر کن

که به والله بُوَد زَمزم ما شیرین تر

سعی در کعبۀ شش گوشه نمودم اما

نچشیدم به جز این سعی و صفا شیرین تر

مانده ام تا که در خانۀ تان پیر شوم

چون بُوَد میوۀ این کرببلا شیرین تر

میوۀ کرببلا خون شهید است شهید

عشق یک عالمه مدیون شهید است شهید

تو که یک گوشۀ چشمت غم عالم را بُرد

نم اشکت گنه حضرت آدم را بُرد

از بهشت تو چه گوییم که از روز ازل

روضه ات را که خدا خواند؛ جهنم را برد

شیشۀ عطر شما در دل آدم که شکست

عطر انفاس بهشتت دل آدم را برد

هر که از کرببلا رفت محرم را باخت

هر که در کرببلا ماند محرم را برد

زمزم کعبه پس از کرببلا شیرین شد

اشک شش ماهۀ تو شوری زمزم را برد

تو که رفتی به خدا چادر خیمه افتاد

و سپس باد جفا معجر مریم را برد

کینه های عرب از بدر و حنین و اُحُدَت

ساربانی شد و انگشتر خاتم را برد

آه انگشتر تو دست جسارت افتاد

بعد از آن پیرهنت نیز به غارت افتاد


رحمان نوازني

امام حسین-امام سجاد-حضرت عباس(علیهم السلام)-ولادت-- رحيمي

امام حسین-امام سجاد-حضرت عباس(علیهم السلام)-ولادت

 

ماه عشق است ماه عشاق است

ماه دل های مست و مشتاق است

درِ میخانه‌ی کرم شد باز

الدخیل، این حریمِ رزاق است

ریزه خوارش فقط نه اهل زمین

جرعه نوشش تمام آفاق است

بی حساب است فضل این ساقی

شب جود و سخا و انفاق است

بین دل های بیدلان امشب

با سر زلف یار میثاق است

شب زلف مجعدش «والّیل»

صبح چشمش به عالم اشراق است

«قبره فی قلوب من والاه»

حرمش قبله گاه عشاق است

ماه شعبان رسید! ماه سه ماه

کربلا می رویم! بسم الله 

السلام ای پناه مُلک و مکان

در ید قدرتت عنان جهان

رفته قنداقه ات به عرش خدا

تشنۀ پای بوسی‌ات همگان

در طوافت قیامتی شده است

می ‌رسد هر فرشته با هیجان

پَر قنداقة تو می‌ بخشد

پر و بالی به فطرسِ نگران

از سر زلف عنبر افشانت

سدرة المنتهی گرفته ضمان

عطر و بوی ملیح پیرهنت

مانده در خاطر نسیم جنان

بوسه می چیند از لب تو رسول

رحمت واسعه گشوده دهان

از سر انگشت پاک مصطفوی

جرعه جرعه بنوش شیرۀ جان

خواند جدت «حسینُ منّی» را

«وَ أنا مِن حسین» را تو بخوان

با تو جود و شجاعت نبوی‌ست

ای شکوه حماسه های عیان

در نمازت شبیه فاطمه ای

بین میدان علی ست جلوه کنان

چشم‌های تو مرز خوف و رجاست

قَهر و مِهر تو آتش است و امان

رحمت محض! یا ابا الأیتام!

پدری کن برای عالمیان

ای که آقائی تو بی حد است

باز ما را به کربلا برسان

شب جمعه شمیم سیب حرم

منتشر می شود کران به کران

روضه هایت بهشت اهل ولاست

چشم ما چشمه های کوثر آن

«وَ مِنَ الماءِ کُلُّ شَیءٍ حَیّ»

اشک ها از غمت همیشه روان

السلام ای شهید روز دهم

السلام ای امام تشنه لبان

تا ابد در فراز پرچم توست

خون سرخت همیشه در جَرَیان

کربلای تو از ازل بوده‌

مبدأ حرکت زمین و زمان

شب سوم رسیده‌ای، ای ماه!

السلام علیک ثارالله  

السلام ای نگین عرش برین

ماه بالا بلندِ ام بنین

گره از گیسوان خود مگشا

هر سر موی توست حبل متین

جذبه های نگاه هاشمی ات

ماه را می کشد به سوی زمین

عبد صالح! مواسی لله!

پدر فضل! روح حق و یقین!

به حضورت گشوده دست، فلک

به قدوم تو سوده عرش، جبین

وقت هوهوی ذوالفقار علی ست

به روی مرکب حماسه نشین

می شود با اشارۀ‌ تو دو نیم

هر کسی آید از یسار و یمین

زینبت «إن یکاد» می خواند

آسمان محو هیبت تو! ببین

کاشف الکرب اهل بیت نبی!

بازوان تواند حصن حصین

ماه من بازوی رشید تو را

که برافراشته است بیرق دین

زده بوسه علی به گریه چنان

بوسه ها چید از آن حسین چنین

نقش باب الحوائجی داری

به روی بازویت شبیه نگین

سائلان تو بی شمارند و...

گوشه چشمی به ما! بس است همین

شب جود و کرامت و بذل است

شب چارم شب اباالفضل است

السلام ای حقیقت جاری

روح تقوا و زهد بیداری

سید السّاجدین شهر رسول

عبد مسکین حضرت باری

روزهایت مجاهدت، ایثار

نیمه شب هات بخشش و یاری

در مناجاتت ای صحیفۀ نور

آیه آیه زبور می باری

همه مجذوب ربنای تواند

محو این سیر و این سبکباری

گوش کن این صدای داوود است

که به شوق تو می شود قاری

پا برهنه به حجّ که می آیی

کعبه را هم به وجد می آری

در شکوه و حماسه بی مثلی

خطبه هایت زبانزدند آری

واژه های تو تیغ برّانند

ثانی حیدری و کراری

شام و کوفه به لرزه افتادند

سرنگون پایۀ ستمکاری

در مصاف تو سهم دشمن دون

چیست غیر از مذلت و خواری

وارث عزت و سخای حسین

ای که بعد از عمو، علمداری

به محبان خود نظر فرما

بیشتر موقع گرفتاری

رو سیاهی من گذشت از حدّ

تو برایم مگر کُنی کاری

در نماز شبت دعایم کن

تو عزیزی تو آبروداری

دلم از بند هر غم آزاد است

شافع من امام سجاد است

شد روا حاجت همه، ما! نه

کربلا شد نصیب ما یا نه؟

رزق شش‌گوشه می‌ دهند امشب

کِی شنیده گدا ز آقا: نه

کربلا رفته در شب جمعه

می شناسد مگر سر از پا؟ نه

کربلا می روی بخوان روضه

روضه های جوان لیلا، نه

زخم ها التیام پیدا کرد

زخم فرق دوتای سقا، نه

التیامِ دمادمِ سیلی

می دهد فرصت تماشا؟ نه

از شب خیزران مگر مانده

لب و دندان برای بابا؟ نه

زینب است و نوای جان کاهش

ذکر أین بقیة اللهش


يوسف رحيمي

ميلاد امام سجاد (ع) - سازگار

امام سجاد(ع)-ولادت


محیط نـور را نـور آفریدند

سپاه شور را شور آفریدنـد

به خورشید ولایت ماه دادند

بگو نورِ علی‌ نـور آفریدنـد

سپهر امشب زند بر خاک، زانو

مَلَک خوانـد ثنـای شهربانـو

خدا امشب ولیّش را ولی داد

جمالی منجلی نوری جلی داد

حسین بن علی چشم تو روشن

که امشب بر تو ذات حق علی داد

شب وجد امـام عالـمین است

که میلاد علی ابن الحسین است

جمالِ بی مثالِ داور است ایـن

به خَلق و خُلق و خو پیغمبر است این

حسن زادی، حسین آورده‌ای، یا

امیرالمؤمنین دیگر است ایـن

بـه چشم نـور از او نـور بارد

جمـال چـارده معصـوم دارد

به مولا جلوۀ مولا مبارک

جمال ربی‌الاعلی مبارک

امام چارم آوردی بـه دنیا

عروس حضرت زهرا مبارک

عبادت‌های حیدر یـاد آمد

که عید حضرت سجاد آمـد

به چشمم نور مطلق آفریدند

بـه نامم ذکر یـاحق آفریدند

یقین بـاشد مرا امشب دوباره

بـه سر شور فرزدق آفریـدند

سرشک شوق ریزد از دو عینم

که مداح عـلی ابـن الحسینم  

به صورت حُسنِ صورت آفرینش

ز صورت آفریـنش، آفریـنش

فلک خواند به لب عین الحیاتش

ملک گوید به رخ حقّ الیقینش

کلام وحی ریـزد از دهـانش

دعا گل بوسه گیرد از لبانش

خدا مشتاق یارب یارب اوست

سحر دلـدادۀ ذکر شب اوست

کلـیم الله مـدهوش تکـلّم

مسیحا زندۀ لعل لب اوست

عبادت بوسه گیرد از جبینش

خدا فرموده زین‌العابـدینش

ولایت تشنۀ جـام ولایـش

همه دل‌هاست، دشت کربلایش

چهل پرواز از گودال تا شام

چهل معراج تا طشتِ طلایش

سفر از کبریـا تـا کبریا داشت

عروجی همچو ختم‌الانبیا داشت

بـه خلقت در اسارت مقتدایی

کند در بنـدگی کار خدائـی

کند روز اسارت دست بسته

ز کار عالمی مشکل گشائی

فراز نـاقـۀ اوج اقتـدارش

زبان هنگام خطبه ذوالفقارش

کلامش همچو آیات شریفه

حماسه، روشنی، حکمت، لطیفه

بـه دریـای دلِ اهلِ تـولّا

گهر جاری است از متن صحیفه

دعای اوست وحی آسمانـی

معانی در معانی در معانـی

الا سیر عروجت تا سحرگاه

من الله و الی الله و مـع الله

نهان از چشم‌ها اسرار خود را

علی با چاه می‌گفت و تو با ماه

تـو قرآنی تـو ایمانی تـو دینی

تـو سر تـا پـا امیرالمؤمنینی

مزارت بیت قرب داور ماست

بقیعت کربـلای دیـگر ماست

به معراج عروج از خویش تا دوست

تـولای شما بـال و پـر ماست

به "میثم" از ازل شد این عنایت

که بـا مهر شما گردد هـدایت


غلامرضاسازگار

ولادت حضرت عباس (ع) - محمود ژوليده

حضرت عباس(ع)-ولادت

 

وقتی خدا قدم به دل و جان ما گذاشت

عباس را به جان و دل شیعه جا گذاشت

عطر ادب ز خیمه ی عشاق شد بلند

وقتی حسین پرچم عباس را گذاشت

ای همت بلند تو خلوت گه امان

بیچاره آن که حقّ تو را زیر پا گذاشت

نور تو را مقام تو را عصمت تو را

جز در وجود پاک تو خالق کجا گذاشت؟

فانی فی الحسین شدن از مرام توست

در مکتبی که دست تو آن را بنا گذاشت

سلطان عشق گفت: فدای تو جان من

بعد از خودش امام تو سنت به جا گذاشت

با انتقال رتبه باب الحوائجی

ارباب ما نهایت منّت به ما گذاشت

انگار علاقه به تو ارث فاطمی است

در دل عزیز فاطمه عشق تو را گذاشت

تقوا و زهد علم و عمل غیرت و وقار

این ها مظاهری است که در تو خدا گذاشت

روزی که از وجاهت تو پرده بر کشند

پیغمبران ز وجه خدا جرعه سر کشند

آن که تو را ز زمره ی جانانه ها نوشت

نام تو را به سر در میخانه ها نوشت

ساقی شدی که ساغر ایمان دهی به ما

قدر تو را قدیر به پیمانه ها نوشت

قصه نویس مبتکر قصه های عشق

قدّ تو را رشید چو افسانه ها نوشت

ای سایه ات پناه امام زمان، خدا

کهف تو را امن ترین خانه ها نوشت

خشم خدا به ابروی پیوسته ات سزاست

چشم تو را مراقب بیگانه ها نوشت

جانت فدای طاعت و جسمت فنای یار

وصف تو را شبیه به پروانه ها نوشت

گل بوسه ها به دست تو دارد پیام ها

دست تو را محافظ گلخانه ها نوشت

رزمت عجیب شبیه به جنگیدن علی است

شمشیر تو خطوط سر شانه ها نوشت

حیدر، حسن، حسین اساتید جنگی ات

درس تو را ز مکتب شاهانه ها نوشت

وقتی سخن ز ساقی و ساغر شود رواست

نام تو را به سر در خُمخانه ها نوشت

عشقت جلال ماست، تبارکتَ یا هلال

رویت جمال هوست، تعالیتَ یا جلال

از بس نوشته اند جمالت منوّر است

رویت سزای گفتن الله اکبر است

ای حمزه ی رسول گرامی کربلا

محو تو سید الشّهدای پیمبر است

ای نافذ البصیره کجا سیر می کنی

چشمت شبیه هیبت چشمان حیدر است

از آن زمان که تو پسر فاطمه شدی

دستت شفیع امّت زهرای اطهر است

سرو قدت اگر چه به ام البنین بَرد

کی هیبتت به هیبت زینب برابر است

آنان که نام ماه بنی هاشمت دهند

رخسارشان منوّر صد ماه و اختر است

فضل و کمال را به تو تفویض کرده اند

آنان که فضلشان همه از فضل داور است

روز جزا به مرتبه ات غبطه می خورند

آنان که از شهادت شان فیض محشر است

دل را شراب صحبت تو مست می کند

ما را خمار بوسه بر آن دست می کند

روز ازل که روز علم داری تو بود

آب حیات تشنه لبِ یاری تو بود

روزی که جام عشق عطش ناک مرد بود

آن روز روز سید و سالاری تو بود

کافی نبود سر بکشد جام عشق را

تنها کسی که شاهد می خواری تو بود

روزی که هیچ صحبت دلداگی نبود

صحن الست صحنه ی دلداری تو بود

دل دادی و شد آتش دلبر به کام تو

لب تشنگی متاع خریداری تو بود

چشم و سر و دو دست تو دادُ الست داد

شرم شریعه از عرق جاری تو بود

وقتی تنت نشست ز مستی میان نور

عرشی عظیم گرم عزاداری تو بود

بر خلق نوری تو خدا افتخار کرد

فخر خدا برای گرفتاری تو بود

آن روز هم در عالم ذر مثل کربلا

زهرا کنار علقمه در یاری تو بود

آن ساقی آفرین که تو را آفریده است

مشک تو را و اشک تو یک جا خریده است


محمودژوليده

شعرولادت امام حسين(ع) - ناصري

امام حسین(ع)-ولادت


چه سایه سار پر از لطف و رحمتی داری!

 به جمع سایه نشینان عنایتی داری

غبار تربت تو با دم مسیح یکی ست

 عجب دوای عجیبی چه تربتی داری!

در آن جمال علی وار و نور زهرایی

 عجب شکوه و جلالی چه هیبتی داری!

به عشق تو همه عالم شده حسینیه

 چقدر مجلس روضه، چه هیئتی داری!

بدون این که عتابم کنی، عطا کردی

 چقدر خوب و کریمی چه عادتی داری!

چقدر بنده نوازی چقدر آقایی!

 چقدر حضرت آقا شبیه زهرایی!

کبوتر دل من پر زده به سوی حرم

 مگر که اوج بگیرد دوباره روی حرم

خدا کند که بیایم دوباره پا بوست

 خدا کند که نمیرم در آرزوی حرم

اگر چه خیر ندیدی تمام عمر ز من

 وجود من زده لطمه به آبروی حرم ...

... تو را دوباره قسم می دهم به عبّاست

 تصدّقی سرِ حضرتِ عموی حرم

بده اجازه شبی باز زائرت باشم

 و روی خاک بیافتم به روبروی حرم

منی که خاک توام دلبر ثریّایی

 تویی در اوج، که آقا شبیه زهرایی  

در اعتکاف نشستم به پای چشمانت

 منی که بوده دلم مبتلای چشمانت

هزار بار بگردان مرا به دور سرت

 فقط به خاطر درد و بلای چشمانت

اشاره ای نه،  نگاهی نه، من دلم راضی ست

 به یک بهم زدن پلک های چشمانت

تو آمدی و علی و پیمبر و زهرا

 شدند زائر کرب و بلای چشمانت

تو یک نگاه کن آقا ببین که بعد از آن

 هزار بار بمیرم برای چشمانت

علی تو را بغلت کرد و مات روی تو شد

 صدا زد ای گل بابا فدای چشمانت

و خیره ماند روی چشم های رویایی

 به اشک شوق صدا زد شبیه زهرایی

تمام محو تماشا شد عالم ایجاد

 دمی که قابله قنداقه را به زهرا داد

مدینه سبز شد و خانه سبز و دنیا سبز

 و با حضور تو شد این جهان حسین آباد

شب تولدت آقا تولد گریه ست

 شبی که پرده ز چشمان مادرت افتاد

تو را گرفت غریبانه بین آغوشش

 به روی دست شریفش تو را تکان می داد

و دید لحظه ی تلخ غروب عاشوراست

 شکست بین گلوی شریف او فریاد

)هوا ز باد مخالف چو قیرگون می شد

 حسین فاطمه از اسب بر زمین افتاد(

و دید جسم تو را که میان صحرایی

 به سینه می زد و می گفت: عشق زهرایی ...


محمدناصري

امام سجاد (ع) - مجمودژوليده

امام سجاد(ع)-مدح و ولادت


تا دل غم زده از هجر به فریاد آمد

نوری از سینهٴ جانسوز به امداد آمد

عشق مشغول ثناخوانی اربابش بود

خبر از آمدن سید الاوتاد آمد

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب ناب که با مژده میلاد آمد

طلب مغفرت از کوی خدا میکردم

بخشش دست کریمانهٴ سجاد آمد

به تماشای حرم باغ بهشت آمده بود

که از آن باغ جنان شاخه شمشاد آمد

گرد او حور و ملک شاد به هم می‌گفتند

که در این ماه نبی افضل اعیاد آمد

حرم سبط نبی عاطفه باران شده بود

گوئیا فاطمه هم دیدن نوزاد آمد

خنده از خندهٴ ارباب ندیدم خوشتر

که در آغوش پدر زینب عبّاد آمد

تابش نور امامت ز جمالش پیداست

به حسین ابن علی افضل اولاد آمد

تا در آن لحظه به هم چشم دو رهبر وا شد

افق قافله کرب و بلا پیدا شد

ای همه عمر و همه روز و شبت عرفانی

وی که از بیم خدا سجدهٴ تو طولانی

تو همان ناطق قرآنی و قرآن صامت

همه دم بر لب تو زمزمهٴ قرآنی

این صحیفه است زبور تو و اخت القرآن

خطبه‌های تو گواه سخن طوفانی

بنده آزاد مکن، ما همه در بند توایم

گول نعمت نخورد بنده رود مهمانی

عرب از دودهٴ تو فخر به عالم دارد

عجم از تیره تو شد نسبش رحمانی

مادر توست پس از فاطمه ام السُعداء

پدرت یثربی و مادر تو ایرانی

شهربانو که به او فاطمه فرمود عروس

دومین ام الائمه ست همین ایرانی 

هر کسی راه به درگاه که پیدا نکند

مام پاکیزهٴ تو داشت عجب ایمانی

نوه حیدر کرار که ایرانی شد

کشور ما شده از اصل و نسب ربانی

کشور ما که به فامیلی تان مفتخر است

خاک این خطه به درگاه رضا معتبر است  

نه فقط سلطنت عشق تو محدود مجاز

که دو عالم به تولای تو باشد ممتاز

دو جهان صنعت دستان کریمانهٴ توست

ما تهی دست و به دستان تو داریم نیاز

ای تبری ز عدوی تو همه شرط عمل

وی تولای تو امضای قبولی نماز

یونس از ترک ولای تو به ظلمت محبوس

ماهی از بحر به لبیک تو دارد آواز

مرغ خوش لهجه ز شیدایی تو می خواند

نفس باد صبا از تو کند عشوهٴ ناز

ابر و باد و مه و خورشید به فرمان تواند

بارش ابر به دستور تو برگردد باز

نه ملک هستی و طاووس نه داری پر و بال

لیک هرگاه بخواهی بنمایی پرواز

نه زمان مانع فرمان تو باشد نه مکان

گُل ز تصویر درآری چو کنی دست دراز

این همه نصّ امامت به نهان است و عیان

چه نیاز است که تکرار نمایی اعجاز

گِل ما ساخته نور اضافات شماست

دل ما منبع سرشار افاضات شماست

آسمان بی نفس گرم تو احیا نشود

عرش و کرسی و فلک جز به تو برپا نشود

قلم و لوح به دستان تو عادت دارند

حکم جبریل ملک جز به تو امضا نشود

پسر فاطمه‌ای، تا تو نخواهی هرگز

پسر مریم عمران که مسیحا نشود

ای عبادات تو مصداق عبادات علی

بی عبادات تو محراب مصلا نشود

سوز دل اشک سحر حال مناجات ز توست

سفره ذکر دعا بی تو مهیا نشود

اولین روضه، پس از کرب و بلا کار تو بود

پرچم روضه که بی اذن تو برپا نشود

تا چهل سال فقط کار تو گرییدن بود

نهضت سرخ به جز اشک تو ابقا نشود

شام از خطبهٴ غرای تو شد شام خراب

غل و زنجیر که مانع به تولا نشود

پیشمرگ تو علی اکبر و عباس تواند

بی علمداری تو قافله برجا نشود

زینب آمادهٴ فرمانبری حضرت توست

دولت مهدی زهرا ثمر نهضت توست


محمودژوليده

رباعيات ولادت حضرت عباس (ع) - وفايي

حضرت عباس(ع)-ولادت-رباعیات

 

آن روز که عشق را خدا معنا کرد

عشق آمد و در دل همه مأوا کرد

با آمدن حسین و عباس خدا

پروندۀ عشق و عاشقی را وا کرد

×××

بر تشنه لبان آب حیات آوردند

بر غمزدگان فُلک نجات آوردند

در فصل شکفتن حسین و عباس

گلبانگ سلام و صلوات آوردند

×××

از مقدم تو عشق شکرخند زند

ما را به ولایت تو پیوند زند

از یمن ولادت تو زیباست اگر

بر ام بنین فاطمه لبخند زند


سيد هاشم وفايي

ولادت امام حسين (ع) - بختياري

امام حسین(ع)-ولادت

 

گله و گریه ام از مصرع آهی طی شد

شب باران زده با نور نگاهی طی شد

بین موی تو گرفتار شده دست و دلم

روز من در گذر از راه سیاهی طی شد

دائم الخمر شراب لب تو بودم کاش

عمر، در حسرت انجام گناهی طی شد

نمک چشم مرا زخم زبان می فهمد

طول درمان دلم با دو سه ماهی طی شد

کاش در شیشه ی ما گرمی آتش باشد

"عاشقی شیوه ی رندان بلا کش باشد"

عاشقی جز گذر از عقل ندارد راهی

عقل در مذهب من نیست بجز گمراهی

رود اشکم همه ی دار و ندارم را شست

نیست در سینه ی من بار بقدر آهی

یاد تو دست گرفت از نفس افتاده

نیست در راه جنون بهتر از این همراهی

دست این نامه اگر بر پر فطرس نرسید

مطمئنم که تو از حال دلم آگاهی

منتت بود از آغاز تولد به سرم

"من  که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم" 

نفست داد به این آینه حیرانی را

غمت آورد به این بادیه ویرانی را  

بست پشت در فردوس الهی آدم

به ضریح کرمت توبه ی بارانی را

حاتم آن وقت که در روضه ات آمد فهمید

بر سر سفره ی تو معنی مهمانی را

ما که از قافلۀ مست ترین ها هستیم

از تو داریم همه مهر مسلمانی را

خاک تو مهر مسلمانی ما شد آقا

سفرۀ درد دلم پیش تو وا شد آقا

پنجمین راه رسیدن به خدا یعنی تو

پنجمین کشتی دریای بلا یعنی تو

عابر کوچۀ حیرانی تو یعنی ما

نور شب های پریشانی ما یعنی تو

با تو زنجیر توسل به خدا کامل شد

آخرین حلقۀ اصحاب کسا یعنی تو

همه در آینه ها روی تو را می بینند

کاظمین و نجف و کرب و بلا یعنی تو

من به مستیِ میِ علقمه کردم عادت

"ساقیا آمدن عید مبارک بادت"



محمدبختياري

ولادت امام سجاد(ع) - لطيفيان

 امام سجاد(ع)-مدح و ولادت


من همان یا کریم دام شما

جبرئیل قدیم بام شما

صبح روز نخست خواندمتان

چقدر آشناست نام شما

صبح روز ازل حوالی نور

سجده کردیم بر کدامِ شما؟

من حلالم بود حلال شما

من حرامم بود حرام شما

چهارده قرن دست هیچ کسی

دل ندادم به احترام شما

به شما ساحل کرم گفتند

و به ما سائل حرم گفتند

پر من بال و بال من پر شد

پر و بالی زدم کبوتر شد

به نفس های حضرت زهرا

حالمان خوب بود و بهتر شد

سحر پنجم عبادت بود

کوچه های خدا منوّر شد

مردی از سمت ابرهای دعا

آمد و خشکی دلم تر شد

آمد و با خودش کتاب آورد

او امام آمد و پیمبر شد

مردی از سمت آفتاب آمد

با مفاتیح مستجاب آمد  

آمده تا مرا تکان بدهد

چشم گریان به این و آن بدهد

آمده روی پشت بام سحر

با صدای خدا اذان بدهد

آمده بشكند قفس ها را

بال ما را به آسمان بدهد

با خودش نور مصحف آورده

تا خدا را به ما نشان بدهد

به نگاهش دخیل می بندیم

تا مناجات یادمان بدهد

ای مسیح، ای مسیر سبز نجات

بر مناجات کردنت صلوات

ای مناجات ای نسیم دعا

راه نزدیک ما به سمت خدا

ای که دریا کنار تو قطره

قطره با یک نگاه تو دریا

نذر سجاده ی شبانه ی توست

چارمین رکعت نوافل ما

ای امام علیّ دوم من

ای امام چهارم دنیا

مرد شب زنده دار سجاده

مرد محراب، التماس دعا

از تو بوی نماز می آید

بوی راز و نیاز می آید

مادر تو نگین حجب و حیاست

شرف الشمس سید الشهداست

مایه ی آبروی ایران است

افتخار همیشه ام به شماست

از تو و مادر تو این دل ما

عاشق خانواده ی زهراست

یک سفر پیش ما نمی آیی؟

وطن مادری تو اینجاست

تو عجم زاده ای تو فامیلی

پس حرم سازی ات به گردن ماست

تو در این سرزمین گل کاری

به خدا حق آب و گل داری

آفتابی که حق کشیده تویی

جلوه ای که کسی ندیده تویی

با ظرافت، خدای عزّوجل

بی نظیری که آفریده تویی

آن که با کَفّه ی تولایش

پای میزانمان کشیده تویی

شب اسیر هزار رکعت تو

به خدایم قسم پدیده تویی

نخل های بلند نخلستان

بارش رحمتی که دیده تویی

با دعای غلام تو دارد

آسمان مدینه می بارد

بی توسجاده ای اگر هم بود

فرش رسوایی دو عالم بود

بی تو یا حرفی از بهشت نبود

یا اگر بود هم جهنم بود

خطبه های گلوی زخمی تو

انعكاس غروب ماتم بود

تو اگر خطبه ای نمی خواندی

خانه هامان بدون پرچم بود

تو اگر روضه ای نمیخواندی

سال ما سال بی محرم بود

از تو داریم فصل ماتم را

ده شب گریه ی محرم را

احترام تو را سلام نبود

حق تو كوچه های شام نبود

حق آیینه ها شكستن نیست

گیرم این آینه امام نبود

هیچ جایی برای حال شما

بدتر از مجلس حرام نبود

گریه كردی صدا زدی ای كاش

هیچ سنگی به روی بام نبود

كاش مادر مرا نمی زایید

آفتابم، خرابه جام نبود

حرفِ ویرانه در میان آمد

دختر شاه یادمان آمد


علي اكبر لطيفيان

حضرت عباس (ع) - صابرخراساني

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

بـاد  از  جــانـب  صـــحرا   خـــبری  آورده

آسـمان  قـید  نزولش  خدمه  باران   است

ابرهامان همه  در معرض  اشک شوق اند

و  زمیـن چـشم به راه  قـدم بـاران  اسـت

 

بر روی خـاک پر و بـال ملـائـک پـهن اسـت

از  مـسـیر  گــذر  اُمِّ بـنین  آمــده انــد

هـمه دور سـر ایـن مـاه پسـر  می گـردند

دسـت  بـوس  پـسر  اُمِّ بـنین  آمـده انـد

 

در  توان  چه کسی  هست  که با آمدنش

خلق  را  وجه ی  او  سر  به  سجود آورده

فاطــمه  بـنت  اسـد  اُمِّ  اسـد  گــردیــده

کودکــی هــای علــی را بـه  وجــود آورده

 

خــانه با  آمدنــش  رونق بـــسیار  گــرفت

باغ  را  عــطر گل یـــاس بـــهاری  کـــرده

ســـالها  منتـــظر  آمدنـــش  زیــــنب بود

روی او فــــاطمه  ســـرمایه گــذاری  کرده

 

نه فقـــط  شیـــعه به  او بــاب حـوائج گوید

از دخیل نگــهش گـَـبر  مســـلمان  گــردد

دســــت او پنجـره  فولاد  همه ادیان است

او اشـــاره  کــند  ایران هـمه سلمان گردد


مصطفي صابر خراساني

رباعيات امام حسين (ع) - وفايي

امام حسین(ع)-ولادت-رباعیات

 

ای آن که تو را حُسن خداداد بود

میلاد تو جلوه گاه ایجاد بود

ما را به نگاه لطف خود شادان کن

امروز که قلب فاطمه شاد بود

×××

امشب که فضا پُر است از بوی حسین

عطر گل سرخ آید از سوی حسین

ای فطرس پر سوخته احرام ببند

از بهر طواف کعبۀ روی حسین

×××

  ما ریزه خور خوان گل فاطمه ایم

پروردۀ احسان گل فاطمه ایم

خاریم ولی به یمن میلاد حسین

صد شکر که مهمان گل فاطمه ایم

×××

از عشقِ حسین تا تکلّم کردند

قدسی نفسان باز تبسّم کردند

از بهر زیارتِ حسین بن علی

در خاکِ قدوم او تیممّ کردند


سيدهاشم وفايي

امام سجاد (ع) - وفايي

امام سجاد(ع)-ولادت-رباعیات

 

وقتی که فروغ ازلی دیدن داشت

انوار خداوند جلی دیدن داشت

با دیدن فرزند عزیزش سجاد

لبخند حسین بن علی دیدن داشت

×××

شادی و طرب به دست غم بند زده است

دل را به سرور و عشق پیوند زده است

دیدند زمین و آسمان نورانی است

گفتند مگر حسین لبخند زده است

×××

محبوب حریم حق تعالی آمد

تفسیر گر نور و تجلا آمد

درفصل شکفتنش سروشی می گفت

سجاده نشین عرش اعلا آمد


سيدهاشم وفايي

حضرت عباس (ع) - سازگار

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت


الا ملائکه ریزید بر زمین گل یاس

برید سجده به بیت الولای خیر الناس

کنید بوی خدا در فضای آن احساس

سپس تمام بگویید با درود و سپاس

سلام یوسف زهرا به حضرت عباس

که نور داده ز حسنش به دیده ی سه امام

بهشت آرزوی مرتضی ثمر داده

خدا به حضرت ام البنین پسر داده

شجاعت و ادب و عشق را پدر داده

بگو به حیدر خود حیدری دگر داده

هر آنچه وصف کنم باز خوبتر داده

که در کنار دو خورشید ، اوست ماه تمام

خصال و خلق و سجایای او تمام، حسین

کمال و معرفت و منطق و مرام، حسین

شب ولادت ، ذکر خوشش سلام، حسین

از او گرفته به هر حال احترام، حسین

به روی لوح دلش حک شده امام حسین

که بی حسین نمی گشت لحظه ای آرام

سلام بر شب فرخنده ی ولادت او

درود حضرت معبود بر عبادت او

پس از ائمه ندارد کسی سیادت او

شب ولادت او حاکی از شهادت او

کرم سجیه و احسان و جود عادت او

چنان که مهر کند بذل نور خویش مدام

قدش قیامت کبری رخش چراغ هداست

جمال شیر خدا در جمال او پیداست

دو دست کوچک او بوسه گاه دست خداست

به هر نفس طپش قلبش این خجسته نداست

که دست و دیده ی من وقف سید الشهداست

مرا لباس شهادت خوش است بر اندام  

تمام عمر مرا یا حسین زمزمه بود

به جز حسین وجودم بریده از همه بود

ز تیر و نیزه و خنجر مرا چه واهمه بود

که از نخست دلم در کنار علقمه بود

هماره گوش دلم را صدای فاطمه بود

که می نمود به فرزندی اش مرا اعلام

چه افتخار از این به که در برابر من

عزیز فاطمه گوید به من برادر من

هماره سایه ی او مستدام بر سر من

کنیز مادر او بود و هست، مادر من

چه قابل است سر و دست و جان و پیکر من

که اوفتد به قدمهای آن امام همام

مراست با لب خشکیده فیض دریایی

غلامیم به حسین است اوج آقایی

گرفتم از کرمش افتخار سقایی

از آن هماره رخم را بود شکوفایی

که بوده مادر من از نخست زهرایی

حضور زینب او نیز می نمود قیام

سلام بر تو که خالق به خلقتت نازد

سلام بر تو که قرآن به عصمتت نازد

سلام بر تو که حیدر به غیرتت نازد

قمر هماره به خورشید طلعتت نازد

فرات بر ادب و صبر و همتت نازد

تو عبد صالحی و از خدات باد سلام

سلام جود و کرم بر تو و کرامت تو

سلام بر تو و ایثار و استقامت تو

سلام بر ادب و غیرت و شهامت تو

پس از ائمه امامت بود امامت تو

به روز حشر قیامت بود قیامت تو

که راست شد به قیام تو قامت اسلام

تو از تمام شهیدان حق سری عباس

تو از مدیحه و توصیف برتری عباس

تو دست و بازو و شمشیر حیدری عباس

تو ساقی حرم و میر لشکری عباس

تو بر سفینه ی توحید لنگری عباس

سلام بر تو و بر این همه جلال و مقام

تو باب حاجت و ماییم سائل کرمت

هماره مرغ دل ماست زائر حرمت

تمام کرببلا زیر سایه ی علمت

فرات بوسه زده موج موج بر قدمت

به فیض دائم و لطف و عطای دم به دمت

به «میثمت» کرمی ای کرامت از تو تمام


غلامرضاسازگار

امام حسين (ع)- وفايي


امام حسین(ع)-مدح و ولادت


نقد هستی را خدا بر آل طاها هدیه کرد

تا علی را غنچه ای بی مثل و همتا هدیه کرد

در بهشت آرزو با خلقت نور حسین

عشق را عشق آفرین مفهوم و معنا هدیه کرد

در سپهر عشق و آزادی خدای ذوالجلال

در پگاه نور خورشیدی دل آرا هدیه کرد

باز بحر بیکرانِ رحمت حق موج زد

گوهری از بحر لطف خود به زهرا هدیه کرد

غنچۀ لب های حیدر با تبسم باز شد

زین گل سرخی که بر او حق تعالی هدیه کرد

عرشیان گفتند از عرش برین با فرشیان

گوشوارِ عرشِ خود را، حق به مولا هدیه کرد

من نمی گویم خدا گل داد در دست علی

بلکه می گویم به او باغی مصفا هدیه کرد

تا حسین بن علی چشمان خود را باز کرد

فطرس بی بال و پر را بال زیبا هدیه کرد

با شکوفائیِ خود دلدادگان عشق را

یک جهان شیدائی و شور و تمنا هدیه کرد

تا دل ما را به نور خویش نورانی کند

مهر او را دست رحمت بر دل ما هدیه کرد

روز اول حق به او بخشید عرش و فرش را

روز آخر او تمام هستیش را هدیه کرد

شکر لله ای «وفائی» از ولا و مهر او

توشه ای بر ما خدا از بهر فردا هدیه کرد


سيدهاشم وفايي

امام سجاد (ع) - محمودژوليده


امام سجاد (ع)-ولادت

 

ای لیل قدر تشنۀ راز و نیاز تو

قبله سزاست غبطه خورد بر نماز تو

چون بر قنوت دست دعا باز می کنی

صدها فرشته پر کشد از دست باز تو

چون تیر جان ز چلۀ مژگان رها کنی

گردد شکار هر دل شیدا ز ناز تو

آری عصارۀ حسنین است خلقتت

این افتخار در سخن دیر باز تو

خیر کثیر از قدمت آشکار شد

تفسیر گشت سورۀ کوثر به راز تو

از نسل دو امام چو نسلت به هم رسید

روح قیام و صلح شده سرفراز تو

نسل تو نسل پاک دعا و اجابت است

آری بهشت قبضۀ آل نجابت است

تفسیر آیه آیۀ قرآن صحیفه ات

تأویل سوره سورۀ قرآن صحیفه ات

تصویر نور و ذات و صفات و جمال حق

تشریح سوژه سوژۀ قرآن صحیفه ات

طرح فصاحت است و بیان بلاغت است

همتای صفحه صفحۀ قرآن صحیفه ات

همچون کلام وحی شگفت است مصفحت

دارد اساس و پایۀ قرآن صحیفه ات

بس که قرین به شیوۀ قرآن لسان توست

شد از خدای هدیۀ قرآن صحیفه ات

تقویم شیعه شمّه ای از خطبه های توست

نشناختم تو را که چه در گفته های توست

سجاد را حسین و حسن تا خدا شناخت

سجاد را کرامت و جود و سخا شناخت

سجاد را زمین و زمان عرش و فرش حق

کون و مکان یمین و یسار خدا شناخت

سجاد را بکا و مناجات و فکر و ذکر

در سجده گاه و مسجد و محراب ها شناخت

سجاد را به نثر و بیان و غزل مجوی

او را بهار و باغ و بهشت و فضا شناخت

بیمار باد آن که نیابد طبیب را

سجاد را اسیری درد و بلا شناخت

در کربلا به جان ز امامت دفاع کرد

او را مسیر کوفه و شام بلا شناخت

دنیای او به خانۀ زهرای اطهر است

فرزند شهربانوی ایران مطهّر است

چون نسل او ز بانوی ایران به هم رسید

ایران به برج عزّت و شأن و کرم رسید

ایران ز یمن اوست علمدار شیعه شد

یاران به هوش مقطع حفظ علم رسید

این مملکت چو گنج برای ولایت است

تأویل آن به سورۀ نون والقلم رسید

ما از سلالۀ حسنینیم مفتخر

زین رو به توس ملک رضا را حرم رسید

هان ای گروه شیعه مهیّای عشق باش

آری سخن به درک اهم فی الاهم رسید

اهل ولا بلا به دل خسته می خرند

عین خوشی است هر چه که از دوست غم رسید

ای دلربا بیا که قدومت مبارک است

میلاد توست شأن نزول تبارک است

تا زین العابدین به دو عالم امام ماست

دنیا و آخرت ز ولایش به کام ماست

ما را ز لشکرش دو سلاح است یادگار

اشک و دعا دو هدیه از او بر تمام ماست

ما را اگر غلام سیاهش لقب دهند

بر عرشۀ سریر بهشتی مقام ماست

گر عاشق دعا و نماز و عبادتیم

با راه و رسم او متمثّل مرام ماست

سجاده را که در دل آتش رها نکرد

مدیون آن نماز قعود و قیام ماست

آری خلیل شیعۀ سجاد عالم است

زین رو همیشه زائر کویش سلام ماست

ای دوست ما به دین رفیع تو زنده ایم

با آرزوی کوی بقیع تو زنده ایم

جانا اگر شبیه تو بودم چه خوب بود

آئینۀ وجیه تو بودم چه خوب بود

در روی خود جمال تو را جستجو کنم

یک بار اگر شبیه تو بودم چه خوب بود

تو بندۀ نزیه خدای منزهی

من هم اگر نزیه تو بودم چه خوب بود

باید نظر شبیه شهیدان به یار داشت

چون شاهدان وجیه تو بودم چه خوب بود

ای بازوان سلسلۀ ساسة العباد

گر بازوی فقیه تو بودم چه خوب بود

ای زادۀ حسین به ما التفات کن

ما را برای شیعه گی ات پر ثبات کن

ای یادگار کرب و بلا زین العابدین

وی باغبان باغ دعا زین العابدین

ما را دعای خیر تو اهل بکا کند

ای رهبر نظام بکا زین العابدین

کرب و بلاست در گروی انقلاب اشک

اشک تو رنگ خون خدا زین العابدین

بنیان گذار هیئت ما خطبه های توست

ای روضه خوان آل عبا زین العابدین

باغ و گل و یتیم و جوان هر کجا که بود

می ریخت اشک چشم تو را زین العابدین

از داغ های شام نه تنها دل تو سوخت

آتش گرفت آل ولا زین العابدین

زینب ز خسته جانی تو گریه می کند

زهرا به روضه خوانی تو گریه می کند


محمودژوليده

حضرت عباس (ع) - سازگار

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت


بحر مواج ولایت گهری دیگر زاد

نخل سرسبز امامت ثمری دیگر زاد

یا مگر حضرت زهرا پسری دیگر زاد

فلک مجد و کرامت قمری دیگر زاد

دامن گلبن توحید بهار آورده

فاطمه بر پسر فاطمه یار آورده

قامتش نخله ی طوباست، فدایش گردم

هیبتش هیبت باباست، فدایش گردم

صورتش جنت الاعلاست، فدایش گردم

پسر سوم زهراست، فدایش گردم

از ولادت خط ایثار نشانش دادند

الف قامت دلدار نشانش دادند

صورت و خال و لبش مصحف حسن ازلی است

پای تا فرق جمال احد لم یزلی است

از طفولیت، شاگرد کلاس سه ولی است

پدرش شیر حق، این شیر حسین بن علی است

او ولی الّه و این زاده ی خیر الناس است

او علی بن ابیطالب و این عباس است

نه عجب مهر برد سجده به خاک راهش

نه عحب از مه رخ نور ستاند ماهش

مادرش فاطمه مبهوت جلال و جاهش

بُرد و گرداند به دور سر ثار اللّهش

گفت ای مادر عباس فدایت گردد

دست و چشم و سر عباس فدایت گردد

من نگویم به جهان قرص قمر آوردم

یا که خورشید در آغوش سحر آوردم

یا که بر شیر خدا شیر دگر آوردم

تا کند جان به فدای تو پسر آوردم

این امیر سپه توست قبولش فرما

این فدائیّ ره توست قبولش فرما  

ای فروغ دل مصباح هدی یا عباس

ای همه جان جهانت به فدا یا عباس

ای حسین دگر شیر خدا یا عباس

رتبه ات فوق تمام شهدا یا عباس

پسر شیر خدا، شیر حسین بن علی

دست رزمنده و شمشیر حسین بن علی

ای همه خون علی در رگ و در پیکر تو

پدرم باد فدای پدر و مادر تو

یوسف فاطمه دلباخته ی منظر تو

هدیۀ دوست شده دست تو، چشم و سر تو

چه بیارم چه بگویم چه بخوانم به ثنات

پسر فاطمه فرمود که جانم بفدات

تو به رخ لاله ی عباسی دو فاطمه ای

تو حسین دگر و باب نجات همه ای

مرگ، شمع تو، تو پروانه ی بی واهمه ای

میزبان علی و فاطمه در علقمه ای

گر چه زهرا به کنارت عوض مادر بود

اولین زائر دیدار تو پیغمبر بود

ای همه خلق جهان بنده ی آقایی تو

خضر با آب بقا تشنه ی سقایی تو

خجل از تشنه لبان دیده ی دریایی تو

شهدا داده دل از کف به دل آرایی تو

بحر از شوق کف دست تو بیتاب شده

آب با یاد لبت سوخته و آب شده

آب می گفت مرا از لب خود آب بده

موج می گفت مرا با تب خود تاب بده

بحر می گفت ز اشکت گهر ناب بده

مشک می گفت بتاز آب به ارباب بده

دشت و صحرا و مه و ماهی و موج و یم و مشک

همه گشتند بر احوال تو تبدیل به اشک

تو ابوفاضلی و فضل و شرف را پدری

تو شهید و ز تمام شهدا خوب تری

هاشمیّون قمرند و تو بر آنان قمری

زاده ی امّ بنینی و به زهرا پسری

باء بسم اله ایثار ز خال لب توست

مرغ شب شیفته ی اشک نماز شب توست

آب ها تشنه لب لعل گهر بار توأند

بحرها شیفته ی لحظه ی ایثار توأند

خلق ها جان به سر دست خریدار توأند

ناله ها شعله کشیدند و علمدار توأند

نخل «میثم» همه در وصف تو بار آورده

برگ برگش شده باغیّ و بهار آورده


غلامرضاسازگار

امام حسين (ع) - مويد

امام حسین(ع)-مدح و ولادت


هر کسی در پی گم گشته ی ما می گردد

دل جدا می رود و دیده جدا می گردد

بر سر راه چو فطرس به حریم کرمش

دل هر جائی ما در همه جا می گردد

بر لب تشنه او موج زند آب بقا

خضر هم در پی این آب بقا می گردد

ای گل گلشن این عالم ایجاد حسین

خلق را رحمت تو عقده گشا می گردد

به دعای عرفاتت که چو لب باز کنی

خار و خاشاک همی دست دعا می گردد

ای کریمی که ز سرشاری بحر کرمت

پیک جود تو به دنبال گدا می گردد

دل که بر سلطنت کون و مکان راضی نیست

به غبار سر کوی تو رضا می گردد

باده نوشان همه را مژده که از میلادت

در میخانه احسان تو وا می گردد


سيدرضامويد

امام سجاد - سازگار

امام سجاد(ع)-مدح و ولادت

 

سلام! ای سلام خـدا بـر سـلامت!

درود! ای کـلام الهــی، کــلامت!

تو هم سجده؛ هم سیدالساجدینی

که قلب حسین است بیت‌الحرامت

مسلمـان نباشم نبـاشم نبـاشم

ندانـم اگـر بـر خـلایق امـامت

سلام خدا بـر سجـود و رکوعت

درود خـدا بـر قعــود و قیـامت

حجر بر در خانه‌ات قطعه سنگی

مقـام آورد سـر بـه پای مقامت

تو حَجّی صلاتی زکاتی جهادی

تو ممدوح بـا نامِ زین العبادی

تو در تیرگــی‌ها سـراج المنیری

تو همچون پیمبر، بشر را بشیری

سمـاوات و عرشند در اختیـارت

تـو آزادۀ عالمـی، کـی اسیـری؟

تو در کنـج ویرانه‌ها هـم بهشتی

تو در زیــر زنجیرهـا هـم امیری

به پای تو سر کرد خم «سربلندی»

تو تنها به نزدِ خدا سر به زیری

یمِ هشت بحری و درِّ سـه دریا

ولـی خداونــد حــیّ قدیـری

تو «قدر» و «تبارک» تو «فرقان» و «نوری»

تو عیسـی تـو گردون تو موسی تو طوری  

تو با خطبه‌ات شام را شـام کردی

تو همچون علی فتح اسـلام کردی

تو از شـام، پیغـام خـون خـدا را

به هر عصر و هر نسل، اعلام کردی

تو بـر روی دشمـن نمـودی تبسّم

تو حتی به «مروان» هم اکرام کردی

تو دل پیش زخـم‌ زبان‌هـا گشودی

تو دعـوت ز سنـگِ لبِ‌ بـام کردی

تو در کوفه یک لحظه دخت علی را

بـه اوج خروشیــدن آرام کــردی

تو با صبر و با حلم و با استقامت

بـه قـرآن بقـا داده‌ای تا قیامت

تو زمزم، تو مروه، تو سعـی و صفایی

تو فرزنـد کعبـه، تـو خیـف و منایی

تو قرآن، تو احمد، تو حیدر، تو زهرا

تـو در حُسـن، آیینـۀ مجتبــایی 

امامـی و، پیغمبــری از تـو زیبد

کــه تنهــا پیــام‌آورِ کــربلایی

کلامت بوَد وحیِ صاعد چه گویم

تــو از پــای تـا سر کلامِ خدایی

دعـا بــر دهـان و لبت بوسه آرد

همانــا همانــا تــو روح دعـایی

چه بهتر که «میثم» ثنای تو گوید

بـرای تـو خوانـد، بـرای تو گوید


غلامرضاسازگار

حضرت عباس (ع) - لطفي


حضرت عباس (ع)-ولادت

 

خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت

تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت

کشید قامت او را قیامتی برخاست

برای غارت دل ها سپاه مژگان ساخت

ز اوج شانه او آسمان به خاک افتاد

برای هر سر زلفش دلی پریشان ساخت

میان طاق دو ابروی او گره انداخت

از آن دو تیغ گره خورده باد و طوفان ساخت

خدا برای حماسه دلاوری آورد

 برای شیر خدا شیر دیگری آورد

نسیمی از تو وزید و زمین شکوفا شد

بهشت در به در کوچه های دنیا شد

برای این که به پای تو بال و پر بزنند

در ازدحام ملائک دوباره دعوا شد

همان شبی که رسیدی مدینه یادش هست

نگاه کردی و عالم پر از مسیحا شد

نگاه کن که تمام دلم طلا گردد

که گر اشاره کنی خاک کیمیا گردد

شکوه چشم تو هوش از سر گل ها برد

زلالی آمدنت آبروی دریا برد

بهانه تو به صحرا کشید مجنون را

کشید عکس تو و دودمان لیلا برد

شمایلی ز تو یوسف شبی به خوابش دید

حدیث روی تو گفت و دل از زلیخا برد

قسم به چشمان مست آهوها

که گرد راه تو صبر از تمام صحرا برد

شکافت سینه امواج سهمگین را باز

کسی که نام تو را در کنار دریا برد

قسم به مشک قسم به دلت که بی همتاست

خوشا به حال تو آقا که مادرت زهراست


حسن لطفي

امام حسين (ع) - يوسف رحيمي

امام حسین(ع)-ولادت

 

تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند

ما را اسیر خال روی لب نوشته اند

در اعتکاف گیسوی تو سال های سال

مشغول ذکر و سجده و یا رب نوشته اند

در مسجد الحرام خم ابروان تو

مثل فرشتگان مقرب نوشته اند

در محضر نگاه الهی تو مرا

در خیل نوکران مهذَب نوشته اند

شب های جمعه که دل من مست کربلاست

از اشتیاق وصل لبالب نوشته اند

با یک نگاهِ مادرت این جا رسیده ایم

با این دلی که فاطمه مذهب نوشته اند

از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است

ما را فدای دلبر زینب نوشته اند

من را که بی‌ قرار حرم می کنی بس است

اصلاً مرا غبار حرم می کنی بس است 

شرط نزول کوثر رحمت دعای توست

اصلاً تمام خلقت عالم برای توست

بالاتری ز درک تمام جهانیان

وقتی که انتهای جهان ابتدای توست

حتی نداشت روح الامین اذن پر زدن

آنجا که از ازل اثر رد پای توست

بی حب تو کسی به سعادت نمی رسد

رمز نجات اهل زمانه ولای توست

آسوده خاطران هیاهوی محشریم

وقتی رضای حضرت حق در رضای توست

فردوس ماست تا به ابد روضة الحسین

تنها بهشت اهل ولا ، کربلای توست

در آستانة تو کسی نا امید نیست

صحن امیر علقمه دار الشفای توست

از ابتدای صبح ازل فضل می کنی

ما را گدای دست اباالفضل می کنی

وقتی که هست دوش نبی آسمان تو

یعنی تو از پیمبری و او از آن تو

فرزند خویش را به فدای تو کرده است

بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو

معلوم کرد نزد همه حرمت تو را

با بوسه های دم به دمش بر دهان تو

فرمود هفت مرتبه تکبیر عشق را

تا بشنود ترنم عشق از زبان تو

آوای «من أحب حسیناً» وزیده است

هر روز پنج مرتبه از آستان تو

ما از در حسینیه جایی نمی رویم

هستیم تا همیشه فقط در امان تو

هر شب نشسته فطرس اشکم به راه عشق

آنجا که صبح می گذرد کاروان تو

این اشک ها برای دلم توشه می شود

اذن طواف مرقد شش گوشه می شود

حال و هوای قلب من امشب کبوتریست

وقتی که کار صحن و سرای تو دلبریست

شب های جمعه عکس حرم زنده می شود

تصویر رقص پرچم و گنبد چه محشریست

ما را اسیر عشق تو کرده، تفضلت

با این حساب کار شما ذره پروریست

با تربت تو کام دلم را گشوده اند

آقا ارادتم به شما ارث مادریست

در ماتم تو محفل اشک است چشم ما

اصلاً بنای هیات ما روضه محوریست

ما سال هاست در غم تو گریه می‌کنیم

هم ناله با محرم تو گریه می‌کنیم


يوسف رحيمي

امام سجاد (ع) - سازگار


امام سجاد(ع)-مدح و ولادت


باز در بحر ولایت گهری پیدا شد

ابر، یک ‌سو شد و قرص قمری پیدا شد

گلشن عشـق و امیـدِ پسـر فاطمه را

الّه‌ الّه! چــه مبـارک ثمـری پیدا شد

یک‌صدا خنده ‌زنان اهل سماوات و زمین

همـه گفتنـد حسین دگـری پیـدا شد

یا حسین ای پسر فاطمه چشمت روشن

ذکر و تسبیح و دعا را پدری پیـدا شد

یم توحید به جوش آمد و در دامن آن

صدفی گشت عیان و گهری پیـدا شد

همه خوبان جهان یکسره کردند اقرار

که ز خوبان جهان خوب‌تری پیدا شد

روی حق روی نبی روی امامان یکسر

همـه در صورت زیبـا پسری پیدا شد

مژده ای اهـل تـولا شـب میلاد آمد

جان بگیرید به کف حضرت سجاد آمد

سوره ی نـور حسین ‌بـن ‌علـی سیمـایش

دو جهـان شیفته ی حسن جهـان‌ آرایش

چشم مادر به تماشای جمالش روشن

جـای گل ‌بوسه ی بابا بـه همه اعضایش

نقش فرقان محمد خط و خال و حسنش

جـای پیشانـی جبریل به خاک پایش

شجـر نـور بــود آیتــی از جلـوه ی رخ

ملک العرش بـود بنـده و او مولایش

این همان سوره ی طور است و کتاب مستور

که بـود قـلب حسین‌ بن ‌علی سینایش

پای داوود پیمبـر بـه زمین می‌ چسبد

گـر بـه هنگـام تضـرع شنود آوایش

نور بر عرش کند سر ز مناجات شبش

روح بخشـد بر وی با دم روح ‌افزایش

پای تا سر قـد و بـالای علی را بیند

چشم بابا بـه تمـاشای قد و بالایش

معنی پنج کتاب است نهان در نفسش

چـارده سـوره ی نـور است رخ زیبایش

به جـلال و شـرف و قدر ندارد همتا

در همه عالم چون خالق بی‌همتایش

نه عجب عالم اگر گردد فرمانبر او

ابر بـارد بـه منـاجات غـلام در او

روی او مصحف قدر و شرفش پیغمبر

گوهـر چـار یـم نـور و یـم هفت گهـر

استـلام حجـرش کـور کند چشم هشام

کعبـه دور سـر او گـردد بـا حجر و حجر

می‌تـوان در غل و زنجیـر بگیرد چو علی

بــا دو انـگشت یـداللّهــی در از خیبــر

کـرم و جــود بـود سائــل پشـت در او

شـرف و قـدر به خـاک قـدمش آرد سر

حلقه ی سلسلـه در حلقـه ی فرمان وی است

سنـگ بـر لـب بامنــد از او فرمــان بر

این خلیلی است که با هر سخنش بت شکند

احتیاجش نه بـه دست است نه بازو نه تبر

اوست آن بنده که چون پای نهد در محراب

در نمـاز شبش از هـوش رود مـرغ سحر

این توانمند خطیبی‌ است که در مسجد شام

بر سـر تخت ستـم بشکنـد از خصم، کمر

این رسولی‌ است که بوده است چهل معراجش

سـوی معبـود بــه دنبـال سـر پـاک پدر

چه روی ناقه ی عریـان چه به ویرانه ی شام

این امام است امام است امام است امام

این امامی‌ است که همگام امام شهداست

پدر حلم و رضا و پسـر خـون خداست

موج در موج بـود لنگـر کشتـی نجات

گام در گام همه شعله ی مصباح هداست

در عنایت کمـی از کفه ی جـودش عالم

در حقیقت نمی از قطره ی علمش دریاست

طاعت خلق سماوات و زمین بی‌ مهرش

به خـدا روز قیـامت سنـد بی‌ امضاست

این خدا نیست خدا نیست خدا می‌داند

طلعت غیـب در آیینـه ی رویش پیـداست

بــی‌جهت سـدِّ رهِ زائــر او گردیدنـد

حـرم حضـرت سجاد، بقیـع دل ماست

این علی‌بن‌حسین است که با فریادش

همه جا کرببلا و همه دم عاشوراست

تـا خدایی خداونـد، امـام است به خلق

بـه خدایـی خدایی که جهان را آراست

«میثما!» از سخن مدح، فراتر خوانش

این کتابی‌ است که هرگز نبود پایانش


غلامرضاسازگار

شعرميلادحضرت عباس (ع) - نظري

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

بهانه شد که دوباره گدای تو بشویم

خدا کند که همیشه برای تو بشویم

تمام هستی خود را دهیم جا دارد

که زائر حرم باصفای تو بشویم

چه می شود که به ما هم دهند، پر که فقط

کبوتر روی گلدسته های تو بشویم

خدا کند که به ماهم اجازه ای بدهند

که مثل ماه و ستاره فدای تو بشویم

بیا به خاطر زینب نگاه کن ما را

که صید هر شبه چشمهای تو بشویم

خدا گواست که ما خاک پای مان عرش است

اگر به لطف خدا خاک پای تو بشویم

تو صاحب علم کربلای اربابی

عموی تشنه لب بچه های اربابی

امام ما سپری مثل تو نخواهد داشت

شب غمش سحری مثل تو نخواهد داشت

حسین مثل پیمبر، تو هم مثال علی

و شهر عشق دری مثل تو نخواهد داشت

اگر که سینه دریا پر از صدف باشد

بدون شک گهری مثل تو نخواهد داشت

شجاعت علوی را تو ارث بردی چون

که مرتضی پسری مثل تو نخواهد داشت

رسیدی و شب ما مثل روز روشن شد

چون آسمان قمری مثل تو نخواهد داشت

دو دست دادی و جایش خدا به تو پر داد

نه، جبرئیل پری مثل تو نخواهد داشت

تو عشق زینبی و تا همیشه ماه حسین

نوشته اند تو را حیدر سپاه حسین

فرات مشک تهی و تویی که دریایی

تو ماه ام بنینی ز نسل زهرایی

جمال هاشمیان در مدینه معروف است

میان هاشمیان واقعا تو زیبایی

همین که پیش علی راه می روی آقا

چقدر هیبت تو می شود تماشایی

علی ست ساقی کوثر، تو ساقی عشقی

رقیه عشق حسین و به عشق سقایی

همه رعیت عشقیم و پادشاه تویی

خوشا به حال تو آقا چقدر آقایی

اگر چه مُهر امامت نخورده در لوحت

ولی به کل خلائق امیر و مولایی

ببند گردن من را به پای زنجیرت

بیا بزن سر من را حلال شمشیرت

علی که دید تو را یاد خیبرش افتاد

به یاد نغمه الله اکبرش افتاد

میان چشم تو مولا چه صحنه ها که ندید

نگاه او به رخ سیب نوبرش افتاد

کسی که تیغ کشید و به جنگ تو آمد

سرش بریده شد و در برابرش افتاد

تو نعره می زدی و لشگری به هم می ریخت

رجز که خواندی حسین یاد مادرش افتاد

اگرچه تیغ نبردی ولی همه دیدند

به تیغ ابروی تو دشمنت سرش افتاد

کسی ندیده چنین تیغ تیز برانی

تو با صدای علی می کنی رجز خوانی

همینکه پرچمت افتاد خیمه غوغا شد

نبودی و سرِ یک گوشواره دعوا شد

تو رفتی و همه گفتند وای بر زینب

همینکه پای عدو سمت خیمه ها واشد

چهار هزار نفر تیر می زدند ای وای

چقدر تیر سه پر نذر جسم سقا شد

اگر چه پرچمت افتاد بر زمین اما

همینکه فاطمه را دید پرچمت پا شد

پس از شهادت اکبر نه بعد قاسم نه

پس از تو بود که دیدند حسین تنها شد

غم علی جگرش را به درد آورده

تو را که دید چنین سرو قامتش تا شد

نبودی و دل زینب شکسته تر شده بود

پس از تو ام بنین بود بی پسر شده بود


مهدي نظري

امام حسين (ع) - فردوسي


مام حسین(ع)-مدح و ولادت


باز هم شب شده بر خواسته ام «لَم» دادم

این جوابی است که بر نفس، دمادم دادم

علّتش صنعت شعری است اگر پاسخ را

بر تن لفظ دگر کردم و مبهم دادم

در حرارت کده ی عیسوی ات پخته شدم

از دم دم به دم تو چه قدَر دم دادم!

دِرهم دَرهم تو فقر مرا زائل کرد

بعد آن تکیه به دخل پر حاتم دادم

در کرم خانه ی تو هر که بیاید شاه است

این خبر را به همۀ عالم و آدم دادم

مرده ای بیش نبودم که به هوش آمده ام

مثل فطرس ز شراب تو به جوش آمده ام

مهربانی تو را در همه جا جار زدم

پا به جای قدم میثم تمّار زدم

قاب تصویر تو که نورٌ علی نور بُوَد

گوشه ی خانه ی دل بر روی دیوار زدم

فصل حج آمده و دور تو ای کعبه ی دل

چند دوری مَثَل گردش پرگار زدم

وحی آمد که تو مصداق «انا الحق» هستی

این چنین شد که سرم را به روی دار زدم

تا بدانند همه یوسف زهرا آمد

نرخ بالای تو را سر در بازار زدم

یوسفی آمده و باز ترنج آوردند

در خرابات وجود همه گنج آوردند  

فاطمه مثل صدف، گوهر نایاب تویی

آفتاب و فلک و انجم و مهتاب تویی

آن که مشغول عبادت شده همچون زهرا

نیمه ی شب روی سجّاده ی محراب تویی

در بزرگی و مقامات تو این بس، پسر

شیر بدر و احد و  خیبر و احزاب تویی

نخل شعرم چه قدَر واژه ی تازه دارد

سوره ی فجر تویی و اولوالباب تویی

به تو سوگند شعار همه ی ما این است

ما همه نوکر این خانه و ارباب تویی

«فاش می گویم و از گفته ی خود دل شادم»

از همان روز ازل اهل حسین آبادم

موج ظاهر شد و کشتی نجات آوردند

«اندر این ظلمت شب آب حیات آوردند»

«چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی»

که برای همگان برگ برات آوردند

حافظ از گفتن اوصاف تو مستأصل شد

علّت این بود اگر شاخه نبات آوردند

این چه سرّی است که در وزن کلامت وزن

فاعلاتن فعلاتن فعلات آوردند

تا که پیغمبر ما کام تو را بردارد

از  دل کرب و بلا آب فرات آوردند

از همان کودکی ات کرب و بلایی شده ای

خون بهای تو خدا شد که خدایی شده ای

فطرس سینه ی ما میل پریدن دارد

بس که شش گوشه ی زیبای تو دیدن دارد

عطر سیب حرمت جلوه دو چندان کرده

آن چنان که به سرش شوق وزیدن دارد

خاک کوی تو دوای همه ی محنت هاست

تربت کرب و بلای تو چشیدن دارد

شیر هر روز تو بر عهده ی پیغمبر بود

سر انگشت مبارک چه مکیدن دارد

بوسه از روی لبت کار شب و روزش بود

بوسه از غنچه ی لب های تو چیدن دارد

شهد شیرین شکر از لب تو می ریزد

به گمانم که جگر از لب تو می ریزد


محمودژوليده

شعرولادت امام سجاد(ع) - اصلاني

امام سجاد(ع)-مدح و ولادت


امروز را که مهمان آسمانم

 در انتظار لحظه ی سبز اذانم

حتی شده از شوق با بال شکسته

خود را به سمت آسمان ها می کشانم

امشب که گرم دادن خیرات هستند

خوب است تا وقت سحر این جا بمانم

من تا گره را وا کنم از کارهایم

باید دعایی از صحیفه را بخوانم

سجاده ها تبریک، آمد استجابت

تسبیح ها، هو یا علی ورد زبانم

باید گدای حضرت سجاد باشم

طبق وظیفه نوکر این آستانم

آمد علی سوم این خانواده

بابا عقیقه کرده و خیرات داده

روح دعایت آبروی صد مسیحاست

از آبروی توست این که عشق زیباست

در چشم هایت موج می زد استجابت

آقا دخیل چشم هایت دست دریاست

در حالت سجده اگر چه روی خاکی

زیر پر و بالت همیشه عرش پیداست

پرواز را با دست بسته یاد دادی

رد قدم هایت میان آسمان هاست

تو شهربانو زاده ای و سهم ایران

(اصلاً حرم سازی تو بر عهده ی ماست)

وقتی اصالتاً تو از ایران مایی

با تو همیشه پرچم این خطه بالاست

ما از اهالی حسین آباد هستیم

فامیل های حضرت سجاد هستیم


مسعود اصلاني

ولادت حضرت عباس (ع)

حضرت عباس(ع)-ولادت


ای دل هر دو جهان محو فریبائی تو

در چمن هیچ گلی نیست به زیبائی تو

همه گل ها به گلستان ادب صف بستند

تا ببینند دمی روی تماشائی تو

تا پراکند خدا عطر دل انگیز تو را

غرق گل شد همه جا فصل شکوفائی تو

چون نسیم سحری عقده گشائی تو بود

بر لب مرغ سحر نغمۀ شیدائی تو

شب میلاد تو با بوسه زدن بر دستت

می کند دست خداوند پذیرائی تو

ادب آموز جهانی و به دانشگه عشق

پُر شد از شرم و ادب دفتر دانائی تو

از غبار قدم نور دل فاطمه بود

به خدا در همه جا سرمۀ بینائی تو

همه شب تا به سحر بر سر سجّادۀ عشق

غرق ایمانم و دعا شد دل دریائی تو

تکیه بر بازوی خیبر شکن حیدر زد

شور اخلاص تو و دست توانائی تو

چشمۀ علقمه شرمنده ز ایثار تو شد

آفرین بر ادب تو، به شکیبائی تو

همۀ هستی تو دست و سر و جانت بود

در ره دوست فدا شد همه دارائی تو

باب حاجات خلایق توئی و خلق جهان

چشم دارند بر آن معجز عیسائی تو

هر کسی بر سر خود شور و هوائی دارد

دل پرشور «وفائی» شده شیدائی تو


سيدهاشم وفايي

شعرولادت امام حسين(ع) -محمودژوليده

امام حسین(ع)-ولادت


ای اتصال نوری ما تا خدا حسین

بی تو نبود خلقت ما كیمیا حسین

ای نور تو امانت اصلاب شامخه

گشتی شهود خلق وعیان شدخدا حسین

دنیا و آخرت به جمالت جلا گرفت

عالم حجاب محض و تو بدر الدجا حسین

روشن تر از درخشش خورشید مشرقین

در جان ماست نور جمال شما حسین

تسلیم عشق هول قیامت نمی چشد

ای سایه ی ولای تو تایید ما حسین

بی تو بشر قابل ذكر و ثنا نبود

تو آمدی و شد گل ما بر ملا حسین

خیل ملك به طینت ما سجده كرد وگفت

مسجود ماست آیه ای از هل اتا حسین

هر جا كه هست نور خدا سجده واجب است

آری به پیشگاه خدا سجده واجب است

بی تو اله نور پرستش نمی شود

رب جلی بدون تو كرنش نمی شود

ای باطن حقایق واسرار لو كشف

در ذات دین بجز تو سفارش نمی شود

دستی نمی رسد به تو الا المطهرون

بی دست تو تكامل و جوشش نمی شود

عشق حقیقی دل مومن ولای تست

با تو خیال عشق مشوش نمی شود

ای صورت گذشته و آینده دست تو

بی پاسخت ز نزد تو پرسش نمی شود

هرگز پیمبری به مقام پیمبری

بی اشك روضه ی تو پذیرش نمی شود

ای ساقی سبوی شهادت اراده كن

جان را اراده كن كه به كوشش نمی شود

آن ساغری كه پرده ی پندار می درد

ما را ز خویش تا به سر دار می برد

دل را شعاع جلوه ی جانان عوض كند

غم را نگاه مست طبیبان عوض كند

مستی كجا و باده ی هجده عیار عشق

جان را پی امام شهیدان عوض كند

عشقت چو پیش دوزخیان عرضه میشود

صدها زهیر خیمه به رضوان عوض كند

ای از  نسیم یكدم تو نو بهار ها

نامت مسیر گردش طوفان عوض كند

ما از ره تراجمه الوحی می رویم

دل را صدای ناطق قرآن عوض كند

آن را كه از مسیر تو بیرون نهد قدم

هر روز رنگ چهره ی ایمان عوض كند

باور نمی كنیم به جز بِر والدین

نیكی به تو مسیر گناهان عوض كند

رفتار تو معلم رفتار انبیاست

گفتار تو ملین دلهای اولیاست

ای گاهواره ی تو همان كشتی نجات

ما را رسان به ساحل سرخابی فرات

جبریل در ترنم لالایی تو دید

مادر گرفته بود به نجوای كربلات

قامت بلند از چه به كوته ترین زمان

طاقت نداشتی به رحم مادرت فدات

از بس نوای العطش تو بلند بود

خشكیده شیر مادر مظلومه ات برات

گفتا مرا به تشنه جگر حاجتی نبود

گفتند این گلوست همان چشمه ی حیات

گفتا مگر كه گریه كنی دارد این پسر

گفتند تا قیام قیامت چو امهات

گویا ز راز سینه ی مادر شنیده ای

سازم نثار، كودك شش ماهه ای به پات

مهدی بیاید و تو خطاب از حرم كنی

رجعت بیاید و تو علی را علم كنی

ای خوی تو به نرمی احساس فاطمه

وی لهجه ات ز گرمی انفاس فاطمه

ای وارث شجاعت وجود پیمبری

دست كرامتت گل احساس فاطمه

آن صورتت كه صورت تمثیلی خداست

یك جلوه است از دل حساس فاطمه

ای سرو ناز باغ علی زودتر ببال

شاید كمك شوی تو به دستاس فاطمه

چندان مجال نیست به این روز های خوش

وای از هجوم دشمن خناس فاطمه

بعد از عروج فاطمه نیلی شوند باز

باغ شكوفه های گل یاس فاطمه

روز ی كه خون زاده ای ام البنین چكد

عباس اوست حضرت عباس فاطمه

با عاشقان سخن زجدایی ملال نیست

تا عصر كوفه فاصله بیش از هلال نیست


محمودژوليده

شعر ولادت امام سجاد (ع) - حسن لطفي

امام سجاد(ع)-ولادت


ای انیس قدیمی دلها

آفتاب بلند ناپیدا

تا خدا می برد دلِ ما را

پَرِ سجاده های سبز شما

من كجا و غبار مقدمتان

تو كجا، كوچه های این دنیا

من كی ام از قبیله ی مجنون

تو ولی از عشیره ی لیلا

من كی ام بی زبان ترین مردم

تو خدای بلاغتی اما

نفسی دِه كه از تو دم بزنم

بال در صحن این حرم بزنم

آسمان موج شد تلاطم كرد

كه خدا جلوه بین مردم كرد

آسمان جای خود از این محشر

عرش هم دست و پای خود گم كرد

عرش هم جای خود، خدا خندید

لحظه ای كه لبت تبسم كرد

آب با نیت دو ركعتِ عشق

با غبار شما تیمم كرد

همه دیدند با دو چشمانت

چشم های پدر تكلم كرد

خانه ات قبله ی غریبان است

پایتختت تمام ایران است

ای سراپای تو مثال حسین

دومین مرتضای آل حسین

روی دوش تو گیسوان علی

كنج لب های توست خال حسین

با تماشای تو به سر می شد

شب و روز تمام سال حسین

خنده ای كن كه در تو گُل كرده

همه زیبایی جمال حسین

سیر می دید چهره ات را عشق

به سرش بود اگر خیال حسین

شور آب آور حسین هستی

دومین حیدر حسین هستی

سرخوش از بانگ این طرب هستیم

مست شیرین ترین رطب هستیم

مثل موسیقی شگفت بهار

نغمه هایی به روی لب هستیم

شجره نامه ای اگر داریم

همگی بر تو منتسب هستیم

ما همه خانه زاده تو یعنی

همه ی ما از این نسب هستیم

شكر حق ما ز آستان توایم

همگی از نوادگان توایم

به علی رفته ای غدیری تو

نه فقط شیر، شیرگیری تو

هم ركابِ علی اكبرها

هم خروش سفیر تیری تو

شوره زاریم و خشكسال اما

چشمه ی روشن كویری تو

رشته های قنات می جوشد

از قنوتت چه آبگیری تو

خوش به حال دو دست خالی ما

لحظه هایی كه دستگیری تو

با حضورت غم پدر سر شد

كربلا با تو كربلاتر شد

به دلت داغ مادرت افتاد

شعله بر باغ پرپرت افتاد

كربلا شد مدینه وقتی كه

رَدِ زنجیر بر پرت افتاد

بین خیمه تو بودی و بابا

از سر زین برابرت افتاد

بین خیمه تو بودی اما آن

شعله بر روی پیكرت افتاد

چقدر سنگ و خاك و خاكستر

از سر بام بر سرت افتاد

ناله ات بین شام می پیچید

عمه آتش به معجرت افتاد

گر چه بالت اسیر سلسله بود

قاتلت خنده های حرمله بود


حسن لطفي

شعرولادت حضرت عباس(ع) - سازگار


حضرت عباس(ع)-ولادت


آسمان امشب ز دامن جای گل ریزد ستاره

مـاه، سرگرم تماشـا مهـر مبهوت نظاره

مرحبا! ای ماه شعبان، ماه آوردی دوباره

مـاه آوردی دوبـاره ماه، نه! یک ماه‌پاره

قلب آل‌الله خرم، چشم خیرالناس روشن

خانۀ مـولا شده از طلعت عباس، روشن

****

چشم دل بگشا که وجه خالق اکبر ببینی

شیـر ثـارالله را در دامـن حیـدر ببینی

بلکه در آغوش حیدر، حیدر دیگر ببینی

ساقـی عترت کنار ساقـی کوثـر ببینی

چشم شو تا بنگری آیینۀ حق‌الیقین را

شیـر ثارالله و شمشیر امیرالمؤمنین را

****

فاطمـه! ام‌البنین! شیرخـدا را شیر زادی

مرحبا! مادر! که بر دست خدا شمشیر زادی

سـورۀ انـا فتحنـا را بهیـن تفسیر زادی

لشکـر پیـروز دشت کربلا را میـر زادی

شیرِ شیر داور است این پای تا سر حیدر است این

فاش می‌گویم کـه زهرا را حسین دیگر است این

****

روی، داور دست، حیدر خصلت و خوی رسولش

سیر معراج الهی هم صعودش هم نزولش

کیست این ریحانه‌yالحیدر کـه زهرای بتولش

کرده در اوج سرافرازی به فرزندی قبولش؟

نقش پیشانیش باشد این که این یار حسین است

حضرت عبـاس، سقـا و علمــدار حسین است

****

اوست آن عبدی که کس نشناخت او را جز امامش

ناتمامش خوانـده‌ام خوانم اگـر ماه تمامش

لرزه‌ها افکنده بر پشت سپاه کفر، نامش

از خـدا و انبیـا و اولیـا بــادا سلامش

شأن او شأن امامت دست او دست کرامت

سایۀ قـدش قیامت تا قیامت راست‌قامت

جز علی هرکس بگویـد مدح او باشـد شکستش

بوسه‌گاه مرتضی روی و جبین و چشم و دستش

گشت تقـدیم خـدا روز شهـادت بـود و هستش

دست از دست و سر و جان شست در عهد الستش

بر وفای عهد خـود تا پای جان استاد، آری!

هم شعار بذل جان سرداد هم سر داد، آری!

****

ای که با خون خدا ممزوجی و خون خدایی

دستگیـر عالم و سردار دست از تن جدایی

نور چشم فـاطمه، مصباح مصبـاح‌الهدایی

بلکه در روز قیـامت بـر شهیـدان مقتدایی

تو علمـدار حسینی تـا ابد یار حسینی

شیر عاشورای خون و مرد ایثار حسینی

****

بـازوی فرزنـد زهـرا دست از پیکـر جدایت

چارده معصوم را باشـد بـه لـب ذکر ثنایت

بلکه هنگام ولادت کـرده شیر حق دعایت

کیستی تو که امامت گفت جان من فدایت؟

ای همـه آزادمردان شاهد آقایی تو

خضر با آب حیاتش تشنۀ سقایی تو

****

آب دریـا نعـره زد تا جرعه‌ای از آن بنوشی

غیرتت می‌گفت باید چون دل دریا بجوشی

بیـن دریـا تشنـه بـاشی آب دریا را ننوشی

مرحبا! تا آخریـن خط عطش بایـد بکوشی

ای شـرار تشنگی نور چراغ مکتب تو

بحر سوزان تب تو آب عطشان لب تو

****

تــو دلـت آرام امـا آب دریــا بــی‌قرارت

بحر، رفع تشنگی کرده ز چشم اشک‌بارت

بلکـه دریـا قرن‌هـا گردیده بر گرد مزارت

آب شد خون جبین و گشت جاری بر عذارت

سوخت در آب روان بـر تشنگان پـا تا سر تو

شک ندارم اینکه زهرا خوانده خود را مادر تو

دل گرفتـار تـو امـا تـو گرفتـار حسینی

جـان جانانی و با جـانت خریدار حسینی

از ولادت تا شهادت محو دیدار حسینی

بلکه فردای قیـامت هم علمدار حسینی

کیستی تو؟ کیستی تو؟ ای عطش آب بقایت

وقت جـان دادن پیمبـر آب آورد از برایت

****

ای سلام آب بر لب‌های خشکت تا قیامت

ای پس از ایثار جان خویش هم یار امامت

یافته عشق و وفا از خون بازویت سلامت

سـائل درگـاه تـو آقایـی و جود و کرامت

این تویی مولا! که منت بر سر «میثم» نهادی

نخـل خشکش را ز بحـر بی‌کرامت آب دادی


غلامرضاسازگار

شعرولادت امام حسين(ع) - حيدري


امام حسین (ع)-ولادت

 

خدا را شکر بی پایان دل ما را خدایی کرد

در اول لطف خود بر ما عجب حسن عطایی کرد

بدون این که ما باشیم یا این که از او خواهیم

دلی دیوانه داد و عقل ما را هم هوایی کرد

بلای بی حد و بی حصر را بخشید بر ارباب

و یک قطره از آن دریا نصیب ما بلایی کرد

بلا را شکر می گوییم وقت سجده بر تربت

که از راه بلا دیدن دل ما را خدایی کرد

بلا دیدیم تا یک ذره ما مانند او باشیم

چو صبر بر بلا کردیم ما را کربلایی کرد

چو می از جام او خوردیم فرمودند: نوش جان

چو نان از سفره اش بردیم فرمودند: نوش جان

تمام دوستان ما همه اهل ولای او

پدر، مادر، عیال و خانواده مبتلای او

تمام رحمتش را خرج ما کرده که ما هستیم

در اوج عزت و آقایی عالم گدای او

اگر ثابت قدم باشیم محشر جایمان خوب است

بود سرهای ما در نزد زهرا زیر پای او

اباالفضلی برای حضرت ارباب می میریم

پدر، مادر، عیال و خاندان ما فدای او

تمام حاجت ما سوم شعبان روا گردد

که معطوف دل بشکسته می گردد دعای او

دعای او فراهم می نماید هر سعادت را

نصیب هر دل مشتاق بنماید شهادت را

اگر همت کنیم آیینه دار کربلا باشیم

میان خلق باید سفره دار کربلا باشیم

شبیه گنبد و گلدسته اش باید نشان گردیم

خلایق در کنار ما، کنار کربلا باشیم

به هرجا می رویم آن جا علمدار غمش گردیم

شرف بر هر مکان بخشیم و یار کربلا باشیم

بگیرد هر چه ما داریم و بخشد هر چه را خواهد

که در این شکل انسانی دیار کربلا باشیم

مبادا از مرام او که آقایی است دور افتیم

که در فصل خزان حتی بهار کربلا باشیم

دو چشم ما فرات علقمه شد از عطای او

که هر چه اشک می باریم می ریزیم پای او

حسینی بودن ما بوده لطف حضرت زینب

به هر جا روضه ای برپاست باشد هیئت زینب

عزاداری او خالصترین روضه ها باشد

ز نم بر سینه و بر سر که باشد سنت زینب

اگر شد غیرت الله مجسم حضرت عباس

خدا داند که بوده ریزه خوار غیرت زینب

اگر چشم حسین بن علی بر این جهان افتد

بود از زحمت و رنج و تلاش و همت زینب

اگر چشم حسین بن علی در این جهان وا شد

فقط امید دارد تا ببیند صورت زینب

همین خواهر، برادر، آبروی دین و قرآنند

برای یکدگر جانند و معشوقند و جانانند

الا ای نوکران حضرت ارباب برخیزید

برای یک نگه بر صورت ارباب برخیزید

بگیر از حضرت زهرا هر آن چه دوست می داری

گدا باشید سوی رحمت ارباب برخیزید

الهی مهدی اش آید بگوید ای حسینیان

دگر آمد زمان دولت ارباب برخیزید

اگر در نیمه ی شعبان نشد کرب و بلا باشیم

سحرگه بهر درک خدمت ارباب برخیزید

به فکر بانی و دلواپس این روضه ها باشید

به پای پرچم هر هیئت ارباب برخیزید

اگر امنیت و آرامشی داریم از اینجاست

که هیئت باعث دفع بلا از شیعه ی مولاست

حسینٌ مِنّی پیغمبر اینجا خوب معنا شد

که ماه حضرت خاتم از او پاک و مصفا شد

" الم نشرح لک صدرک" از این مولود شد تفسیر

که شرح صدر پیغمبر این نوزاد زیبا شد

خدا "لا تقنطوا" گفته به جمع ما گنه کاران

که باب توبه ی ما در میان روضه ها وا شد

هر آن که دور شد از هیئت او خوار و بی دین شد

هر آن که ماند پای روضه ها والله آقا شد

صفا و بندگی، رحمت، مروت، عاشقی اینجاست

که هیئت مورد لطف و عطای خاص زهرا شد

شب میلاد او چون روز عاشورا عزاداریم

به سر شور و هوای قتلگاه کربلا داریم

نبی بوسید حلقومش که دارد بوسه این حنجر

ولی زینب زند بوسه به این حنجر پس از خنجر

نبی بوسید لب هایش که زیبا و عسل ریز است

ولی زینب ببیند خون این را روی خیزر

نبی می گفت از کرب و بلا با حیدر و زهرا

ولی زینب خودش در کربلا گردد چه بی یاور

نبی فرمود از لب تشنگی حضرت ارباب

ولی زینب علی اصغر ببیند تشنه و مضطر

نبی بر دوش خود بنشاند این نور دو عینش را

ولی زینب به زیر دست و پا بیند تن بی سر

یکایک تیر ها را از بدن بیرون کشید اما

نشد کس همنوای او به غیر مادرش زهرا


جواد حيدري

شعرولادت امام حسين(ع) - سازگار

امام حسین(ع)-مدح و ولادت


عید است و جهان روضۀ رضوان حسین است

از عرش الی فرش، گلستان حسین است

بـا گریـۀ شـوق نبـی و حیــدر و زهـرا

چشم همگان بر لب خندان حسین است

تنها نه به سویش شـده فطرس متوسّل

خلق دو جهان دست به دامان حسین است

ای خیـل مـلک حـرمت او پاس بدارید

کاین طایرِ پرسوخته، مهمان حسین است

میلاد حسین آمده سر تا به قدم گوش

زیرا که خداوند ثناخـوان حسین است

»فطرس» طلب عفو کن از یوسف زهرا

العفو بگو، عفو به فرمـان حسین است

گمــراه نگــردید کــه مصباح هدایت

تا روز جزا حُسنِ فروزان حسین است

آدم نــه فقــط بــر در او بــرد تــوسّل

عالـم بـه سـر سفرۀ احسان حسین است

آزادگـی و غیــرت و ایثــار و شجــاعت

این چـار، الفبـای دبستـان حسین است

بـا خــون شهیــدان بنویسید و بخوانید

این بیت که سرلوحۀ دیوان حسین است

سـردادن و مهـلت بــه ستمــکار ندادن

خط و هدف و مکتب و ایمان حسین است

گـــر تشنــه‌لبِ آب بقاییــد، بیاییــد

سرچشمۀ آن در لبِ عطشان حسین است

شیعـه اسـت کـه تـا دامنـۀ صبح قیامت

با آتش دل شمع شبستـان حسین است

ای شیعـه مکـن بــر دگــران باز درِ دل

ایـن خانـۀ آتـش‌زده از آن حسیـن است

خونی که از آن یافت جهان رنگ خدایی

والله قسـم خـون جوانـان حسیـن است

تا صبـح قیـامت بـه سـر نیـزه عیان است

هفتـاد و دو آیـه که ز قرآن حسیـن است

بر گوهــر اشکــش نتــوان یافــت بهایی

آن دیده که می‌گرید و گریان حسین است

در معرکـۀ عشـق نگـه کـن کــه ببینـی

سرها همه چون گوی به چوگان حسین است

اعجـاز مسیحـا کنـد از زخـم تـن خود

هر کشته که افتاده به میدان حسین است

حاشا که ز شمشیر ستمگـر بهـراسیم

در سینۀ ما چاک گریبان حسین است

هرگـز نـرود آبـش بـا کفـر به یک جو

تا امـت اسـلام، مسلمـان حسین است

حـق است اگر ناز فروشیـم به فردوس

زیرا دل ما روضۀ رضوان حسین است

»میثم» اگر امروز ز قرآن خبری هست

ایـن از اثـرِ فتــح نمایان حسین است


غلامرضاسازگار

ویژه نامه مبعث حضرت رسول اكرم (ص)

ویژه نامه مبعث حضرت رسول اكرم (ص)


 

* برای ملاحظه اشعار مبعث حضرت رسول اكرم(ص)  اینجا کلیک کنید .


 

* برای ملاحظه سرودهاي مبعث حضرت رسول اكرم (ص) اینجا کلیک کنید .



التماس دعا

سرود مبعث...یوسف حق پرست(غریب)

سرود مبعث

جبـریل امین پـر زده بـر بـام محمد

فـریـاد زند چـرخ و فلک نـام محمد

توی ارض وآسمون شمس دو عالم همینه

هستیِ کهـکشـونـا امیـد روی زمینه

یـامـولا رسـول الله(2)

بر نـاز قـدم های تو نازد کره ی خاک

ای مدح تو (لولاک، لَما خَلَقتُ الاَفلاک)

نـور کل کهکشـون ها همه نور بیت تو

پـادشاهـی میکنه گـدای اهل بیت تو

یـامـولا رسـول الله(2)

در غـار حرا سـرزده خـورشید نبوت

شد عیـد همـه جهـانیان عیـد نبوت

شب بعثت رسیده شور مناجالت بگیرید

عیدی خود همه از مادر سادات بگیرید

یـامـولا رسـول الله(2)

هـرکس کـه ولایت علـی داره بخنـده

امشب میزنم کف غم و غصـه کیلو چنـده

شب عید به خدا هرکسی یک شعف میخواد

یکی قلبش مدینه یکی دلش نجف میخواد

یـامـولا رسـول الله(2)


یوسف حق پرست (غریب)


 دریافت سبک


سرود مبعث حضرت رسول اکم(ص) و توسل به امیرمومنان حضرت علی(ع)....احدزاده

فریاد بلنده از زبون رسول الله
از غار حرا نغمۀ لا اله الا
جاریه روی لب زمین و زمون شهادتین
اشهد ان محمدا رسول عالمین

یا احمد با احمد

***
آغار رسالت به همه دنیا مبارک
این تاج سعادت سر مصطفی مبارک
آخر ماه رجبو دلم فقط شادی می خواد
کربلائیا کجان داره بوی حسین میاد

یا احمد با احمد

***

امشب علی جا داره توی آغوش احمد
حالا میتونه پا به زاره رو دوش احمد
می گه ختم النبیا که دیگه یه ادم دیگم
اشهد ان علی والله میگم

یا احمد با احمد

***

جاداره ترک ترک بشه دیوار کعبه
عالم همه زانو بزنن کنار کعبه
خدا هرچی آفرید عین علی نیافرید
که تمام روحشو به پیکر علی دمید

یا حیدر یا حیدر

****

این پهلوونیه که تو هیچ میدون نباخته
شمشیر ابالفضلو گمونم علی ساخته
همه می دونن علی ضربه دستش کاریه
حتی عزرائیلم از خشم چشاش فراریه

یا حیدر یا حیدر

****
باید گدای تو غلام فاطمه باشه
باید همه صحنات به نام فاطمه باشه
همه ضربت یه طرف ضربت خیبر یه طرف
همه شیرا یه طرف حضرت حیدر یه طرف

یا حیدر یا حیدر


مجيد احدزاده

دریافت سبک

سرود مبعث - احدزاده

سرود مبعث حضرت رسول اكرم (ص)
از آسمونا مثل بارون دست گل مياد

از غار زيباي حرا ختم رُسُل مياد

وقت زيارت شد   -    جشن رسالت شد

دست دعا بالا بياريد وقت حاجت شد

مددي يا رسول ا... مدد يارسول ا...
با هرنفس مي گم ميون خنده و گريه

شب هاي مبعث هر نفس بوي حسين مي ده

ديوانه و مستم   -   دل بر حسين بستم

تا روز ميلاد حسين من منتظر هستم

مددي يا رسول ا... مدد يا رسول ا...
مجيد احدزاده


سرود مبعث حضرت رسول اکرم(ص)...مجید احدزاده

دوباره بانگ علق  - میاد ز غار حرا

فرشته ها می خونن - بخون به نام خدا

یا مصطفی یا رسول

***

با صد شعف می کنم - پر از امید دلمو

از فاطمه می گیرم - عیدی مبعثمو

یا مصطفی یا رسول

***

همه می گن که رخش - یه ماه منجلیه

امشبو ختم رسل - تو دامن علیه

یا مصطفی یا رسول

***

خدا می گه که توئی - رسول آخر من

سلاممو برسون - امشب به حیدر من

یا مصطفی یا رسول

***

دریافت سبک

 

سرود مبعث حضرت رسول اکرم(ص)....احدزاده

سرود مبعث حضرت رسول اکرم(ص)

چه شب روشنی و محشریه - خود خدا تو کار دلبریه

حرا داره می خونه اقرا اقرا - شب رسالت پیغمبریه

بلغ العلی به کماله - کشفت الدجی به جماله

حسنت جمیع خصاله - صلو علیه و آله

امر موکده - عشق زبانزده - تا میتونی بخند - عید محمده

من گدای توام یا رسول الله

خاک پای توام یا رسول الله

من فدای توام یا رسول الله

****

سینه مصطفی چه صیقلیه - صورت ماهش چه منجلیه

از حرا که میاد امشب به پائین - اولین تسلیم امرش علیه

این افتخار دنیاست - دستش تو دست مولاست

هر کس می گه یا احمد - اجرش فقط با زهراست

شادیم بی عدد - غصه م سرآمده - رولبهای دلم -ذکر محمده

من گدای توام یا رسول الله

خاک پای توام یا رسول الله

من فدای توام یا رسول الله

****

می خواهی حاجتت اگه رواشه - دست دعات باید روبه خداشه

از ته دل همه ازش بخواهیم - بقیع نرفته ای دیگه نباشه

امر رسالت اومد - وقت نبوت اومد

بیاید بریم مدینه - شام زیارت اومد

آهای دلای شاد - کی یک برات می خواد - ماه شعبان اومد - بوی حسین میاد

من گدای توام یا رسول الله

خاک پای توام یا رسول الله

من فدای توام یا رسول الله

****

دریافت سبک

 

سرود مبعث حضرت رسول(ص)...مجید احدزاده

امشب غار حرا سرای رحمت للعالمینه

اقرا اقرا به روب لب حضرت روح الامینه

غار حرا گل بارونه - شب نزول عشقه

خبر رسیده که محمد - دیگه رسول عشقه

صورتش ماه منجلیه - به تمام عالم ولیه

اولین پیروش علیه 2

یارسول الله یا محمد

***

طبق طبق گل می ریزه سر رسول رحمت فرشته

آیه به آیه نبوت و خدا رو قلبش نوشته

فرشته ها خبر می دن - شروع شده رسالت

می گن با هر کی عاشقه - بیاید بریم زیارت

دوباره زمزمه بگیرید - غصه رو از همه بگیرید

عیدی از فاطمه بگیرید2

یارسول الله یا محمد

***

باز تو خیالم سجده می کنم به روی خاک مدینه

خدا خودش خوب می دونه که من شدم هلاک مدینه

دلم می خواد کبوتر دلم من افلاکی بشه

بره بقیع بشینه و بال و پرش خاکی بشه

دوس دارم من یه بار تو دنیا - قسمتم شه برم به اونجا

خیره شم به گنبد خضرا2

یارسول الله یا محمد

***

دریافت سبک

شعرمبعث - سازگار

پیامبر اعظم(ص)-بعثت

 

امشب شب غار حرا از روز روشن تر شده

امشب فضای مکه پر از جلوه ی کوثر شده

امشب جهان رشک جنان امشب زمین کوثر شده

امشب امین وحی حق نازل به پیغمبر شده

امشب محمد کرده بر تن خلعت پیغمبری

یا گوش شو تا بشنوی یا چشم شو تا بنگری

*****

ای مکه احمد آمده آغوش خود را باز کن

ای کعبه بر دور سر آن جان جان پرواز کن

ای بت ثنای مصطفی با نام حق آغاز کن

ای آفرینش یک صدا آهنگ وحدت ساز کن

ای جامعه بیدار شو قرآن صلایت می زند

فریاد زن پاسخ بگو احمد صدایت می زند

*****

یا رحمت للعالمین جبریل می خواند تو را

ای منجی کل بشر بیرون بیا از این سرا

تو شهریار عالمی تا چند در غار حرا

ای یوسف مصر وجود از چاه تنهایی درآ

این خلق خواب آلوده را بیدار کن بیدار کن

اقرأ بخوان اقرأ بخوان تکرار کن تکرار کن

*****  

تو سروران را سروری تو رهبران را رهبری

تو از تمام انبیا هم بهتری هم برتری

تو کشتی توحید را هم ناخدا هم لنگری

تو اولین روشنگری تو آخرین پیغمبری

پیغمبران یک کاروان، تو کاروان سالارشان

پابست تو، با دست تو وا شد گره از کارشان

*****

ای آشنای عالمی ای عالمی بیگانه ات

ای سینه ی صافی دلان لبریز از پیمانه ات

ای کل عقل و عقل کل ای عاقلان فرزانه ات

ای شمع جمع عالمی ای مهر و مه پروانه ات

سنگ تو باید سینه ی نا اهل ها را بشکند

تا حمزه ات پیشانی بوجهل ها را بشکند

*****

ما بر تو از صبح ازل حکم خطیری داده ایم

ما بر تو تا شام ابد خیر کثیری داده ایم

ما خلق را مانند تو مهر منیری داده ایم

ما بر تو مانند علی شمشیر و شیری داده ایم

ای وهم گم در جاه تو پیوسته تابان ماه تو

پیغمبر محبوب ما دست علی همراه تو

*****

ای در بدن جانت علی تسلیم فرمانت علی

تفسیر قرآنت علی شمشیر برانت علی

آغاز و پایانت علی پیدا و پنهانت علی

شیر خروشانت علی اول مسلمانت علی

بر قله ی اندیشه ها پرواز کن پرواز کن

راهی که باید طی کنی با یا علی آغاز کن

*****

ای تا قیامت جاودان اسلام تو آئین تو

ای نقش لبخند خدا روی لب خونین تو

دشمن هم از کف داده دل بر منطق شیرین تو

قرآن و عترت تا ابد رمز بقای دین تو

باز از حرای دیگری پیغمبری آغاز کن

دام نفاق و فتنه را از پای امت باز کن

*****

با اتحاد دشمنان ایجاد گشته خیبری

تا بشکند ارکان آن تا بر کند از آن دری

ای کاش تا بار دگر آید به میدان حیدری

آید به میدان حیدری با ذوالفقار دیگری

فریاد، یا للمسلمین آیا شود از آستین

بار دگر آید برون دست امیرالمؤمنین

*****

ای حیدر خیبر شکن پیروز این میدان تویی

ای حجت ثانی عشر هم نوح هم طوفان تویی

هم مصلح کل بشر هم حامی قرآن تویی

امّید محرومان تویی فریاد مظلومان تویی

ای آفتاب دل برآ از پرده ی غیبت درآ

ای غیبت کبری برو ای دوره ی هجران سرآ

*****

ای سینه ی مجروح ما مجروح طول غیبتت

در بعثت جدت همه چشم انتظار بعثتت

خورشید مکه کی رسد صبح طلوع نهضتت

بت های عالم بشکند با دست عزم و همتت

ای موسی دوران بیا ای عیسی قرآن بیا

ای نوح کشتیبان بیا عالم شده طوفان بیا

*****

باز آ که بی تو شیعه را جز خون دل در کام نیست

بازآ که امت را به دل آنی دگر آرام نیست

از حق به غیر حرف حق از دین بغیر از نام نیست

اسلام بی خط شما با ا... قسم اسلام نیست

تا ماه و خورشید و فلک تا عالمند و آدمند

«میثم»، غدیر و بعثت و قرآن و عترت با همند


غلامرضاسازگار

شعرمبعث - سازگار


بعثت پیامبر اعظم(ع)

 

سینۀ پاکم شده غار حرا

پیک خدا آمده در این سرا

نای وجودم دم احمد گرفت

تا نفسم بوی محمّد گرفت

از طرف داور ربّ جلیل

روح شدم با نفس جبرئیل

بوی خدا خیزد از آب و گلم

آیۀ «اقرا» شده ذکر دلم

من سفر غـار حرا کرده‌ام

من ز محمّد خبر آورده‌ام

غار حرا مرکز وحی خداست

مشرق خورشید سپهر هداست

ای ملک وحی سخن ‌ساز کن

عقدۀ نگشوده ز دل باز کن

آن چه که گفتند به احمد بگو

حکم خدا را به محمّد بگو

محمّد ای بر تو سلام خدا

بخوان بخوان بخوان به نام خدا

بخوان بخوان به نام ربّ‌ الفلق

کـو خلـق‌ الانسـان مـن علق

بخوان بنام خالق ذوالکرم

بخوان به نام علّم بالقلم

به نام آن که عِلم از او شد عَلَم

«علَّم‌ الانسانَ ما لم یعلم»

چند می و مطربی و سرخوشی

چند پدرها پی دختر کشی

چند روی تختۀ سنگ حرا

ای به تو محتاج جهانی برآ

چند جفا؟ چند ستم؟ چند جنگ؟

چنـد خدایـان بشـر چوب و سنگ؟  

آینه‌ات را سپر سنگ کن

خنده بزن چهره ز خون رنگ کن

حافظ دین تو خداوند توست

اسلحۀ تو گل لبخند توست

ما به تو حکم ازلی داده‌ایم

بت‌شکنی مثل علی داده‌ایم

ای بشریت همه مرهون تو

کتاب ما کتاب قانون تو

مکتب تـو فاطمـه می‌پرورد

فاطمه ای که حسنین آورد

مکتب تو مربی زینب است

زینب تو حافظ این مکتب است

مکتب تو کلاس عمارهاست

مربی میثم تمارهاست

پیمبران جمله بشیر تواند

بشیر بعثت و غدیر تواند

تو نور اول، نبی آخری

تو از تمام انبیا برتری

آدم خاکی کفی از خاک توست

تو یـم نـور، او گهر پاک توست

خیز و بزن بر همه عالم صلا

تا برهانی همه را از بلا

مشعل تابندۀ این جمع باش

آب شو و خنده کن و شمع باش

رهبر کل، رسول کل، عقل کل

عقل نخستینی و ختم رُسُل

ای ز ازل امام پیغمبران

خوب‌تر از تمام پیغمبران

مسند بعد تو جای علی است

دین تو امضا به ولای علی است

 

کیست علی؟ دست تو شمشیر توست

یک تنه در جنگ احد شیر توست

بازوی شیرافکن تو حیدر است

فاتح بدر و احد و خیبر است

تو شهر علم استی و حیدر درت

کیست علی تمامی لشکرت

علی همان حیدر کرار توست

تیغۀ شمشیر شرر بار توست

کفـه و شـاهین عـدالت علی است

لحم و دم و روح رسالت علی است

نجاتِ امت تو دریا علی است

تمامِ لشکر تو تنها علی است

این سخن از لوح خدا منجلی است

کیست علی احمد و احمد علی است

بعد تو بر خلق علی امام است

بعثت بی ‌غدیر ناتمام است

تا به ولایت نشود متکی

نیست ره واحد امت یکی

هر که به کف دامن حیدر گرفت

دسـت ورا دسـت پیمبـر گرفت

لحم و دم و نفس پیمبر علی است

روز جزا ساقی کوثر علی است

آینۀ طلعت داور علی است

شوهر صدیقۀ اطهر علی است

مهر علی تمامِ آئین ماست

حب علی حقیقتِ دین ماست

این طپش هر نفسِ میثم است

حکم خداوند همه عالم است

آنکه بـه مـا اول و آخر ولی است

بعد خدا محمد است و علی است


غلامرضاسازگار

شعر مبعث - قاسمي

 پیامبر اعظم(ص)-مبعث

 

دوان دوان ز فراسوی نور می آید

امین ترینِ کلیمان ز طور می آید

ردای سبز رسالت به دوش خود دارد

از آسمان نگاهش ستاره می بارد

شتابِ پای محمد خلیل آسا بود

شب هلاکت بت های لات و عُزّی بود

نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد

به دست همت خود پرچم ظفر دارد

شعاع نور جبینش به کهکشان رفته

به مرزهای سماوات بیکران رفته

سپیده طبل افق را مدام می کوبد

مسیر آمدنش را فرشته می روبد

ترانه ی لب او "اقرا باسم ربک" بود

تبسمش مِی عرفانی ملائک بود

دریده پرده ی شب را به نور سیمایش

حریم خلوت خورشید چشم گیرایش

طنین هر قدمش شادباش می گوید

به زیر هر قدمش سبزه زار می روید

زمین مُرید طریق مسیح نعلینش

هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش

کران رحمت او وسعت هزاران نیل

به ارتفاع مقامش نمی رسد جبریل

خدا دوباره به عشق نبی تبسّم کرد

بهشت قُرب خودش را به نام مردم کرد

به گوش می رسد از سمت سرزمین خُلود

صدای خواندن چاووش حضرت داوود

بزرگ زاده ی ایل  مبشّران بهشت

امیر قافله سالار کاروان بهشت

مسیحِ مکه شد و روح مرده را جان داد

به مرگ دخترکان عشیره پایان داد

به قوم حق طلبان اذن مِی گساری داد

سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد

مُدبّرانه به قتل خرافه فتوا داد

به دست غنچه ی لب، حکم جلب غم را داد

خدا کند به نگاهی شویم مقدادش

شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش

خدا کند که بخواهد ابوذرش باشیم

کنار گنبد خضرا، کبوترش باشیم

بخند حضرت آقا که یاسرت باشم

بهشت هم بتوانم مُجاورت باشم

من از تبار ارادت ز کوی سلمانم

هزار مرتبه شکر خدا مُسلمانم

به خال حضرتِ معشوق خود گرفتارم

من از قبیله مجنون ز ایل عمّارم

من از پیاله ی دستت شراب می خواهم

برای دار جنونم طناب می خواهم

اگر چه غرق گناهم بیا حلالم کن

سیاه دل نشدم لطف کن بلالم کن


وحيد قاسمي

شعر مبعث - نظري


 پیامبر اعظم(ع)-بعثت

 

صفای زندگیم آیه های قرآنت

بیا به ما بركت ده به بركت نانت

تویی كه كعبه به دور سر تو می گردد

رسول آینه ها! هستی ام به قربانت

كسی كه عطر گدایت بر مشامش خورد

چنان اُویس قرن می شود پریشانت

تویی كه ماه بود مُهر جانماز شبت

تویی كه حضرت حیدر شده مسلمانت

شبی بیا و مرا زائر حریمت كن

چرا كه عطر خدا می وزد ز ایوانت

اگر كه خاك كف پای توست عرض و سما

بهشت شاخه یاسی است كنج گلدانت

تویی كه در حرم چشم هات معلوم است

كه خاك پای علی بوده است سلمانت

بیا و آتش جان مرا گلستان كن

بیا به حق حسینت مرا مسلمان كن

همیشه سفره لطفت به عالمی وا بود

حرای خانه تو جانماز زهرا بود

تویی كه وقت نماز جماعتت هر شب

همیشه در صف اول یقین مسیحا بود

مرا به خاك درت نوكری ست اربابی

چرا كه خاك درت كوه طور موسی بود

همیشه دور و بر خانه بهشتی تو

یكی دو تا نه، هزاران فرشته پیدا بود

كسی كه از در این خانه رهگذر می شد

ندیده روی تو را بدتر از زلیخا بود

در آن حوالی گرم حجاز هم تنها

دل تو بود كه همواره مثل دریا بود

كسی كه پشت سرت حامی رسالت بود

نوشته اند كه تنها علی اعلا بود

علی كنار تو بود و تو هم كنار علی

و فاطمه همه جا بود ذوالفقار علی  

تو از نخست برایم پیامبر بودی

در آسمان خدا برترین قمر بودی

تكامل همه ادیان به دست های تو بود

چرا كه پیش خدا بهترین بشر بودی

پیمبران همه هم رأی بوده اند این كه

تو از تمامی آنها رسول تر بودی

ندیده ام كه كسی هم تراز تو باشد

تو از ولادتت آقا ز خلق سر بودی

پیمبریِ تو از اولش مشخص بود

امین مردم و همواره معتبر بودی

پیمبران همه شاگرد مكتبت هستند

و عالمی همه مدیون زینبت هستند

پیامبر شده ای كه برای تو باشیم

همیشه تا به ابد مبتلای تو باشیم

تو گرم ذات خدا باش تا كه ماها هم...

...غلام و نوكر خلوت سرای تو باشیم

بیا كرم كن و كاری كن این كه تا آخر

كنار خانه زهرا گدای تو باشیم

ببند گردن ما را به پای سلمانت

كه تا همیشه به زیر لوای تو باشیم

چه می شود كه اویس قرن شویم و شبی

كنار صحن حسینت فدای تو باشیم

چه می شود كه شبیه ابوذر و مقداد

بلالمان بكنی تا عصای تو باشیم

چه می شود كه شبیه ملائكه هر شب

دخیل رشته ای از آن عبای تو باشیم

مرا شبیه غلامان خود معطر كن

عنایتی كن و من را غلام حیدر كن

قرار بود چهل روز در حرا باشد

و از تمامی خلق خدا جدا باشد

قرار بود كه او باشد و خدا باشد

خدا معلم و شاگرد، مصطفی باشد

كسی اجازه ندارد به این حریم آید

به غیر یك نفر آن هم كه مرتضی باشد

خدا به غیر نبی معتكف نمی خواهد

مقام هر كسی این نیست با خدا باشد

همان كه كل بشر ریزه خوار خادم اوست

همان كه خاك درش مُهر انبیا باشد

همان كه فاطمه اش افتخار قرآن است

كسی ندیده، چنین دختری كجا باشد

تمام حاجت این عبد رو سیاه این است

چنین شبی حرم مشهد الرضا باشد

برات نوكریش را ابالحسن بدهد

كبوترانه شب جمعه كربلا باشد

بیا و عیدی من را بده به چشم ترم

بگیر دست مرا و به كربلا ببرم


مهدي نظري

شعرمبعث - سهرابي


پیامبر اعظم(ص)-بعثت

 

انس اگر حكم براند به سخن حاجت نیست

دیده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست

این كه گویند من و او به یكی پیرهنیم

عین حق است و لیكن به بدن حاجت نیست

كفن من به جزا پرچم صلح من و تو ست

ور نه آن قدر كه گویی به كفن حاجت نیست

از همین دور به یك ناله طوافت كردم

دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نیست

دل مگو پاره ی خون است كه در دست شماست

با دل ما به عقیقی ز یمن حاجت نیست

تو وكیل منی ای داد رس جن و بشر

در صف حشر چو آیی تو به من حاجت نیست

مست و طناز، سر معركه باز آمده ای

خون مگر مانده كه با تیغ فراز آمده ای

سر پر نشئه ی ما شیشه ی پُر باده ی توست

این هم از لطف تو و حسن خدا داده ی تو ست

من ز یك (اَدَّ بَنی ربّیِ) تو فهمیدم

خلق جبرئیل امین مشق شب ساده ی تو ست

درس پس می دهد این طوطی آئینه پرست

من یقین كرده ام این مرغ فرستاده ی توست

گردن جام نوشتند گناهی كه مراست

این هم از خاصیت ساغر آماده ی توست

وصف قد تو محالی است كه من می دانم

سرو، پیش تو نهالی است كه من می دانم 

ختم بر خیر شود گردن آهوی نظر

ابرویت تیغ قتالی ست كه من می دانم 

امر كردی كه تقیه ز سیاهی بكند

ور نه خورشید بلالی ست كه من می دانم 

تو لبش بوسی و او پای به دوش تو زند

این علی مرد كمالی ست كه من می دانم 

آمده تا كه مروری كند از درس ازل

وحی جبرئیل سئوالی است كه من می دانم

پدر خاك چو گفتند به داماد رسول

نه فلك چرخ سفالی ست كه من می دانم 

هر كجا هست دم از شیر خدا باید زد

چون به دخت تو جلالی است كه من می دانم

 غرض از هر دو جهان قامت بالای تو بود

غرض از خلق علی، خلقت زهرای تو بود

كیستی ای كه مرا تازه تر از هر نفسی

 چیستی ای كه مرا روشنی پیش و پسی

من به پابوس تو از راه دراز آمده ام

شب محیاست بده زلف به دستم قبسی

دشمن شیر خدا نیز به پاكی برسد

گر مطهر شود از آب مضاعف نَجسی 

مگرش سامری آواز در آرد ور نه 

گاو را حق ندهد منصب صاحب نفسی

یا بزن با دم خود یا به دم تیغ علی

یسَّرَ الله طریقا بِكَ یا ملتَمَسی

تو نبوغ ازلی، طیف خلایق ماتت

انبیا كاسه به دستان صف خیراتت

چشم بد دور، عجب فتنه دوران شده ای

بر سر معركه بس رهزن ایمان شده ای

نیمه شب آمده ای درد كشان موی فشان

این چه وقت است كه غداره كش جان شده ای

باید امروز رخت سرخ تر از مِی می شد

چون كه تو حاصل مستی امامان شده ای

سعی در پوشش خود كم بكن ای شمس جلی

بس كه پر نوری، از این فرش نمایان شده ای

امرت از روز ازل بر همگان واجب شد 

پاسدار حرمت شخص ابوطالب شد 

مست و شب گرد شدم كیست بگیرد ما را

مستحق شررم، كیست دهد صهبا را

دادِ مجنون دل آزاده در آمد كه چرا

باز تكرار كنی قافیه لیلا را

با علی غار برو، با دگری غار مرو

محرم خَشیتِ الله مكن ترسا را 

آن كه در مهد، تو را خواند ز آیاتی چند

بعد از این نیز شود بر سر دوش تو بلند 

چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی

كه نبی شد پسر آمنه، ماه عربی

بعثتی كرد كه ابلیس طمع كرد به عفو

رحمتی كرد كه خاموش شود هر غضبی

بعثتی نیز رسول غم یحیی دارد

جای حیدر شده همراه بر او زِینِ اَبی

خوش رَوی ای پسر فاطمه اما به خدا

طاقت زینب تو نیست كمی بی ادبی

ترسم این بار اگر گوش به خواهر ندهی

خون كند چوب یزیدی ز تو دندان و لبی

چون كه جان می دهد امروز ز تب كردن تو

چه كند زینب تو با سر دور از تن تو


محمدسهرابي

شعرمبعث -فردوسي


پیامبر اعظم(ص)-مدح و بعثت-امام علی(ع)-مدح


توفیق نصیبم شده از یار بخوانم

مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم

خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی

تا روز جزا زیر لوای تو بمانم

المنةُ لله که من وقف تو هستم

یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم!

وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید

شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم

جام دلم از عشق تو گردیده لبالب

این حالت روحانی من گشته نشانم

جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم

مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم

سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو

از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم

بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست

تزریق شده مِهر تو در روح و روانم

سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم

گر اَمر کنی در قدمت جان بسپارم

جبریل فرود آمده از سوی خدایت

حکمی ز خدای احد آورده برایت

آورده برای تو که سلطان جهانی

تاجی که مزیّن شده با نور ولایت

«اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی

آوای علی می رسد از غار حرایت

فرمود بخوان نام خداوند جلی را

آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت

شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر

یعنی که به دست علی است امر هدایت

تو با علی هستی و علی با تو دمادم

هر جا که تو رفتی، شده او پای به پایت

تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت

یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت

آویخته بر گردن من رشته ی لطفت

مملو ز کرامات تواَم، زیر لوایت

من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم

جز لطف شما هیچ مددکار ندارم  

ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم

المنةُ لله که تویی سید خاتم

با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی

اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم

مشی تو به اسلام علی عادتمان داد

این است صراطی که به قرآن شده اقوَم

تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست

تقویم ولایت به تو دادند مُسلّم

واقف به تولای علی چون تو کسی نیست

ای یار قدیمی علی، قائد اعظم!

با دست که شد تاج رسالت به سر تو؟

این دست خدا بود که گشتی تو معمّم!

معراج، خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟

با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟

هنگام خداحافظیِ آخر معراج

آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟

بالله که این حمد خداوند ودود است

حیدر به خداوند قسَم، اصل وجود است

قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار

جانم به فدای قدم حیدر کرّار

بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند

نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار

زنگار، زدوده ز دلم نور ولایت

گردیده دلم جام جم حیدر کرّار

اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین

وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار

در معرکه بر روی زمین ریخته سرها

با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار

روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت

از بارش ابر کرَم حیدر کرّار

با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت

صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار

از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم

از پیر غلامان شما بوده و هستم


محمدفردوسي

شعرمبعث- سازگار

پیامبر اعظم(ص)-بعثت

 

بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید

گوش باشید که آوای خدا می آید

بوی عطر از نفس باد صبا می آید

نفس باد صبا روح فزا می آید

پیک وحی است که در غار حرا می آید

به محمد ز خداوند ندا می آید

ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید

گوش های شنوا حکم خدا را شنوید

*****

بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند

سخن از اقرأ و از غار حرا می گویند

حمد حق، مدح رسول دو سرا می گویند

خلق عالم همه تبریک به ما می گویند

حکم توحید به ما و به شما می گویند

همگی با نفس روح فزا می گویند

بشریت چه نشستی که مسیحت آمد

حکم توحید به آوای فصیحت آمد

*****  

این چراغی است که تا شام ابد جلوه گر است

این یتیمی است که بر عالم خلقت پدر است

این نجات همه در دامن موج خطر است

این رسولی است که از کلّ رُسُل خوب تر است

پیشتر از همه بعد از همه پیغامبر است

تا صف حشر طرفدار حقوق بشر است

چشم بد دور ز آیینه ی رخسارش باد

تک و تنهاست خداوند نگهدارش باد

*****

آی انسان ها فرمان پیمبر شنوید

گوش تا از سخن خلق فراتر شنوید

روح گردید و از آن روح مطهر شنوید

همه با هم سخن خالق داور شنوید

بانگ تهلیل شنیدید مکرر شنوید

همه را با هم در عدل برابر شنوید

دوره ی کفر و زر و زور به اتمام آمد

اهل عالم همه آماده که اسلام آمد

*****

عید آزادی زن های اسیر است امروز

عید خلق است و خداوند قدیر ایت امروز

دامن مکه پر از مشک و عبیر است امروز

بشریت را فرمان خطیر است امروز

حق بشیر است بشیر است بشیر است امروز

جاودان باد چراغی که منیر است امروز

ذکر بت ها همه «لا نعبد الا ایاه»

همه گویند «ولا قوه الا با ا...»

*****

تا به کی چهره ی خورشید عدالت مستور

تا به کی سلطه ی بیدادگران با زر و زور

با من امروز بخوانید همگی این منشور

منجی کل جهان آمده با مشعل نور

عید بعثت شده یا عید جهانگیر ظهور

تهنیت باد بر آن دخترک زنده به گور

دور دختر کشی و جهل به پایان آمد

سر تسلیم بیارید که قرآن آمد

*****

مکه آهنگ، به گلواژه ی اقرأ بنواز

کعبه از جا کن و تا غار حرا کن پرواز

یا محمد سخن خویش ز لا کن آغاز

خیز از جا به بت و بتگر و بت خانه بتاز

بشریت را با مکتب توحید بساز

سر این رشته دراز است دراز است دراز

خیز تا عرصه ی بیدادگران تنگ کنی

سینه در حین تبسم سپر سنگ کنی

*****

ای به راه تو تمامی ملل را دیده

ای که جبریل امین دور سرت گردیده

ای به قلب بشر از غار حرا تابیده

ای خدا پیش تر از پیش تو را بگزیده

ای سحاب کرمت بر همگان باریده

خیز از جای خود ای جامه به تن پیچیده

چشم عالم به ره مکتب روشنگر توست

منجی کل بشر دین علی پرور توست

*****

گر چه فوجی پی آزار تن و جان توأند

فکر بشکستن پیشانی و دندان توأند

روزی آید که همه خلق مسلمان توأند

خاک مقداد تو عمار تو، سلمان توأند

سر فرو برده به تسلیم به فرمان توأند

پیرو دین تو و عترت و قرآن توأند

عالم کفر به اسلام تو تبدیل شود

به تولای علی دین تو تکمیل شود

*****

تو و آل تو چراغان هدایید همه

چارده آینه از وجه خدایید همه

چارده صورت توحید نمایید همه

چارده قبله ی ارباب دعایید همه

چارده نوح به طوفان بلایید همه

چارده مهر عیان در همه جایید همه

چارده طور به سینای وسیع دلها

چارده عقده گشا در همه ی مشکل ها

*****

عزت امت تو در گرو وحدت توست

وحدت امت تو پیروی از عترت توست

طاعت عترت تو، طاعت حق، طاعت توست

در رگ قلب حسین بن علی غیرت توست

تا خدایی خداوند به پا دولت توست

شیعه آن است که هر لحظه ی او بعثت توست

شیعه در حکم تو نور ازلی را دیده

شیعه در غار حرا با تو علی را دیده

*****

بعثت شیعه ز آغاز غدیر است و حراست

بعثت سوم او واقعه ی عاشوراست

پدر شیعه علی، مادر شیعه زهراست

شیعه جان و تنش از آب و گل کرببلاست

به خدایی خدایی که جهان را آراست

شیعه بودن شرف و عزت و آزادی ماست

شیعه تا خون به رگش موج زند یار علی است

«میثما» شیعه همان میثم تمار علی است


غلامرضاسازگار

شعرمبعث - بهراميان

بعثت رسول اعظم(ص)


زمین محله اصحاب آسمان شده بود

زمان مبشّر جشن فرشتگان شده بود

در آن دمی كه تمام فضای غار حرا

پر از طنین صدای بخوان بخوان شده بود

مكان ز نقطه پایان راه غار حرا

مسیر سبز رسیدن به لا مكان شده بود

دلش ز نعمت خواندن دلی وسیع و بزرگ

به طول عرش و به پهنای كهكشان شده بود

نزول آیة اقرأ باسم ربّك نیز

به سوی دشت وسیع دلش روان شده بود

به آدم و به خلیل و حكیم حق و مسیح

هر آن چه را كه خدا گفته بود، آن شده بود

برای دختركی بی‌گناه و زنده به گور

مجیب و منجی و محبوب و مهربان شده بود

چهل بهار پیاپی برای او گل سرخ

عروس حجله مرغ ترانه‌خوان شده بود

بلال بود و صدا بود و دشت مأذنه‌ها

محل رویش صدها گل اذان شده بود


علي اكبر بهراميان

شعرمبعث - سازگار


پیامبر اعظم(ص)-بعثت


برقـع گشود و سورۀ نـور آفریـده شد

یک خنده کرد؛ صبح ظهور آفریده شد

بر تخته سنگ غار حـرا عـاری از قلم

خطی کشید و شعر و شعور آفریده شد

صـوت خدا ز حنجره گل کرد بر لبش

داوود پا گـرفت و زبــور آفریــده شـد

یک جمله از مقاومتش بر زبان گذشت

کوهی به نـام سنگ صبـور آفریده شد

موجی به بحر معرفتش زد که بی‌درنگ

دریایـی از شـراب طهـور آفریـده شد

عالم محیط معرفت و شوق و شور شد

ملـک وجـود، محفل فیض حضور شد

شام سیاه جهل بـه پایـان رسیـده بود

باور کنیـد صبـح بصیـرت دمیـده بود

باور کنیـد دولـت قـرآن گــرفت پــا

باور کنیـد رنـگ شیـاطین پریـده بـود

میلاد عـدل و داد و مسـاوات و زندگی

یا کودکی که زنـده به گـور آرمیده بود

یـا جشـن مـادری کـه ز بی‌رحمی پدر

داغ شکفته دسته‌گل خویش دیـده بود

یا جشـن عیـد بـَردۀ شـلاق خورده‌ای

کز عمر، دست شسته دل از جان بریده بود

با آن کـه سینه‌اش همـه کانـون خشم بود

جاری سرشک شادی‌اش از هر دو چشم بود  

شـرم و حیا ز شرم و حیـا سربه‌زیر بود

بی‌دادگـر شـریف و شـرافت حقیـر بود

زن در میان جامعـه در معـرض فروش

ماننـد بـَرده‌ای کـه همیشـه اسیـر بود

هرکس ضعیف بود چو موری که پایمال

هرکس که زور داشت به مردم امیر بود

هرکس که سیر بود چو گرگ گرسنه‌ای

هرکس گرسنه روز و شب از عمر سیر بود

در آن محیـط جـور و جفـای ستمگری

دنیـای خستـه منتظـر یـک بشیـر بود

توحیـد را دوباره طلوعی مجدد است

پیداست آن بشیر، وجود محمّد است

بت‌هـا تمـام ذکـر خدا بـر زبان‌شان

افتاده بتگران همه آتش به جان‌شان

پامال گشته‌انـد ستم‌بـارگان چو مور

انگار آمـده است بـه پایان زمان‌شان

آتش شده است آب به کام ستمگران

آجر شده است اهل زر و زور، نان‌شان

درهم شکسته فرق ابوجهل‌های زور

از دست حمزه آمده بر سر کمان‌شان

هیزم‌کشـان آتش فتنه چـو بـولهب

تبت یدا ابـولهب آمـد بـه شان‌شان

آن رشته‌ای که «حبلِ مَسَد» بود از غضب

پیچیـده شـد بـه گـردن حمـاله الحطب

دیـدم فرشتـه آمـد و بازوی دیو بست

دیدم چگونه سلسله‌های ستم گسست

دیـدم بـه روی دوش خلیـلِ خلیل‌هـا

دست علی تبر شد و بت‌ها همه شکست

دیدم بـه دست بت‌شکن مسجدالحرام

نه بت به روی پا، نه به جا ماند بت‌پرست

دیدیم در محیط ستم، ظلم، سرکشی

مظلـوم ایستـاد و ستمگـر ز پا نشست

بـاور کنیـد پرچــم عــدل محمّـدی

بـر قلـۀ عقیــدۀ مــا سربلنـد هست

پیش از نزول وحی به عالم صلا زدیم

مـا پیــرو محمّـد و آل محمّــدیم

ما در مقام و مرتبه فـوق ملل شدیم

در مکتب پیمبرمـان بی‌مثـل شدیم

یک جلوه از حرا به دل ما رسید و ما

از تیرگی به نور فدایی بـدل شـدیم

بـا یـک نهیب زندۀ حـی ‌علی‌الفـلاح

تبدیـل بـر حقیقت خیرالعمـل شدیم

تابیـده شد فروغ بصیرت به قلب‌مان

یار علـی به فتنۀ جنگ جمـل شدیم

بـاور کنیـد پیشتـر از بـود خویشتن

عبد خدا و منکر لات و هبل شدیم

دنیـا بدانـد اینکـه تمدن از آن ماست

گیتی همیشه محو صدای اذان ماست

گوییـد منکـران همـه برهـان بیاورند

بـر دردهـای جامعـه درمــان بیـاورند

دانشـوران کـل جهــان را صــدا زنید

یک آیـه مثـل آیــۀ قــرآن بیــاورند

گویید در تمامی ادیـان اگر کـه هست

مقداد و حجر و بـوذر و سلمـان بیاورند

مقداد و حجر و بوذر و سلمان‌شان کجاست؟

کوشش کننــد چنـد مسلمـان بیـاورند

خواهنـد اگـر سعـادت دنیــا و آخـرت

بایـد بـه ایــن پیامبـر ایمــان بیاورند

چونان که بعد ختم رسالت رسول نیست

دینی به غیـر دیـن محمّد قبـول نیست

مـا از غدیـر، راه حــرا را گرفته‌ایم

در این مسیر هر دو سرا را گرفته‌ایم

از لحظه‌ای که آیۀ اقرأ نزول یافت

سـرخط سبز شیر خـدا را گرفته‌ایم

ما را ز خـاک کرب‌و‌بـلا آفریـده‌اند

مـا راه سیـدالشهــدا را گرفتــه‌ایم

پرواز ما ز اوج ملک هم گذشته است

ما زیر بال، ارض و سما را گرفته‌ایم

ای خاندان پاک محمّد خدا گواست

مـا دامــن ولای شمـا را گرفته‌ایم

"میثم" همیشه خاک ره میثم شماست

تا هست زنـده در نفس او دم شماست


غلامرضاسازگار

شعرمبعث - لطيفيان


پیامبر اعظم(ع)-بعثت 

 

عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است

مجنون ترین صحابی دوران نوشته است

این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی است

دست مرا برای گریبان نوشته است

از دست اختیار تو راه فرار نیست

این جبر را خدات به پامان نوشته است

مانند تو امیر فقط یک نفر ولی

مانند من اسیر فراوان نوشته است

شکر خدا که نام مرا اعتبار تو

سلمان نوشته است، مسلمان نوشته است

نام تو را به آب طلا دستِ کردگار

بالای تخت و تاج سلیمان نوشته است

کم ناز کن دو آیه از این سوره را بخوان

اصلاً خدا برای تو قرآن نوشته است

امشب قلم زدند پریشانی مرا

با تو رقم زدند مسلمانی مرا

قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده

توحید را نشان زمین و زمان بده

قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات

این مرده های روی زمین را تکان بده

قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر

اندازه شعور پرم آسمان بده

آخر چه قدر قوم پسر دار می شوند

دختر به دست دامن این مادران بده

جز با صدای عشق مسلمان نمی شوم

پس لطف کن خودت در ِگوشم اذان بده

قرآن بخوان بگو که خدا واحد است و بس

هر که ادلّه خواست علی را نشان بده

تو آسمان مکه ای و ماه تو علی ست

تنها دلیل روشنیِ راه تو علی ست

مکه گرفته بوی خدا از دعای تو

پیچیده در زمانِ همیشه صدای تو

پایین بیا ز کوه دخیلی بیاورند

دست توسل همگان بر عبای تو

امشب فرشته ها همه پرواز می کنند

اطراف آستانه­ی غار حرای تو

از این به بعد چشم تمام قنوت ها

ایمان می آورند به یا ربّنای تو

از این به بعد شمس و قمر روی دست تو

از این به بعد مُلک و مکان زیر پای تو

پرواز با دو بال میسر شود، بلی

قرآن برای توست، علی هم برای تو

احمد شدی کتاب شدی مصطفی شدی

حالا تمام دار و ندار خدا شدی

امشب که تاج نور نشاندند بر سرت

خالی است ای نبیِّ خدا جای مادرت

آن بانویی که زحمت بسیار می کشید

تا این که این زمانه ببیند پیمبرت

ای زیر سقف فاطمه ات عرش دومت

دیدار روی فاطمه معراج دیگرت

غیر از کلام حق سخنی بر لبت نبود

هر ظهر جمعه وقف علی بود منبرت

هر جا که پا نهادی و هر جا که سر زدی

دیدی علی امیر نجف را برابرت

فکر برادری؟! چه کسی بهتر از علی

از این به بعد شاه ولایت برادرت

از این به بعد شیر خدا آفتاب توست

مهر علی تمامی دین کتاب توست

شصت و سه سال زندگی ات مهربان گذشت

با کیسه های وصله ایِ آب و نان گذشت

شصت و سه سال زندگی ات بین کوچه ها

در بندۀ خدا شدن این و آن گذشت

گاهی میان دورترین خانه­ی زمین

گاهی میان دورترین آسمان گذشت

گاهی کنار سفره بیوه زنان شهر

گاهی کنار خاطرۀ کودکان گذشت

وقت نزول حضرت خاکی نشین شدی

وقت صعود ردّ تو از بی کران گذشت

آن روزها که شعب ابی طالبی شدی

ایام درد بود ولی همچنان گذشت

ای آن که زندگی تو خرج نجات شد

ای آن که زندگی تو با مردمان گذشت

برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن

این زندگیِ سرد بشر را نگاه کن

یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند

یک عده ای ندیده اویس قرن شدند

از خانواده ام همه عبدالله شما

از خانواده ات همه آقای من شدند

تو پیر خانواده بزرگ قبیله ای

محصول زندگی تو پنج تن شدند

یک عده زینب و علی و فاطمه شدند

یک عده ای حسین شدند و حسن شدند

بعد تو دختر تو و زینب کنار هم

مشغول کار بافتن پیرهن شدند

یک عده بچه های تو پاره جگر ولی

یک عده بچه های تو پاره بدن شدند

این کشته ها تمام جگر گوشۀ تواند

یا ایها الرسول ببین بی کفن شدند

«یا مصطفاه» این تن پامال را ببین

این کشته فتاده به گودال را ببین


علي اكبر لطيفيان

شعرمبعث - صرافان


پیامبر اعظم(ع)-بعثت 

 

تاریک بود شب - شب ظلمت - اما ستاره گفت: محمد

نورش پر از صدای خدا شد وقتی دوباره گفت: محمد

پرسیدم از ستوده‌ی انجیل، راهب رسید و گفت: محمد

بر روی لوح چرمی آهو چشمی کشید و گفت: محمد

بعدش گذاشت گوشه‌ی لب‌ها خالی سیاه و گفت: محمد

بعدش نشست و سیر نظر کرد در قرص ماه و گفت: محمد

آمد صدا، صدای ملَک بود در آسمان سرود: محمد

هستی به وجد آمد و گل کرد بر شاخه‌ی وجود محمد

غار حرا به لرزه درآمد از وسعتی که داشت محمد

حتی میان سنگ ثمر داد آن دانه‌ای که کاشت محمد

در مکه «لا اله» اگر بود انداخت روی خاک محمد

الله را به آیینه آورد با آن دو چشم پاک محمد

زیبایی بهشت و نورش، تعبیر خُلق توست محمد!

اما به نام توست در این شهر صد دین نادرست محمد!


قاسم صرافان

شعر مبعث - سازگار


پیامبر اعظم(ص)-بعثت


نور جهان گیر نبوّت رسید

عید بزرگ بشریّت رسید

عید خدا عید جهان وجود

عید قیام است و ركوع و سجود

عید رسول دو سرا آمده

منجی عالم ز حرا آمده

سیّد افلاك سلامٌ علیك

خواجه لولاك سلامٌ علیك

ای شده لبریز پیام خدا

بخوان، بخوان، بخوان به نام خدا

بخوان، بخوان ای به دو عالم علم

به نام آن كه آفریده قلم

بخوان كه هستی به تو دارد نیاز

بخوان كه خلقت به تو آرد نماز

بخوان كه آغاز پیام‌آوری است

بخوان كه پایان ستم گستری است

بخوان كه نابودی نا اهل‌هاست

بخوان كه ناكامی بوجهل‌هاست

بخوان كه توحید كشد ناز تو

بخوان كه عدل است سرافراز تو

بخوان و خود را سپر سنگ كن

بخوان و رخساره ز خون رنگ كن

غار حرا نه، همه جا طور تو است

زمین و آسمان پر از نور تو است

نكته به نكته، رو به رو ،مو به مو

آنچه كه بایست بگویی بگو

بگو هو الحیّ و هو الهو، بگو

بگو خدا نیست به جز او، بگو

بگو همه خداپرستی كنید

ترك گناه و جهل و پستی كنید  

بگو بتان دم از خدا می‌زنند

خدا، خدا، خدا صدا می‌زنند

بگو ندای من ندای خداست

بگو كه این صدا صدای خداست

بگو كه توحید نجات شماست

بگو كه اسلام حیات شماست

ما به تو حكم ازلی داده‌ایم

ما به تو قرآن و علی داده‌ایم

قلب تو از تابش ما منجلی است

پیش تو ما، پشت سر تو علی است

حبیب ما تو اول و آخِری

تو بر پیمبران پیام‌آوری

بعد تو پیغامبری نیست نیست

حكم و كتاب دگری نیست نیست

ای ز تو انبیا همه سربلند

كیست كه بعد از تو كند سر بلند

اگر چه بر پیمبران خاتمی

پیش تر از عالمی و آدمی

تو از تمام انبیا برتری

تو یك پیمبر علی پروری

طلعت تو شمع ره انبیاست

وزیر تو پادشه انبیاست

كیست علی روح در آغوش تو

كیست علی بت‌شكن دوش تو

كیست علی، علی است، ما را ولی

كیست علی، علی است تو، تو علی

علی بُوَد تمام تفسیر تو

علی است شیر ما و شمشیر تو

جسم تو و جان تو یعنی علی

تمام قرآن تو یعنی علی

ساقه پیكان تو در شست اوست

دست ید اللهی ما دست اوست

خیل ملك محو جلال تواند

شیفتۀ صوت بلال تواند

بوذر و مقداد مسلمان تو است

جنّت ما عاشق سلمان تو است

مهر به درگاه تو باشد مقیم

ماه به انگشت تو گردد دو نیم

هر نفس پاك تو تكبیر ماست

حیدر خیبر شكنت شیر ماست

روح بشر تشنۀ تعلیم تو است

خلقت ما یكسره تسلیم تو است

خیز و به جان و تن عالم بدم

در نفس خستۀ "میثم" بدم


غلامرضاسازگار

شعر مبعث - رحيمي


 پیامبر اعظم(ع)-مبعث

 

آیه آیه همه جا عطر جنان می آید

وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید

جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است

بشنود مدح تو را با هیجان می آید

می رسی مثل مسیحا و به جسم کعبه

با نفس های الهی تو جان می آید

بس که در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است

ریگ هم در کف دستت به زبان می آید

هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست

قبله‌ی عزت و ایمان به جهان می آید

با قدوم تو برای همه‌ی اهل زمین

از سماوات خدا برگ امان می آید

نور توحیدی تو در همه جا پیچیده ست

از فراسوی جهان عطر اذان می آید

عرشِ معراج سماوات شده محرابت

ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالم تابت

خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد

نور توحید به قلب بشر ارزانی شد

خواست حق، جلوه کند روشنی توحیدش

قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد

ذکر لب های تو سرلوحه‌ی تسبیحات است

عرش با نور نگاه تو چراغانی شد

قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند

نورت آئینه‌ی آئین مسلمانی شد

به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد

هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد

خواستم در خور حسن تو کلامی گویم

شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد

ای که مبهوت تو و وصف خطی از حسنت

عقل صد مولوی و حافظ و خاقانی شد

«از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری

تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داری

دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است

چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری

جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را

در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری

عالم از هیبت تو، شوکت تو سرشار است

اسداللهی چون حضرت حیدر داری

حسنین اند روی دوش تو همچون خورشید

 جلوه‌ی نورٌ علی نور ، مکرر داری

اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند

روشنی بخش جهان، قبله‌ی دنیا هستند

ای که در هر دو سرا صبح سعادت با توست

رحمت عالمی و نور هدایت با توست

چشم امید همه خلق و شکوه کرمت

پدر امتی و اذن شفاعت با توست

با تو بودن که فقط صرف مسلمانی نیست

آنکه دارد به دلش نور ولایت، با توست

بی ولای علی این طایفه سرگردانند

دشمنی با وصی ات، عین عداوت با توست

باید از باب ولای علی آید هر کس

در هوای تو و در حسرت جنت با توست

سالیانی ست دلم شوق زیارت دارد

یک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست

کاش می شد سحری طوف مدینه آنگاه

نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله


يوسف رحيمي

شعرمبعث - لطيفيان


پیامبر اعظم(ع)-مدح-مبعث


شما زمان شروع من ابتدای منید

مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید

اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد

ولی همیشه شما اشهد صدای منید

به شوق روی شما هست وقف محرابم

شما تهجدمید و شما دعای منید

شما برای خدایید و من برای خودم

نه من برای شما نه شما برای منید

گل اضافیتان بودم و اضافه شدم

به آفرینشتان پس شما خدای منید

شما بهار، شما آسمان، شما برکات

به خاندان شما اهل بیت حق صلوات

بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی

خدای آینه ها را تو دلبرش بودی

تو حق محضی و در خلوت خداوندی

کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی

برای آن که خدا ناظر خودش باشد

شبیه آیینه ای در برابرش بودی

در آن زمان که درختی نبود و برگی هم

خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی

قرار نیست چهل سال بگذرد از تو

تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی

مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت

خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت

فدائیان نگاهت شهید جانانند

ملازمان سر کوی تو بزرگانند

فراریان سر گیسویت پر از کفرند

اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند

به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد

مگر عقول بشر از خدا چه می دانند

نگاه خاک نشینان خانواده ی تو

به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند

رسول سبز ببینم که می شناسیشان

همین قبیله همین ها که شکل سلمانند

نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد

عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد

بهشت باغچه ی روشن سرای تو بود

گل محمدیِ دست بچه های تو بود

سلام اول صبح و غروب این خانه

مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود

کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد

نزول آیه نزول خودت برای تو بود

فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل

همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود

تو را کمال نوشتند یا رسول الله

بزرگ آل نوشتند یا رسول الله

تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست

کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست

قرار شد همه عقد برادری خوانند

برای سهم شما حسن انتخاب علی ست

اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت

اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست

اگر سوال کنند از تو حضرت حق کیست

قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست

برای فخر تو این بس یگانه دامادت

جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست

«به ذره گر نظر لطف بو تراب کند

به آسمان رود و کار آفتاب کند»


علي اكبر لطيفيان

شعرمبعث-سازگار

پیامبر اعظم(ص)-بعثت


عید نجـات عـالم خلقـت مبارک است

آوای وحـی و لیلـۀ بعثـت مبارک است

عیـد نـزول سـورۀ اقـرأ بـه عقـل کل

جشن کمال و علم و فضلیت مبارک است

ریحانه‌های زنده نهان گشته زیر خاک

عیـد حیات، عیـد ولادت مبارک است

عیـد نـزول وحـی الهی به احمد است

جان در طبق نهید که عید محمّد است

آوای وحی می‌رسد از شش جهت به گوش

بر قلب‌های مرده دمد روح از این سروش

از سنگ‌هــای غـار حـرا آیـد ایـن نـدا:

فریاد بی‌صدای خـدا تا بـه کی خموش؟

اقرأ! بخوان! بخوان! که خدا گویدت بخوان

اقرأ! و ربک ای همـه سر تا قدم خروش

اقرأ! بخوان! که قلب بشر بی‌قرار توست

فصـل خـزان گذشت؛ طلوع بهار توست

اقرأ! بخوان! که نور نبوت دمیده است

اضرب گذشت؛ نوبت اقرأ رسیده است

اقرأ! بخـوان! بخوان! که خداوندگار تو

بهر نجات خلق، تـو را برگزیـده است

اقرأ! بخوان! که پیش‌تر از خلقت وجود

ذات خـدا پیامبــرت آفریــده اسـت

اقرأ! بخوان! که از همگان دلبری کنی

مــا کبریـایـی و تـو پیــام‌آوری کنی  

بنگر به کعبه ذکر بتـان یامحمّد است

فریاد بی‌صـدای جهـان یامحمّد است

خورشید و ماه و قطره و دریا و کوه و دشت

با هم ندایشـان همگان یامحمّد است

آوای اولیـای خــدا تـا خـدا خـداست

هر لحظه با هزار زبان یامحمّـد است

در پهن ‌دشت ملک خـدا انقلاب کن

با دست ما تو بتکده‌ها را خراب کن

ای کل وحی، در نفـس جان‌فـزای تو

دیگر بـه تخته‌سنگ حرا نیست جـای تو

ما کرده‌ایم اراده که تا حشر، سرکشان

سـر آورند یکسـره بر خـاک پـای تو

ما کرده‌ایم اراده کـه بـر قلـۀ کمـال

باشـد در اهتــزاز، همیشـه لـوای تو

ای بت‌شکن که هست سر بت شکستنت

دسـت علـی بـود تبـر بـت شکـستنت

تو پیش‌تر ز خلق و پس از خلق، رهبری

هـم اولیـن رسـول هم آخـر پیمبری

پیغمبری به نام تو گردید ختم و بس

با آن کــه از تمـام پیـام‌آوران سری

از آدم و خلیل و کلیم و مسیح و نوح

ای برتـرین سفیـر الهـی تـو برتری

تا روز حشـر، زنـدۀ جاوید، دین توست

قرآن کتاب توست، علی جانشین توست

یاری که هست بـر تو برادر فقط علی‌ست

پیروز بـدر و خنـدق و خیبر فقط علی‌ست

شهـر بــزرگ علـم الـهـی فقــط تویـی

این شهـر را دری‌ست که این در فقط علی‌ست

شمشیـرِ حـق و شیـر خروشـان توست او

اعلام کن به خلق که حیدر فقط علی‌ست

تو جان جان عالمی و جان تو علی‌ست

مـا حافظ توایم و نگهبان تو علی‌ست

امـروز، اوج قلـۀ هستـی سریـر توست

خورشید بر فراز فلک سر به زیر توست

تـا دیـن زنـدۀ تـو نمیــرد نوشتـه‌ایم

غـار حـرا مقدمـه‌ای بـر غدیر توست

تـو شهریـار عالـم امکـان محمّــدی

حکم صریح ماست که حیدر وزیر توست

این نکته در صحیفه وحی تو خواندنی‌ست

بعثت اگـر غدیـر نباشـد نمانــدنی‌ست

برخیـز تــا ابـوذر و سلمـان بپروری

مقــداد در تجلــی قــرآن بپـروری

در روزگار تیرگی و جهل و خودسری

اسـلام آوری و مسلمــان بپــروری

برخیز تا به خُلق خوش و ذوالفقار عدل

در سینه‌هـا محبت و ایمـان بپروری

فرق صنم بکوب و سخن از صمد بگو

سنگت اگـر زننـد سپـر شـو احد بگو

باید رها خلایق از این خودسری شوند

رو سوی حق کنند و ز باطل بری شوند

باید کلاف جان همه گیرند روی دست

بازار یوسفـی چـو تـو را مشتری شوند

تا مکتب تـو زنـده بمـاند چـو نـام تو

بایـد تمـام امـت تـو حیـدری شـوند

آغاز کار تو همه نور و هدایت است

اما کمال مکتب تو در ولایت است

تو آفتاب و نور جهان‌گسترت علی‌ست

تو خود پیمبری و پیـام‌آورت علی‌ست

حتـی اگـر تمـام جهان دشمنت شوند

ما یاور توایم و همه لشکرت علی‌ست

با آن که هست بر سر دستت کتاب وحی

قـرآن ناشنـاختۀ دیگـرت علــی‌ست

هرجا دلت گرفت سخن با علی بگو

حتی به جنگ بدر و احد یاعلی بگو

ای روی حق جمال منیر تو یاعلی

ای قلـۀ کمــال سریــر تو یاعلی

تنهـا نه در صحابـه کـه در جمـع انبیا

هرگز کسی نبوده نظیر تو یـاعلی

مـا از طریـق تـو بـه محمّد رسیده‌ایم

غار حرای ماست غدیر تو یـاعلی

روز نخست تـا کـه ولـی آفریده شد

"میثم" هم از برای علی آفریده شد


غلامرضاسازگار

شعرمبعث- محمودژوليده


 پیامبر اعظم(ع)-مبعث


ای دامنه ی وصف تو گسترده به عالم

المنة لله که تویی سید خاتم

ای رحمت رحمان به تو تفویض محمد

ریزد ز سر انگشت تو صد حضرت حاتم

محبوب تر از حضرت تو خلق نگشته

ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم

قرآن نه کتابی است به هر سینه بگنجد

ای جان تو ظرف علق و کوثر و مریم

اخلاق تو و حب تو و یوسفی تو

صدها صفت حُسن دگر نزد تو معجم

شد غار حرا نقطه ی عطف هنر عشق

یعنی که تویی مرکز پرگار دو عالم

وقتی که سرازیر شدی از سر آن کوه

عالم همه در زیر قدم های تو شد خم

با خلق عظیمت همه را شیفته کردی

اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم

مشی تو به اسلام علی عادتمان داد

این است صراطی که به قرآن شده اقوم

صهبای علی را که به هر سینه نریزند

از میکده ی توست که مستیم دمادم

تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست

تقویم ولایت به تو دادند مسلم

واقف به تولای علی چون تو کسی نیست

ای یار قدیمی علی قائد اعظم

این سابقه پیداست به دیباچه ی هستی

هر جا که رسیدی تو علی بود و خدا هم

تو از نمک حب علی وام گرفتی؟

یا دامن مهر تو ز مولا ببرد غم؟

حالا تو بگو قصه استاد و معلم

آیا نبرد فیض معلِّم ز معلًّم؟

آن روز که نه کعبه و زادگهی بود

پس بود نمازت به کدام آیت اعظم؟

در غار حرا راستی همسفره ی تو کیست؟

با امر که رفتی به سوی بیت مکرم

معراج خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟

با صوت که اسرار خدا بود مُفهّم؟

با دست که شد تاج رسالت به سر تو

این دست خدا بود که گشتی تو معمّم

آقا ز که پرسیم به جز حضرتتان که ...

افلاک به گرد چه کسی گشت منظم

اسرار هزار و یکِ معراج کدام است؟

یک خردل آن را بگو ای شاهد و محرم

هنگام خداحافظی آخر معراج

آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟

بالای سر هر نبی و هر وصی از غیب

دست چه کسی غیر علی بود چو پرچم

تفسیر احادیث مع الحق مگر این نیست؟

تو با علی هستی و علی با تو دمادم

از روز ازل تا به ابد پیش نگاهت

غیر از رخ زیبای علی کیست مجسم

وجه الله قرآن همه جا هست مسلم

یعنی همه جا هست علی خط مقدم

دادی به علی هدیه چو تیغ دو لبت را

منصور شد اسلام به آن بازوی محکم

آنان که فرار عادتشان بود ز میدان

دیدند علی بود به هر خط مقدم

مظلوم شدی و به کسی ظلم نکردی

هرگز به بت ظالم دوران نشدی خم

اندازه ی مجموع رسل زجر کشیدی

شاید که هدایت بشود زاده ی آدم

یاران تو باید ز علی درس بگیرند

عرفان علی هست اطاعت ز تو هر دم

بگذر ز مسلمانی ما ای همه رحمت

سلمان کن و منّا بخر این قافله در هم

هر قوم که از راه علی دست کشیدند

رفتند به بیراهه و دادند تو را غم

بی حرمتی از امت بد عهد بدیدی

اما غم تو فاطمیه بود و محرم


محمدژوليده

شعرمبعث - لطيفيان

پیامبر اعظم(ع)-مدح-مبعث


بر سر آشفته ام زلف پریشان ریخته

در دل حیران من آیات حیران ریخته

نیستم ناراحت از این که شهیدم کرده اند

خون من گر ریخته در پای جانان ریخته

سفره ی دل باز کردن پیش مهمان بهتر است

پس دلم هر آن چه دارد پای مهمان ریخته

تا مقام قاب قوسین ابتلا باید کشید

در بیابان طلب خار مغیلان ریخته

گاه باید بیشتر همرنگ شد، مثل اویس

نذر یک دندان جانان، چند دندان ریخته

هر دو عالم، عالمی دارند پیش مقدمت

آن یکی دل ریخته است و این یکی جان ریخته

گر چه آدم، گر چه عیسی، گر چه موسی... باز هم

گمتر از درهای دربار تو دربان ریخته

بس که خاطرخواه داری و عزیزی که خدا

جای گل روی سرت آیات قرآن ریخته

نذر این پیغمبری خوب است ذبحی رد کنی

عید مبعث در ضمیرش عید قربان ریخته

آن قدر ذات خدا در تو تجلی کرده است

زآن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته

با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است

ور نه از این نامسلمان ها فراوان ریخته

شب، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام

بس که از روی لبت ذکر علی جان ریخته

یا نبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی

یا علی و یا علی و یا علی و یا مرتضی


علي اكبرلطيفيان

شعر مبعث - اصلاني


پیامبر اعظم(ص)-بعثت


ببین که قلب زمین شور دیگری دارد

و در نگاه خودش نور باوری دارد

همین که غار حرا مست لفظ  اقرأ شد

ز اعتبار نبی فکر دلبری دارد

ز های و هوی ملک گوش آسمان پر شد

و کنج سینه ی خود نور سروری دارد

تمام غار حرا مثل عرش اعلاء شد

دل رمیده ی او حال بهتری دارد

صدای حضرت جبریل می رسد بر گوش

هبوط کرده و حکم پیمبری دارد

به تو سلام خداوند یا رسول الله

بخوان به نام خداوند یا رسول الله

نگاه خیره ی دنیا به سمت غار حرا

چه می تپد دل بی تاب مردم بالا

برای یک قدم امشب مجال حرکت نیست

ز ازدحام ملائک به روی خاک خدا

برای اینکه به همراه خویش آوردند

پیام تهنیت منصب نبوت را

و اولین نفری که رسید و اشهد گفت

علی عالی اعلاست پشت غار حرا

در آن میانه ملائک به یک دگر گفتند

چه خالی است خدا جای حضرت زهرا

خوشا به حال خودم هم زبان سلمانم

خوشا به حال خودم شیعه ی مسلمانم  

چراغ راه همه جلوه های ایمانت

دل رمیده ی ما بی قرار دستانت

برای اینکه بگیرند حاجت خود را

شدند جمله ملائک دخیل دامانت

شما که جای خودت می رسی، جبرائیل

برای عرض ادب پیش پای سلمانت

پیامبران اوالعزم قبل تو آقا

شدند پیرو قرآن تو مسلمانت

تو از خدای خودت هم که دلبری کردی

رسول آینه ها با نوای قرآنت

نبوتت ابدی شد به اعتبار علی

به پشتوانه و گرمی ذوالفقار علی


مسعود اصلاني

شعر مبعث - نوازني


پیامبر اعظم(ص)-عید مبعث


می رسید از قله های کوه نور

از بلندای تشرف در حضور

فرش استقبال راهش می شدند

هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور

کوه ها هم در تشهد آمدند

از تجلایی که شد در کوه نور

او چراغ شرع را آورده بود

بر سر این جاده های سوت و کور

تزکیه می داد روح خاک را

چشمه چشمه با سخن های طهور

مثل دریا رودها را جمع کرد

رودهایی از قبایل های دور

وحی می آرود تا آنجا که عقل

در خودش می کرد احساس شعور

شرح صدرش را کسی تخمین نزد

تا بفهمد کیست این سنگ صبور

و کتابی بود با خط خدا

تا بشر خود را کند با آن مرور

ای کتاب قل هو الله احد

لم یلد یولد و لم کفوا احد

تا شعاع مهرت عالم تاب شد

مهربانی از خجالت آب شد

این زمین دیگر کویر تشنه نیست

زنده شد، آباد شد، شاداب شد

فارغ از نسل و نژاد و رنگ و بو

هر غلامی با تو بود ارباب شد

تو همانی که بلال مسجدت

گل عرق هایش گلاب ناب شد

هر که با تو با علی راضی نشد

وصل بر دریا نشد مرداب شد

از زلال چشمه های وحی تو

تشنه ای همچون علی سیراب شد

این علی که مست پیغمبر شده

با دعای مصطفی حیدر شده

بعد از این افسار دنیا دست تو

ضرب و جمع و کسر و منها دست تو

بعد از این دین های دنیا باطل است

 دین آدم تا به خاتم دست تو

هل اتی که شرح زهرا و علیست

گشته نازل منتها با دست تو

سیزده ماهند در منظومه ات

گردش این سیزده تا دست تو

فوق ایدیهم تویی یا مصطفی

هیچ دستی نیست بالا دست تو

رحمه للعالمین تنها تویی

پس حساب روز فردا دست تو

پرچم حمد خدا دست علیست

اختیار پرچم اما دست تو

هر چه ما داریم دست فاطمه است

چون که باشد دست زهرا دست تو

تو خودت گفتی حسینت از من است

پس حسین و کربلا ها دست تو

جلوه کردی در علی اکبر ولی

جلوه های این تماشا دست تو

دست تو دست خداوند است و بس

سهم ما یکبار لبخند است و بس

از حرا می آیی و جان می بری

روی دوشت بار قرآن می بری

سفره می اندازی و در خانه ات

مثل ابراهیم مهمان می بری

گاه موسی می شوی و با خودت

آیه های آل عمران می بری

گاه کشتی می شوی و نوح را

از دل امواج طوفان می بری

گاه از شوق علی می باری و

شوق خود را زیر باران می بری

نیمه شب ها روی دوش مرتضی

نان و خرمای یتیمان می بری

گاه در سلمان تنزل می کنی

عشق حیدر را به ایران می بری

گاه یاد بضعه ات می افتی و

زیر لب نام خراسان می بری

می رسد روزی که خود می آیی و

یوسف ما را به کنعان می بری

ای سحر خیز مدینه العجل

ای شفای زخم سینه العجل

ای سرای چشم هایت با صفا

امتداد چشم هایت تا خدا

غار تاریک مرا روشن کنید

مرده ام در بین این ظلمت سرا

لیله المحیای شب های حسین

ای رسول گریه های کربلا

کاروان سمت محرم می رود

کاش من هم جا نمانم از شما

از همان سر نیزه ای که می چکید

خون تازه روی خاک کوچه ها

سنگ ها آمد... سری افتاد وای

خواهری می گشت زیر دست و پا

یک گلی گم کرده بود ای وای من

عمه شد آن جا کبود ای وای من


رحمن نوازني

شعرمبعث - سازگار


پیامبر اعظم(ص)-مبعث 

 

همای نور شده راه مكه را پویید

به آب چشمۀ زمزم، زبان و دل شویید

سپس به زمزمۀ لا اله الا الله

دهید دست به هم لا شریك له گویید

ز خَلق بانگ هو الهو جدا جدا شنوید

درون كعبه ز بت‌ها خدا خدا شنوید

به چشم دل همه جا نقش جای پای خداست

به نی نوای وجودم چو نی، نوای خداست

الا تمام جهان گوش، گوش تا شنوید

زبان، زبان محمد، صدا صدای خداست

ز كوه و سنگ و ز هامون دعای دل شنوید

ندای ختم رسل از حرای دل شنوید

فرشتگان همه در دستشان صحیفۀ نور

جهانیان شده غرق نشاط و مست و سرور

ز قبضه قبضۀ خاك حجاز می‌شنوم

كه ای تمام پری چهره گان زنده به گور

طلوع صبح سفید شما مبارك باد

محمد آمده عید شما مبارك باد  

به جسم مردۀ هستی دمیده جان امروز

مكان شده یم انوار لامكان امروز

طلوع كرده ز غار حرا مگر خورشید

و یا زمین شده مسجود آسمان امروز

رسد ز كوه و در و دشت و بام و نخل و گیاه

صدای اشهد ان لا اله الا الله

جهان بهشت وصال محمد است امشب

چراغ ماه، بلال محمد است امشب

زمین مكه گل انداخته ز بوسه نور

خدیجه محو جمال محمد است امشب

در آسمان و زمین این ترانه گشته علم

بخوان به نام خدایت كه آفرید قلم

الا تمامی خلق خدا به هوش، به هوش

محمد است كه گوید سخن، سرا پا گوش

كه فرد فرد شما را بود دو رشته به دست

و یا دو كوه بلند امانت است به دوش

محمدی كه دو عالم گواه عصمت اوست

همه سفارش او در كتاب و عترت اوست


غلامرضاسازگار

شعرمبعث - لطيفيان


پیامبر اعظم(ص)-عید مبعث

 

طی می كنیم سمت ملاقات جاده را

شاید كسی سوار كند این پیاده را

وقتش رسیده است كه با گریه ریختن

جبران كنید توبه ی از دست داده را

تكریم دیگری ست همین امتناع ها

پس شكر می كنیم عطای نداده را

ما در ركوعِ نافله با آبروتریم

اصلاً نخواستیم تن ایستاده را

خُدّام آستانْ همیشه جلوترند

یا رب نگیر خدمت این خانواده را

مكه شرافتش به حضور محمد است

پس قصد می كنیم فقط مكه زاده را

گر بی علی بناست كه این راه طی شود

مگذار پس مقابل ما راه جاده را

ما درب خانه ای به جز این در نمی رویم

ما بی علی كنار پیمبر نمی رویم

خوان كریم خالی و بی نان نمی شود

فقر گدا حریف كریمان نمی شود

گویی نمی برد ز عنایت سعادتی

آن كه اسیر زلف پریشان نمی شود

این چه حكایتی ست كه اصلاً برای ما

مبعث بدون شاه خراسان نمی شود

از بركت دعای رسول است هیچ جا

در دوستی فاطمه ایران نمی شود

مبعث نتیجه ای ز كرامات حیدر است

هر آن كه بی ولاست مسلمان نمی شود

یكبار «یا نبی» و دگر بار «یا علی»

«یا مصطفی» بدون «علی جان» نمی شود

چون شرح زندگانی مولاست، خواندنی ست

ورنه كسی كه پیرو قرآن نمی شود

جبریل علی، وحی علی و زبان علی ست

قرآن بخوان رسول، كه قرآن همان علی ست  

مبهوت مانده است تماشای خویش را

روح بلند و جلوه ی والای خویش را

سوگند می خوریم همه تَرك می كنیم

بردارد از بهشت اگر پای خویش را

اصلاً همان زمان چهل سال پیش هم

اثبات كرده بود بلندای خویش را

آن كس امام ماست كه در لیلة المبیت

وقتی كه رفت داد به او جای خویش را

او ماندنی نبود اگر، پُر نكرده بود

با مرتضی و فاطمه دنیای خویش را

از دیدن تجلی خود دست می كشید

می دید تا تجلی زهرای خویش را

یا فاطمه وَ یا كه علی جلوه می كند

وقتی نشان دهد قد و بالای خویش را

نور است و در تن سه نفر جلوه كرده است

این نور قبل خلق بشر جلوه كرده است

ای خاك پای توست تمام وجودها

هفت آسمان و خلقت گنبد كبودها

ای كیسه ی همیشه كرامت میان شهر

آقای مهربانی و آقای جودها

آری نماز بی تو به قرآن قبول نیست

ای اولین سلام همه در قعودها

جبریل ما چگونه تو را پا به پا شود

درماندگی كجا و مسیر صعودها

قربان چشم های تو دار و ندار ما

قربان خاك پای تو بود و نبودها

شكر خدا قبیله ی تو كامل است و بس

كوری چشم عایشه ها، این حسود ها

ما با توأیم و با همه ی خانواده ات

عالم فدای زندگی صاف و ساده ات

از ما مگیر تاب و تب شور و شین را

حُبِ علی همان شرف نشأتین را

از ما مگیر شوق سفرهای تا نجف

مكه، مدینه، سامره و كاظمین را

با حب خانواده ی تو سال های سال

بخشیده اند آبروی عالمین را

ما نذر كرده ایم كه بیرون بیاوریم

از زیر دِین، این جگر زیر دین را

ما قصد كرده ایم به یاریِ فاطمه

نائل شویم كرب و بلای حسین را

بوسه مزن كنار تمنای دخترت

زیر گلوی كوچك این نور عین را

وای از دمی كه زینب كبری رسیده بود

وقتی رسیده بود كه حنجر بریده بود


علي اكبر لطيفيان

شعرمبعث - سازگار

پیامبر اعظم(ص)-بعثت

 

پیمبران همه از جای خود قیام کنید

نماز رو بـه سوی مسجدالحـرام کنید

ز نـام نامــیِ پیغمبــر احتـرام کنید

می طهور به دست خدا به جام کنید

سپس به غار حرا رفته، ازدحام کنید

ز جان و دل به رسول خدا سلام کنید

شب امید شمـا و شب نویـد شماست

ادب کنید که عید خدا و عید شماست

پیــام فتــح و نویــد ظفــر مبارک باد

دعــای عمــر شمــا را اثــر مبارک باد

خجسته عیـد بشـر بــر بشـر مبارک باد

تمام شـد شـب هجـران سحر مبارک باد

خجستـه بــعثت پیغامبــر مبــارک باد

به جن و انس و ملک، این خبر مبارک باد

خبر دهید که عید اخوّت آمده است

خزان گذشت، بهار نبوّت آمده است

خبر دهید امم را که فتح باب شماست

خبر دهید که پایان اضطـراب شماست

خبر دهید که آغــاز انقـلاب شماست

خبر دهید که توفیق بی‌حساب شماست

خبر دهید که اسلام دین ناب شماست

خبر دهید کتـاب خـدا کتاب شماست

خبر دهید که ختم رسل بشیر شماست 

خبر دهید که مـولا علی امیر شماست

خبر دهید که «اقرء» بـه مکه نازل شد

خبر دهید که «اضرب» شعارِ باطل شد

خبر دهید که قانـون عدل، کامل شد

خبر دهید که قرآن چراغ محفل شد

خبر دهید: مریدان! مراد حـاصل شد

نــزول ســورۀ «یـا ایّها المزمّل» شد

رسد زکوه و در و دشت و سنگ و نخل و گیاه

صــدای زمزمـۀ لا الــه الا الله

بخــوان محمّـد! آوای تــو صــدای خداست

بخوان کــه هـر چـه بخوانی، پیام آخرِ ماست

بخوان‌بخوان که هماهنگ با تو ارض و سماست

بخوان بخوان که از اوّل بشر تو را می‌خواست

قیـام کـن کـه قیــامت قیــامتِ کبــراست

قیام کــن کــه کنـد عدل با تو قامت راست

تو را دهند ندا راهیـان وادی نـور

تو را زنند صدا دختران زنده به گور

تو منجـی همـه بـا انقراض دنیایی

تو بـا فـروغ خداییـت عالـم‌آرایـی

تو تا قیــام قیـامت، پیمبــرِ مایی

تو یار خلق به دنیایی و بـه عقبایی

تو رهبر همگانـی، اگر چـه تنهایی

تو در تمـام ملل، مـاه انجمن‌هایی

 بخوان که قدر و مقام و جلالتت دادیم 

رُسـل نیامده، حکم رسـالتت دادیم

محمّد ای به تو از ذات پـاک حیِّ ودود

همـاره بــاد سـلام و همـاره بـاد درود

خدای بود و تو بودی، جهان نبـود نبود

عدم به میمنت خلقت تـو یـافت وجود

خدا به نور تو از روی خویش پرده گشود

بشر به یمن تو بر خاک، روی طاعت سود

جزیره العرب از نظم تو گرفت نظام

جمال تـوست چراغ تجلّیِ اسلام

پیمبـران عظمـت یافتنــد بـا نامت

دمیده در همه عـالم فروغ اسـلامت

رسید سنگ ملامت ز هر در و بامت

زدند طعنه و دادند سخت دشنامت

زهی مکارم اخلاق و لطف و اکرامت

نگشت تلخ ز بیداد دشمنان کامت

اگر چه سنگ عدو گشت پاسخ سخنت

زدی تبسم و خون بود جاری از دهنت

چهارده صده روشن چراغ حکمت توست

چهارده صده قـرآن پیـام وحـدت توست

چهارده صده جاری بحـار رحـمت توست

چهارده صده پاینــده نـام امّـت تـوست

چهارده صده بر کف لوای عتـرت توست

چهارده صده بر امّت ایـن وصیّت توست

 که ای تمامی امـت منـم پیمبرتان 

منم پیمبر و مولا علی است رهبرتان

علی وصی مـن است و علـی ولـی خداست

علی ســراج منیــر و علــی چراغ هداست

علی رکوع و سجود و علی سـلام و دعاست

علی است با حق و حق در پی علی پویاست

علی حقیقت حـق، حـق بـدون او تنهاست

علی، علی، علـی آری علـی امــام شماست

بنای دین بقایش که هست عالمگیر

یکـی ز غار حرا دیگری بود ز غدیر

یقین کنید که مشکل‌گشا علی است علی

یقین کنید که دست خدا علی است علی

یقین کنید فقـط مقتــدا علی است علی

یقین کنید که شمس‌الضحا علی است علی

یقین کنید که صاحب لوا علی است علی

یقین کنید امــام شمـا علـی اسـت علی

قسم به ذات خدایی کز اوست هرچه که هست

یقین کنید کـه اسـلام بــی‌ علی کفــر است

حقیقتی است که کتمان آن بـوَد تـکفیر

قسم بــه آل محمّــد، بـه آیــۀ تطـهیر

قسم بـه آنچـه قلـم کـرده از ازل تحـریر

کـه دســت قـدرت پـروردگار حـیِّ قدیر

شناسنامـۀ مــا را زده اسـت مهــر غدیر

علی همان شب بعثت به خلق گشت امیر

قسم بـه ذات خـداوندگار لم یزلـی

تمام دین محمّد علی، علی‌ست، علی


غلامرضاسازگار

شعر مبعث - وفايي

پیامبر اعظم(ص)-عید مبعث


وقتی شکوفا شد گل امید آن روز

گل های عشق و معرفت روئید آن روز

در وسعت هفت آسمان غرق توحید

جبریل بذر نور می پاشید آن روز

گوئی ز چشم آسمان بر چهرۀ خاک

اشک نشاط و شوق می غلطید آن روز

تا گوهر شهوار خود را عرضه سازد

دریای رحمت موج زد جوشید آن روز

در خلوت روحانیش با دوست احمد

از گلشن سبز دعا گل چید آنروز

در جلوه های وحی و توحید و نبّوت

صد جلوه از نور خدا را دید آن روز

آمد صدای «قم فانذر» تا به گوشش

با نغمۀ «اقرأ» به خود لرزید آنروز

با رویش آن گلبُن سبز نبّوت

عطر رسالت در فضا پیچید آن روز

ذراّت هستی زیر لب مبهوت و حیران

گفتند سر زد از حرا خورشید آن روز

از یمن خلق نور او وز بعثت او

گوئی خدا بر خویشتن بالید آن روز

تا خلق را سازد رها از بت پرستی

دادند بر او پرچم توحید آن روز

بخشید چون تاج شرف بر او خداوند

کرد از مقام و قدراو تمجید آن روز

تا خلق را آگاه سازد از مقامش

حق نقد هستی را به او بخشید آن روز

بر ظلمت دل های تیره ای «وفائی»

نور خدا از آسمان تابید آن روز


سيدهاشم وفايي

نوحه شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع)...مجید احدزاده

شده زندان قتلگاهم - حبس هارون قربانگاهم

بنویسید بر کفنم - من قتیل بی گناهم

قبلۀ عالمینم من

امام هفتمینم من

واویلتا واویلتا

***

ای رضا جان در کجائی - پدرت شد تماشائی

مانده بر در چشمان من - تا که بر بالینم آئی

دیـــــــدار پدرت بیا

همراه خواهرت بیا

واویلتا واویلتا

***

نه کنارم برادری - نه عزیزی نه یاوری

دخترم معصومه بیا - تو برایم کن مادری

دیگر پدر را نبینی

در عزای او بنشینی

واویلتا واویلتا

***

بر لب من زمزمه است - در دل من همهمه است

می زدندم تا یم گفتم - مادر من فاطمه است

شد لحظه های آخرم

در ذکر مادر مادرم

واویلتا واویلتا

***

دریافت سبک

شعرشهادت امام كاظم(ع) - سازگار


امام موسی بن جعفر(ع)-شهادت

 

دیگر دلم به سیر چمن وا نمی شود

دیگر نشاط، هم نفس ما نمی شود

حتی اگر مسیح، طبیب دلم شود

دارد جراحتی که مداوا نمی شود

موسی(ع) اگر کند گذری سوی کاظمین

دیگر روان به وادی سینا نمی شود

از زخم های سلسله چون یاد آورم

زنجیر شعله از جگرم وا نمی شود

یک تن نگفت سلسله در آن سیاه چال

درمان زخم گردن مولا نمی شود

حبس و شکنجه، قعر سیه چال و سلسله

این احترام یوسف زهرا(س) نمی شود

گویی که آن ستمگر حق ناشناس را

جز با شکنجه عقده دل وا نمی شود

معصومه(س) تسلیت که نصیب تو بعد از این

دیگر زیارت رخ بابا نمی شود

مولای من کسی است که در حبس سال ها

غافل دمی ز حی تعالی نمی شود

(میثم) هر آنچه بر سر عبد خدا رود

عبد خداست، بندۀ دنیا نمی شود


غلامرضاسازگار

شعرشهادت امام موسي كاظم(ع) - قاسمي


امام موسی بن جعفر(ع)-شهادت

 

خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب!

دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب

در مغرب شانه های ترکان سیاه

ای کشته ی زهر، ای شهید مصلوب

این تخته ی پاره چیست! تابوت کجاست؟

در شهر شما مگر شده قحطی چوب؟

بر پیکرتان چقدر گل می ریزند!!

با چشم به خون نشسته نوح و یعقوب

با ضربه ی تازیانه ها روی تنت

شرح غم جانگدازتان شد مکتوب

در سوره ی صبر عمرتان آمده است

یک آیه ی کوتاه ز رنج  ایوب


وحيد قاسمي

شعرشهادت امام موسي كاظم(ع) - سهرابي


امام موسی بن جعفر(ع)- شهادت

 

در دلم خاکم و امید نجاتی دارم

در دل امید و به لب ها صلواتی دارم

مرگ همسایه دیوار به دیوار من است

منم آن زنده که هر شب سکراتی دارم

هشت معصوم عیان شد ز مصیبات تنم

از شهیدان خداوند صفاتی دارم

منم آن نخله در خاک که بر خوردن آب

جاری از دیده خود نهر فراتی دارم

ساقم از کوتهی تخته به رسوایی رفت

ورنه بشکسته ستون فقراتی دارم

کفن آوردن این قوم عذابی دگر است

اندر این هفت کفن تازه نکاتی دارم


محمد سهرابي

شعرشهادت موسي بن جعفر(ع) - حنيفي


امام موسی کاظم(ع)-شهادت


اگرچه بسته زنجیر و در اسیری بود

 به دست بسته به دنبال دستگیری بود

نبود باب حوائج اسیر زندان ها

 ... همیشه پشت درخانه اش فقیری بود

نبود دخترکش تا به او کند تکیه

 اسیر پای شکسته به وقت پیری بود

چقدر لاغر و زخمی شد و ...؛ شکست آخر

 شبیه اینکه گلاب از گلی بگیری بود

به روی تخته تنش را غلام ها بردند

 عجب مراسم تشییع کم نظیری بود

برای بی کفنی گریه می کند کفنش

 همان که سهم تنش کهنه حصیری بود


محسن حنيفي

شعرشهادت موسي بن جعفر(ع) {آهسته گذاريد روي تخته} - لطيفيان


امام موسی کاظم(ع)-شهادت


آهسته گذارید روی تخته تنش را

تا میخ اذیّت نكند پیرهنش را

اصلاً بگذارید رویِ خاك بماند

زشت است بیارند غلامان بدنش را

این ساق به هم ریخته كِتمان شدنی نیست

دیدند روی تخته ی در، تا شدنش را

این مرد الهی مگر اولاد ندارد

بردند چرا مثل غریبان بدنش را

این مرد نگهبان كه حیا هیچ ندارد

بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را

این هفت كفن روضه ی گودال حسین است

ای كاش نیارند برایش كفنش را

نه پیرهنی داشت حسین نه كفنی داشت

مدیون حصیرند مرتب شدنش را


علي اكبر لطيفيان

شعرشهادت موسي بن جعفر(ع) - متولي


امام موسی کاظم(ع)-شهادت


فقط نه قلب زنِ زشت کاره می شکند

که در غمم دلِ هر سنگ خاره می شکند

چنان زده است که بعضی از استخوان هایم

ترک ترک شده با یک اشاره می شکند

کشیده خوردم و امروز خوب فهمیدم

میان گوش چرا گوشواره می شکند

من از شکنجه گرم راضی ام که می زندم

چرا که حرمت ما را نظاره می شکند

فشار این غل و زنجیر ساق پایم را

هنوز جوش نخورده دوباره می شکند

بگو به زهر بیاید که قفل این زندان

از آتش جگر پاره پاره می شکند

یکی یکی همه ی میله های سخت قفس

نفس بیافتد اگر در شماره می شکند


مصطفي متولي

شعر شهادت موسي بن جعفر(س) - سهرابي

امام موسی بن جعفر(ع)-شهادت

 

مهر و مه گر چه رو به شاه نکرد

روز را از شب اشتباه نکرد

به کدامین گنه به زندان رفت

 او که در عمر خود گناه نکرد

رگ به رگ شد تمام پیکر او

  رگ غیرت ولی تباه نکرد

زن رقاصه مو پریشان شد

 سر مویی ولی نگاه نکرد

واقعاً موی او خضاب نداشت

 خلق را هیچ گه سیاه نکرد

غل از او رخصت جدایی خواست

شه به حرفش ولی نگاه نکرد

به همه سینه ی پناه گشود

کس به او صحبت از پناه نکرد

چهارده سال آفتاب نخورد

رشد جایی چنین گیاه نکرد

رد شلاق مانده بر بدنش

  بر تنش رخت راه راه نکرد

چار غل بست و چار قل وا کرد

 لیک قطع دل از اله نکرد

جز دو ابرو و خیل مژگانش

هیچ گه رغبت سپاه نکرد

روزه اش را به اشک دیده ی خود

 گاه افطار کرد و گاه نکرد


محمدسهرابي

شعرمدح وشهادت موسي بن جعفر(س) {اي حيات روح مطهر) - سازگار

امام موسی بن جعفر(ع)-مدح و شهادت


ای حیات روح مطهّــر

وی بقـای عالـم اکبــر

هشتمین ستارۀ عصمت

هفتمیـن وصـیّ پیمبر

یـا ولـیّ خالــق منّـان

یـا امام موسی جعفر

درِّ هفـت بحـرِ فـضیلت

بحرِ شش فروزانْ گـوهر

هم ز وصف خلـق، مبرّا

هـم ز حـد مـدح، فراتر

هم قضا تو راست به فرمان

هم قـدَر تـو راست مقـدّر

بـال ده بـه مـرغ عروجم

تـا بـه کاظمیْـن زنـم پر

کاظمیـن: قبلـۀ جان‌هـا

کاظمیـن: خانــۀ دلبــر

کاظمین: خاک دو مولا

کاظمین: شهر دو سرور

تا دهم به بارگهت جان

تا نَهم به خاک درت سر

کـرده‌ام مشــام دلـم را

از ولایــت تــو معطّــر

خاک و باد و آتش و آبند

در ارادۀ تــو مسخّــر

جـز درت پنـاه ندارم

سیّدی مرانم از این در!

گر از این درم برهانی

بـاز آیـم از درِ دیگــر

شیر با ولای تو خـوردم

پیشتـر ز خلقـت مــادر

من کی‌ام که مدح تو گویم

ای همـه خدات ثناگر

مــاه آفتـاب، شمـایل

آفتابِ فاطمـه منظـر

چـون رضات، نور دودیده

همچو فاطمه به تو دختر

او امــام کـلّ خــلایق

ایــن حبیبـــةاللهِ داور

دور بـا اشارۀ چشمت

می‌زنــد سپهــر مـدوّر

آن چنان که با یَدِ موسی

چوب خشک می‌شود اژدر

مهر تو چو خلق مـرا هم

هم چو ذرّه داشته در بر

خـار بـوده‌ام، شده‌ام گل

خاک بـوده‌ام، شده‌ام زر

کظم غیظ تو همه احمد

دست و تیغ تو همه حیدر

جای جـای عالـم هستی

از ذُراری تـــو منــوّر

بس امام‌زاده که دیدم

بود نجلِ موسی جعفر

این بوَد تجلّیِ زهرا

ایــن بـوَد نتیجـۀ کوثر

ای امــام نــور! چگونـه

حبس تیره شد به تو بستر؟

تیرگی تو را شده مونس

سلسله تو را شده یاور

آفتاب و سلسله؟ هرگز

ایــن مـرا نیایـد باور

تـا ولــی‌عصـر نیـاید

آن امیـد اوّل و آخـر

داغ توست بر جگر ما

زخم تو هماره به پیکر

کاش دور حبس تو می‌شد

پـر زنــم بســان کبــوتر

نخل «میثم» است که دائم

می‌دهـد ز اشک غمت بـر


غلامرضاسازگار

مدح و مناجات امام موسي كاظم(ع) {مهمان سفره} - لطيفيان


امام موسی بن جعفر(ع)-مدح و مناجات


هر كه یك دفعه سر این سفره مهمان می شود

مور هم باشد اگر روزی سلیمان می شود

سر به زیر انداختن ذاتش توسل كردن است

دردهای این حرم ناگفته درمان می شود

این كریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیك

نام مادر كه وسط باشد دو چندان می شود

ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید

در رجب ها كاظمین ما خراسان می شود

ظاهراً عین امامی، باطناً پیغمبری

هر كه می بیند تو را، از تو مسلمان می شود

نسل موساییِ تو طبع مسیحا داشتند

یك نفر از آن همه پیر جماران می شود

این دلِ ما سینه ی ما، نه بگو اصلاً بهشت

هر كجا موسی ابن جعفر نیست زندان می شود

نیستم آهو ولی سگ هم به دردی می خورد

لااقل یك گوشه از صحنت نگهبان می شود


علي اكبر لطيفيان

شعر مدح وشهادت امام كاظم(ع)  - سازگار

در مدح حضرت موسی‌بن‌جعفر


ای شمع جمع آل پیمبر
باب‌المراد موسی جعفر
نور نهم ز وجه الهی
هفتم امام موسی جعفر
بر کائنات رهبر و مولا
بر جن و انس سید و سرور
دردانۀ علی ولی‌الله
ریحانۀ بتول مطهر
نجل امام جعفر صادق
آیینه‌دار حسن پیمبر
هم نجل تو علی ولی‌الله
هم صلب توست فاطمه‌پرور
قرآن به مدح توست مزین
ایمان به مهر توست معطر
دل بر مزار تو متوسل
جان در حریم توست کبوتر
بر پنج مهر نور تو مشرق
در شش یم کمال تو گوهر
در سینۀ تو صبر محمّد
در بازویت شجاعت حیدر
خواهی اگر به بازوی بسته
در می‌کنی ز قلعه خیبر
جودت فزون ز ظرف دو گیتی
وصفت ز مدح خلق فراتر
آیینۀ تو حسن رضایت
معصومۀ تو زینب دیگر
جبریل بر طواف مزارت
بر گرد کاظمین زند پر
هر لحظه از خدای تعالی
بر حضرتت درود مکرر
در حبس تیره هر شب و هر روز
عالم به نور توست منور
خلوت سرای حبس گرفته
از اشک صبحگاه تو زیور
تا چند ای سلالۀ زهرا
گیرم ز دور، قبر تو در بر
آیا شود شبی به تضرع
بر خاک تربت تو نهم سر؟
از سوز سینه بر تو بسوزم
وز اشک دیده چهره کنم تر
باور نمی‌کنند بگویم
با تو چه کرد خصم ستمگر
باور نمی‌کنند که داری
آثار تازیانه به پیکر
دردا که پیکرت ز درون شد
با پیکر حسین، برابر
با هر نفس به زیر شکنجه
عمر تو می‌رسید به آخر
با یاد آه نیمه شب تو
دارم به دل شرارۀ آذر
در زیر تازیانه به گوشت
آمد صدای گریۀ مادر
معصومه کو که بر تو بگرید
ای نازنین سلالۀ کوثر
بر تو که یار سلسله‌هایی
تابوت تو که جان جهانی
دردا که گشت تخته‌ای از در
تنها به خاک چهره نهادی
با آنکه بود آن همه دختر

جا دارد ار به یاد تو «میثم»
گردد بـه اشک دیـده شناور


غلامرضاسازگار

شعرشهادت امام كاظم(ع) - سازگار


امام موسی کاظم(ع)-شهادت


در دل حبسم و حبس است به دل فریادم

فرصتی نیست که از سینه برآید دادم

سال‌هـا می‌گذرد رفتـه‌ام از یـاد همه

کاش می‌کرد اجـل گوشه ی زندان، یادم

طایر عرش کجـا، قعـر سیـه‌چال کجا؟

من کجا بودم و یـا رب به کجا افتادم

همه شب خُرم از آنم که در این گوشۀ حبس

«هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم»

زهـر یکبــار مـرا کـشت، خدا می‌داند

بارهــا سـوختم و ساختم و جان دادم

به امیدی که رضا لحظـه‌ای آید به برم

سال‌ها حلقه‌صفت چشم به در بنْهادم

بال پرواز، شکسته است و پرم ریخته است

چــه نیـاز اسـت کـه صیاد کند آزادم

دل صیـاد بـوَد سنـگ و نـدارد اثری

گیـرم از سینـه برآیـد به فلک فریادم

منـم آن لالـه ی پرپــر شـده ی دور از باغ

که چو گلبرگ خزان داد فلک بر بادم

مرهـم زخـم تن خسته ی مـن گریه بوَد

چشم «میثم» مگر از اشک کند دلشادم

شعر شهادت امام كاظم(ع) - انساني


امام موسی کاظم(ع)-شهادت


بیهوده قفس را مگشایید پری نیست

جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست

در دل اثر از شادی و امّید مجویید

از شاخه ی  بشکسته ی امّید ثمری نیست

گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم

امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست

گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گویم؟

دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست

امّید رهایی چو از این بند محال است

ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست

ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی

در سینه دگر جز نفس مختصری نیست

تا بال و پری بود قفس را نگشودند

امروز گشودند قفس را که پری نیست  


علي انساني

شعرشهادت امام كاظم(ع) - سازگار


امام موسی کاظم(ع)-شهادت


روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت

به وجد و عشرت و شادی خویش پرداخت

مغنیان خوش آواز و مطربان در آن

به گرد مسند او پایکوب و دست افشان

در آن سرور و شعف خواست شاعری خوش ذوق

که آورد همگان را ز شوق بر سر ذوق

بگفت تا که بیاید ابوعطا به حضور

به شعر ناب فزاید بر آن نشاط و سرور

ابوالعطا که بر شعر و شاعریش سرود

ز بی وفایی دنیا زبان به نظم گشود

ز مرگ و قبر و قیامت سرود اشعاری

که اشک دیده ی هارون به چهره شد جاری

چنان به محفل مستان به هوشیاری خواند

که شعر او تن هارون مست را لرزاند

زبان گشود به تحسین که ای بلند مقام

کلام نغز تو شعر و شعور بود و پیام

خلیفه را سخنان تو داد آگاهی

ز ما بگو صلۀ شعر خود چه می خواهی؟

بگفت گنج و درم بر تو باد ارزانی

مرا به حبس بود یک امام زندانی

مراست یار عزیزی که چهاره سال است

گهی به گوشۀ زندان گهی سیه چال است  

ضعیف گشته به زیر شکنجه ها تن او

بود جراحت زنجیرها به گردن او

من از تو هیچ نخواهم مقام و مکنت و زر

بغیر حکم رهایی موسی جعفر

چو یافت خواهش آن شاعر توانا را

نوشت حکم رهایی نجل زهرا را

نوشته را به همان شاعر گرامی داد

بگفت صبح امام تو می شود آزاد

ابوالعطا به شادی نخفت آن شب را

گشوده بود به شکرانه تا سحر لب را

بدین امید کز او قلب فاطمه شاد است

به وقت صبح عزیزش ز حبس آزاد است

علی الصباح روان شد به جانب زندان

لبش به خنده و چشمش به شوق اشک فشان

اشاره کرد به سندی که طبق این فرمان

عزیز ختم رسل را رها کن از زندان

به خنده سندی شاهک جواب او را داد

که غم مدار امامت شود ز حبس آزاد

ابوالعطا نگاهش به جانب در بود

در انتظار عزیز دل پیمبر بود

که در گشوده شد و شد برون چهار نفر

به دوششان بدنی بود روی تختۀ در

هزار جان گرامی فدای آن پیکر

که بود پیکر مجروح موسی جعفر

گشوده بود ستم پیشه ای به طعنه زبان

که هست این بدن آن امام رافضیان

امام موسی جعفر که جان فدای تنش

اگر چهار نفر شد مشیع بدنش

مشیعین تن پاک یوسف زهرا

شدند ده تن هنگام ظهر عاشورا

به اسب ها ز ره کینه نعل تازه زدند

چه زخم ها که دوباره بر آن جنازه زدند

چنان ز کینه عدو اسب بر تن او تاخت

که در میانۀ مقتل سکینه اش نشناخت


غلامرضاسازگار

شعر شهادت امام كاظم(ع) - نوازني


امام موسی کاظم(ع)-شهادت


زندان صبر بود و هوای رضای او

شوقش کشیده بود به خلوت سرای او

زندان نبود، چاه پر از کینه بود و بس

زنده به گور کردن آیئنه بود و بس

زندان نبود یک قفس زیر خاک بود

هر کس نفس نداشت در آن جا هلاک بود

زندان نبود، کرب و بلای دوباره بود

یک قتلگاه مخفی پر استعاره بود

زندان نبود یوسف در بین چاه بود

زندان نبود گودی یک قتلگاه بود

زنجیر بود و آینه بود و نگاه بود

تصویر هر چه بود، کبود و سیاه بود

زنجیر را به گردن آیینه بسته اند

صحن و سرای آینه را هم شکسته اند

دیگر کسی به نور کنایه نمی زند

شلاق روی صورت آیه نمی زند

می خواستند ظلم به آل علی کنند

می خواستند روز و شبش را یکی کنند

هر کس که می رسید در آن جا ادب نداشت 

جز ناسزا کلام خوشی روی لب نداشت

حتی نماز و روزه در آن جا بهانه بود

افطار روزه دار خدا تازیانه بود

باران گرفته و همه ی شب گریسته

گاهی به حال معجر زینب گریسته

زندان نبود روضه گودال یار بود

هر شب برای عمۀ خود بی قرار بود

حرف از اسارت و غل و زنجیر یار بود

زینب میان جمعیت نیزه دار بود

در شهر شام غیرت و شرم و حیا نبود

زندان برای دختر زهرا روا نبود


رحمان نوازني

شعرشهادت امام كاظم(ع) - لطيفيان

امام موسی کاظم(ع)-شهادت


موسی شدی که معجزه ای دست و پا کنی

راهی برای رد شدن قوم وا کنی

زنجیر های زیر گلویت مزاحم اند

فرصت نمی دهند خودت را دعا کنی

در یک بدن به جای همه درد می کشی

می خواستی تمام خودت را فدا کنی

وقت اذان مغرب این تازیانه هاست

وقتش رسیده است که افطار وا کنی

مثل علی عروج نمازت امان نداد

فکری به حال فاصله ساق پا کنی

عیسی مسیح من به صلیبت کشیده اند

این گونه بهتر است خدا را صدا کنی

حالا میان قحطی تابوت های شهر

باید به تخته های دری اکتفا کنی


علي اكبر لطيفيان

مدح و مصيبت امام كاظم(ع) - رحيمي


امام موسی کاظم(ع)-مدح و شهادت


چشمهایت اگر چه طوفانی

قلبت اما صبور و آرام است

شوق پرواز در دلت جاریست

شب اندوه رو به اتمام است

 

روح تو آنقدر سبکبار است

که اسیر قفس نخواهد شد

لحظه ای با مظاهر دنیا

همدم و همنفس نخواهد شد

 

کور خوانده کسی که می خواهد

بسته بیند شکوه بالت را

چشم اگر واکنند می بینند

جبروت تو را، جلالت را

 

چه غم از این که گوشة زندان

شب و روزش کبود و ظلمانیست

در کنار فروغ چشمانت

جلوة آفتاب پیدا نیست

 

همدمی غیر اشک و شیون نیست

در سحرگاه خیس تنهائیت

می شود در غروب عاطفه ها

تازیانه انیس تنهائیت

 

راوی اوج غربت و درد است

آه و أمّن یجیب تو هر روز

گریه در گریه: «رَبِّ خَلِّصنِی»

ندبه های غریب تو هر روز


يوسف رحيمي

شعرشهادت امام كاظم(ع) - رستمي


امام موسی کاظم(ع)-شهادت


زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده

خواست پرواز کند دید پرش افتاده

می شود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست

بس که شلاق به جان کمرش افتاده

آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد

چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده

گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد

چند تاری مژه از پلک ترش افتاده

هر کس ایام کهنسالی عصا می خواهد

پسرش نیست ببیند پدرش افتاده

آن که از کودکی اش مورد حرمت بوده ست

سر پیری به چه جایی گذرش افتاده!

به جراحات تنش ربط ندارد اشکش

حتم دارم که به یاد پسرش افتاده


حسين رستمي

شعر مدح وشهادت امام كاظم(ع)  - سازگار


در مدح و مصیبت حضرت موسی‌بن‌جعفر

من کیستم ولی خداوند اکبرم
آیینۀ تمام نمای پیمبرم
آرام جان فاطمه و نجل حیدرم
باب‌الحوائج همه موسی‌بن‌جعفرم
مولای کائنات و امام سما و ارض
بر جن و انس هادی و مولا و رهبرم
امروز باب حاجت خلقم به کاظمین
فردا پناه خلق به صحرای محشرم
هر سال و ماه و هفته و هر روز و شب رسد
هر دم به جن و انس و ملک فیض دیگرم
دریای نور شش دُرِ ناب محمّدی
بر شش سپهر نور فروزنده اخترم
قرآن روی دست ششم حجت خدا
بر روی سینه همچو رضا هست کوثرم
هنگام کظم غیظ به خلق محمدی
ریزد فرو به خنده ز لب در و گوهرم
من نخل باغ وحیم و سنگم اگر زنند
ریزد هماره میوۀ توحید از برم
گنجینۀ علوم خدا سینۀ من است
تا حشر بر کتاب خداوند داورم
تنها خداست مادح ما خاندان و بس
من از ثنای خلق دو عالم فراترم
من مشعل هدایتم و با فروغ خود
در تیرگی به قلب شما نورگسترم
تنها نه باب حاجت خلقم در این جهان
در روز حشر هم به شما یار و یاورم
من پیشتاز و رهبر آزادمردی‌ام
زنجیر گشته اسلحه و حبس سنگرم
در مکتب منور و مشعل فروز وحی
در پیکر ولایت روح مطهرم
در حلقه‌های سلسله بین سیاه چال
نام خدا به لب شده ذکر مکررم
سجاده: خاک و آب وضو: اشکِ نیمه‌شب
این سجده‌های دائم و این دیدۀ ترم
مانند یک جنین که در آغوش مادر است
شب تا به صبح بر سر زانو بوَد سرم
پایم میان سلسله چشمم بوَد به در
گویی نشسته است رضا در برابرم
با هر نفس که می‌کشم انگار می‌‌کنم
باشد درون حبس نفس‌های آخرم
وقتی که تازیانه زند خصم بر تنم
گریم به یاد پیکر مجروح مادرم
زندان من چراغ ندارد خدا گواست
چون شمع آب گشته در این حبس پیکرم
ممکن نبود و نیست در این تیرگی دمی
بر زخم‌های سلسلۀ خویش بنگرم
با تازیانه خصم مرا می‌زد و نگفت
چیزی بجا نمانده ز اندام لاغرم
آزادی‌ام چه فایده دارد از این قفس
وقتی شکسته بال من و ریخته پرم

سوز درون «میثم» خونین جگر شود
هـر دم که بـاد می‌دهد از سینۀ آذرم


غلامرضاسازگار


مدح و مصيبت امام كاظم(ع) - سازگار


در مدح و مصیبت حضرت موسی‌بن‌جعفر
 
 
 ای بـاب مـراد خلق عالم سر تا به قدم رسول‌اکرم
 
 هفتم ولـی خدای منـان!        مهر تو روان دین و ایمان
 
 قرص قمرِ امام صادق            نور بصرِ امام صادق
 
گفتـار تو چون کلام قرآن          در هـر نفست پیام قرآن
 
صحـن تو تمـام آسمان‌ها         دوران امـامتت زمـان‌هـا
 
چشم همـه بـر عنـایت تو         سرمایـۀ‌ مـا ولایـت تـو
 
تو بـاب مـراد عالـم استی        تـو کعبـۀ روح آدم استی
 
تو دسـت عنـایت خـدایی         از خلق جهان گره‌گشایی
 
ای روح، کبوتـر حــریمت          عالم همه بر در حـریمت
 
موسایی و عالم است طورت     گردیده کلیم، غرق نورت
 
دل‌های شکسته کاظمینت       خواندنـد امـام، عالمینت
 
از دسـت تـو کار حیدر آید          ز انگشت تو فتح خیبر آید
 
در حبسی و خلق، پای‌بستت    سررشتۀ آسمان به دستت
 
معـراج تـو بود قعر زندان           خلوتگـه ذات حی منان
 
پیشانی خود نهاده بر خاک        بگذاشته پا به فرق افلاک
 
گردیـده نمـاز، سرفرازت          آورده نـماز بـــر نمـازت
 
زندان شده محفل وصالت      آغوش خـدای ذوالجلالت
 
زنجیـر، سلام بر تو می‌داد        از دوست پیام بر تو می‌داد
 
 ای گل ز تو آبـرو گـرفته      محبوبِ به حبس خو گرفته!
 
زندان تو لطف کامل ماست       اشک تو چراغ محفل ماست
 
اینجا که فراق نیست در بین      بر توست مقام قاب قوسین
 
اینجا که تجلی خدایی‌ست      تاریکی حبس، روشنایی‌ست
 
افسوس که حرمتت شکستند  بازوی تو را به حبس بستند
 
در شأن تو شاخه‌های گل بود     کی شأن تو حلقه‌های غل بود؟
 
زجرت به هـزار قهـر دادند         در زیر شکنجه زهر دادند
 
زندانــی عتــرت پیمبــر           افسوس که لحظه‌های آخر
 
دل شیفتـۀ مدینـه‌ات بـود         زنجیر به روی سینه‌ات بود
 
پیوستـه سـلام بی‌نیـازت         بر لحظۀ آخـرین نمـازت
 
با آن همه دختـر و پسرها         رفتی ز جهان غریب و تنها
 
معصومه کجاست تا که آید        زنجیـر ز گـردنت گشاید؟
 
با آن که به حبس می‌زدی پر      تابوت تو گشته تختـۀ در
 
مردم که جنازۀ تـو دیدند           فریاد ز سـوز دل کشیدند
 
تابوت تو را به شهر غربت         بردنـد ولـی به اوج عزت
 
بعد از ضرباتِ حلقـۀ غل           تابوت تو گشت غرق در گل
 
دیگـر نزدنـد تیــر کینت      کی سنگ زدند بر جبینت؟
 
دیگر نبرید کس سرت را           دیگـر نزدنــد دختـرت را
 
تا از جگرش شراره خیزد          «میثم» به غم تو اشک ریزد
 
 
غلامرضاسازگار

شعرمدح و مصيبت امام كاظم (ع) - سازگار


در مدح حضرت موسی‌بن‌جعفر
 
سـلام خـدا و سـلام پیمبر
 
سلام امامان به موسی‌بن‌جعفر
 
شهنشـاه مـلک وسیــع الهــی
 
که امرش بـود حکم خلاق داور
 
ولـی خـدا، هفتمین حجت حـق
 
دُر نـاب شش یم، یـم پنج گوهر
 
بـه جن و بشر تربتش کعبـۀ دل
 
به ارض و سما طلعتش نورگستر
 
فـروغ رخـش تــا ابــد عالم‌آرا
 
کلام خوشش همچنان روح‌پرور
 
خداوند خلـق و خداونـد خصلت
 
خداونـد خـوی و خداونـد منظر
 
به پایش فشاندند لاهوتیان جان
 
به خاکش نهـادند قدوسیان سر
 
ملایک گشودنـد از چـار جانب
 
بـه خـاک قدم‌هـای زوار او پر
 
ببر عرض حاجت سوی کاظمینش
 
بگیــر از در او مــراد مکــرر
 
اگـر امــر می‌کـرد ذات الهـی
 
چو جدش علی در گرفتی ز خیبر
 
و یا آن که می‌کرد مه را دو قسمت
 
به انگشت سبابه همچون پیمبر
 
که اعجـاز او بـود اعجـاز احمد
 
که بازوی او بـود بـازوی حیدر
 
عنایـات او بر ملک بـود هادی
 
اشـارات او بـر فلک بـود رهبر
 
خداوند را گشته زائر هر آن کو
 
شــود زائــر آن بتـول مطهـر
 
کلامش بشـر را چـراغ هدایت
 
مقامش ملک را بود فـوق باور
 
تو او را بـه تاریکـی حبس دیـدی
 
دمی بـاز کـن چشم دل را و بنگر
 
که مـاه است پروانـۀ شمـع رویش
 
که مهر است در بحر نورش شناور
 
به حبس عدو پیکـرش آب گـردید
 
امامی که جان بود مهرش به پیکر
 
سرشکش به هجران معصومه جاری
 
خیـال رضـا را گرفتـه اسـت در بر
 
به غیـر از خـدا کس ندیـد و نداند
 
که بر او چه آمـد ز خصـم ستمگر
 
کبــودی انــدامـش از تـازیانــه
 
بــود ارث عمــه بــود ارث مـادر
 
امامـی کـه یـار همـه خلق بودی
 
غریبانـه جـان داد بی‌یـار و یـاور
 
خدایا! که دیـده است زیر شکنجه
 
همـای ولایـت زنـد در قفس پر؟
 
بنـالیــد یــاران! بــرای امــامـی
 
که تابــوت او بـود یـک تختۀ در
 
بنـالیــد بـــر آن امــام غریبــی
 
کـه زهـر جفـا در دلش ریخت آذر
 
در آن حبس تاریک دربسته هر شب
 
ملاقاتی‌اش بـود زهرای اطهر
 
سزد از شـرار غمش خلق، «میثم
 
بسوزنـد چـون شمع؛ از پای تا سر
 
غلامرضاسازگار

شعرشهادت امام كاظم(ع) - وفايي


امام موسی کاظم(ع)-شهادت

 

آن که آهش در دل هفت آسمان تأثیر داشت

روزها در کنج زندان نالۀ شبگیر داشت

باب حاجات خلایق بود و پیش اهل فضل

باب جود و بخشش او یک جهان تفسیر داشت

آفتابی ذره پرور بود در مُلک وجود

مُلک دل ها را به مهر خویش در تسخیر داشت

لب زحق گوئی نمی بست آن امام راستین

گرچه روز و شب به پا و گردنش زنجیر داشت

بیمی از روبه مرامان جهان در دل نداشت

شیر در زنجیر بود و ناله ای چون شیرداشت

روزها را روزه بود و شام در راز و نیاز

با چنین اخلاص و تقوا جنگ با تزویر داشت

من نمی دانم چرا آن زندگی بخش جهان

از تمام زندگانی جان و قلبی سیر داشت

ای «وفائی» روز آزادی از آن زندان مدام

بر سر سجادۀ سبز دعا تکبیر داشت


سيدهاشم وفايي

شعرشهادت موسي بن جعفر - محمود ژوليده


امام موسی کاظم(ع)-شهادت

 

رنج زندان بلا گر چه غمی سنگین است

یاری شیعه ی من درد مرا تسکین است

من به زنجیر شدم تا بشر آزاد شود

هر که آزاد نشد زندگی اش ننگین است

کنج زندان بلا دامن سینای من است

صد چو موساست بر درگه ما مسکین است

بت نمرود زمان را شکستیم با صبر

بین ما بت شکنان بت شکنی آئین است

تلخ کامی من و زهر جفا مشکل نیست

مشکل این است که یهودی هدفش توهین است

هیچ غم نیست که بر بی کسی ام می خندند

غصه دارم که عدو بد دهن و بی دین است

ما بلا را اگر این گونه خریدیم به جان

به هدایت شدن شیعه بلا شیرین است

نیتم بود شریک غم مادر بشوم

تازه دانستم عجب دست ستم سنگین است

این همه زجر برای تو کشیدم مادر

لگدش داد نشان دنده شکستن این است

ناسزا گفت بسی گر چه نباید می گفت

این ره و رسم همان رسم و ره دیرین است

از سحر تا دم افطار مرا رنجاندند

سفره ی روزه و افطار عجب رنگین است

استخوانم  که شکستند قیامم تا شد

بس قدم خم شده گویی که سرم پایین است

جای هر گونه شکنجه به تنم یافت شود

صورت فاطمی ام تابلوی تزیین است

مشت دندان شکنش از لج یا زهرا بود

هر که یا فاطمه گوید دهنش خونین است

سینه ام تنگ شد و شکوه به مادر بردم

چون ار این ناحیه هر خواسته ام تأمین است

کار از کار گذشته به خدا تشنه لبم

جگرم مثل لبم پر ترک و پر چین است


محمودژوليده

شعرشهادت امام كاظم(ع) - حوتي


امام موسی کاظم(ع)-شهادت


از همان روز ازل خاك مرا، آب تو را

دست معمار از احسان به هم آمیخته است

و شدی باب حوائج، و شدم سائل تو

دست ها را به عبای تو در آویخته است

آسمان جای شما بود، ولی حیف چه شد...

...آب باران به دل چاه فرو ریخته است؟

من از این واقعه تا روز جزا حیرانم

 

و بنا بود كه محراب دعایت بشود

ولی افسوس در این چاه زمین گیر شدی

صورتت رنگ عوض كرده، عذارت نیلی ست

چه بلائی به سرت آمده كه پیر شدی؟

تو همانی كه به جبریل پر و بال دهد

پس چگونه بنویسیم كه زنجیر شدی...!؟

من تو را بانی جبرئیل امین می دانم

 

چارده سال تو را گوشه زندان دیدم

چارده قرن اگر گریه كنم باز كم است

استخوان هات چو گیسوت مجعد شده اند

این هم از همرهی آهن و زنجیر و نـم است

و شنیدم بدنت چون پر گل نازك شد

زیر این نازكِ گل، قامت خورشید خم است

در عزایت همه ی عمر، رثا می خوانم

 

چه غریبانه روی تخته‌ی در می رفتی

بال و پرهای پرستوئی ات  هر جا می ریخت

دهنی یخ زده آن روز جگرها را سوخت

آتشی تلخ به كام همه دنیا می ریخت

پسری آمده بود و... پدری را می برد...

...اشك ها بود كه در غصه بابا می ریخت

باز  از گریه معصومه ی تو گریانم

 

تا نوشتم در و آتش، قلم از سینه شكست

...عرق خجلت پیشانی دنیا می ریخت...

گر چه باور نتوان كرد ولی دیده شده ست

رد پای گل نی را كه به صحرا می ریخت

سال ها در پی این نیزه‌ی سرگردانم

تا مگر لب بگشاید بشود قرآنم

شعرشهادت امام كاظم(ع) - رسول زاده


امام موسی کاظم(ع)-شهادت


از تازیانه مانده بر رویت نشانی

روحت جراحت دیده از زخم زبانی

زنجیرهای پیر این گردن گواه است

شاید فقط امروز را زنده بمانی

با این تن سنگین نمی دانم چگونه

داری بلای شیعیان را می كشانی؟

محروم از یك روزنه نوری به زندان

گرچه تو خورشید همه کون و مکانی

پهلوی تو با ضرب پایی آشنا شد

چون خواستی شب ها مناجاتی بخوانی

از این شكنجه سخت تر بهر پسر نیست

اسمی برند از مادرش با بد دهانی

چشم انتظار دیدن روی رضایی

در این سیه چاله... بمیرم ، نیمه جانی

شكر خدا در شهر غربت هم كه هستی

تو باز داری در غریبی دوستانی

شكر خدا كه بعد مرگ تو كسی هست

نگذارد عریان بر زمین دیگر بمانی

اما خدا داند كه زیر نعل اسبان

دیده چه جسمی! زینب قامت كمانی...


رضارسول زاده

رباعيات شهادت امام كاظم (ع) - وفايي


امام موسی کاظم(ع)-مدح و شهادت-رباعیات

 

چون سرو همیشه راست قامت بودی

معنای شرافت و شهامت بودی

در بهت سکوت ظلم هارون عمری

فریاد رسای استقامت بودی

×××

درشام و سحر ز اشک خود غوغا کرد

احیاء مرام مادرش زهرا کرد

جان داد اگر چه او به کنج زندان

منشور رهائی بشر امضا کرد

×××

چون موج به هر کرانه می خوردی تو

بس طعنه از این زمانه می خوردی تو

از دست عدو به جرم حق خواهی و عشق

چون فاطمه تازیانه می خوردی تو


سيدهاشم وفايي

شعرشهادت امام كاظم(ع) - شهرياري


امام موسی کاظم(ع)-شهادت

 

آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست

گوییا بر شب تارم سحری نیست که نیست

اندر این حبس غم انگیز که من حیرانم

غیر تاریکی و ظلمت خبری نیست که نیست

تا کند رفع ملال از رخ غم دیدۀ من...

...به برم آخر عمری پسری نیست که نیست

بس که زنجیر به دور بدنم پیچیدند

بر تن خسته من بال و پری نیست که نیست

بس که شلاق زده بر همه جای بدنم

دیگر از پیرهن من اثری نیست که نیست

استخوانهای تنم نرم شد از مشت و لگد

قامتم خم شده دیگر کمری نیست که نیست

درد پهلو که سراغ تن من می آید

در خیالم به جز از میخ دری نیست که نیست

من کشیدم به تنم بار اسیری اما...

غیر زینب به خدا خون جگری نیست که نیست

چه بگویم من از آن لحظه که زینب دیده...

روی آن جسم به خون خفته سری نیست که نیست

زینب و چشم حرامی، سر بازار و کنیز

شرح این ها به دلم جز شرری نیست که نیست...


ناصر شهرياري