رباعي وفات حضرت خديجه (س) - حق پرست

وفات حضرت خدیجه(س)

 

امشب زمین و عرش الهی محن شود

 

قلب رسول و فاطمه بیت الحزن شود

 

ای دل بسوز با غم زهرا که مادرش

 

با دست و با ردای پیمبر کفن شود

 

یوسف حق پرست (غریب)

حضرت خدیجه (س)-مدح و وفات - بياباني

حضرت خدیجه (س)-مدح و وفات


بالاتر از بالایی و بالانشینی

هر چند با ما خاکیان روی زمینی

شایستۀ وصف زبان کردگاری

نه درخور توصیف های اینچنینی

ده روز آغاز مرا حسن ختامی

یعنی دعای هر شبم را آمینی

حسن تو محض با پیمبر بودنت نیست

قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی

انگشتر پیروزی دین خدا را

تو با بهای جان و اموالت نگینی

طرد تو از سمت قریشی های مکه

باعث نشد یک لحظه هم از پابشینی

نام تو از لب های پیغمبر نیفتاد

در هر کجا همراه ختم المرسلینی

مثل فدک نام تو را هم غصب کردند

تو بهترین مصداق ام المومنینی1

حالا ببین نسل تو دنیا را گرفته

با این حساب اول شما ام البنینی2

* * *

این روزهای آخر عمر خودت را

هر روز با یک غصۀ تازه قرینی

رخساره ی تو رنگ رفتن را گرفته

احساس تلخ لحظه های واپسینی

در چشم هایت اشک حرف درد دارد

انگار از یک قصّه ی دیگر غمینی

دلواپس ایام تلخ روزگار

بعداز فراق رحمت للعالمینی

دلواپس یک سینۀ بی تاب هستی

دلواپس یک میخ داغ و آتشینی

رفتی که زهرا دخترت را در هجوم

چل مرد نامرد و فشار در نبینی

ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری

وقتی که آنجا گفت یا فضّه خذینی

از همسرت جای کفن پیراهنش را

میخواستی... اما چرا با شرمگینی

ای وای از آن پیکری که بی کفن ماند

وقتی که می کردند با نی لاله چینی

 

-جواد حیدری

-مهدی پورپاک


محمدبياباني

حضرت خدیجه (س)-مدح و وفات -اصلاني

حضرت خدیجه (س)-مدح و وفات


تو كیستی كه سینه ی ما بی قرار توست

چشم زمین و چشم زمان سوگوار توست

كم نیست این كه مادر زهرای اطهری

 سوگند می خورم كه همین افتخار توست

در هر كجا همیشه كنار پیمبر و

 در هر كجا همیشه پیمبر كنار توست

مادر بزرگ محترم خانواده ای

 داماد خانواده علی بی قرار توست

دنیای تو همیشه هوایش بهاری است

 در بین خانه ات نوه هایت بهار توست

خیل كثیر خانه ی پیغمبر از تو بود

 زهرای خانه ی نبوی یادگار توست

بیخود نبی به پای كسی پا نمی شود

 هر مادری كه مادر زهرا نمی شود

دنباله دار عشق و اویس قرن شدی

در شب دلیل گریه ی چشمان من شدی

جایت اگرچه زیر كسای نبی نبود

 مادر شدی خلاصه ی آن پنج تن شدی

در هر نماز نافله پشت پیمبرت

محو عروج هر شبی خویشتن شدی

دخت علی ز چهره ی تو ارث برده است

 ای مادری كه مادر ام الحسن شدی

چندین كفن اگر چه محیای تو شده

 مادر بزرگ یك نوه ی بی كفن شدی

گریان روضه های رسول خدا شدی

 گریان داغ غربت یك پاره تن شدی

جبریل گفت روضه ی زخمی دوباره را

 در روی خاك یك بدن پاره پاره را


مسعود اصلاني

حضرت خدیجه (س)-وفات - محمد فردوسي


حضرت خدیجه (س)-وفات


شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم

ما بنده ایم و زیر لوای خدیجه ایم

ما عاقبت به خیرِ دعای خدیجه ایم

سینه کبودهای عزای خدیجه ایم

از لطف فاطمه است که ما مادری شدیم

با یک دعای نیمه شبش کوثری شدیم

وقتی خدیجه مادر ما شیعه ها بُوَد

دیگر چه غم که جای من و تو کجا بُوَد

با یک دعاش، حاجت ما هم روا بُوَد

از چه پی عبای رسول خدا بُوَد؟!

وقف خدا شده همه مال و منال او

پیغمبر خدا شده محو خصال او

او اوّلین زنی است که غم پرور نبی است

کوری چشم عایشه ... او همسر نبی است

هم همسر نبی است وَ هم یاور نبی است

یعنی که بعد شیر خدا لشکر نبی است ...

... آثار رنج در وجناتش عیان شده

مانند محتضر شده و نیمه جان شده

این روزها که حال و هوایش عوض شده

از بس که گریه کرده صدایش عوض شده

مکّه، مدینه شد که صفایش عوض شده

از چه خدیجه طرز دعایش عوض شده؟!

دختر برای مادر خود گریه می کند

مادر برای دختر خود گریه می کند

دنیا بنا نداشت به زهرا وفا کند

دنیا بنا نداشت که حق را ادا کند

می خواست که خون به دل مرتضی کند

با هیزم آمده که جهنّم به پا کند

نامردِ بی حیا ... روی او را کبود کرد

با تازیانه بازوی او را کبود کرد


محمدفردوسي

شعر وفات حضرت خديجه (س) - حق پرست

در سوگ حضرت خديجه (س)



امشب رسيده شام  هجـران خـديجه


عـالم همه  نالان و گريـان خـديجه


بيت  نبـوّت غـرق در ماتم شد امشب


صاحب عـزا پيغمبـرخاتم شد امشب


در مكّه بيت  مصطفي بيت الحزن شد


بـا دست پيغمبر خديجه  در كفن شد


امشب  غريبانـه رَوَد  مـادر  ز خانه


بازوي او ديگـر نخـورده  تـازيانه


دلهـا بسوزد  بهر زهـراي  حـزينه


آتش زدند بيت علـي  را  در مدينه


            

یوسف حق پرست(غريب)

شعر حضرت خديجه (س) - سازگار


حضرت خدیجه (س)-مدح و وفات

 

اى پیشتر ز بعثت احمد مُحمّدى‏

 اى بارها سلام ترا بر رسول خود

 ابلاغ كرده ذات خداوند سرمدى‏

 چون شمع در فروغ نبوّت گداختى

 پیش از نزول وحى نبى را شناختى

 

اى بر تو لحظه لحظه سلام پیمبران‏

 خاك در تو سجده گه خیل سروران‏

 پیش از پیمبرى پیمبر به روى او

 چشم تو دید آنچه ندیدند دیگران‏

 در قلب تو كتاب كمالش نوشته شد

سر خط مادریت به آلش نوشته شد

 

 بى دامن توختم رسل كوثرى نداشت‏

 نخل بلند آرزوى او برى نداشت‏

 حتى على كه جان عزیز پیمبر است‏

 در ملك بى حدود خدا همسرى نداشت‏

 اى همدم رسول خدا در نزول وحى

 اى دامن تو مركز نور بتول وحى

 

 تو وصل بر رسول و ز هستى جدا شدى‏

 تو آفتاب بیت سراج الهدی شدى‏

 نیزار وحى مثل على شیر مرد داشت‏

 اى شیر زن تو تالى شیر خدا شدى‏

 دانایى تو هدیه به پروردگار شد

 در جنگ اقتصاد نبى ذوالفقار شد

تو دیگر و زنان جهان جمله دیگرند

 سادات عالمت پسرانند و دخترند

 دانایى تو، تیغ على، خُلق مصطفى‏

 در پیشبرد فتح نبوّت برابرند

 دامان پاك تو ثمرش یازده ولی است

این‏رتبه‏ات بس‏است كه داماد تو علیست

 

 در دور بت پرستى و تاریكى جهان‏

 بودت رخ نیاز به درگاه بى نیاز

 پیش از نزول وحى الهى تو و على‏

 خواندید با رسول خدا در حرم نماز

 چون تو كه با رسول خدا همسرى كند

 دُرّ یتیم آمنه را مادرى كند

 

 اى تكیه‏گاه خواجه‏ى لولاك شانه‏ات‏

 اى لحظه لحظه ذكر مُحمّد ترانه‏ات‏

 بر یازده ستاره‏ى توحید، آسمان‏

 روى منیر فاطمه خورشید خانه‏ات‏

 در بیت آفتاب مه تام كیست

 تو اول زن مجاهد اسلام كیست

 

تو پیغمبر خدا به تو عرض ارادتش‏

 زهراست هم كلام تو پیش از ولادتش‏

 گویى كه با تو گرم سخن بود فاطمه‏

 حتى به لحظه‏هاى غروب شهادتش‏

 با آنكه سالها ز جهان چشم بسته‏اى

 انگار دور بستر زهرا نشسته‏اى

 

اى ام پاك ام پدر، ام مؤمنین‏

 اى مادر بزرگ امامان راستین‏

 روزى كه یار هر دو جهان یاورى نداشت‏

 روزى كه آن معین بشر بود بى معین‏

 مردانه ایستادى و كردى حمایتش

 تا جاودانه ماند چراغ هدایتش

 

 در مكّه مكرّمه بودى مكرّمه‏

 دشمن شدند با تو دغل دوستان همه‏

 از هست خویش دست كشیدى و ذات حق‏

 بخشید گوهرى به تو مانند فاطمه

 الحق تویى تویى تو كه جان پیمبرى

 شایسته‏اى كه بهر نبى كوثر آورى

 

 آزرد اى فرشته‏ى حق اهرمن ترا

 زخم زبان زدند بهر انجمن ترا

 از بس كه ریخت عطر قداست ز پیكرت‏

 پیراهن رسول خدا شد كفن ترا

 از بس بلند بود مقام و جلال تو

گردید سال حزن نبى ارتحال تو

 

روح تو در بهشت به پرواز مى‏شود

 درهاى غم به قلب نبى باز مى‏شود

 در فصل خردسالى و آغاز زندگى‏

 بى مادرى فاطمه آغاز مى‏شود

 اشك نبى براى تو اى جان پاك ریخت

 بادست خویش بر تن پاك تو خاك ریخت

 

با رفتن تو یار مُحمّد ز دست رفت‏

 خورشید روزگار مُحمّد ز دست رفت‏

 شد حمله ور به گلشن دین لشكر خزان‏

 تو رفتى و بهار مُحمّد ز دست رفت‏

 زیبد كه با هزار زبان در ثناى تو

 «میثم» دُر قصیده بریزد به پاى تو


غلامرضاسازگار

شعر حضرت خديجه (س) - رحمان نوازني

وفات حضرت خدیجه (س)

 

 شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب

شکسته قلب رسول و ندارد امشب خواب

کنار بستر مرگ یگانه امّیدش

گرفته زمزمه، یا رب خدیجه را دریاب!

*

همان که هستی خود را به هستیَم بخشید

همان که سوخت به پای منادی توحید

همان که گرمی پشت رسالت من بود

و می تپید برای نبوت خورشید

*

در آن زمان که شب سرد کفر جولان داشت

زبان زخم عدو، تیغ تیز و بران داشت

خدیجه مرهم دلگرمی رهَم می شد

به آفتاب وجودم همیشه ایمان داشت

*

همان که درک مقامش مقام می آرد

و جبرئیل برایش سلام می آرد

همان سرشت زلال و مطهری که خدا

ز نسل پاک و شریفش امام می آرد

*  

مقام و منزلتش را کسی چه می داند

شریک امر رسالت همیشه می ماند

قد خمیده و موی سفید او امشب

هزار روضه برای رسول می خواند

*

برای مادر ایمان سزاست گریه کنیم

و با سرشک امامان سزاست گریه کنیم

برای آنکه ز من هم غریب تر گردید

شبیه شام غریبان سزاست گریه کنیم

*

قنوت امشب زهرا فقط شده مادر

به روی سینه مادر نهاده سر، کوثر

الهی مادر یاسم غریب می میرد

غریب بود و غریبانه جان دهد آخر

*

خدیجه گریه نکن این همه از این غم ها

که گریه ها بنماید به جای تو زهرا

برای فاطمه امشب نماز صبر بخوان

ببوس سینه او را ببوس دستش را

*

اگر تو بودی، یاس تو غنچه وا می کرد

بجای تکیه بر آن در، تو را عصا می کرد

اگر خدیجه تو بودی، به پشت در زهرا

بجای فضه در آنجا تو را صدا میکرد

*

خسوف بر رخ ماهش نمی نشست ای کاش

و گوشواره ز گوشش نمی گسست ای کاش

میان آن همه نامحرم و به پیش علی

کسی ز فاطمه پهلو نمی شکست ای کاش

*

اگر کفن تو نداری عبای من به تنت

ولی چه چاره کنم بر حسین بی کفنت

می آوری تو به مقتل خدیجه، زهرا را

چه می کنی تو در آن لحظه های آمدنت


رحمان نوازني

شعر حضرت خديجه (س) - لطيفيان

حضرت خدیجه(س)-مدح و وفات

 

شکر خدا که تحت لوای خدیجه ایم

بعد از هزار سال گدای خدیجه ایم

مهرش نتیجه ی دهه اول من است

ما یک دهه تمام برای خدیجه ایم

ده شب فقط به خاطر او گریه می کنیم

ما پیش واز روز عزای خدیجه ایم

اصلاً به ما چه مردم دنیا پیِ چه اند؟

ماها که در پی نوه های خدیجه ایم

بی مهر او عبادت عالم قبول نیست

ما با خدیجه، عبد خدای خدیجه ایم

مهر خدیجه را به سر شانه می برم

شکر خدا که مادر زهراست، مادرم

در لحظه ی شکسته شدن پا شدن خوش است

در خشک سال، عاشق دریا شدن خوش است

دلداده ها معامله با یار می کنند

بهر رسول این همه تنها شدن خوش است

قبل از غدیر گفت: علی رهبر من است

قبل از غدیر شیعه مولا شدن خوش است

دنبال مال نیست اسیر نگارها

بانوی ما به مادر زهرا شدن خوش است

سختی بکش محله محله که عاقبت

مادر بزرگ طایفه ی ما شدن خوش است

بد نیست سنگ کوچه به پیشانی ات خورد

گاهی شبیه زینب کبری شدن خوش است

آن قدر سنگ خوردی و بال و پرت شکست

ای مادرم ،سرم به فدایت، سرت شکست


علي اكبر لطيفيان

شعر حضرت خديجه (س) - سازگار

حضرت خدیجه (س)-مدح و وفات

 

ای ز صد هاجرت درود و سلام

كرده مریم به محضر تو قیام

همسر مصطفی درود، درود

مادر فاطمه سلام، سلام

همتت وقف مكتب توحید

ثروتت پشتوانة اسلام

هم سلام تو را رسانده خدا

هم به تو فخر كرده خیر الانام

پانهادی فراتر از مریم

در جلال و كمال و قدر و مقام

از سر عالمی كشیدی دست

با رسول خدا شدی همگام

دخترت كوثر رسول خدا

پسرانت به جن و انس امام

با ادب باید از تو گفتن مدح

با وضو باید از تو بردن نام

چشم دین بر جمال تو روشن

دل احمد به وصل تو آرام

مؤمنین را یگانه مامی تو

مادر یازده امامی تو  

تو به اسلام مادری كردی

تو به توحید یاوری كردی

عصمت از دامنت چنان جوشید

كه به مریم برابری كردی

با محمد، محمدی گشتی

بر پیمبر، پیمبری كردی

بین طوفان و موج حادثه ها

فلك دین را تو لنگری كردی

تویی آن شیر زن كه مردانه

ایستادی و حیدری كردی

تا كنی دلبری زپیغمبر

اول از خلق دل، بری كردی

با محمد ز هست و بود جهان

دست شستی و همسری كردی

دخت طاها ام ابیها را

این تو بودی كه مادری كردی

مشرق یازده ستاره شدی

بلكه خورشید پروری كردی

صلوات خدا به اولادت

جان عالم فدای دامادت

تو صدف، فاطمه است گوهر تو

گوهر تو نه بلكه كوثر تو

بود بر یاری رسول خدا

كوه و صحرا و خانه سنگر تو

هستی ات را به مصطفی دادی

هست خود بر تو داد داور تو

خالق لم یزل سلام تو را

می فرستاد بهر شوهر تو

پیشتر از شب ولادت خود

هم كلام تو بود دختر تو

یار احمد شدی چه بهتر از این

كه خدا گشت یار و یاور تو

به محمد زدند سنگ ولی

بود دردش درون پیكر تو

گشت دُر یتیم عبدالله

از دو عالم یگانه گوهر تو

تك و تنها شدی، زنان قریش

ایستادند در برابر تو

غم مخور گر زنان مكه دگر

ننهادند رو به محضر تو

«این دغل دوستان كه می بینی

مگسانند دور شیرینی»

سخنانم اگر چه گوهر بود

وصف تو از سخن فراتر بود

برتو در یاری رسول خدا

نه غم جان نه بیم از سربود

بر محمد وجود هم چو تویی

مثل زهرا برای حیدر بود

در هجوم تمام حادثه ها

دست هایت رسول پرور بود

بود یك ركن مصطفی حیدر

همسری تو ركن دیگر بود

حَرَمت قلب دخترت زهرا

كفنت جامة پیمبر بود

كفن دیگرت زجبراییل

خلعت ذات حی داور بود

پدر و مادرم فدایت باد

كه جهادت جهاد اكبر بود

افتخار ائمه بر زهرا

فخر زهرا به چون تو مادر بود

خوانده ای با محمد از آغاز

پیشتر از نزول وحی نماز

تو گل از باغ معرفت چیدی

در رسول خدا، خدا دیدی

آنچه نادیده بود چشم كسی

دیدی و گل شدی و خندیدی

شهد اقرء زدست پیغمبر

وحی نازل نگشته نوشیدی

با محمد نماز می خواندی

در كنار علی درخشیدی

سجدة آفتاب بر خاكت

ماه احمد شدی و تابیدی

در بهشت نبوت و توحید

مام ام الائمه گردیدی

نخل طوبای آرزوی نبی

باغ سبز همیشه جاویدی

هر كجا بر نبی جسارت شد

مثل شیر خدا خروشیدی

سال شد بر رسول عام الحزن

تا تو صورت به خاك پوشیدی

شهر مكه است شهر غربت تو

اشك "میثم" نثار تربت تو


غلامرضا سازگار

شعر حضرت خديجه (س) - محمود ژوليده

حضرت خدیجه(س)-وفات

 

من کنیز آسمانی اله العالمینم

بانویی یکتا پرستم همدل اهل یقینم

خلقتم از صلب های پاک یک یک منتقل شد

تاج دارم در سیادت پاکدامان و متینم

بانویی هستم که جبریلش سلام آرد ز بالا

من مخاطب از خدا با خطبه ی روح الامینم

اولین درد آشنای آستان هل اتایم

اولین بانوی اسلامم سعادت را نگینم

محرم اسرار بعثت راز دار بیت وحی ام

همسر آزاده ی درگاه ختم المرسلینم

هستی ام نذر نبوت، ثروتم وقف رسالت

یاور پیغمبر اعظم امین مؤمنینم

کیستم من، در مقام سختی و رنج و مشقت

آن که در شعب ابی طالب حماسه آفرینم

درس دادم بانوان را درس از زهرا گرفتم

مادرم، اما به شاگردی دختر بی قرینم

گوهر عصمت ز اعماق صدف باید برآید

من همان دریای نورم چشمه سار یاسمینم

مادر زهرا که داند کیست غیر از خالق او

آفرین بر آفریننده که زهرا آفرینم

در مقامم بس، که ام الفاطمه هستم به عالم

ام زهرا، جده ی آن یازده نور مبینم

همسر من حامل وحی الهی بود اما

حامل عصمت منم در بطن پاک و عنبرینم

بانویی هستم که چون ایمان خود اظهار کردم

دیدم از هر سو قرین موج طعن مشرکینم

چون ولایت را پذیرفتم کمالم بیشتر شد

مفتخر از شان بیعت با امیرالمؤمنینم

شاد بودم در جوار رحمت نور پیمبر

لیک اوج درد و رنجم شد به شام واپسینم

از پیمبر چون شنیدم قصه ی سیلی و کوچه

خود به خود پژمردم و مردم به پای نازنینم

پیش مرگ دخترم هستم که می افتد به بستر

صید داغ سهمگینم کشته ی سقط جنینم

از بهشت آمد برایم این کفن اما خدایا

بی کفن ماند حسینم، از حسینم شرمگینم


محمود ژوليده

شعر حضرت خديجه (س) - لطيفيان

حضرت خدیجه (س)-مدح

 

بیچاره دستی که در این شب ها فقیرت نیست

یعنی دخیل دست های دستگیرت نیست

 باید برایت خاکساری را تمنا کرد

بیچاره بال جبریلی که حصیرت نیست

هرگر نمی خواهم ببینم آن شبی را که

در سفره ی افطار ما نان و پنیرت نیست

قربانی نامت شدن عین حیات ماست

مرده تر از مرده است هر کس که بمیرت نیست

تو منت دین خدا بر گردنم هستی

آری تو امّ المؤمنینی و نظیرت نیست

تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

کوری چشم دشمنانت مادرم هستی

ای همسر شایسته ی پیغمبر مکه

ای جده ی شهر مدینه؛ مادر مکه

ای که برایت حاجیان احرام می بندند

قبر شریفت قبله گاه دیگر مکه

تو مادری ات نیز بوی نوکری می داد

می خواستی باشی کنیز دختر مکه

تو زینب پیغمبری و سال های سال

سینه سپر کردی برای رهبر مکه

هر جا که پیغمبر به جنگ فتنه ها می رفت

تو یک تنه بودی برایش لشگر مکه

مکه مدینه نیست در آتش نمی افتی

کاری ندارد با تو دیوار و در مکه

تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

کوری چشم دشمنانت مادرم هستی


علي اكبر لطيفيان

مدح و مرثيه حضرت خديجه (س) - سازگار

حضرت خدیجه (س)-مدح و وفات


سـلام عالـم خلـقت! سـلام داور مـن!

به روح پاک بنـات و بنین و شوهـر من

منـم صحیفـۀ تاریـخ عمـر ختـم رسل

که غرق بوسـۀ پیغمبر است کوثـر مـن

وجـود مـن ز ازل تشنـۀ محمّـد بــود

که شد شراب وصالش نصیب ساغر من

امیــن وحـــی الهــی ســلام آورده

به سـوی مـن ز خداوندگـار اکبـر من

سلام من به محمّد سلام من به علی

سلام هر دو به جـان و تـن مطهـر من

به وصف منزلتم نـزد مصطفی این بس

که روح بین دو پهلوی اوست دختر من

زهی به بخت بلندم که عقل کل فرمود

خدیجه مونس من بود و یار و یاور من

درسـت «امّ‌ابیهــا» اگـر شـود تفسیـر

یقین کنید که این دختر است مادر من

بـرای یـاری منجـی خلـق عالـم بـود

هماره کوچه و صحرا و دشت، سنگر من

ز چـارسو سپـر جـان مصطفـی گشتم

چه غم اگر شکند سنگ دشمنان سر من

به گـرد روی محمّد چـو گرد گردیـدم

که شد غبار ره او بـه چهـره زیـور من

همیـن نـه جامـۀ پیغمبرم کفن گردید

به دست رحمت او دفن گشت پیکر من

از این مقام چه برتر؟ علی است دامادم

علی که هست زعیم و امام و رهبر من  

اگـر چـه آمـده پامـال، حـرمت حرمم

فرشته بوسه گذارد به خـاک مقبـر من

زمیـن مکـه بــود شـرح پایـداری‌هـا

حجـاز پـر ز نفس‌هـای روح‌پـرور من

من آن نکو‌ صدف پاک ‌عصمتم که بود

تمـام هستـی پروردگـار، گوهــر مـن

در آسمـان نبـوّت کنــار ختـم رسـل

فراتر است ز خورشید و مـاه، اختر من

شبی که روی نهادم به سوی خانۀ بخت

پـر از ملائکـه گردیـد فرش معبر من

ز آفتـاب دمــد بـوی لالـه و ریحـان

اگر به حشر فتد سایه‌ای ز معجـر من

عجیب نیست که با این جلال، جبرائیل

هـزار مرتبـه زانـو زنــد بـرابـر مــن

به بیت ختم رسل مـادر بتـول شـدن

شرافتی است که هرگـز نبود باور من

نشان بوسۀ من روی صورت زهرا

نشان بوسۀ زهـرا بـود بـه منظـر من

فروغ فاطمـه از پـای تـا سـرم تابیـد

شبی که عطر محمّد گرفت بستر من

دهنـد دست به دست خـدای عـزّوجلّ

اگـر ملائکـه کوبنـد حلقـه بـر در من

ادب کنند و دو زانو، همـه جلوس کنند

زنـان دیگـر ختم رسـل به محضر من

سرشک چشم رسول خدا چو باران ریخت

بـه جـای لالـه سـر تـربت معطـر من

فراتـر است ز عـرش وسیع‌تر ز سپهـر

به چشم اهـل نظـر، خانـۀ محقـر من

هزار حیف که با ارتحال من به بهشت

غریب گشت محمّد، یگانـه همسر من

بهشت من نه بهشت است بلکه آنجا بود

که می‌نشست محمّد ز مهـر در بر من

ز قول نافـذ ختم رسل بگـو "میثم!"

خدیجـه آمــده صدیقــۀ مکـرر مـن


غلامرضا سازگار

وفات حضرت خديجه - رحيمي

حضرت خدیجه (س)-وفات

 

امشب فرشتگان خدا سوگوار تو

پر می کشند گریه کنان تا دیار تو

هم ناله با دل همهٔ‌ آسمانیان

جبریل روضه خوان شده بانو کنار تو

تنها نه لاله های دل داغدار ما

گل های اشک چشم ملائک نثار تو

تا صبح ماند مثل تمام ستاره ها

چادر نماز سبز تو چشم انتظار تو

دلخسته ام به وسعت دلتنگی و فراق

زانو بغل گرفته ام امشب کنار تو

می سوزد از فراق تو با قلب دخترت

تا صبح مات و غمزده شمع مزار تو

یادم نمی رود شب آخر شب سفر

باران اشک فاطمهٔ‌ بی قرار تو

گفتی به فاطمه غم خود را خدیجه جان

آتش زدی به پهنهٔ‌ دریا و آسمان

از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم

بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم

یا اینکه در مصیبتت از دست می روم

یا اینکه با تمام توان گریه می کنم

با غربت تو شهر مدینه چه می کند؟

با قلب خسته و نگران گریه می کنم

«چون چاره نیست صبر به ناچار می کنم»

مانند شمع از دل و جان گریه می کنم

دیوار و در، غروب تو را ناله می زنند

پهلو شکسته! ناله زنان گریه می کنم

با روضه های پهلو و بازوی خسته ات

با روضهٔ‌ بلال و اذان گریه می کنم

اصلاً ببین که با همهٔ‌ روضه های تو

اندازهٔ‌ زمین و زمان گریه می کنم

از کوچه های فاطمیه دل نمی کَنَم

هر شب به یاد مادرمان گریه می کُنم

عمریست که در آرزوی خاکبوسیِ

قبری بدون نام و نشان گریه می کنم

کی می شود که جان بدهم در عزایتان

عالم فدای غربت بی انتهایتان


يوسف رحيمي

شعر حضرت خديجه (س) - لطيفيان

حضرت خدیجه (س)-وفات


شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت

برایم از خودش از حال خویشتن می گفت

از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش

و یک به یک همه اش را برای من می گفت

به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت

کنار ما سه تن از پنج تن می گفت

برایم از همه اموال و مال داشتنش

برایم از کفنی هم نداشتن، می گفت

درست مثل کسی که خودش خبر دارد

فقط حسین حسین و حسن حسن می گفت

کفن رسید به دستش ولی نشد خوشحال

برایم از پسرم " شاه بی کفن" می گفت

بباف دختر من پیرهن برای غریب

به فاطمه ز حسین و ز پیرهن می گفت


علي اكبر لطيفيان

وفات حضرت خديجه - وفايي


حضرت خدیجه(س)-مدح و وفات

 

سرلوحۀ ایمان و امان است خدیجه

سرمشق ره حق طلبان است خدیجه

بانوی حرم خانۀ وحی نبوی اوست

در چشم نبی گوهر جان است خدیجه

گنجینه پُر گوهر تقوا و شرافت

آئینۀ توحید نشان است خدیجه

سرچشمۀ فضل و كرم و بخشش و احسان

بر جملۀ ایثارگران است خدیجه

سرسبزترین سرو سرافراز فضیلت

در فصل بهاران و خزان است خدیجه

در گلشن ارزندۀ توحید پرستی

چون كوثر جوشنده روان است خدیجه

گر فاطمه اش بانوی زن های بهشتی ست

نور دل گل های جنان است خدیجه

پیداست شب آخر عمرش، ز نگاهش

بر فاطمۀ خود نگران است خدیجه

در حسرت بی مادریِ فاطمۀ خویش

آزرده دل و اشك فشان است خدیجه

آمد كفن از سوی خداوند برایش

محبوب خداوند جهان است خدیجه

قدرش به خدا هیچ نیاید ز«وفائی»

زیرا كه فراتر ز بیان است خدیجه


سيدهاشم وفايي

وفات حضرت خديجه - نظري

حضرت خدیجه(س)-وفات

 

ای دوش تا دوش پیمبر تا همیشه

دین خدا را یار و یاور تا همیشه

ای همسر شایستۀ پیغمبر وحی

ای مادر زهرای اطهر تا همیشه

با بودنت زهرا به عالم فخر می کرد

از این که دارد چون تو مادر تا همیشه

اسلام ما با یاری تو پا گرفته

ای اولین اسلام آور تا همیشه

با بودن تو مصطفی دل گرم می شد

ای بر سر دین سایه گستر تا همیشه

از بی پسر بودن نریز ای با وفا اشک

زهرای تو نسلی ست برتر تا همیشه

تا فاطمه داری تو دیگر غم نداری

طوبای زهرا می دهد بر تا همیشه

با مرتضی شمشیر، پیغمبر اگر داشت

با بودن تو لحظه لحظه او سپر داشت  

با رفتنت اسلام از بال و پر افتاد

بار غمت بر شانۀ پیغمبر افتاد

چشمان زهرای تو مانند صدف بود

از این صدف با داغت آخر گوهر افتاد

روی مزارت بارها جبریل آمد

هر بار آمد دید زهرا با سر افتاد

افتاد پیغمبر ز پا از داغت اما

در این میان زهرات خیلی بدتر افتاد

آتش به روی چادر او پنجه انداخت

با یک لگد زهرای تو پشت در افتاد

رفتی نبودی تا ببینی دختر تو

در کوچه ها در پیش چشم شوهر افتاد

تابوت او را مرتضی با گریه می برد

روی مزارش نیمه شب ها حیدر افتاد

رفتی ندیدی از کبوتر پر بریدند

رفتی ندیدی از حسینت سر بریدند


مهدي نظري

وقات حضرت خديجه - جنيفي


حضرت خدیجه(س)-وفات

 

مادر میان بستر خود روضه می خواند

 با اشک های کوثر خود روضه می خواند

نیّت نمود و شانه زد بر موی زهرا

 با مویه های آخر خود روضه می خواند

او چند مدت رنگ نیلی خواب می دید

 بر شاخۀ نیلوفر خود روضه می خواند

خیره به در می شد و یا این که به دیوار

 یا که به روی دختر خود؛ روضه می خواند

با روضه های کوچه، او از حال می رفت

 با یاد یاس پرپر خود روضه می خواند

وقتی گریز روضه هایش کربلا بود

 با نالۀ بغض آور خود روضه می خواند

مادر بزرگِ ماه های روی نیزه

 بر کشته های بی سر خود روضه می خواند

بر پارۀ قلبش که زیر دست و پا ماند

 بر پاره های پیکر خود روضه می خواند

اصلاً در عاشورا به عالم کرد رجعت

 بر روی تل، بر منبر خود روضه می خواند

از غارت و آتش درون خیمه می گفت

 می سوخت، با خاکستر خود روضه می خواند

زینب شبیه اوست، نه اصلاً خود اوست

 یعنی برای معجر خود روضه می خواند


محسن حنيفي

وفات حضرت خديجه - قاسمي


حضرت خدیجه(س)-وفات


 چطوری دلت میاد  بدون ما بری سفر

حالا که داری میری، پس ما دو تا رو هم ببر

نه قرارمون نبود، رفیق نیمه راه باشی

گفتی پا به پام می مونی ،تا یه تکیه گاه باشی

به دلم آتیش نزن، گریه ی بی صدا نکن

واسه زنده موندنم، زیر لبت دعا نکن

خیلی زود داری میری!، دخترمون سه ساله شه

نذا باغِ زندگیش، رنگِ گلای لاله شه

وقت کوچت ای پرستو، نمِ پاییزی می خوای!؟

بعد عمری زندگی، تازه ازم  چیزی می خوای!؟

نگو دریای غمِ خدیجه ساحل نداره !

همه زندگیم فدات، عبام که قابل نداره !

کفنت رو قراره ازآسمونا بیارن

قراره فرشته ها حلوا و خرما بیارن

به جونم آتیش زده؛ حرفِ کفن-اسمِ عبا

یادتِ گفته بودم براتُ از کرببلا

یادتِ گفته بودم، ازیه غریبِ بی کفن

گفته بودم نوه مُ ؛ کرببلا سر می بُرن

سی هزارتا نامسلمون، نینوا می کشنش

با لبِ تشنه تو گودال بلا می کشنش

توی کربلا سرِ همین عبا بلوا میشه

سر غارتِ یه تیکه پیرهن دعوا میشه


وحيد قاسمي

وفات حضرت خديجه (س) - لطفي


حضرت خدیجه(س)-وفات


چشمم به غیر خون دلی مبتلا نداشت

این خانه بعد رفتن تو آشنا نداشت

زهرا یتیم شد غم بی مادری رسید

بی تو دل شکسته ی من هم نوا نداشت

خاک عزا به روی سرم ریختم ولی

خون گریه های دخترکت هم صدا نداشت

رفتی و در مزار تو دیدم که پیکرت

بر پای تا سرش کفنی جز عبا نداشت

بابا گرفته روضه و من گریه می کنم

در خانه ای که بعد نگاهت صفا نداشت

می گوید از من و تو و از پارۀ تنم

از تشنه ای که روی لبش جز دعا نداشت

شد رسم بعد تو که عبا را کفن کنند

اما برای قامت او کربلا نداشت

از بس که تیغ و نیزه تنش را گشوده است

گودال قتلگاه به جز بوریا نداشت


حسن لطفي