حضرت رقیه - جواد حیدری

حضرت رقیه(س)


با خنده ي خود صفاي دلها مي شد

آرامش خاندان طاها مي شد

حنانه ترين دختر اين كاشانه

در كودكي اش مادر بابا مي شد


جواد حیدری


بقیه شعر در ادامه مطلب...

ادامه نوشته

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - قاسمي

حضرت رقیه(س)-ولادت


پریوشی كه غزل خوان مهربانی هاست

سه ساله دخترك خانواده ی زهراست

شب ولادت او روز مرگ نومیدی

شروع لحظه ی تحویل سال خورشیدی

شكوفه های بهاری مرید خنده ی او

شكفتن گل مریم نوید خنده ی او

چه انعكاس شگرفی نگاه او دارد!

از آسمان نگاهش ستاره می بارد

نماز پنجره ها سمت كعبه ی چشمش

حواس آینه ها پرت جذبه ی چشمش

ستاره ها به رقیه سلام می كردند

برای دیدن او ازدحام می كردند

رجال اهل كهف، خواب ناز امشب را

به پلك منتظر خود حرام می كردند

زنان پاك سرشت قبیله ی مریم

به احترام مقامش؛ قیام می كردند

و شاعران علی دوست تمام جهان

قصیده گفتن خود را تمام می كردند

فرشته ها به قماتش دخیل می بندند

فقیرهای بهشتی چه آبرومندند!

طواف قاصدكان گرد او تماشایی ست

شكوه فاخر اعمال حج شیدایی ست

به پای بوسی خاكش هزار سرو بلند

بر آستانه ی گهواره سر فرود آرند

چكیده شهد گل از غنچه ی تبسم او

مسیر باد صبا كوچه ی تبسم او

نسیم، شانه ی صبح حریر گیسویش

عقاب قلب اباالفضل گیر گیسویش

گلِ سرِ شب این كودك شكر شیرین

ستاره های درخشان خوشه ی پروین

صدای گریه ی او شرح آیه های بهشت

رسد ز پیرهنش عطر جانفزای بهشت

نگاه فاطمی اش، باغ خاطرات حسین

سرشك دیده ی او، باده ی حیات حسین

عقیله آمد و قنداقه را به دستش داد

حسین ذوق كنان یاد مادرش افتاد

به گریه گفت: غم از دیده ی ترم رفته

نگاه كن چقدر او به مادرم رفته


وحيد قاسمي

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - عرب خالقي

حضرت رقیه(س)-ولادت


منم و آسمانِ زیبایی

کهکشانی همه تماشایی

منم و روح های روحانی

صاحبان دَم مسیحایی

منم و خانواده ای که خدا

خلقشان کرده است رویایی

من غلام قبیله ای هستم

که غلامیش، باشد آقایی

هرکدامی که نامشان ببری

قبله هستند خود به تنهایی

پسرانِ قبیله مادری اند

دختران قبیله بابایی

دخترانش اگر چه لیلایند

همه مجنونِ عشق زهرایند

همه آب ها که دریا نیست

همه رنگ ها که زیبا نیست

آسمان گر چه هست بالا لیک

هر کجایی که عرش اعلا نیست

گر چه مجنون زیاد هست اما

هر که معشوق شد که لیلا نیست

گر چه از نسل فاطمه اما

هر کسی که شبیه زهرا نیست

ای شکوهِ مثالی زهرا

چون تو کس نیست تالی زهرا

پدرت باز شوق دختر داشت

در سر خود هوای کوثر داشت

سخت دلتنگ روی مادر بود

دلی عاشق چنان کبوتر داشت

در قنوتی تمام بارانی

تا که سر را بر آسمان بر داشت

تو رسیدی و بعد از آن بابا

در کنارش دوباره مادر داشت

از سر شوقِ دیدنت ارباب

یکسره دیده سوی خواهر داشت

که رسیده است مادر سادات

خواهرم نذر مقدمش صلوات

تا خدا سایه گستر دنیاست

سایه ی تو همیشه بر سر ماست

تو عنایت شدی اگر بر خاک

از عنایات عالم بالاست

چشمه ای از کرامتت خورشید

قطره ای از محبتت دریاست

مادر تو طلیعه ی نور است

پدر تو امام عاشوراست

همه ی عشق حضرت ارباب

از لبانت شنیدن باباست

روز اول تو را خدای حسین

آفریده فقط برای حسین

پلک هایت اگر شده سنگین

خوش بخواب ای حقیقت شیرین

چشم خود را ببند و در رویا

خواب مادربزرگِ خویش ببین

بین رویا به روی زانویِ

جدّ والا مقام خود بنشین

بی تو شیرین زبانِ شهر دمشق

بی نمک هست سفره ی رنگین

بی تو در سفره از گلوی عمو

نرود هیچ آب خوش پایین

من دعا می کنم بیا امشب

این دعای مرا بگو آمین

ای خدا جان دختر جانان

فرج صاحب الزمان برسان

ای همه عشق حضرت باری

شب ز نیمه گذشته بیداری

کاروان می رود بخواب آرام

که در آغوش عمه جا داری

تا که دوش عموست لازم نیست

بر زمین پای خویش بگذاری

ترس دارم خدای نا کرده

به گل پای تو رود خاری

یا که آیینه ی رخ زهرا

به تو سنگی رساند آزاری

تو کجا در خرابه خانه کجا؟

تو کجا ضرب تازیانه کجا؟


محسن عرب خالقي

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - رحيميان

حضرت رقیه(س)-ولادت


با فقیرانِ زمین باز خدا راه آمد

مژده ای آمده که سوگلی شاه آمد

آمد از راه شبِ ذره نوازی حسین

نمک سفره ی شاهانه ی این ماه آمد

به دل سرد زمین باز امیدی داند

یاس خوش عطر و گلاب حرمَ الله آمد

همه ناخواسته گشتند نمک گیر حسین

پیش از خواهش ما عیدی دلخواه آمد

نیست در هیچ کجایی خبر از تنهایی

قبله ی بی کسی هر دل آگاه آمد

کوری چشم بخیل همه ی عایشه ها

همه جا پر شده که فاطمه از راه آمد

حضرت زُهره ی زهرای حرم آمده است

زینت شانه ی سقای حرم آمده است

رفت خورشید ز رو وقت درخشیدن تو

ماه بیچاره شد از موقع تابیدن تو

کاشف الکرب حسین بعد عموجان هستی

می رود غم ز دلش در عوض دیدن تو

چه قدر در دل دریای عمو جا داری

نشود خسته ابالفضل ز بوسیدن تو

خنده بر صورت زهرایی تو می آید

عمه ات هست فقط عاشق خندیدن تو

علیِ اکبر و عباس و حسین و زینب

آب گردد دلشان موقع رنجیدن تو

مهربان دختر ارباب، گدایی به خدا-

دست خالی نرود موقع بخشیدن تو

کودک و این همه اوصاف و جلال و جبروت

به خدا نیست غلط معجزه نامیدن تو

محشری، معجزه ای، بی بدلی غوغایی

دختری نیست به اندازه ی تو بابایی

تو طبیبی و به هر درد دوایی داری

مرتضی زاده ای و دست شفایی داری

به خداوند قسم فاطمه در فاطمه ای

چه وقاری چه جلالی چه حیایی داری

هر کسی هست کسی بندگی ات را کرده

هرکجا ملک خدا هست گدایی داری

نام تو معجزه ی حضرت عیسی دارد

مثل بابا دم انگشت نمایی داری

چشم ها خیره شد از گریه ی طوفانی تو

مثل زینب، دلِ از ترس رهایی داری

آن قدر ناله زدی تا پدر آمد با سر

همه دیدند به ویرانه خدایی داری

طعنه زد چشم پر از آب تو بر آب فرات

پدر از گریه ی تو گشت قتیل العبرات

حضرت فاطمه ی دوم این ایل و تبار

مانده ام من تو کجا چادر پر گرد و غبار

عاشقی را تو فقط یاد به مجنون دادی

یک شبه پیر شدی پای غم دوری یار

دم افطار به یاد شکم خالی تو

می شود هر رمضان چشم همه ابر بهار

دست سنگین همه شهر به جانت افتاد

تا که آب آور لب های تو شد نیزه سوار

دلم از بی کسیت آب شده ای بانو

در دلِ بَرّ و بیابان به تو دادند مزار

هر کجا حرف تو شد سوخت تمام جگرم

اسوه ی کودک بحرین فدای تو سرم


محمد حسين رحيميان

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - رحيمي

 دختری آمد از قبیله ی نور

 نذر راهش سبد سبد احساس

 صورتش مثل قاب نرگس بود

 سیرتش روح صد گلستان یاس

 *

 هر فرشته که می رسید از راه

 یا اگر جبرئیل می آمد

 به پر روسری گلدارش

 تا ببندد دخیل می آمد

 *

 هر سحر بوسه می گرفتند از

 مقدمش کاروانی از خورشید

 یاسها چلچراغ ایوانش

 با همان بالهای سبز و سپید

 *

 تا که لب را به خنده وا می کرد

 دل هر ماهپاره را می برد

 هر دلی را به لطف لبخندش

 به خدا تا خود خدا می برد

 *

 ساره ، آسیه ، هاجر و مریم

 زائر هر شب نگاه او

 و شکوه تمام این دنیا

 گرد و خاک غبار راه او

 *

  به صفات حمیده اش سوگند

 آینه دار حُسن زهرا بود

 خاک راهش شفای هر دردی

 او مسیحا تر از مسیحا بود

 *

 در میان قبیلهِ ی خورشید

 در دل هر ستاره جایی داشت

 و روی موج آبی دلها

 مثل مهتاب رد پایی داشت

 *

 آسمان است و گوشواره ی او

 خوشه های طلایی پروین

 مستجاب الدعاست این بانو

 عطر سبز قنوت او آمین

 *

 عطر باغ بهشت دارد او ؟

 که شبیه نسیم می آید

 یا به روی قنوت پرواز

 بال هر یاکریم می آید

 *

 خاک بوسش فرشته ، تا می شد

 او برای نماز آماده

 بال پرواز ربنایش بود

 عطر سیب و ضریح سجاده

 *

 آسمان مدینه ی دل را

 مهر و ماه و ستاره ، کوکب بود

 بین این خانواده این دختر

 همه ی عشق عمه زینب بود

 *

 نه فقط عشق حضرت زینب

 آرزو و امید عباس است

 زینت آسمان آبی

 شانه های رشید عباس است

 *

 جلوه دارد میان چشمانش

 همه ی مهربانی ارباب

 گل بریزید آمده از راه

 دختر آسمانی ارباب

 *

 آسمانها ستاره می ریزد

 جبرئیل از جنان به پای او

 دسته گل می فرستد از جنت

 فاطمه مادرش برای او

 *

 مریم است این و یا خود زهراست

 که حریمش پر از کرامات است

 تا قیام قیامت این بانو

 افتخار تمام سادات است

 *

 از ضریح بهشتی اش هر دم

 عطر جانبخش لاله می آید

 تا همیشه صدای جانسوز

 گریه ی یک سه ساله می آید

 *

 اعتکاف بنفشه و لاله

 روی لبهای او چه دیدن داشت

 و حدیث دل شکسته ی او

 از زبانش بسی شنیدن داشت

 *

 کربلا بود و نیزه و شمشیر

 کربلا بود و خنجر و دشنه

 کربلا بود و هرم آن صحرا

 کربلا بود و کودکی تشنه

 *

 کربلا بود و ناله ی طفلی

 که چه غمگین به گوش می آمد

 کودکی که ز هوش می رفت و

 به چه سختی به هوش می آمد

 *

 کربلا بود و مشک خالی و

 دست از تن جدای سرداری

 ماند روی زمین نمناکی

 بیرق خاکی علمداری

 *

 کربلا بود و بین آن گودال

 آیه های شکسته ی یاسین

 جامه ی پاره پاره ی یوسف

 بدن غرق خون بنیامین

 *

 اسبی از سمت سرخی گودال

 خسته و بی سوار می آمد

 و دلم با حقیقت تلخی

 داشت کم کم کنار می آمد

 *

 پیش چشمان خون گرفته مان

 از حرم عطر سیب را بردند

 به روی نیزه ها سر هفتاد

 سینه سرخ غریب را بردند

 *

 دستهای کبود و خسته مان

 بین زنجیر ها که بسته شدند

 بعد با نعل تازه ی مرکب

 سینه ی لاله ها شکسته شدند

 

یوسف رحیمی

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - اصلاني


دوره ي غربت دلم سر شد

آسمان و زمين منور شد

 

حال و روز خراب ديروزم

با کرامات عشق بهتر شد

 

دام و دانه نشان من دادند

خود به خود اين دلم کبوتر شد

 

مثل يک آسمان باراني

چشمم از شوق مقدمي تر شد

 

بار ديگر حسين بابا شد

و عروس مدينه مادر شد

 

دختري را که عمه بوسيده

روي دست حسين خوابيده

 

آمده دختري که باباييست

خنده هاي پدر تماشاييست

 

چقدر کودکانه تا دم صبح

عمه گرم نواي لالاييست

 

بين گهواره ي دو دست عمو

چه پري قشنگ زيباييست

 

بي جهت دل نبرده از بابا

چقدر خنده هاش روياييست

 

حضرت فاطمه دوباره رسيد

قد و بالاي او چه زهراييست

 

بايد اين ناز را عمو بخرد

دخترک آمده که دل ببرد

 

ماه شبهاي خانه رويش بود

عطر ياسي ميان مويش بود

 

گل سر داشت از ستاره ي شب

عالمي مست هاي و هويش بود

 

هر زماني که ميل بازي داشت

جاي او شانه ي عمويش بود

 

علي اکبر شبانه مي آمد

پيش خواهر و قصه گويش بود

 

چادرش چه ناز سر مي کرد

بوسه هاي پدر به رويش بود

 

رشته ي جان عمه گيسويش

هديه هاي عمو النگويش

 

دختري که نگار بابا بود

در نگاهش هزار دريا بود

 

صورتش را نسيم مي بوسيد

صورتي را که مثل زهرا بود

 

گيسوانش به دست شانه ي عشق

  هر زماني که پيش بابا بود

 

ساعتي که با عمويش بود

چقدر لحظه هاش زيبا بود

 

کس نديدست که زمين بخورد

جايگاهش هميشه بالا بود

 

غصه با بي کسي تباني کرد

آرزوهاش را خزاني کرد

 

مسعود اصلانی

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - محمدي


سلام ما به حضور مطهّرت خاتون

درود ، دختر ارباب عشق و زیبائی

سلام روشنی چشمهای ثارالله

درود آبی بی انتهای دریائی

**

خوش آمدی و قدم رنجه کردی ای خاتون

و غصّه را ز دل نا امید ما بردی

تو آمدی و شب سوّمم مجزّا شد

مرا به مُحرِمی خانه ی خدا بردی

**

به روی دست تمامی خانه می چرخی

تمام خانه پر از شور و غرق احساس است

به روی دست علی اکبری و می خندی

چه قدر خنده ی تو دلنشین عبّاس است

**

منم که تاج گدائی تو به سر دارم

توئی که دست ترحّم براین سرم داری

منم که خسته ام و بال من شکسته شده

توئی که پیش خودت مرهم پرم داری

**

شبیه فاطمه ای و همیشه اهل کرم

یتیم و سائل و در بند هم گدای شما

حساب دفتر لطفت ، پر از کرامت هاست

و باید از تو بخواهم برات کرببلا

**

به طبع خسته ی من خرده ای نگیر ای نور

که بال پر زدنم زخمیِ ِ غروب شماست

هنوز هم که هنوز است چشم خونباری

مقیم بارش باران عصر عاشوراست . . .

 

وحید محمدی

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - توحيد شالچيان ناظر


حورا شده در گرد تو پروانه ترین ها

تو کعبه ی عشّاقی و جانانه ترین ها

 

ای لیلی صحرای دل حضرت ارباب

مجنون شده ی عشق تو دیوانه ترین ها

 

سوگند که تا روز قیامت همه هستیم

با منکرتان دشمن و بیگانه ترین ها

 

کوچک حرمت جنّت ما خانه به دوشان

جذّاب تر از قصر ملوکانه ترین ها

 

گندم بده تا پر بزنم ، جلد تو باشم

محتاج تو ما کفتر بی دانه ترین ها

 

در بندم و دلداده ی عشقم بنویسید

کلبِ درِ بانوی دمشقم بنویسید

 

تا از حرمت عطر خداوند بیاید

صدها ملکِ عاشقِ در بند بیاید

 

در مدح صفات تو کمیت کلمه لنگ

یا این که زبان قلمم بند بیاید

 

ارباب شود میل نگاهش به تو افزون

وقتی به لبانت گل لبخند بیاید

 

هر جا سخن از نام شکربار شما شد

در زیر زبان ها مزه ی قند بیاید

 

خوان کرمت جمع نگردیده، چو سائل

با دست تهی صد دفعه هر چند بیاید

 

در حقّ من اتمام نما جود و کرم را

کم کن تو دگر فاصله تا خاک حرم را

 

بی پله رسیدن به خدا فرض محال است

بی یاد تو جنت همه اش خواب و خیال است

 

عقلی نرسیده که بفهمد تو که هستی

در فهم کمالات شما میوه ی کال است

 

عمریست که از دست تو یک تذکره خواهم

تا چند به ره دیده پیِ روز وصال است

 

یک دفتر پر خاطره در شرح غمت کم

با این که فقط عمر تو کمتر ز سه سال است

 

یک دخترِ با پای پُر از آبله...زنجیر...

سیلی ،رخ نیلی قدِ خم؟ جای سوال است

 

شد زمزمه ات ((من الّذی اَیتَمَنی)) آه...

آمد سر و گفتی که تو بابای منی؟ آه...

 

گفتند چه حاجت به بیان است همین است

تعطیل بهانه...بله بابای تو این است

 

سنگ است به جای گل و سیلی است نوازش

احوال هر آن کس که یتیم است همین است

 

تا نیزه عروج پدرت بود چه زیبا !

شمس فلک نی شده و عرش نشین است

 

از ناقه فتادی همه گفتند که انگار

زهراست که در کوچه تنش نقش زمین است

 

این ها همه بغضی است که از فاطمه دارند

یعنی که شروع ستم از شهر مدینه است

 

ای کاش دگر منتقم از راه بیاید

برچیده ز لب های زمان آه بیاید

 

توحید شالچیان ناظر

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - مهدي نظري

عجب شبي ست كه يك ماه منظر آوردند

براي هاشميان باز مادر آوردند

 

زبس حسين دلش تنگ روي مادر بود

شبيه مادرش اينبار دختر آوردند

 

مثال عمه خود كافتخار حيدر بود

به دختران جهان دختري سرآوردند

 

درست مثل زمان تولد زهرا

سه آيه اي به بلنداي كوثرآوردند

 

براي اينكه بگيرند گاهوارش را

هزار مريمُ آسيه از در آوردند

 

عجيب نيست كه عباس ماه هديه كند 

شبي كه حضرت زهراي ديگر آوردند

 

براي اينكه غزلهاي حق شود كامل  

سه بيت از صدُ چارده غزل درآوردند

 

اگرچه حضرت زهرا ز نسل احمد بود

رقيه را ولي از نسل حيدر آوردند

 

از اين به بعد صفادر قبيله رايج شد

رقيه آمد و باب همه حوائج شد     

 

رسيد تاكه شفاعت كند جزا ما را

رسيد تا ببرد تا كوير دريارا

 

نشست در بغل عمه زينبش گويا: 

خديجه دربغلش داشت باز زهرا را   

 

به يوسفي كه ته چاه بود وحي رسيد

بگير دامن شيرين زبان آقا را

 

زبس كه آينه فاطمه ست اين دختر       

رسيدبانفسش جان دهد مسيحارا

 

به خنده هاي قشنگش كه باغ رضوان است

ربوده است دل عمه ها و بابا را

 

به پاي دل برو پشت در امام حسين      

كه بشنوي همه دم نغمه هاي لالا را

 

براي اينكه به افلاك هم سري بزند

مكان بازي خود كرده دوش سقارا

 

نگاه كن به خودت كشته مرده اش هستي ؟

شب ولادت بي بي ست زين جهت مستي

 

ستاره چون گل سر بود روي گيسويش 

حسين فاطمه را مست گرده از بويش

 

ملائكه همه خيل سپاه او هستند     

فرشته ها همه هستند خادم كويش     

 

اگركه عشق علي جاري است در رگهاش

نشان قدرت مولاست روي بازويش      

 

زبان اوست كه دارد نشان تيغ علي

جمال حضرت زهرا نشسته بر رويش

 

رقيه بود كه نامش يزيد را لرزاند

هلال ماه محرم هلال ابرويش 

 

دو گوشواره او هديه علي اكبر      

و هديه هاي عمو بود هر النگويش 

 

بدور ماه رخش جبرئيل مي گرديد

و هركه خورد به چشمش خليل مي گرديد

 

ميان چشم ترش كوهي از حيا دارد  

رقيه است جلالي به ناكجا دارد

 

اگر كه جمله ربند اوست يازهرا

براي اينكه لبش عطر مرتضي دارد

 

ز روز اول ميلاد او مشخص بود  

شبيه عمه ی خود ميل كربلا دارد       

 

به خاطر گل روي حسين فاطمه است 

نگاه مرحمتي هم اگر به ما دارد

 

گدايي در او پادشاهي دلهاست    

گدائيش قد باغ جنان بهادارد

 

شبي كه برسرسجاده مي نشيند او  

زخاك تادل افلاك رد پادارد 

 

اگر كه خادم اويي بناز برنفست

چراكه باغ جنان است قمري قفست

 

سرحسين سر ني گرفت جانش را 

گرفت ضربه سيلي همه توانش را

 

كبوترانه رسيد و اسير بابا شد

فراق روي پدر سوخت آشيانش را 

 

چه شد كه از سرمركب به روي خاك افتاد

گمان كنم كه پليدي بريد امانش را

 

زضرب سيلي دشمن كبود شد اما 

شكست كعب ني آنروز استخوانش را 

 

همان كه بين طبق ديد رأس بابا را

وهديه كرد به سر،‌قامت كمانش را

 

چه شد كه آن زن غساله در شب دفنش

نشُست آن بدن مثل ارغوانش را

 

چه شد كه سهم نگاهش صد آسمان غم شد 

سه سال داشت ولي سرو قامتش خم شد

 

مهدی نظری

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - محمد بختياري

زنده هستم به عشق دلداري

به اميد طلوع ديداري

 

گاه دنبال زندگي هستم

گاه دنبال چوبه‌ي داري

 

جرعه‌اي نور ، كاسه‌اي خورشيد

مرحمت كن به قلب بيماري

 

با خيال تو دائم‌الذكرم

موقع خواب و وقت بيداري

 

ما گرفتار عشق مولائيم

اي به قربان اين گرفتاري

 

شعله‌ي عشق خانمان سوز است

عشق در اصل آتش افروز است

 

مثل صبح بهار بيدارم

دور تو در مدار تكرارم

 

لب به لب ابر و باد و بارانم

آسمانم ولي نمي‌بارم

 

در تكاپوي نور سرزده‌ام

تازه‌ام ميل عاشقي دارم

 

از همان اول تولد ، نه

قبل از آن كرده‌اي گرفتارم

 

چه بهشتي چه دوزخي باشم

دست از اين عشق برنمي‌دارم

 

خاك عاشق به گريه گِل شده است

دل ما با رقيه دل شده است

 

موجي از شور و همهمه آمد

دور قنداقه زمزمه آمد

 

چشم عباس باز روشن شد

دلبر شاه علقمه آمد

 

كوري چشم دشمنان علي

باز هم بوي فاطمه آمد

 

فاتح ماجراي كوفه و شام

باعث عزت همه آمد

 

و براي غرور و غيرت و اشك

معني و وصف و ترجمه آمد

 

چه بگويم به وصف اين دختر

كه هلاكش شده علي‌اكبر

 

پريِ قصه‌هاي رؤيايي

چقدر تو شبيه زهرايي

 

زانوي غم بغل نگير عشقم

گرچه زخمي ولي مسيحايي

 

عمه قربان اشك چشمانت

كه عزادار مشك سقايي

 

من كه گفتم پدر سفر رفته

از چه در انتظار بابايي

 

ناگهان يك طبق رسيد از راه

با چه شوري و با چه غوغايي...


محمد بختياري

شعر ميلادحضرت رقيه (س) - بختياري

شعر میلاد حضرت رقیه (س)

 

 دامن شب ستاره باران است

جلوه‌ای از خدا نمایان است

کودکی آمده که گیسویش

شرح والیل و قدر قرآن است

لیلی ایل سبز حورشید است

آیه‌های قدش فراوان است

هرکسی دل نداده بر دستش

روز محشر بدان پشیمان است

برتر از فهم و درک انسان‌هاست

خادم خادمش سلیمان است

خشت اول به نام او نشود

خانه از پایبست ویران است

آمد آیینه‌ی جمال و جلال

دستگیر ای محول ‌الاحوال


محمد بختياري

شعر حضرت رقيه (س) - قافيه پريشان


مدح حضرت رقیه سلام الله علیها

 

دختری آمد از قبیله ی نور

نذر راهش سبد سبد احساس

صورتش مثل قاب نرگس بود

سیرتش روح صد گلستان یاس

***

هر فرشته که می رسید از راه

یا اگر جبرئیل می آمد

به پر روسریِ گلدارش

تا ببندد دخیل می آمد

***

تا که لب را به خنده وا می کرد

دل هر ماه پاره را می برد

هر دلی را به لطف لبخندش

به خدا تا خود خدا می برد

***

ساره آسیّه هاجر و مریم

زائر هر شب نگاه او

وَ شکوه تمام این دنیا

گرد و خاک غبار راه او  

***

به صفات حمیده اش سوگند

آینه دار حُسن زهرا بود

خاک راهش شفای هر دردی

او مسیحاتر از مسیحا بود

***

در میان قبیله ی خورشید

در دل هر ستاره جایی داشت

وَ روی موج آبی دل ها

مثل مهتاب ردّ پایی داشت

***

آسمان است و گوشواره ی او

خوشه های طلایی پروین

مستجاب الدعاست این بانو

عطر سبز قنوت او آمین

***  

عطر باغ بهشت دارد او

که شبیه نسیم می آید

یا به روی قنوت پروازش

بال هر یا کریم می آید

***

هر سحر بوسه می گرفتند از

مقدمش کاروانی از خورشید

یاس ها چلچراغ ایوانش

با همان بالهای سبز و سپید

***

خاک بوسش فرشته، تا می شد

او برای نماز آماده

بال پرواز ربنایش بود

عطر سیب و ضریح سجاده

***

آسمان مدینه ی دل را

مهر و ماه و ستاره، کوکب بود

بین این خانواده این بانو

همه ی عشقِ عمه زینب بود

***

آسمان ها ستاره می ریزد

جبرئیل از جنان به پای او

دسته گل می فرستد از جنت

مادرش فاطمه برای او

***

نه فقط عشق حضرت ارباب

آرزو و امید عباس است

زینت آسمان آبیِّ

شانه های رشید عباس است

***

جلوه دارد میان چشمانش

همه ی مهربانی ارباب

گل بریزید آمده از راه

دختر آسمانی ارباب

***

مریم است این وَ یا خود زهراست

که حریمش پُر از کرامات است

تا قیام قیامت این بانو

افتخار تمام سادات است


قافيه پريشان

شعر حضرت رقيه (س) - شجاع


رباعیات حضرت رقیه(س)-مدح

 

 خاك قدم رقیه باشی عشق است

 زیر علم رقیه باشی عشق است

 با مهدی صاحب الزمان از ره لطف

 یك شب حرم رقیه باشی عشق است

×××

 هر جا سخن از رقیه جان می آید

 صوت صلوات عرشیان می آید

 در مجلس این سه ساله من معتقدم

 عطر خوش صاحب الزمان می آید

×××

 امشب كرم رقیه را می بینیم

 خیر قدم رقیه را می بینیم

 این حرف تمام عاشقان است حسین

 پس كی حرم رقیه را می بینیم

×××

 در محفل عشقتان ادب آوردم

 غم از دلتان برده طرب آوردم

 یادت نرود یك صلواتی بفرست

 تا نام رقیه رابه لب آوردم


سيد مجتبي شجاع

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - متولي


ترکیب بند ولادت حضرت رقیه (س)

 

این کیست که بهشت شده رو نمای او

قصری هزار آینه شد سرسرای او

آمیخته به عصمت و توحید و معرفت

زرّینه خشت محکم اول بنای او

بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط

هنگام خواب قصه بگوید برای او

سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است

خورشید سالهاست نشسته به پای او

عطر هزار باغچه گل در ترنّمش

شهر بهار ساکن سبز هوای او

آئینه تداعی لبخند فاطمه است

انگار روبرو شده با خنده های او

وقتیکه از سپر مدینه طلوع کرد

خورشید زندگانی خود را شروع کرد  

از شاخه طلایی طوبی که چیده شد

در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد

در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد

در پوشش طهارت محض آفریده شد

شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب

در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد

تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب

خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد

قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت

آنروز متصّف به صفات حمیده شد

اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست

تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست

صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت

گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت

نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل

گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت

می آمد از طراوت گلخانه خدا

بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت

شیرین زبان قافله نازدانه ها

تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت

از وقت آفرینش نور مطهرش

با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت

تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش

اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت


مصطفي متولي

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - حسن فطرس

حضرت رقیه (س)-مدح

 

بر طاق جنّان حك شده سیمای رقیه

خورشید كمی از رخ زیبای رقیه

مهتاب كه شب ها دل عالم برباید

یك نور ز رخسارِ دل آرای رقیه

دل در حرمش سجده كنان حلقه به گوش است

چون منتظرِ بخشش فردای رقیه

گر هر دو جهان ابر شوند اشك بریزند

یك قطره ز هر آبله ی پای رقیه

من كس نگذارم به دلم پای گذارد

زیرا كه حریم دلِ من جای رقیه

گر سبزترین ارض خدا را كه ببینی

آراسته با سبزیِ دیبایِ رقیه

او راه رود اهلِ حرم مستِ نظاره

این اشكِ حسین از قد و بالای رقیه

هر كرده ی او آیینه ی حضرت زهرا

این وجه شرر بر دلِ بابای رقیه

با این كه غم كرب و بلا سخت گران است

سنگین تر از آن ناله و غم های رقیه

هر انس و ملك تشنه ی یك خنده ز رویش

روح همگان صفحه ی سودای رقیه


حسن فطرس

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - تال

حضرت رقیه (س)-ولادت و مدح

 

داشت آن روز زمین قصه ای از سرمی خواند

قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند

رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند

که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند

خانه غوغا شده، انگار زمان برگشته

نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته

نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است

عرض تبریک به ارباب برای همه است

زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است

به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س) است

دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد

پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد

فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی است

راه باز است ببینید صراطش باقی است

هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است

حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است

کار خورشید به ناخواه درخشندگی است

کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است

تو که بالای سرت نور امامت داری

جزء این طایفه ای دست کرامت داری

محشری گشته به پا باز قیامت داری

چون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داری

وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد

تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد  

آمدی نازترین یاس معطر باشی

در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی

آمدی چند بهاری گل اکبر باشی

نفسی هم شده هم بازی اصغر باشی

باز لبخند بزن عشق خریدار تو است

کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است

تو که در دلبری ازما مثَل بابایی

اسم بابا که می آری غزل بابایی

چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی

ساده، شیرین و صمیمی، عسل بابایی

***

دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت

دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت

***

...عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی

عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی

زائری آمده در قلب تو جا می خواهد

صحن زیبای تو را دیده، صفا می خواهد

یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد

او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد

باز با شوق یکی چادر کوچک آورد

دختری نذر نگاه تو عروسک آورد

یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند

اول کودکی ات بود که پیرت کردند...


مجيد تال

شعر ولادت حضرت رقيه (س) - ناصري

شعر میلاد حضرت رقیه (س)

 

زمین دوباره پر از آیه های کوثر بود

تمام شهر پُر از بوی عود و عنبر بود

به ناز مقدم یاسی به عطر دل کش سیب

تمام پهنه ی ارض و سما معطر بود

به گرد ماه وجودش ستاره می گردید

مهی که یک سر و گردن ز ماه هم سر بود

برای آن که قدم روی خاک نگذارد

فرشته ریخته بود و زمین پُر از پَر بود

عجیب نیست که این قدر شاه بوسیدش

به جان فاطمه خیلی شبیه مادر بود

سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب

رسید باب حوائج به خانه ی ارباب

***

دوباره فاطمه ای پای در رکاب زده

کرشمه کرده طعنه به ماهتاب زده

برای آن که مبادا نظر کنند او را

حسین فاطمه بر چهره اش نقاب زده

مسیر آمدنش را زد عمه جان جارو

به اشک شوق عمو، خاک کوچه آب زده

بگو به ماه فلک دیده ی حسودت کور

که بوسه بر روی این ماه آفتاب زده

سه سال آمد و پر زد از آن زمان تا حال

فلک به خاطر رؤیاش سر به خواب زده

سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب

رسید باب حوائج به خانه ی ارباب

***  

کلید کار گشائی است بین دستانش

شمیم یاس گرفته تمام دامانش

فدای آن حرم کوچک و تماشائیش

که جبرئیل نشسته است روی ایوانش

از این طرف به هیاهوی شام و از آن سو

به سمت عرش خدا می رود خیابانش

سه ساله است ولی می شود زیارت کرد

به جای فاطمه و آن مزار پنهانش

به دست خالی و آه دل و به رشته ی عشق

دخیل بسته دلم بر ضریح چشمانش

سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب

رسید باب حوائج به خانه ی ارباب

*** 

دلم به پیش حضور تو اعتکافی شد

که عشق های دگر پیش من خرافی شد

سه صفحه خورد ورق از کتاب تو اما

نشان فاطمه بر جلد آن صحافی شد

سه ساله بودی و یاد آور غم زهرا

وَ لحظه لحظه ی آن روضه مو شکافی شد

تمام کینه ی حیدر به روی بابایت

وَ بغض فاطمه روی سرت تلافی شد

غلاف و سلسله و تازیانه بود اما

سنان و کعب نی و خار هم اضافی شد

طواف حاجیه خانوم سیدالشهدا

به دور کعبه ی سر بود عجب طوافی شد

سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب

رسید باب حوائج به خانه ی ارباب


محمد ناصري