شعر امیرالمومنین علیه السلام ......احدزاده

مناجات با حضرت امير (ع)

جان مي دهم به پاي تو مولا به عشق تو
رو مي كنم به عالم بالا به عشق تو
از فيض مرتضويت زنده مي شوند
صدها هزار مسيحا به عشق تو


مجيداحدزاده

برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...
ادامه نوشته

شعر امیرالمومنین علیه السلام ......احدزاده

مدح امیرالمومنین علی علیه السلام
وقتی  خدا گل ما را درست کرد
ما را برای حضرت مولا درست کرد
بر خاک مرتضی که آبی ز اشک ریخت
ازآن محب حضرت زهرا درست کرد


مجید احدزاده
برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...
 

ادامه نوشته

حضرت علي (ع) - عبدالكريمي

حضرت علي (ع)

در هیاهوی ملک صحن تو دیدن دارد

شربتی آب در این کعبه چشیدن دارد

با اذان حرمت اشک چکیدن دارد

هم علی هم ولی الله اش شنیدن دارد

ای خدا حب علی اهل تمنا را بس

از دو دنیای تو ایوان نجف ما را بس


مهدي عبدالكريمي


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

عيد غدير - محمود ژوليده

امیرالمومنین(ع)-مدح و عید غدیر


دلی که عارف بالله می شود ای دل

ملازم ولی الله می شود ای دل

دلی بدون علی امتحان نمی گردد

دلی که شک کند از شیعیان نمی گردد


محمد ژوليده


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

عيد غدير - سازگار

عيد غدير
دیر گوش‌هـا بـاز کـه امروز هزاران خبر است
خبری خوب‌‌تر از خوب‌تر از خوب‌تر است
صـف ببندیـد کـه هنگـام نماز روح است
در گشایید که جبریل امین پشت در است

غلامرضاسازگار

برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

عيد غدير - سازگار

عید غدیر
ز مصر نور به کنعان دل بشیر آمد
هلا تمامی پیغمبران! غدیر آمد
به گوش جان علی‌دوستان چو آیۀ وحی
بشارت از طرف داورِ قدیر آمد
علی که نفْس رسول است بر رسول خدا
وزیر بود که بار دگر وزیر آمد

غلامرضاسازگار

برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

بحر طویل عید غدیر و مدح امیرالمومنین(ع) - سازگار

بحر طویل عید غدیر و مدح امیرالمومنین(ع)


 ساقی از خمّ ولایم بچشان باده که امشب به تولای علی مست شوم، بی خبر از هست شوم، عاشق یکدست شوم، سر بکشم، پر بکشم، حلقه ی اقبال زنم، از قفس خاکی تن بال زنم، لب به سخن باز کنم، خوانم و پرواز کنم، گویم و اعجاز کنم، بر دو جهان ناز کنم، مدح علی بر همه آغاز کنم، هان منم و عشق امیرم، به همین عشق اسیرم، که کشد سوی غدیرم، روم و دامن دلدار بگیرم، نگهی افکند آنگونه که صد بار شوم زنده و صد بار بمیرم، چه غدیری، چه امیری، چه بشیری، چه مه و مهر منیری، چه قیامی، چه پیامی، چه امامی، چه مقامی، همه جا بحر عنایت، همه جا نور لایت، شده از خالق معبود روایت، که بود عید ولایت، ملک و حور و پری، ارض و سما، کوه و چمن، دشت و دمن، ریگ و حجر، نخل و شجر، جنّ و بشر، یکسره کوشند مگر تا شنوند، از دو لب ختم رُسل، فخر سُبل، هادی کل، مدح علی شیر خدا را

ادامه نوشته

شعر غدير - حضرت علي (ع)- سازگار

امیرالمومنین(ع)-مدح

 

ای به خلق از خلق اولیٰ یا امیرالمؤمنین

وی به جن و انس مولا یا امیرالمؤمنین

خلق بی‌تو قطرۀ از هم جدا افتاده‌اند

با تو می‌گردند دریا یا امیرالمؤمنین


غلامرضاسازگار


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

شعر غدير - حضرت علي (ع)- سازگار


امام علی(ع)-غدیر


عیـد همـه اعیـاد خـدا عیـد غدیـر است

عیدی است که پیغمبـر اسـلام بشیر است

عیدی که در آن عمر خطیر است خطیر است

عیدی است که حیدر به همه خلق امیر است

عیدی است که از سوی خدا بهر محمّد

گـل واژۀ «اَکـمَلتُ لکُـم دینُکُـم» آمــد

غلامرضاسازگار


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

شعر غدير - حضرت علي (ع)- سازگار

امام علی(ع)-عید غدیر


امروز روز عیـد خداونـد کبــریاست

عید فرشتگــان خـدا عیـد انبیاست

عید محمّد عید علی عید فاطمه

عید ائمه، عیـد امـم، عید اولیـاست


غلامرضاسازگار


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

شعر عيد سعيد فطر - سازگار


امام علی(ع)-عید غدیر


گوش‌هـا بـاز کـه امروز هزاران خبر است

خبری خوب‌‌تر از خوب‌تر از خوب‌تر است

صـف ببندیـد کـه هنگـام نماز روح است

در گشایید که جبریل امین پشت در است


غلامرضاسازگار


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

شعر غدير - حضرت علي (ع)- سازگار


امام علی(ع)-عید غدیر


ز مصر نور به کنعان دل بشیر آمد

هلا تمامی پیغمبران! غدیر آمد

به گوش جان علی‌دوستان چو آیۀ وحی

بشارت از طرف داورِ قدیر آمد


غلامرضاسازگار


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

اشعار به مناسبت عيد سعيد غدير ، بخش سوم *10*

اشعار به مناسبت عيد سعيد غدير ، بخش سوم *10*

ادامه نوشته

اشعار به مناسبت عيد سعيد غدير ، بخش دوم *16*

اشعار به مناسبت عيد سعيد غدير ، بخش دوم *16*

ادامه نوشته

اشعار به مناسبت عيد سعيد غدير ، بخش اول *8*

اشعار به مناسبت عيد سعيد غدير ، بخش اول *8*

ادامه نوشته

حضرت علي (ع) - غدير - خاكساري

حضرت علي (ع) - غدير


شعر من از کرم اوست که ارزش دارد

عرش حق از قدم اوست که ارزش دارد

هیئت ام با علم اوست که ارزش دارد

خادمی حرم اوست که ارزش دارد


عليرضاخاكساري


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

مناحات عرفه - سيدهاشم وفايي


عرفه


عـرفـه آمــده و بـاز صـدایم کردی

میهمـان حـرمِ  جود و سخـایم کردی

فرصت دیگری آمـد که مـرا عفو کنی

تا ببخشی گنهـم را تو صدایم کردی
سيدهاشم وفايي

برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

امام زمان(عج)-مناجات عرفه - سازگار

امام زمان(عج)-مناجات عرفه


ز سرشک دیده خاکِ عرفات را بشویم

به منا و یا به مشعر به کجا تو را بجویم؟

تو اگر به من‌کنی پشت، چه ‌کسی به من ‌کند رو؟

من اگر به تو نگویم به که درد خود بگویم؟


غلامرضاسازگار


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

امام زمان(عج)-مناجات عرفه - محمودژوليده

امام زمان(عج)-مناجات عرفه


قربان چشم یار که مانده به راه من

از دور هم به سوی تو باشد نگاه من

من از قرارگاه شب قدر آمدم

یعنی غروب مُزدلفه شد پناه من

محمودژوليده


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

ازدواج حضرت زهرا(س( س) حضرت علي(ع) - سازگار

                                  ازدواج حضرت زهرا(س) و علی(ع)


به بزم انبیا امشب نشاط دیگری پیداست، می‌بینم گل لبخند شادی بر لب آدم، تو گویی با ادب بستند صف، پیغمبران از نوح و ابراهیم و اسحاق و کلیم الله و روح‌الله و یعقوب و جناب یوسف و داود و فرزندش سلیمان در کف هر یک گلی از آیه‌های نور و آوای مبارک بادشان بر لب که ای مولا مبارک باد بر قد رسایت خلعت شادی و اوج تخت دامادی، مبارک باد ای جان محمّد وصل زهرایت، چه نیکو همسری بخشیده ذات حقتعالایت، که باشد روح پاک و بضعه پیغمبر اکرم.


غلامرضاسازگار


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

ازدواج حضرت زهرا(س( س) حضرت علي(ع) - سازگار

ازدواج حضرت زهرا(س) و علی(ع)


امشب شب سرور خدا و پیمبر است

 امشب به جمع حور و ملک شور دیگر است

 امشب فرشتگان همه سرمست و پای کوب

 جبریل هم چو گل پر و بالش معطر است


غلامرضاسازگار


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

ازدواج حضرت زهرا(س( س) حضرت علي(ع) - انساني


ازدواج حضرت زهرا(س) و علی(ع(

 

امشب خدا لطف نهان خود هویدا می کند

امشب تفاخر فرش بس بر عرش أعلا می کند

امشب دو تا را جفت هم، از صنع یکتا می کند

یعنی علی ماهِ رخ زهرا تماشا می کند


علي انساني


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

ازدواج حضرت زهرا(س( س) حضرت علي(ع) - وفايي

ازدواج حضرت زهرا(س) و علی(ع)

 

جلوه خورشید و روی ماه و اختر دیدنی است

 رقص نور کهکشان ها بار دیگر دیدنی است

در میان آسمان رنگین کمانی بسته عشق

 جلوه نورانی خورشید انور دیدنی است


سيدهاشم وفايي


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

ازدواج حضرت زهرا(س( س) حضرت علي(ع) - لطيفيان

ازدواج حضرت زهرا(س) و امیرالمومنین(ع)


از عرش فرشته ها اگر می آیند

به جشنِ دلِ پیامبر می آیند 

زهراست عروس و شاه داماد علی

این دو چقدر به یکدگر می آیند!


علي اكبر لطيفيان

ازدواج حضرت زهرا(س( س) حضرت علي(ع) - قاسمي

ازدواج حضرت زهرا(س) و امیرالمومنین(ع)


فضای شهر مدینه دوباره روحانی ست

نماز پنجره هایش چقدر عرفانی ست

مگر چه عید بزرگی رسیده که امشب

در آسمان و فلک جشن نور افشانی ست


وحيد قاسمي



برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

ازدواج حضرت زهرا(س( س) حضرت علي(ع) - اصلاني

ازدواج حضرت زهرا(س) و امیرالمومنین(ع)


هوای سینه ی دنیا چو عرش اعلا بود

و نور عشق میان زمین و بالا بود

مدیحه خوانی داوود می رسد امشب

در این شبی که شفق هم نوای دریا بود


مسعود اصلاني

ادامه نوشته

ازدواج حضرت زهرا(س( س) حضرت علي(ع) - صرافان

ازدواج حضرت زهرا(س) و امیرالمومنین(ع)


آسمان می خواند امشب قدسیان دف می زنند

حوریان کِل می کشند و خاکیان کف می زنند

شیر عاشق کش! کدام آهو دلت را برده است؟

تیغ مرحب جو! کدام ابرو دلت را برده است؟


قاسم صرافان


برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

ازدواج حضرت زهرا(س( س) حضرت علي(ع) - مهدي رحيمي

ازدواج حضرت زهرا(س) و امیرالمومنین(ع)


دست خدا چو دست به سوی خدا گرفت

در اصلْ مصطفی ز علی اذن را گرفت

دیدند خواستگار علی بود ظاهراً

یک روح بود عشق ولی در دو تا بدن


مهدي رحيمي



برای ملاحظه متن کامل شعر به ادامه مطلب برويد...

ادامه نوشته

اشعار هشتم شوال سالروز تخریب بقیع

اشعار هشتم شوال سالروز تخریب بقیع *10*


جهت ملاحظه به ادامه مطلب برويد

ادامه نوشته

وداع با ماه رمضان و عيد فطر - سازگار

وداع با ماه مبارک رمضان-عید فطر

 

چه زود از دست ما ماه خدا رفت

مه تسبیح و تهلیل و دعا رفت

 مه احیا مه شب زنده داری

 مه روزه مه صدق و صفا رفت

 مهی که بود از فیض و سعادت

 نفس، تسبیح و خواب آن عبادت

مه یا نور و یا قدوس و یارب

شبش از روز و روزش بهتر از شب

 خوشا آن روزه داران را که دانم

 محبت بود در دل، ذکر، بر لب

 به خلوتگاه شب اختر فشاندند

 کمیل و افتتاح و ندبه خواندند

سحر بود و مناجات و دعایش

 دعاهای لطیف و دلربایش

 خوش آنکو داشت خلوت با خداوند

 دریغ از لحظه های با صفایش

 کجا رفتند شب های منیرش

 چه شد بوحمزه و جوشن کبیرش

چه شب هایی که دل یاد خدا بود

دعا بود و دعا بود و دعا بود

 به گوش جان صدای آشنا بود

 خوشا آنان که از نو جان گرفتند

 دل شب انس با قرآن گرفتند

چه ماهی ماه حی ذو المنن بود

 چه ماهی ذکر حق نقل دهن بود

 چه ماهی ماه غفران ماه رحمت

 چه ماهی ماه میلاد حسن بود

 چه ماهی دل ز ایمان منجلی بود

 علی بود و علی بود و علی بود

مه احیا مه مولا علی بود

علی شمع دل و دل با علی بود

 تو گویی با علی بودیم تا صبح

 چه می گویم نفس ها یا علی بود

 چه شد آوای یارب الکریمش

 دعای یا علیُّ یا عظیمش

وفا و عشق و ایمان بود این ماه

 مگو، شیرین تر از جان بود این ماه

 بهشت سبز انس عبد و معبود

 بهار ختم قرآن بود این ماه

 فروغ روح از بدرش گرفتیم

 شرف از لیله القدرش گرفتیم

الا ای دوستان عید صیام است

چه بنشستید این عید قیام است

 طلوع صبحدم را این روایت

 هلال ماه نور این پیام است

 خوشا حال تمام روزه داران

 که حسرت شد نصیب روزه خواران

ره صدق و صفا پویید امشب

جمال یار را جویید امشب

 وضو گیرید با عطر بهشتی

 به مهدی تهنیت گویید امشب

 خوش آن عیدی که با دلدار باشیم

 همه با هم کنار یار باشیم

اگر چه عید فیض و عید نور است

اگر چه عید شوق و عید شور است

 اگر چه عید مجد است و سعادت

 تمام عیدها روز ظهور است

 بدون یار، گل خار است خار است

 گل نرگس اگر آید بهار است

الا ای شمع بزم آشنایی

ندارد بی تو چشمم روشنایی

 دلم خون شد دلم خون از جدایی

 گلم، باغم، بهارم کی می آیی

 الهی عیدِ بی تو باز گردد

 بیا تا عید ما آغاز گردد

تو شمع و قلب ما پروانه ی توست

 ندیده عالمی دیوانه ی توست

 ندای یا لثارات الحسینت

 لوای کربلا بر شانه ی توست

 ظهورت عید خلق عالمین است

 نه تنها عید ما، عید حسین است

همین است و همین است و همین است

که دیدار تو عید مسلمین است

 عزیز دل به آمین تو سوگند

 دعای «میثم» دل خسته این است

 که فردا جزو یاران تو باشد

 دلش باغ و بهاران تو باشد


غلامرضاسازگار

شعي عيد فطر - قزوه


مناجات با خدا-عید فطر


ایمان ما دو نیمه شد ونان ما دو نیم

دست من و نگاه تو یا سیّدالکریم

روحم تمام زخمی و جانم تمام درد

یک امشبم ببخش به آرامش نسیم

از شعله های روز قیامت رها شدیم

افتاده ایم باز در این ورطه ی جحیم

چیزی بگو شبیه سخن گفتن شبان

حکمی بده به سادگی حکمت حکیم

ما راهیان کوی چپ و راست نیستیم

ما راست آمدیم سر راه مستقیم

ما عاشقان شهید تو هستیم تا ابد

ما سالکان مرید تو بودیم از قدیم

برقی بگو وزان شود از سمت یا لطیف

اشکی بگو فرو چکد از ابر یا کریم

ما را ببر به رویت لبخند عید فطر

ما را بخوان به خلوت یا رب و یا عظیم


عليرضاقزوه

شعر عيد سعيد فطر - سازگار


عید فطر بر همه شیعیان امیرالمونین(ع) مبارک باد

عید فطر


گذشت ماه صیام و رسید عید صیام

کنیـد یکسـره بهـر نمـاز عید، قیام

اگرچـه رفت مـه روزه و مـه تسبیح

مبارک است به اهل صیام، عید قیام

شراب کوثـر و باغ بهشت و جلوۀ یار

به روزه‌دار حلال و به روزه‌خوار حرام

بـرات عفـو بگیریـد از خـدای کریم

که گشته عفو عمومی به دوستان اعلام

هزار حیف! دریغا! چه زود پایان یافت

مهی که دست الهی به ما خوراند طعام

سلام بـاد بـه ماهی که بود ماه درود

درود باد به ماهـی که بود ماه سلام

سلام بـاد بـه ماهـی که بـود لیلۀ قدر

سلام بـاد بـه ماهـی که بـود ماه تمام

سلام باد به ماهی که از نسیم خوشش

رسید بوی خداوند، دم‌بـه‌دم بـه مشام

بـه وسعت همـه عالـم برای مهمانان

گشـوده بـود خداونـد، سفــرۀ اطعـام

ثواب روزه خودش بود؛ بهتر از این چیست؟

ز هـر کرامت و لطف و عنایت و اکرام

اگرچه مـاه خـدا بـود ایـن مه پر فیض

بدان جلالت و قدر از علی گرفت طعام

سلام باد به ماهی که هر شبش دل ما

به «افتتاح» و «ابوحمزه» می‌گرفت آرام

مهـی کـه بود لیالیش بهترین شب‌هـا

مهـی کـه بـود در ایـام، بهترین ایـام

مهی که هر شب و هر روز در بهشت وصال

خدای، ریخت شراب طهورتان در جام

مه ولایت سبط نبی، امام حسن

مه شهـادت مـولا علی، امـام همام

علی که ذات خـداوند بـود مـداحش

علی کـه بعـد پیمبـر امـام بـود امام

علی حقیقت قرآن، علی حقیقت دین

علی ولـی خـدا و وصـی خیـرالانام

علی معلـم آدم، علـی سفینـۀ نـوح

علی روان مسیح و علـی کلیم کلام

علی که مدح و ثنایش حقیقت توحید

علی که مهر و ولایش تمامی اسلام

علی فـروغ بـه جـان بشر دهد دائم

علی که رحمت موصولۀ خداست مدام

علی که ماه، سـلامش کند ز اوج سپهر

علی که مهر، به انگشت او سپرده زمام

نماز و روزه و حـج و زکات بـی او هیچ

کتـاب و دین و نبـوت از او گرفت قوام

نهاده بوسه شجاعت به دست و بازویش

عبــادت همــۀ اولیــاش در هـر گـام

چه حاجتی چه نیازش بر این خلافت بود

کسی که بود به کویش امین وحی، غلام

فقط نه این که به دام جهـان اسیر نشد

ببین بـه گـردن دنیـا نهـاد، مـولا دام

چقـدر دور حـرم راه می‌روی "میثم!"

به طوف خانـۀ مـولا علـی ببند احرام


غلامرضاسازگار

شعر عيد فطر - وفايي

عید فطر

 

دردا كه ماه رحمت حق باز هم گذشت

با آن كه لحظه لحظه او مغتنم گذشت

درهای مغفرت به روی ما گشوده بود

مهمانی خدا به وسعت جود و كرم گذشت

شب های قدر او چه قدر با شكوه بود

ساعات غرق عفو گنه دم به دم گذشت

بر خرمن گناه من آتش كشید دوست

با آن كه دید معصیتم از رقم گذشت

دست مرا گرفت خدا و نجات داد

وقتی ز پا فتادم و آب از سرم گذشت

ای دل به هوش باش پس از ماه مغفرت

ماهی كه می زدند گنه را قلم گذشت

هر كس نبُرد بهره از این چشمه زلال

باور كنید زندگیش در عدم گذشت

در عید فطر خوان كرم چیده می شود

گر ماه رحمت و كرم ذوالكرم گذشت

یا رب به وصل دوست سروری به ما ببخش

این روزهای هجر كه با درد و غم گذشت

همسایه رضاست «وفائی» و می سرود

اوقات خوب ما همه در این حرم گذشت


سيد هاشم وفايي

شعر عيد سعيد فطر - حسان

عید فطر

 

عید فطر است و اول شوال

نور عشق است و شور و جذبه و حال

بهر توفیق درک ماه خداست

قلب‌ها از نشاط، مالامال

جشن قرآن و جشن غفران است

عید اسلام و روز فخر و جلال

رمضان، ای مه نماز و دعا

ای ره اکتساب فضل و کمال 

رمضان، ای گناه شوی بشر

زآن‌ همه چشمه‌های اشک زلال

رمضان، ای فضای رحمت حق

که زند مرغ دل، به اوج تو بال

رمضان، ای که روز نیمه‌ی توست

مطلع آفتاب عشق و جمال

عید مسعود زاد روز حسن

مجتبای محمدی تمثال

رمضان، ای که در شب قدرت

لطف یزدان، برون ز حد مقال

ماه غفران و ماه توحیدی

ماه قرآن و ماه احمد و آل


حبيب ا... چايچيان(حسان)

شعر عيد سعيد فطر - سازگار


عید سعید فطر

 

گذشت، ماه خدا و رسید، عید صیام

به هر دو باد، درود و به هر دو باد، سلام

 هزار شکر که عید صیام کرد، طلوع

 هزار حیف که ماه صیام گشت، تمام

 چه دیر ماه خدا آمد و چه زود گذشت

 چو آفتاب که یک لحظه می‌پرد از بام

 مه نیاز و نماز و دعا و استغفار

 مهی که بوی خدا می‌رسید از آن به مشام

 مه مبارک جوشن‌کبیر، رفت ز دست

 مه دعای سحر، ماه سجده، ماه قیام

 به افتتاح و ابوحمزه، دعای مجیر

 گرفته بود دل دوستان حق آرام

 سلام باد به شب‌های قدر و اعمالش

 که با خدا همه شب انس داشتیم مدام

 سلام باد بر آن لحظه‌های شیرینی

 که می‌شد از همه سو عفو کبریا اعلام

 گناهکار! ز عفو خدا مشو نومید

 که ناامیدی از رحمت خداست حرام

 به عید فطر بگیر از خدای خود عیدی

 که میهمان خدا را خدا کند اکرام

 مه مبارک ما بیشتر مبارک شد

 ز مقدم حسن، آن نور چشم خیرالانام

 امام دوم، فرزند اول زهرا

 که بود شانۀ پیغمبر خداش مقام

 به روزه‌خوار بگو خون دل خورد دائم

 به روزه‌دار گواراست عید ماه صیام

 خوشا کسی که به مهر علی و اولادش

 گرفت روزه و گسترد سفرۀ اطعام

 علی، ولی خدا، نفس مصطفی، حیدر

 که حب او همه دین است و مهر او اسلام

 خجسته نام خوشش حسن مطلع قرآن

 حدیث مدحش در لوح گشته حسن ختام

 وضو بگیر و بخوان داستان ردالشمس

 که آفتاب، به دست علی سپرده زمام

 بگو به خصم علی روزه و نماز، تو را

 شرار آتش خشم خدا شود در کام

 به روز حشر که داغ عطش به هر جگر است

 خوشا کسی که ز دست علی بگیرد جام

 مرام میثم تمار خوش بود «میثم»

 که در ثنای علی یافت عمر او اتمام


غلامرضاسازگار

شعر عيد سعيد فطر - سازگار

عید سعید فطر

 

حیف که ماه رمضان شد تمام

ماه دعا ماه صلات و صیام

ماه خدایی شده خود ساختن

دل ز همه شسته به او باختن

ماه پر از نور الهی شدن

خانۀ دل طور الهی شدن

شب همه شب تاب و تبی داشتیم

اشک و مناجات شبی داشتیم

ماه پر از نور الهی شدن

خانۀ دل طور الهی شدن

شب همه شب تاب و تبی داشتیم

اشک و مناجات شبی داشتیم

ماه خدا داشت چه عمر کمی

عمر کمش بود بسان دمی

ذکر خفی ورد جلی داشتیم

زمزمۀ علی علی داشتیم

روز در آغوش خدا جای ما

شب همه شب لیلۀ احیای ما

روز نفس‌ها همه بودی نماز

شب همه در ناله و راز و نیاز

روز ز سوز عطش افروختن

شب همه دم شمع شدن سوختن

نیمۀ مه هر چه سخن داشتیم

بر لب خود مدح حسن داشتیم

جلوه ز حسن ازلی داشتیم

روشنی از ماه علی داشتیم

ماه خداوند علیک السلام

رفتی و باز آمده عید صیام

عید خدا عید دعا عید نور

چشم بد از صبح دل‌آراش دور

عید قبولی صیام همه سجده و تکبیر و قیام همه

عید وصال است وصال خدا

محو شدن محو جمال خدا

خندۀ شادی به لب روزه‌دار

آتش حسرت به دل روزه‌خوار

آنکه در این مه زده خود را به خواب

وای بر او در صف یوم الحساب

طایفه‌ای را همه با جام نور

داده خداوند شراباً طهور

وصل خدا شامل حال همه

قرب خداوند حلال همه

طایفه‌ای تلخ شده کامشان

روز شده تیره‌تر از شامشان

کور ز دیدار تجلاّی نور

دور ز رحمت خدای غفور

خار چه سهمی برَد از بوستان؟

- وصل خداوند و علی دوستان

کیست علی؟ تمامِ هست خدا

گوش خدا، دیده و دست خدا

کیست علی؟ وصی ختم رسل

کیست علی؟ عصارۀ عقل کل

کیست علی تجلی کبریا

لحم و دم و نفس رسول خدا

کیست علی؟ روح صلات و صیام

کیست علی؟ رکن قعود و قیام

سکوت ما صحبت ما یا علی است

قبولی طاعت ما یا علی است

مغز علی و دگرانند پوست

فشردۀ هزار و یک اسم هوست

یک شبش از عمر جهان برتر است

یک دمش از طاعت عالم سر است

مهر علی نور کند نار را

مهر علی لاله کند خار را

مهر علی کار مسیحا کند

مردۀ دل را علی احیا کند

مهر علی رحمت بی‌انتهاست

مهر علی تمام لطف خداست

مهر علی ولایت انبیاست

مهر علی هدایت انبیاست

مهر علی تمام ایمان بوَد

مهر علی حیات قرآن بوَد

مهر علی چراغ آئین ماست

مهر علی تمامیِ دین ماست

مهر علی کلاس عمّارهاست

نتیجه‌اش میثم تمّارهاست

ما به تولّای علی زاده‌ایم

روز ازل دل به علی داده‌ایم

این سخن خلق همه عالم است

گر چه روان از قلم «میثم» است

سرود آب و گل ما یا علی است

حرف زبان و دل ما یا علی است


غلامرضاسازگار

شعر امام زمان - عيد فطر - ميرحسيني

امام زمان(عج)-عید فطر

 

دلخسته خدا خدا خدا می کردم

یک ماه  برای تو  دعا  می کردم

هرجمعه ی ماه رمضانی که گذشت

تا وقت اذان   تو را  صدا   می کردم

سی روز به عشق دیدنت  آقا جان

من روزه خود به اشک وا می کردم

در هر شب قدر وقت احیا ارباب

با یاد شما حال  وصفا می کردم

ای کاش نماز عید فطر خود را

در پشت سر تو اقتدا میکردم

افسوس چنین نشد ومن فهمیدم

یک ماه برای خود  دعا می کردم


سيد امير حسين ميرحسيني

شعر وداع با ماه رمضان - حق پرست


وداع ماه مبارک رمضان


می روی افسوس ای مـاه خدا

می شوی  از دوستان خود جدا

با  تـو ما حال و هوایی داشتیم

در سحـرهایت  صفایی داشتیم

آن شب قدر و شب جوشن کبیر

بـا دعـای افتتاح و  بـا مجیر

آن شب قدر و همه قرآن به سر

در  مناجـات خـدا  با چشم تر

حاجت خود ازخدا می خواستیم

هم نجف هم کربلا می خواستیم

الـوداع ای اشک شب بیدار ها

الـوداع ای سـاعت  افطار ها

یک وداع این است با مـاه خدا

کـربلا هم یک وداع دارد جدا

یاد آن ساعت که شه بی یار شد

با  عـزیزان آخرین دیدار شد

در میـان خیمـه ها غوغا شده

دیده  هـای  بچه ها دریا  شده

در کنـارش لاله و یـاسی نبود

خیمـه تشنه، لیک عباسی نبود

شه صدا زد خواهر غم پرورش

در میـان خیمـه تنها یاورش

یـادگار مـادرم بـر من بده

خـواهرم آن کهنه پیراهن بده

ای امانتدار و  ای جـانان من

این توو،این خیمه و طفلان من

السلام ای شاه بی غسل و کفن

السلام ای تشنه ی دور از وطن

 

 

                                                                    یوسف حق پرست(غریب)

شعر وداع با ماه مبارك رمضان - حق پرست

وداع ماه مبارک رمضان


خداحافظ ای مـاه خوب خـدا

نکـردیـم حـقّ تـو را مـا ادا

خداحافظ ای مـاه جوشن کبیر

ابوحمـزه و  افتتـاح و  مجیـر

خداحافظ ای دل ز تـو منجلی

خداحافظ ای مـاه مـولا علی

خداحافظ  ای روضه های سحر

نـوای  خـدا و  صفـای  سحر

دلم  در پـی دیـدن یـار بود

دعـای  فـرج  قبلِ  افطار بود

دو چشم  گُهَـربار  یادش بخیر

اجـرنا مِنَ  النّار یـادش بخیر

چه شبهـا که با ذکر مولا علی

سحـر شـد  شب ما همه با علی

چه  شور و صفـا بود  با چشم تر

کـه قـرآن گرفتیم  با هم به سر

دعـا بود و  اشک همه بنده ها

شب قـدر ما بود و  پرونده ها

گناهان مـا  عفـو می شد همه

ولـی بـا دعـای گـل فاطمه

خـدایا گنـاه مـرا پـاک کن

مرا در جـوار علـی خاک کن

ولی حیف  این سفره  برچیده شد

خوشا حال آنکس که بخشیده شد

                                 

یوسف حق پرست(غریب)

پايان ماه مبارك رمضان

ماه مبارك رمضان


دارد بساط ماه خدا جمع می شود

از سفره نان و آب و غذا جمع می شود

 

آن دامنی که دست کرم پهن کرده بود

دارد ز دست های گدا جمع می شود

 

فرصت گذشت؛ این رمضان هم تمام شد

زیباترین بهانه ما جمع می شود

 

یک ماه شهر ما نفس راحتی کشید

اما چه زود حال و هوا جمع می شود

 

نزد طبیب حال دلم خوب می شود

وقتی طبیب هست شفا جمع می شود

 

من تازه انس تازه گرفتم به نام تو

ربّ کریم سفره چرا جمع می شود؟

 

دیگر ببخش هرچه نبخشیده ای زما

دیگر ببخش هرچه گدا جمع می شود

 

مارا بخر ؛ بیا و معطل نکن مرا

لحظه های لطف و صفا جمع می شود

 

امشب که رفت جز عرفه ،ای خدای من

دریای رحمت تو کجا جمع می شود

 

این بار من که ریخته در راه آخرش

با رحمت امام رضا جمع می شود

 

امشب که رفت وعده ما در محرم است

در صحن ارگ اهل عزا جمع می شود

 

آخر به لطف فاطمه این جمع بی ریا

در صحن شاه کرب و بلا جمع می شود

شعر مناجات با خدا - محمد فردوسي

شعر مناجات با خدا


گوشه چشمی اگر از جانب دلبر برسد

دست من نیز به آن چشمه ی کوثر برسد

 

اگر از شانه ی من بار گنه بردارید

پای این بنده هم از عرش فراتر برسد

 

باز هم توبه شکستم! بگذارید فقط

باز هم فرصت یک توبه ی دیگر برسد

 

همه ی ترس من این است که هنگام گناه

عُمر این بنده ی آلوده به آخر برسد

 

بس که آلوده ام «أبکی لِخروج نفسی»

وای از آن لحظه ی سختی که اجل سر برسد

 

خیلی از تنگی و ضیق لحدم می ترسم

وحشت بیشتر آن است که مُنکر برسد

 

همه ی خواهشم این است که در موقع مرگ

سر این بنده روی دامن حیدر برسد

 

مطمئنّم که در آن لحظه ی سخت و حسّاس

حضرت فاطمه با آل پیمبر برسد

 

چادر مادر ما کار خودش را بکند

بگذارید فقط لحظه ی محشر برسد

 

مثل هر دفعه به ارباب توسّل کردم

حتماً ارباب به داد دل نوکر برسد

 

مثل یک باز شکاری طرف میدان رفت

قصدش این بود به داد علی اکبر برسد

 

به روی نیزه ی لشکر، جگرش را می دید

تکه تکه بدن گل پسرش را می دید

 

محمد فردوسی

شب قدر - شجاع


شب قدر

 

شاید اجل تو در کمینت باشد

شاید لحظات واپسینت باشد

پس قدر بدان، برای خود کاری کن

شاید شب قدر آخرینت باشد


سيد مجتبي شجاع

شعر مناجات با خدا  - فردوسي

مناجات با خدا


من کیم؟ عبد گنه کار الهی العفو

من کیم؟ بنده ی سربار الهی العفو

منم آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکست

نه که یک مرتبه، بسیار الهی العفو

نفس من ول کُنِ من نیست! خدایا چه کنم؟

خسته ام زین همه آزار الهی العفو

با گناهی که ز من سر زده، بین من و تو ...

... چیده شد این همه دیوار الهی العفو

من زمین خورده ام و آمده ام توبه کنم ...

... با چنین وضع اسفبار الهی العفو

بزنی یا نزنی مال تواَم جان علی

پس بیا رحم کن این بار الهی العفو

چیزی از سوختن من که نصیبت نشود

پس نجاتم بده از نار الهی العفو

مهربانی کن و این بار مرا نیز ببخش

ذوالکرم! حضرت غفّار! الهی العفو

زیر چتر کرمت آمده ام ربّ کریم

با علی ـ حیدر کرّار ـ الهی العفو

ای خدای علی و فاطمه! ای رحمت محض!

می زنم در همه جا جار الهی العفو

ذکر من بعد سلامی به حسین بن علی

می شود لحظه ی افطار: الهی العفو


محمد فردوسي

دوبيتي امام زمان - شب قدر - حق پرست

دوبیتی امام زمان(عج)


کجـا اشک از بصر می گیری امشب


عـزا  بهـر  پـدر  می گیری امشب


الا  ای جـان  زهـرا جان حیـدر


کجا قـرآن به سر می گیری امشب

 

 یوسف حق پرست (غریب)

دعاي روز يازدهم همراه با شعر - يوسف رحيمي

ادعيه روزانه ماه مبارك رمضان  همراه با شعر

مناجات با خدا


روز اول

اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِی فِیهِ صِیَامَ الصَّائِمِینَ وَ قِیَامِی فِیهِ قِیَامَ الْقَائِمِینَ وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ وَ هَبْ لِی جُرْمِی فِیهِ یَا إِلَهَ الْعَالَمِینَ وَ اعْفُ عَنِّی یَا عَافِیا عَنِ الْمُجْرِمِینَ.

خدایا روزه ام را در این ماه روزه روزه داران قرار ده، و شب زنده دارى ام را شب زنده دارى شب زنده داران، و بیدارم کن در آن از خواب بى خبران، و ببخش گناهم را در آن اى معبود جهانیان، و از من درگذر، اى درگذرنده از گنهکاران.

شر‌مندۀ ‌لطف ‌بی‌کر‌ا‌نت ‌هستم

شر‌مند‌ه ‌تر‌ین بندگانت ‌هستم

«یا ‌ر‌ب اَنا ‌سَائِل ‌ا‌لَّذِ‌ی اَعطَیتَه»

عمر‌یست ‌د‌خیل ‌آستانت ‌هستم

روز دوم

اللَّهُمَّ قَرِّبْنِی فِیهِ إِلَى مَرْضَاتِکَ وَ جَنِّبْنِی فِیهِ مِنْ سَخَطِکَ وَ نَقِمَاتِکَ وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِقِرَاءَةِ آیَاتِکَ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.

خدایا مرا در این ماه به خشنودى ات نزدیک کن، و از خشم و انتقامت برکنار دار، و به قرائت آیاتت موفق کن، اى مهربان ترین مهربانان.

از بس که ‌ر‌ئو‌ف و ‌مهر‌بانی یا ‌ر‌ب

تو ملجأ هر پیر و جوانی یا رب

هرگز نشنیده ‌ا‌م گنه ‌کاری را

از خانه ر‌حمتت برانی یار‌ب

روز سوم

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی فِیهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِیهَ وَ بَاعِدْنِی فِیهِ مِنَ السَّفَاهَةِ وَ التَّمْوِیهِ وَ اجْعَلْ لِی نَصِیبا مِنْ کُلِّ خَیْرٍ تُنْزِلُ فِیهِ بِجُودِکَ یَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِینَ.

خدایا در این ماه به من تیزهوشى و بیدارى عنایت فرما، و از بى خردى و اشتباه دورم ساز، و از هر خیرى که در این ماه نازل مى کنى، برایم بهره اى قرار ده، و به حق جودت اى جودمندترین جودمندان.

هستیم همیشه از حضورت غافل

اما شده الطاف تو ما را شامل

«یا غافِر! شَرّنا اِلیکَ صاعِد

یا راحم! خَیرُکَ اِلَینا نازِل»

روز چهارم

اللَّهُمَّ قَوِّنِی فِیهِ عَلَى إِقَامَةِ أَمْرِکَ وَ أَذِقْنِی فِیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وَ أَوْزِعْنِی فِیهِ لِأَدَاءِ شُکْرِکَ بِکَرَمِکَ وَ احْفَظْنِی فِیهِ بِحِفْظِکَ وَ سِتْرِکَ یَا أَبْصَرَ النَّاظِرِینَ.

خدایا در این ماه براى برپاداشتن امرت نیرمند ساز مرا، و شیرینى ذکرت را به من بچشان، و اداى شکرت را به من الهام فرما، و به نگهدارى و پوششت نگاهم بدار، اى بیناترین بینندگان.

دنیا ‌و ‌تعلقات دنیا فانی ‌ست

لذات همه گذ‌شتنی و آنی ‌ست

جز لذت سجده و ‌سحرگاهی که

در ‌چشم ‌تر‌ت ‌هو‌ا‌ی ‌ا‌شک ‌ا‌فشانی ‌ست

روز پنجم

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ الْقَانِتِینَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ أَوْلِیَائِکَ الْمُقَرَّبِینَ بِرَأْفَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.

خدایا قرار ده مرا در این ماه از آمرزش جویان، و از بندگان شایسته فرمانبردار، و از اولیاى مقرّبت، به رأفتت اى مهربان ترین مهربانان.

از شوق اجابتت چنان ‌لبریز‌م

چون اشک به ‌خاک در‌گهت ‌می‌‌ریز‌م

«اِن اَنتَ ‌قَطَعتَ ‌حَبلَکَ ‌عَن ‌عَبد‌ِک»

درگاه امید کیست د‌ست آویز‌م

روز ششم

اللَّهُمَّ لا تَخْذُلْنِی فِیهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِیَتِکَ وَ لا تَضْرِبْنِی بِسِیَاطِ نَقِمَتِکَ وَ زَحْزِحْنِی فِیهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِکَ بِمَنِّکَ وَ أَیَادِیکَ یَا مُنْتَهَى رَغْبَةِ الرَّاغِبِینَ

خدایا مرا در این ماه به خاطر نزدیک شدن به نافرمانى ات وامگذار، و با تازیانه هاى انتقامت عذاب مکن، و از موجبات خشمت دورم بدار، به فضل و عطاهایت، اى نهایت دلبستگى دل شدگان.

لبریز معاصی‌ام پر ا‌ز آ‌سیبم

سرگرم گناه، غافل از تهذیبم

ای ‌ر‌حمتِ ‌لایزا‌ل! ا‌ی ‌ر‌أفتِ ‌محض!

یارب ‌به ‌عقوبتت مکن تأدیبم

روز هفتم

اللَّهُمَّ أَعِنِّی فِیهِ عَلَى صِیَامِهِ وَ قِیَامِهِ وَ جَنِّبْنِی فِیهِ مِنْ هَفَوَاتِهِ وَ آثَامِهِ وَ ارْزُقْنِی فِیهِ ذِكْرَكَ بِدَوَامِهِ بِتَوْفِیقِكَ یَا هَادِیَ الْمُضِلِّینَ

خدایا مرا در این ماه بر روزه و شب زندارى یارى ده، و از لغزشها و گناهان دورم بدار، و ذكرت را همواره روزى ام كن، به توفیقت اى راهماى گمراهان.

با این دل ‌مر‌ده ‌و ‌کویر‌ی ‌چه ‌کنم

با ‌ا‌ین ‌همه ‌جر‌م ‌و ‌سر ‌به ‌زیری چه ‌کنم

«مِن اَینَ لِیَ ‌ا‌لنَّجا‌ت یا ‌ر‌ب یا ‌ر‌ب»

تو دست مرا اگر نگیر‌ی چه ‌کنم؟

روز هشتم

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی فِیهِ رَحْمَةَ الْأَیْتَامِ وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءَ السَّلامِ وَ صُحْبَةَ الْكِرَامِ بِطَوْلِكَ یَا مَلْجَأَ الْآمِلِینَ

خدایا در این ماه مهرورزى به ایتام، و خواندن طعام، و آشكار كردن سلام، و همنشینى با اهل كرامت را نصیبم فرما، به عطایت اى پناهگاه آرزومندان.

بر ‌خلق ‌تما‌م ‌کرده ‌ا‌ی ‌نعمت را

جود ‌و ‌کر‌م ‌و ‌سخاوت و ‌عز‌ت را

ای ر‌حمت واسعه به ما یاد بده

مانند ‌خودت عطا‌ی ‌بی ‌منت را

روز نهم

اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِی فِیهِ نَصِیبا مِنْ رَحْمَتِكَ الْوَاسِعَةِ وَ اهْدِنِی فِیهِ لِبَرَاهِینِكَ السَّاطِعَةِ وَ خُذْ بِنَاصِیَتِی إِلَى مَرْضَاتِكَ الْجَامِعَةِ بِمَحَبَّتِكَ یَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِینَ

خدایا براى من در این ماه بهره اى از رحمت گسترده ات قرار ده، و به جانب دلایل درخشانت راهنمایى كن، و به سوى خشنودى فراگیرت متوجه كن، به مهرت اى آرزوى مشتاقان.

نومید نمی‌شویم یک آن از ‌تو

دیدیم ‌مگر ‌به ‌غیرِ ‌ا‌حسان از تو؟

جر‌م و ‌گنه و ‌خطا و ‌عصیان از ما

جود و کر‌م و عطا و ‌غفران از تو

روز دهم

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنَ الْمُتَوَكِّلِینَ عَلَیْكَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنَ الْفَائِزِینَ لَدَیْكَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ إِلَیْكَ بِإِحْسَانِكَ یَا غَایَةَ الطَّالِبِینَ

خدایا مرا در این ماه از توكل كنندگان، و از رستگاران نزد خود، و از مقرّبان درگاهت قرار بده، به احسانت اى هدف جویندگان.

آموخته ‌ا‌م تو ‌ر‌ا ‌به جودت خواند‌ن

در بارگه ‌لطفِ تو اشک افشاندن

رحمانی ‌و ‌نیست در ‌مر‌ا‌مت هرگز

از بنده ی رو ‌سیاه روگرداندن


روز يازدهم


اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ فِيهِ الْإِحْسَانَ وَ كَرِّهْ إِلَيَّ فِيهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ وَ حَرِّمْ عَلَيَّ فِيهِ السَّخَطَ وَ النِّيرَانَ بِعَوْنِكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ

خدايا در اين ماه نيكى را پسنديده من گردان، و نادرستي ها و نافرماني ها را مورد كراهت من قرار ده، و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان به يارى ات اى فريادرس دادخواهان.

 

این عبد ‌پر ‌ا‌ز خوف و رجا را ‌دریاب

درياب غريب آشنا را درياب

زنداني نفس خود شدم يا الله

این بنده ي ‌تحبس ‌ا‌لدّعا ‌را ‌دریاب


يوسف رحيمي

مناجات باخدا - ماه مبارك رمضان - غلامرضاسازگار

مناجات باخدا - ماه مبارك رمضان


بـر گـوش دل از پیک خداونـد، پیام است

 

هنـگام قیـام است قیـام است قیـام است

 

غافل شدن از دوست حرام است حرام است

 

شعبان اگـر از دست شده، ماه صیام است

 

ظلمت ز میان رفته؛ مه رحمت و نور است

 

عالم همه جا بر همگان وادی طور است

 

****

 

خیزیـد کـه این ماه خداوند تعالی‌ست

 

خیزیـد کـه انـوار الهــی متجـلاست

 

عالم همه‌جا بزم وصال است وصال است

 

در دست خـدا سـاغـر لبریـز تـولّاست

 

پیوستـه نـدا بـر همـۀ خلـق رساند

 

تا جرعه‌ای از آن به خلایق بچشاند

 

****

 

هرچند که خواب است در این ماه، عبادت

 

بیــدار بمانیـد پـی کسبِ سعــادت

 

تـا زنـده شـود در دلتان باز، ارادت

 

این مـاه الهی‌ست؛ نبی داده شهادت

 

از خواب، گریـزان شـده بیدار بمانید

 

در محضر محبوب، «ابوحمزه» بخوانید

 

****

 

آیـد ز خـداونـد تعــالی خبـر این ماه

 

کز چار طرف نور بوَد جلوه‌گر، این ماه

 

غفلت ز خداوند، حرام است در این ماه

 

گردیده به ما هدیه، دعای سحر این ماه

 

نوشید شراب از خم جوشان محبت

 

تا انس بگیریـد به قرآن و به عترت

 

****

 

دارنـد محبّـان خـدا انجمـن این ماه

 

با هر نفسش روح ببخشد به تن این ماه

 

تبریک بگویید به هر مرد و زن این ماه

 

پروانه شـده دور جمال حسن این ماه

 

خوانید همه سورۀ فرقان و تبارک

 

گویید که میلاد حسن باد مبارک

 

از گلشن توحید، گل تازه بچینید

 

آیات خدا را بـه شب قدر ببینید

 

مانند علی بر سر سجادۀ طاعت

 

بیـدار بمانیـد کـه بیدار نشینید

 

ذکـر علی و آل، هـم‌آهنـگ بگیرید

 

از خون سر و روی علی رنگ بگیرید

 

****

 

رو سوی خدا کـرده ز شیطـان بگریزید

 

با نفس به هر خلوت و جلوت بستیزیـد

 

هرگاه که گردد ز عطش حنجرتان خشک

 

بـا یـاد حسین‌بـن‌علـی اشـک بریزیـد

 

آن کشته که خون گلویش خون خدا شد

 

سـر از بـدنش بـا دو لـب تشنه جدا شد

 

****

 

وقتـی کـه نشینید سـر سفـرۀ افطـار

 

سوزیـد همـه در غم آن طفل عـزادار

 

آن طفل که جان داد به ویرانه گرسنه

 

آن طفل که در سلسله گردیـد گرفتار

 

آن طفل که قوتش همه شب خون جگر بود

 

بـر روی دو دستش سـر خـونین پـدر بـود

 

****

 

وقتی به دهان دانـۀ خرمـا بگذارید

 

بـر آل پیمبر همگـی اشک ببـارید

 

آریـد همـه روی بـه دروازۀ کوفـه

 

از کوفی و ظلم و ستمش یاد بیارید

 

کوفی که ز سر تا به قدم بود تملق

 

خرما بـه عزیزان خـدا داد تصـدق

 

****

 

فریاد! که در کوفه و در شام چه کردند

 

با عترت پیغمبـر اسـلام چـه کردند

 

بـا عتـرت قـرآن و نـوامیس الهـی

 

یا فاطمـه! در گردش ایام چه کردند

 

باید کـه بسوزیـم و بسـوزد همـه عـالم

 

ریزد همه شب خون دل از دیدۀ «میثم»


غلامرضاسازگار

مناجات با خدا - ماه رمضان - عليرضا قزوه

مناجات با خدا - ماه رمضان

آمد از پرده برون ماه منور رمضان

از هلال مه نو دارد ساغر رمضان

 

مست مستیم و ندانیم سر از پا همگی
ای خوشا باده، خوشا باده، خوشا هر رمضان

 

هله یاران رمضان ها هله یاران روزه
رمضان است سلام همگان بر رمضان

 

رمضان آمده یاران بفروزید چراغ
طبل کوبید هلا طبل سحر در رمضان

 

گل سیسنبر و سوری به سر ماه زنید
تاجی از شب بو بگذارید بر سر رمضان

 

هله با هلهله خیزید به استقبالش
هان نسیم سحری آمد از این در رمضان

 

رمضان آمده با شطی از آیینه و گل
شیر آورده هل آورده و شکر رمضان

 

شربت قند و گل آورده و حلوای دعا
آمد از شهر خدا قرآن بر سر رمضان

 

ماه شعبان بگذشت آی دریغا شعبان
رمضان آمده از راه ، برادر رمضان

 

جان مجروح مرا مرهم و دارو بخشید
جسم بی روح مرا کرد مسخر رمضان

 

دل بشکسته جواز سفرت خواهد شد
آنک این کشتی در گریه شناور، رمضان

 

می بردمان سوی معراح یکایک شب قدر
پای بگذاشته از عرش فراتر رمضان

 

می بردمان همگی گرم فراسوی بهشت
می بردمان همگی آن سوی محشر رمضان

 

شمس سوزنگر از این دست ندیده ست کسی
زد بر آماس گناهانم نشتر رمضان

 

رمضان قوت بازوی خداجوی علی ست
روز هیجا نکند جز در خیبر رمضان

 

بوی آواز خدا می وزد از هر طرفی
چه معطر نفس ما چه معطر رمضان

 

رمضان چیست تماشای سحرهای بهشت
چشممان باز به قرآن مصور، رمضان

 

رمضان ماه خدا ، ماه نبی ، ماه ولی
ماه دلخواسته ی خاص پیمبر رمضان

 

آمد از راه به بی تابی و پرسید کجاست
خانه ی فاطمه و خانه ی حیدر ، رمضان

 

هان بکارید در این مزرعه ی سبز قنوت
هان بچینید از این میوه ی نوبر، رمضان

 

گرد او حلقه زنید آنک درمسجد عشق
چون خطیبی ست که رفته ست به منبر رمضان

 

رمضان کوه گناهان تو را می ریزد
گرچه از ذره ی کاهی ست سبکتر رمضان

 

میهمانان خداییم مراقب باشیم
نکند بگذرد از خانه مکدّر رمضان


عليرضا قزوه

مناجات باخدا -سازگار

مناجات با خدا

از گنهِ دم  به دمم آتش طوفنده شدم
هم شدم از توبه خجل، هم ز تو شرمنده شدم

صاحب من! خالق من! داور من! ياور من!
حيف تو را داشتم و غير تو را بنده شدم

شعله اي از نار بُدم شاخه اي از خار بُدم
با نظر رحمت تو باغ گل از خنده شدم

قطره بُدم بحر شدم ذره بُدم مهر شدم
بلكه درخشنده تر از مِهر درخشنده شدم

وصل تو شد عزت من هجر تو شد ذلت من
با تو سرافراز ولي بي تو سرافكنده شدم

واي بر اين بندگي ام مرگ بر اين زندگي ام
مردة يك عمرم و در خاك لحد زنده شدم

بار خدايا كرمي از يم اخلاص نمي
كز شرر عُجب و ريا آتش سوزنده شدم

سيل گنه برد مرا بحر بلا خورد مرا
واي كه من غرق در اين بحر خروشنده شدم

خاک قدوم ولی ام "میثم" دار علي ام
با نفس شير خدا زنده و پاينده شدم
غلامرضاسارگار

غزل مناجات باخدا - يوسف حق پرست

(غزل) - مناجات باخدا

الـهي مـن گنه كارم،ولي ايـن است آوايم


خداوندا تومي داني ،كه حيدر هست مولايم


اگر چه در بساط،خود به جز عصيان ندارم من


ولـي ذكـر علي و آل او بـاشـد اَلفبـايم


اگـر حب علـي دارم،رهيـن مـادرم هستم


كه ايـن درسيست ،كز بـدْو تولد داد بابايم


تـو  فرمـودي  نسـوزاني ، محبّان ولايت را


بلي مـن هم  يكي از دوستان آل  زهـرايم


بـه  وقت جان  سپردن آرزو  دارم  خداوندا


كايـد بـر مـزارم،سـرور و مولا وآقـايم


اگر  چه  دامنم  آلوده  و دست از عمل خالي


ولـي  اميـدوار رحمت خـلاق  يـكتـايم


ازاين كرده كه خوددانم،مگر اي كردگار من


تـوستاري كني وَرنَه،به روز حشـر رسوايم


درآن روزي كه كاري اززبان ديگر نمي آيد


عليه من گواهي  مي دهد ، ازجمله اعضايم


(غريب) اين ديارم من،به كس كاري ندارم من


ولي مَست مِي ميخانه ي  ياسين و  طاهايم


 

يوسف حق پرست(غریب)

شعر مناجات با خدا - يوسف حق پرست

مناجات با خدا


الـهي بـازكـردم  مــن دهـن  را

بـه  نـامت  كـردم  آغـازسـخن را


الـهي  بــاز كـن دررا بـه  رويـم


چـنان كـن تـا  نـريـزد آبـرويـم


تـو  هسـتي خالق و مـن بنــده تو 


چـه بـنده، بنـده شـرمنـده ي تـو


الـهي  هـر چه باشم  بنـده ام مـن


گـنه  كـاري   سيـه   پرونده ام مـن


گنـه  ديـدي   نيـاوردي  بـه رويم


نـبـردي پيـش  مـرد م  آبـرويـم


اگـرچـه  غـرق عصيـان  و مـلولم


غــلام   آل   زهــراي   بتــولـم


خـداونـدا پـناهــم ده  فــقيرم


تـهي  دسـتم  بـه دام دل اسـيـرم


پنــاهنــده بـه  درگاه  تو هسـتم


بـود خالي  خدايـا  هر دو دســتم


اگـرمـن هـرچه بد باشم تـو خوبي


تـو غــفاري،تـوستـار العـيـوبي


خـداونـدابـه حــق آل احمــد


بـه زهـرا، قــرهُ العـيـن محمـد


بـه اشك و ناله ي  شب هـاي حيـدر


 بـه حق  فـاطمـه خـاتـون محشـر


بـه جـان مجتـبي آن نـور عيـنش


 بـه حـق  خسـرو خوبـان حسـينش


نـگاهـي   لطف  بـر   احـوال  زارم


كـه من عبـد و تـوئي پـروردگـارم


(غـريب ) آواره مصـراع  و بيـت اسـت


كـه خـار  لاله  زار  اهـل بيــت اسـت



يوسف حق پرست(غریب)



اشعار مناجات با خدا - سري پنجم *19*

اشعار مناجات با خدا - سري پنجم *19*

ادامه نوشته

اشعار مناجات باخدا - سري چهارم *20*

اشعار مناجات باخدا - سري چهارم *20*
ادامه نوشته

اشعار مناجات با خدا - سري سوم *24*

اشعار مناجات با خدا - سري سوم *24*

ادامه نوشته

اشعار مناجات با حدا سري دوم*4*

اشعار مناجات با خدا سري دوم *4*
ادامه نوشته

اشعار مناجات با خدا - سري اول  *10*

اشعار مناجات با خدا - سري اول  *10*

ادامه نوشته

شعرمبعث - سازگار

پیامبر اعظم(ص)-بعثت

 

امشب شب غار حرا از روز روشن تر شده

امشب فضای مکه پر از جلوه ی کوثر شده

امشب جهان رشک جنان امشب زمین کوثر شده

امشب امین وحی حق نازل به پیغمبر شده

امشب محمد کرده بر تن خلعت پیغمبری

یا گوش شو تا بشنوی یا چشم شو تا بنگری

*****

ای مکه احمد آمده آغوش خود را باز کن

ای کعبه بر دور سر آن جان جان پرواز کن

ای بت ثنای مصطفی با نام حق آغاز کن

ای آفرینش یک صدا آهنگ وحدت ساز کن

ای جامعه بیدار شو قرآن صلایت می زند

فریاد زن پاسخ بگو احمد صدایت می زند

*****

یا رحمت للعالمین جبریل می خواند تو را

ای منجی کل بشر بیرون بیا از این سرا

تو شهریار عالمی تا چند در غار حرا

ای یوسف مصر وجود از چاه تنهایی درآ

این خلق خواب آلوده را بیدار کن بیدار کن

اقرأ بخوان اقرأ بخوان تکرار کن تکرار کن

*****  

تو سروران را سروری تو رهبران را رهبری

تو از تمام انبیا هم بهتری هم برتری

تو کشتی توحید را هم ناخدا هم لنگری

تو اولین روشنگری تو آخرین پیغمبری

پیغمبران یک کاروان، تو کاروان سالارشان

پابست تو، با دست تو وا شد گره از کارشان

*****

ای آشنای عالمی ای عالمی بیگانه ات

ای سینه ی صافی دلان لبریز از پیمانه ات

ای کل عقل و عقل کل ای عاقلان فرزانه ات

ای شمع جمع عالمی ای مهر و مه پروانه ات

سنگ تو باید سینه ی نا اهل ها را بشکند

تا حمزه ات پیشانی بوجهل ها را بشکند

*****

ما بر تو از صبح ازل حکم خطیری داده ایم

ما بر تو تا شام ابد خیر کثیری داده ایم

ما خلق را مانند تو مهر منیری داده ایم

ما بر تو مانند علی شمشیر و شیری داده ایم

ای وهم گم در جاه تو پیوسته تابان ماه تو

پیغمبر محبوب ما دست علی همراه تو

*****

ای در بدن جانت علی تسلیم فرمانت علی

تفسیر قرآنت علی شمشیر برانت علی

آغاز و پایانت علی پیدا و پنهانت علی

شیر خروشانت علی اول مسلمانت علی

بر قله ی اندیشه ها پرواز کن پرواز کن

راهی که باید طی کنی با یا علی آغاز کن

*****

ای تا قیامت جاودان اسلام تو آئین تو

ای نقش لبخند خدا روی لب خونین تو

دشمن هم از کف داده دل بر منطق شیرین تو

قرآن و عترت تا ابد رمز بقای دین تو

باز از حرای دیگری پیغمبری آغاز کن

دام نفاق و فتنه را از پای امت باز کن

*****

با اتحاد دشمنان ایجاد گشته خیبری

تا بشکند ارکان آن تا بر کند از آن دری

ای کاش تا بار دگر آید به میدان حیدری

آید به میدان حیدری با ذوالفقار دیگری

فریاد، یا للمسلمین آیا شود از آستین

بار دگر آید برون دست امیرالمؤمنین

*****

ای حیدر خیبر شکن پیروز این میدان تویی

ای حجت ثانی عشر هم نوح هم طوفان تویی

هم مصلح کل بشر هم حامی قرآن تویی

امّید محرومان تویی فریاد مظلومان تویی

ای آفتاب دل برآ از پرده ی غیبت درآ

ای غیبت کبری برو ای دوره ی هجران سرآ

*****

ای سینه ی مجروح ما مجروح طول غیبتت

در بعثت جدت همه چشم انتظار بعثتت

خورشید مکه کی رسد صبح طلوع نهضتت

بت های عالم بشکند با دست عزم و همتت

ای موسی دوران بیا ای عیسی قرآن بیا

ای نوح کشتیبان بیا عالم شده طوفان بیا

*****

باز آ که بی تو شیعه را جز خون دل در کام نیست

بازآ که امت را به دل آنی دگر آرام نیست

از حق به غیر حرف حق از دین بغیر از نام نیست

اسلام بی خط شما با ا... قسم اسلام نیست

تا ماه و خورشید و فلک تا عالمند و آدمند

«میثم»، غدیر و بعثت و قرآن و عترت با همند


غلامرضاسازگار

شعرمبعث - سازگار


بعثت پیامبر اعظم(ع)

 

سینۀ پاکم شده غار حرا

پیک خدا آمده در این سرا

نای وجودم دم احمد گرفت

تا نفسم بوی محمّد گرفت

از طرف داور ربّ جلیل

روح شدم با نفس جبرئیل

بوی خدا خیزد از آب و گلم

آیۀ «اقرا» شده ذکر دلم

من سفر غـار حرا کرده‌ام

من ز محمّد خبر آورده‌ام

غار حرا مرکز وحی خداست

مشرق خورشید سپهر هداست

ای ملک وحی سخن ‌ساز کن

عقدۀ نگشوده ز دل باز کن

آن چه که گفتند به احمد بگو

حکم خدا را به محمّد بگو

محمّد ای بر تو سلام خدا

بخوان بخوان بخوان به نام خدا

بخوان بخوان به نام ربّ‌ الفلق

کـو خلـق‌ الانسـان مـن علق

بخوان بنام خالق ذوالکرم

بخوان به نام علّم بالقلم

به نام آن که عِلم از او شد عَلَم

«علَّم‌ الانسانَ ما لم یعلم»

چند می و مطربی و سرخوشی

چند پدرها پی دختر کشی

چند روی تختۀ سنگ حرا

ای به تو محتاج جهانی برآ

چند جفا؟ چند ستم؟ چند جنگ؟

چنـد خدایـان بشـر چوب و سنگ؟  

آینه‌ات را سپر سنگ کن

خنده بزن چهره ز خون رنگ کن

حافظ دین تو خداوند توست

اسلحۀ تو گل لبخند توست

ما به تو حکم ازلی داده‌ایم

بت‌شکنی مثل علی داده‌ایم

ای بشریت همه مرهون تو

کتاب ما کتاب قانون تو

مکتب تـو فاطمـه می‌پرورد

فاطمه ای که حسنین آورد

مکتب تو مربی زینب است

زینب تو حافظ این مکتب است

مکتب تو کلاس عمارهاست

مربی میثم تمارهاست

پیمبران جمله بشیر تواند

بشیر بعثت و غدیر تواند

تو نور اول، نبی آخری

تو از تمام انبیا برتری

آدم خاکی کفی از خاک توست

تو یـم نـور، او گهر پاک توست

خیز و بزن بر همه عالم صلا

تا برهانی همه را از بلا

مشعل تابندۀ این جمع باش

آب شو و خنده کن و شمع باش

رهبر کل، رسول کل، عقل کل

عقل نخستینی و ختم رُسُل

ای ز ازل امام پیغمبران

خوب‌تر از تمام پیغمبران

مسند بعد تو جای علی است

دین تو امضا به ولای علی است

 

کیست علی؟ دست تو شمشیر توست

یک تنه در جنگ احد شیر توست

بازوی شیرافکن تو حیدر است

فاتح بدر و احد و خیبر است

تو شهر علم استی و حیدر درت

کیست علی تمامی لشکرت

علی همان حیدر کرار توست

تیغۀ شمشیر شرر بار توست

کفـه و شـاهین عـدالت علی است

لحم و دم و روح رسالت علی است

نجاتِ امت تو دریا علی است

تمامِ لشکر تو تنها علی است

این سخن از لوح خدا منجلی است

کیست علی احمد و احمد علی است

بعد تو بر خلق علی امام است

بعثت بی ‌غدیر ناتمام است

تا به ولایت نشود متکی

نیست ره واحد امت یکی

هر که به کف دامن حیدر گرفت

دسـت ورا دسـت پیمبـر گرفت

لحم و دم و نفس پیمبر علی است

روز جزا ساقی کوثر علی است

آینۀ طلعت داور علی است

شوهر صدیقۀ اطهر علی است

مهر علی تمامِ آئین ماست

حب علی حقیقتِ دین ماست

این طپش هر نفسِ میثم است

حکم خداوند همه عالم است

آنکه بـه مـا اول و آخر ولی است

بعد خدا محمد است و علی است


غلامرضاسازگار

شعر مبعث - قاسمي

 پیامبر اعظم(ص)-مبعث

 

دوان دوان ز فراسوی نور می آید

امین ترینِ کلیمان ز طور می آید

ردای سبز رسالت به دوش خود دارد

از آسمان نگاهش ستاره می بارد

شتابِ پای محمد خلیل آسا بود

شب هلاکت بت های لات و عُزّی بود

نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد

به دست همت خود پرچم ظفر دارد

شعاع نور جبینش به کهکشان رفته

به مرزهای سماوات بیکران رفته

سپیده طبل افق را مدام می کوبد

مسیر آمدنش را فرشته می روبد

ترانه ی لب او "اقرا باسم ربک" بود

تبسمش مِی عرفانی ملائک بود

دریده پرده ی شب را به نور سیمایش

حریم خلوت خورشید چشم گیرایش

طنین هر قدمش شادباش می گوید

به زیر هر قدمش سبزه زار می روید

زمین مُرید طریق مسیح نعلینش

هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش

کران رحمت او وسعت هزاران نیل

به ارتفاع مقامش نمی رسد جبریل

خدا دوباره به عشق نبی تبسّم کرد

بهشت قُرب خودش را به نام مردم کرد

به گوش می رسد از سمت سرزمین خُلود

صدای خواندن چاووش حضرت داوود

بزرگ زاده ی ایل  مبشّران بهشت

امیر قافله سالار کاروان بهشت

مسیحِ مکه شد و روح مرده را جان داد

به مرگ دخترکان عشیره پایان داد

به قوم حق طلبان اذن مِی گساری داد

سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد

مُدبّرانه به قتل خرافه فتوا داد

به دست غنچه ی لب، حکم جلب غم را داد

خدا کند به نگاهی شویم مقدادش

شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش

خدا کند که بخواهد ابوذرش باشیم

کنار گنبد خضرا، کبوترش باشیم

بخند حضرت آقا که یاسرت باشم

بهشت هم بتوانم مُجاورت باشم

من از تبار ارادت ز کوی سلمانم

هزار مرتبه شکر خدا مُسلمانم

به خال حضرتِ معشوق خود گرفتارم

من از قبیله مجنون ز ایل عمّارم

من از پیاله ی دستت شراب می خواهم

برای دار جنونم طناب می خواهم

اگر چه غرق گناهم بیا حلالم کن

سیاه دل نشدم لطف کن بلالم کن


وحيد قاسمي

شعر مبعث - نظري


 پیامبر اعظم(ع)-بعثت

 

صفای زندگیم آیه های قرآنت

بیا به ما بركت ده به بركت نانت

تویی كه كعبه به دور سر تو می گردد

رسول آینه ها! هستی ام به قربانت

كسی كه عطر گدایت بر مشامش خورد

چنان اُویس قرن می شود پریشانت

تویی كه ماه بود مُهر جانماز شبت

تویی كه حضرت حیدر شده مسلمانت

شبی بیا و مرا زائر حریمت كن

چرا كه عطر خدا می وزد ز ایوانت

اگر كه خاك كف پای توست عرض و سما

بهشت شاخه یاسی است كنج گلدانت

تویی كه در حرم چشم هات معلوم است

كه خاك پای علی بوده است سلمانت

بیا و آتش جان مرا گلستان كن

بیا به حق حسینت مرا مسلمان كن

همیشه سفره لطفت به عالمی وا بود

حرای خانه تو جانماز زهرا بود

تویی كه وقت نماز جماعتت هر شب

همیشه در صف اول یقین مسیحا بود

مرا به خاك درت نوكری ست اربابی

چرا كه خاك درت كوه طور موسی بود

همیشه دور و بر خانه بهشتی تو

یكی دو تا نه، هزاران فرشته پیدا بود

كسی كه از در این خانه رهگذر می شد

ندیده روی تو را بدتر از زلیخا بود

در آن حوالی گرم حجاز هم تنها

دل تو بود كه همواره مثل دریا بود

كسی كه پشت سرت حامی رسالت بود

نوشته اند كه تنها علی اعلا بود

علی كنار تو بود و تو هم كنار علی

و فاطمه همه جا بود ذوالفقار علی  

تو از نخست برایم پیامبر بودی

در آسمان خدا برترین قمر بودی

تكامل همه ادیان به دست های تو بود

چرا كه پیش خدا بهترین بشر بودی

پیمبران همه هم رأی بوده اند این كه

تو از تمامی آنها رسول تر بودی

ندیده ام كه كسی هم تراز تو باشد

تو از ولادتت آقا ز خلق سر بودی

پیمبریِ تو از اولش مشخص بود

امین مردم و همواره معتبر بودی

پیمبران همه شاگرد مكتبت هستند

و عالمی همه مدیون زینبت هستند

پیامبر شده ای كه برای تو باشیم

همیشه تا به ابد مبتلای تو باشیم

تو گرم ذات خدا باش تا كه ماها هم...

...غلام و نوكر خلوت سرای تو باشیم

بیا كرم كن و كاری كن این كه تا آخر

كنار خانه زهرا گدای تو باشیم

ببند گردن ما را به پای سلمانت

كه تا همیشه به زیر لوای تو باشیم

چه می شود كه اویس قرن شویم و شبی

كنار صحن حسینت فدای تو باشیم

چه می شود كه شبیه ابوذر و مقداد

بلالمان بكنی تا عصای تو باشیم

چه می شود كه شبیه ملائكه هر شب

دخیل رشته ای از آن عبای تو باشیم

مرا شبیه غلامان خود معطر كن

عنایتی كن و من را غلام حیدر كن

قرار بود چهل روز در حرا باشد

و از تمامی خلق خدا جدا باشد

قرار بود كه او باشد و خدا باشد

خدا معلم و شاگرد، مصطفی باشد

كسی اجازه ندارد به این حریم آید

به غیر یك نفر آن هم كه مرتضی باشد

خدا به غیر نبی معتكف نمی خواهد

مقام هر كسی این نیست با خدا باشد

همان كه كل بشر ریزه خوار خادم اوست

همان كه خاك درش مُهر انبیا باشد

همان كه فاطمه اش افتخار قرآن است

كسی ندیده، چنین دختری كجا باشد

تمام حاجت این عبد رو سیاه این است

چنین شبی حرم مشهد الرضا باشد

برات نوكریش را ابالحسن بدهد

كبوترانه شب جمعه كربلا باشد

بیا و عیدی من را بده به چشم ترم

بگیر دست مرا و به كربلا ببرم


مهدي نظري

شعرمبعث - سهرابي


پیامبر اعظم(ص)-بعثت

 

انس اگر حكم براند به سخن حاجت نیست

دیده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست

این كه گویند من و او به یكی پیرهنیم

عین حق است و لیكن به بدن حاجت نیست

كفن من به جزا پرچم صلح من و تو ست

ور نه آن قدر كه گویی به كفن حاجت نیست

از همین دور به یك ناله طوافت كردم

دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نیست

دل مگو پاره ی خون است كه در دست شماست

با دل ما به عقیقی ز یمن حاجت نیست

تو وكیل منی ای داد رس جن و بشر

در صف حشر چو آیی تو به من حاجت نیست

مست و طناز، سر معركه باز آمده ای

خون مگر مانده كه با تیغ فراز آمده ای

سر پر نشئه ی ما شیشه ی پُر باده ی توست

این هم از لطف تو و حسن خدا داده ی تو ست

من ز یك (اَدَّ بَنی ربّیِ) تو فهمیدم

خلق جبرئیل امین مشق شب ساده ی تو ست

درس پس می دهد این طوطی آئینه پرست

من یقین كرده ام این مرغ فرستاده ی توست

گردن جام نوشتند گناهی كه مراست

این هم از خاصیت ساغر آماده ی توست

وصف قد تو محالی است كه من می دانم

سرو، پیش تو نهالی است كه من می دانم 

ختم بر خیر شود گردن آهوی نظر

ابرویت تیغ قتالی ست كه من می دانم 

امر كردی كه تقیه ز سیاهی بكند

ور نه خورشید بلالی ست كه من می دانم 

تو لبش بوسی و او پای به دوش تو زند

این علی مرد كمالی ست كه من می دانم 

آمده تا كه مروری كند از درس ازل

وحی جبرئیل سئوالی است كه من می دانم

پدر خاك چو گفتند به داماد رسول

نه فلك چرخ سفالی ست كه من می دانم 

هر كجا هست دم از شیر خدا باید زد

چون به دخت تو جلالی است كه من می دانم

 غرض از هر دو جهان قامت بالای تو بود

غرض از خلق علی، خلقت زهرای تو بود

كیستی ای كه مرا تازه تر از هر نفسی

 چیستی ای كه مرا روشنی پیش و پسی

من به پابوس تو از راه دراز آمده ام

شب محیاست بده زلف به دستم قبسی

دشمن شیر خدا نیز به پاكی برسد

گر مطهر شود از آب مضاعف نَجسی 

مگرش سامری آواز در آرد ور نه 

گاو را حق ندهد منصب صاحب نفسی

یا بزن با دم خود یا به دم تیغ علی

یسَّرَ الله طریقا بِكَ یا ملتَمَسی

تو نبوغ ازلی، طیف خلایق ماتت

انبیا كاسه به دستان صف خیراتت

چشم بد دور، عجب فتنه دوران شده ای

بر سر معركه بس رهزن ایمان شده ای

نیمه شب آمده ای درد كشان موی فشان

این چه وقت است كه غداره كش جان شده ای

باید امروز رخت سرخ تر از مِی می شد

چون كه تو حاصل مستی امامان شده ای

سعی در پوشش خود كم بكن ای شمس جلی

بس كه پر نوری، از این فرش نمایان شده ای

امرت از روز ازل بر همگان واجب شد 

پاسدار حرمت شخص ابوطالب شد 

مست و شب گرد شدم كیست بگیرد ما را

مستحق شررم، كیست دهد صهبا را

دادِ مجنون دل آزاده در آمد كه چرا

باز تكرار كنی قافیه لیلا را

با علی غار برو، با دگری غار مرو

محرم خَشیتِ الله مكن ترسا را 

آن كه در مهد، تو را خواند ز آیاتی چند

بعد از این نیز شود بر سر دوش تو بلند 

چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی

كه نبی شد پسر آمنه، ماه عربی

بعثتی كرد كه ابلیس طمع كرد به عفو

رحمتی كرد كه خاموش شود هر غضبی

بعثتی نیز رسول غم یحیی دارد

جای حیدر شده همراه بر او زِینِ اَبی

خوش رَوی ای پسر فاطمه اما به خدا

طاقت زینب تو نیست كمی بی ادبی

ترسم این بار اگر گوش به خواهر ندهی

خون كند چوب یزیدی ز تو دندان و لبی

چون كه جان می دهد امروز ز تب كردن تو

چه كند زینب تو با سر دور از تن تو


محمدسهرابي

شعرمبعث -فردوسي


پیامبر اعظم(ص)-مدح و بعثت-امام علی(ع)-مدح


توفیق نصیبم شده از یار بخوانم

مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم

خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی

تا روز جزا زیر لوای تو بمانم

المنةُ لله که من وقف تو هستم

یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم!

وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید

شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم

جام دلم از عشق تو گردیده لبالب

این حالت روحانی من گشته نشانم

جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم

مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم

سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو

از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم

بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست

تزریق شده مِهر تو در روح و روانم

سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم

گر اَمر کنی در قدمت جان بسپارم

جبریل فرود آمده از سوی خدایت

حکمی ز خدای احد آورده برایت

آورده برای تو که سلطان جهانی

تاجی که مزیّن شده با نور ولایت

«اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی

آوای علی می رسد از غار حرایت

فرمود بخوان نام خداوند جلی را

آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت

شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر

یعنی که به دست علی است امر هدایت

تو با علی هستی و علی با تو دمادم

هر جا که تو رفتی، شده او پای به پایت

تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت

یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت

آویخته بر گردن من رشته ی لطفت

مملو ز کرامات تواَم، زیر لوایت

من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم

جز لطف شما هیچ مددکار ندارم  

ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم

المنةُ لله که تویی سید خاتم

با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی

اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم

مشی تو به اسلام علی عادتمان داد

این است صراطی که به قرآن شده اقوَم

تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست

تقویم ولایت به تو دادند مُسلّم

واقف به تولای علی چون تو کسی نیست

ای یار قدیمی علی، قائد اعظم!

با دست که شد تاج رسالت به سر تو؟

این دست خدا بود که گشتی تو معمّم!

معراج، خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟

با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟

هنگام خداحافظیِ آخر معراج

آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟

بالله که این حمد خداوند ودود است

حیدر به خداوند قسَم، اصل وجود است

قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار

جانم به فدای قدم حیدر کرّار

بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند

نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار

زنگار، زدوده ز دلم نور ولایت

گردیده دلم جام جم حیدر کرّار

اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین

وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار

در معرکه بر روی زمین ریخته سرها

با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار

روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت

از بارش ابر کرَم حیدر کرّار

با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت

صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار

از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم

از پیر غلامان شما بوده و هستم


محمدفردوسي

شعرمبعث- سازگار

پیامبر اعظم(ص)-بعثت

 

بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید

گوش باشید که آوای خدا می آید

بوی عطر از نفس باد صبا می آید

نفس باد صبا روح فزا می آید

پیک وحی است که در غار حرا می آید

به محمد ز خداوند ندا می آید

ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید

گوش های شنوا حکم خدا را شنوید

*****

بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند

سخن از اقرأ و از غار حرا می گویند

حمد حق، مدح رسول دو سرا می گویند

خلق عالم همه تبریک به ما می گویند

حکم توحید به ما و به شما می گویند

همگی با نفس روح فزا می گویند

بشریت چه نشستی که مسیحت آمد

حکم توحید به آوای فصیحت آمد

*****  

این چراغی است که تا شام ابد جلوه گر است

این یتیمی است که بر عالم خلقت پدر است

این نجات همه در دامن موج خطر است

این رسولی است که از کلّ رُسُل خوب تر است

پیشتر از همه بعد از همه پیغامبر است

تا صف حشر طرفدار حقوق بشر است

چشم بد دور ز آیینه ی رخسارش باد

تک و تنهاست خداوند نگهدارش باد

*****

آی انسان ها فرمان پیمبر شنوید

گوش تا از سخن خلق فراتر شنوید

روح گردید و از آن روح مطهر شنوید

همه با هم سخن خالق داور شنوید

بانگ تهلیل شنیدید مکرر شنوید

همه را با هم در عدل برابر شنوید

دوره ی کفر و زر و زور به اتمام آمد

اهل عالم همه آماده که اسلام آمد

*****

عید آزادی زن های اسیر است امروز

عید خلق است و خداوند قدیر ایت امروز

دامن مکه پر از مشک و عبیر است امروز

بشریت را فرمان خطیر است امروز

حق بشیر است بشیر است بشیر است امروز

جاودان باد چراغی که منیر است امروز

ذکر بت ها همه «لا نعبد الا ایاه»

همه گویند «ولا قوه الا با ا...»

*****

تا به کی چهره ی خورشید عدالت مستور

تا به کی سلطه ی بیدادگران با زر و زور

با من امروز بخوانید همگی این منشور

منجی کل جهان آمده با مشعل نور

عید بعثت شده یا عید جهانگیر ظهور

تهنیت باد بر آن دخترک زنده به گور

دور دختر کشی و جهل به پایان آمد

سر تسلیم بیارید که قرآن آمد

*****

مکه آهنگ، به گلواژه ی اقرأ بنواز

کعبه از جا کن و تا غار حرا کن پرواز

یا محمد سخن خویش ز لا کن آغاز

خیز از جا به بت و بتگر و بت خانه بتاز

بشریت را با مکتب توحید بساز

سر این رشته دراز است دراز است دراز

خیز تا عرصه ی بیدادگران تنگ کنی

سینه در حین تبسم سپر سنگ کنی

*****

ای به راه تو تمامی ملل را دیده

ای که جبریل امین دور سرت گردیده

ای به قلب بشر از غار حرا تابیده

ای خدا پیش تر از پیش تو را بگزیده

ای سحاب کرمت بر همگان باریده

خیز از جای خود ای جامه به تن پیچیده

چشم عالم به ره مکتب روشنگر توست

منجی کل بشر دین علی پرور توست

*****

گر چه فوجی پی آزار تن و جان توأند

فکر بشکستن پیشانی و دندان توأند

روزی آید که همه خلق مسلمان توأند

خاک مقداد تو عمار تو، سلمان توأند

سر فرو برده به تسلیم به فرمان توأند

پیرو دین تو و عترت و قرآن توأند

عالم کفر به اسلام تو تبدیل شود

به تولای علی دین تو تکمیل شود

*****

تو و آل تو چراغان هدایید همه

چارده آینه از وجه خدایید همه

چارده صورت توحید نمایید همه

چارده قبله ی ارباب دعایید همه

چارده نوح به طوفان بلایید همه

چارده مهر عیان در همه جایید همه

چارده طور به سینای وسیع دلها

چارده عقده گشا در همه ی مشکل ها

*****

عزت امت تو در گرو وحدت توست

وحدت امت تو پیروی از عترت توست

طاعت عترت تو، طاعت حق، طاعت توست

در رگ قلب حسین بن علی غیرت توست

تا خدایی خداوند به پا دولت توست

شیعه آن است که هر لحظه ی او بعثت توست

شیعه در حکم تو نور ازلی را دیده

شیعه در غار حرا با تو علی را دیده

*****

بعثت شیعه ز آغاز غدیر است و حراست

بعثت سوم او واقعه ی عاشوراست

پدر شیعه علی، مادر شیعه زهراست

شیعه جان و تنش از آب و گل کرببلاست

به خدایی خدایی که جهان را آراست

شیعه بودن شرف و عزت و آزادی ماست

شیعه تا خون به رگش موج زند یار علی است

«میثما» شیعه همان میثم تمار علی است


غلامرضاسازگار

شعرمبعث - بهراميان

بعثت رسول اعظم(ص)


زمین محله اصحاب آسمان شده بود

زمان مبشّر جشن فرشتگان شده بود

در آن دمی كه تمام فضای غار حرا

پر از طنین صدای بخوان بخوان شده بود

مكان ز نقطه پایان راه غار حرا

مسیر سبز رسیدن به لا مكان شده بود

دلش ز نعمت خواندن دلی وسیع و بزرگ

به طول عرش و به پهنای كهكشان شده بود

نزول آیة اقرأ باسم ربّك نیز

به سوی دشت وسیع دلش روان شده بود

به آدم و به خلیل و حكیم حق و مسیح

هر آن چه را كه خدا گفته بود، آن شده بود

برای دختركی بی‌گناه و زنده به گور

مجیب و منجی و محبوب و مهربان شده بود

چهل بهار پیاپی برای او گل سرخ

عروس حجله مرغ ترانه‌خوان شده بود

بلال بود و صدا بود و دشت مأذنه‌ها

محل رویش صدها گل اذان شده بود


علي اكبر بهراميان

شعرمبعث - سازگار


پیامبر اعظم(ص)-بعثت


برقـع گشود و سورۀ نـور آفریـده شد

یک خنده کرد؛ صبح ظهور آفریده شد

بر تخته سنگ غار حـرا عـاری از قلم

خطی کشید و شعر و شعور آفریده شد

صـوت خدا ز حنجره گل کرد بر لبش

داوود پا گـرفت و زبــور آفریــده شـد

یک جمله از مقاومتش بر زبان گذشت

کوهی به نـام سنگ صبـور آفریده شد

موجی به بحر معرفتش زد که بی‌درنگ

دریایـی از شـراب طهـور آفریـده شد

عالم محیط معرفت و شوق و شور شد

ملـک وجـود، محفل فیض حضور شد

شام سیاه جهل بـه پایـان رسیـده بود

باور کنیـد صبـح بصیـرت دمیـده بود

باور کنیـد دولـت قـرآن گــرفت پــا

باور کنیـد رنـگ شیـاطین پریـده بـود

میلاد عـدل و داد و مسـاوات و زندگی

یا کودکی که زنـده به گـور آرمیده بود

یـا جشـن مـادری کـه ز بی‌رحمی پدر

داغ شکفته دسته‌گل خویش دیـده بود

یا جشـن عیـد بـَردۀ شـلاق خورده‌ای

کز عمر، دست شسته دل از جان بریده بود

با آن کـه سینه‌اش همـه کانـون خشم بود

جاری سرشک شادی‌اش از هر دو چشم بود  

شـرم و حیا ز شرم و حیـا سربه‌زیر بود

بی‌دادگـر شـریف و شـرافت حقیـر بود

زن در میان جامعـه در معـرض فروش

ماننـد بـَرده‌ای کـه همیشـه اسیـر بود

هرکس ضعیف بود چو موری که پایمال

هرکس که زور داشت به مردم امیر بود

هرکس که سیر بود چو گرگ گرسنه‌ای

هرکس گرسنه روز و شب از عمر سیر بود

در آن محیـط جـور و جفـای ستمگری

دنیـای خستـه منتظـر یـک بشیـر بود

توحیـد را دوباره طلوعی مجدد است

پیداست آن بشیر، وجود محمّد است

بت‌هـا تمـام ذکـر خدا بـر زبان‌شان

افتاده بتگران همه آتش به جان‌شان

پامال گشته‌انـد ستم‌بـارگان چو مور

انگار آمـده است بـه پایان زمان‌شان

آتش شده است آب به کام ستمگران

آجر شده است اهل زر و زور، نان‌شان

درهم شکسته فرق ابوجهل‌های زور

از دست حمزه آمده بر سر کمان‌شان

هیزم‌کشـان آتش فتنه چـو بـولهب

تبت یدا ابـولهب آمـد بـه شان‌شان

آن رشته‌ای که «حبلِ مَسَد» بود از غضب

پیچیـده شـد بـه گـردن حمـاله الحطب

دیـدم فرشتـه آمـد و بازوی دیو بست

دیدم چگونه سلسله‌های ستم گسست

دیـدم بـه روی دوش خلیـلِ خلیل‌هـا

دست علی تبر شد و بت‌ها همه شکست

دیدم بـه دست بت‌شکن مسجدالحرام

نه بت به روی پا، نه به جا ماند بت‌پرست

دیدیم در محیط ستم، ظلم، سرکشی

مظلـوم ایستـاد و ستمگـر ز پا نشست

بـاور کنیـد پرچــم عــدل محمّـدی

بـر قلـۀ عقیــدۀ مــا سربلنـد هست

پیش از نزول وحی به عالم صلا زدیم

مـا پیــرو محمّـد و آل محمّــدیم

ما در مقام و مرتبه فـوق ملل شدیم

در مکتب پیمبرمـان بی‌مثـل شدیم

یک جلوه از حرا به دل ما رسید و ما

از تیرگی به نور فدایی بـدل شـدیم

بـا یـک نهیب زندۀ حـی ‌علی‌الفـلاح

تبدیـل بـر حقیقت خیرالعمـل شدیم

تابیـده شد فروغ بصیرت به قلب‌مان

یار علـی به فتنۀ جنگ جمـل شدیم

بـاور کنیـد پیشتـر از بـود خویشتن

عبد خدا و منکر لات و هبل شدیم

دنیـا بدانـد اینکـه تمدن از آن ماست

گیتی همیشه محو صدای اذان ماست

گوییـد منکـران همـه برهـان بیاورند

بـر دردهـای جامعـه درمــان بیـاورند

دانشـوران کـل جهــان را صــدا زنید

یک آیـه مثـل آیــۀ قــرآن بیــاورند

گویید در تمامی ادیـان اگر کـه هست

مقداد و حجر و بـوذر و سلمـان بیاورند

مقداد و حجر و بوذر و سلمان‌شان کجاست؟

کوشش کننــد چنـد مسلمـان بیـاورند

خواهنـد اگـر سعـادت دنیــا و آخـرت

بایـد بـه ایــن پیامبـر ایمــان بیاورند

چونان که بعد ختم رسالت رسول نیست

دینی به غیـر دیـن محمّد قبـول نیست

مـا از غدیـر، راه حــرا را گرفته‌ایم

در این مسیر هر دو سرا را گرفته‌ایم

از لحظه‌ای که آیۀ اقرأ نزول یافت

سـرخط سبز شیر خـدا را گرفته‌ایم

ما را ز خـاک کرب‌و‌بـلا آفریـده‌اند

مـا راه سیـدالشهــدا را گرفتــه‌ایم

پرواز ما ز اوج ملک هم گذشته است

ما زیر بال، ارض و سما را گرفته‌ایم

ای خاندان پاک محمّد خدا گواست

مـا دامــن ولای شمـا را گرفته‌ایم

"میثم" همیشه خاک ره میثم شماست

تا هست زنـده در نفس او دم شماست


غلامرضاسازگار

شعرمبعث - لطيفيان


پیامبر اعظم(ع)-بعثت 

 

عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است

مجنون ترین صحابی دوران نوشته است

این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی است

دست مرا برای گریبان نوشته است

از دست اختیار تو راه فرار نیست

این جبر را خدات به پامان نوشته است

مانند تو امیر فقط یک نفر ولی

مانند من اسیر فراوان نوشته است

شکر خدا که نام مرا اعتبار تو

سلمان نوشته است، مسلمان نوشته است

نام تو را به آب طلا دستِ کردگار

بالای تخت و تاج سلیمان نوشته است

کم ناز کن دو آیه از این سوره را بخوان

اصلاً خدا برای تو قرآن نوشته است

امشب قلم زدند پریشانی مرا

با تو رقم زدند مسلمانی مرا

قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده

توحید را نشان زمین و زمان بده

قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات

این مرده های روی زمین را تکان بده

قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر

اندازه شعور پرم آسمان بده

آخر چه قدر قوم پسر دار می شوند

دختر به دست دامن این مادران بده

جز با صدای عشق مسلمان نمی شوم

پس لطف کن خودت در ِگوشم اذان بده

قرآن بخوان بگو که خدا واحد است و بس

هر که ادلّه خواست علی را نشان بده

تو آسمان مکه ای و ماه تو علی ست

تنها دلیل روشنیِ راه تو علی ست

مکه گرفته بوی خدا از دعای تو

پیچیده در زمانِ همیشه صدای تو

پایین بیا ز کوه دخیلی بیاورند

دست توسل همگان بر عبای تو

امشب فرشته ها همه پرواز می کنند

اطراف آستانه­ی غار حرای تو

از این به بعد چشم تمام قنوت ها

ایمان می آورند به یا ربّنای تو

از این به بعد شمس و قمر روی دست تو

از این به بعد مُلک و مکان زیر پای تو

پرواز با دو بال میسر شود، بلی

قرآن برای توست، علی هم برای تو

احمد شدی کتاب شدی مصطفی شدی

حالا تمام دار و ندار خدا شدی

امشب که تاج نور نشاندند بر سرت

خالی است ای نبیِّ خدا جای مادرت

آن بانویی که زحمت بسیار می کشید

تا این که این زمانه ببیند پیمبرت

ای زیر سقف فاطمه ات عرش دومت

دیدار روی فاطمه معراج دیگرت

غیر از کلام حق سخنی بر لبت نبود

هر ظهر جمعه وقف علی بود منبرت

هر جا که پا نهادی و هر جا که سر زدی

دیدی علی امیر نجف را برابرت

فکر برادری؟! چه کسی بهتر از علی

از این به بعد شاه ولایت برادرت

از این به بعد شیر خدا آفتاب توست

مهر علی تمامی دین کتاب توست

شصت و سه سال زندگی ات مهربان گذشت

با کیسه های وصله ایِ آب و نان گذشت

شصت و سه سال زندگی ات بین کوچه ها

در بندۀ خدا شدن این و آن گذشت

گاهی میان دورترین خانه­ی زمین

گاهی میان دورترین آسمان گذشت

گاهی کنار سفره بیوه زنان شهر

گاهی کنار خاطرۀ کودکان گذشت

وقت نزول حضرت خاکی نشین شدی

وقت صعود ردّ تو از بی کران گذشت

آن روزها که شعب ابی طالبی شدی

ایام درد بود ولی همچنان گذشت

ای آن که زندگی تو خرج نجات شد

ای آن که زندگی تو با مردمان گذشت

برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن

این زندگیِ سرد بشر را نگاه کن

یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند

یک عده ای ندیده اویس قرن شدند

از خانواده ام همه عبدالله شما

از خانواده ات همه آقای من شدند

تو پیر خانواده بزرگ قبیله ای

محصول زندگی تو پنج تن شدند

یک عده زینب و علی و فاطمه شدند

یک عده ای حسین شدند و حسن شدند

بعد تو دختر تو و زینب کنار هم

مشغول کار بافتن پیرهن شدند

یک عده بچه های تو پاره جگر ولی

یک عده بچه های تو پاره بدن شدند

این کشته ها تمام جگر گوشۀ تواند

یا ایها الرسول ببین بی کفن شدند

«یا مصطفاه» این تن پامال را ببین

این کشته فتاده به گودال را ببین


علي اكبر لطيفيان

شعرمبعث - صرافان


پیامبر اعظم(ع)-بعثت 

 

تاریک بود شب - شب ظلمت - اما ستاره گفت: محمد

نورش پر از صدای خدا شد وقتی دوباره گفت: محمد

پرسیدم از ستوده‌ی انجیل، راهب رسید و گفت: محمد

بر روی لوح چرمی آهو چشمی کشید و گفت: محمد

بعدش گذاشت گوشه‌ی لب‌ها خالی سیاه و گفت: محمد

بعدش نشست و سیر نظر کرد در قرص ماه و گفت: محمد

آمد صدا، صدای ملَک بود در آسمان سرود: محمد

هستی به وجد آمد و گل کرد بر شاخه‌ی وجود محمد

غار حرا به لرزه درآمد از وسعتی که داشت محمد

حتی میان سنگ ثمر داد آن دانه‌ای که کاشت محمد

در مکه «لا اله» اگر بود انداخت روی خاک محمد

الله را به آیینه آورد با آن دو چشم پاک محمد

زیبایی بهشت و نورش، تعبیر خُلق توست محمد!

اما به نام توست در این شهر صد دین نادرست محمد!


قاسم صرافان

شعر مبعث - سازگار


پیامبر اعظم(ص)-بعثت


نور جهان گیر نبوّت رسید

عید بزرگ بشریّت رسید

عید خدا عید جهان وجود

عید قیام است و ركوع و سجود

عید رسول دو سرا آمده

منجی عالم ز حرا آمده

سیّد افلاك سلامٌ علیك

خواجه لولاك سلامٌ علیك

ای شده لبریز پیام خدا

بخوان، بخوان، بخوان به نام خدا

بخوان، بخوان ای به دو عالم علم

به نام آن كه آفریده قلم

بخوان كه هستی به تو دارد نیاز

بخوان كه خلقت به تو آرد نماز

بخوان كه آغاز پیام‌آوری است

بخوان كه پایان ستم گستری است

بخوان كه نابودی نا اهل‌هاست

بخوان كه ناكامی بوجهل‌هاست

بخوان كه توحید كشد ناز تو

بخوان كه عدل است سرافراز تو

بخوان و خود را سپر سنگ كن

بخوان و رخساره ز خون رنگ كن

غار حرا نه، همه جا طور تو است

زمین و آسمان پر از نور تو است

نكته به نكته، رو به رو ،مو به مو

آنچه كه بایست بگویی بگو

بگو هو الحیّ و هو الهو، بگو

بگو خدا نیست به جز او، بگو

بگو همه خداپرستی كنید

ترك گناه و جهل و پستی كنید  

بگو بتان دم از خدا می‌زنند

خدا، خدا، خدا صدا می‌زنند

بگو ندای من ندای خداست

بگو كه این صدا صدای خداست

بگو كه توحید نجات شماست

بگو كه اسلام حیات شماست

ما به تو حكم ازلی داده‌ایم

ما به تو قرآن و علی داده‌ایم

قلب تو از تابش ما منجلی است

پیش تو ما، پشت سر تو علی است

حبیب ما تو اول و آخِری

تو بر پیمبران پیام‌آوری

بعد تو پیغامبری نیست نیست

حكم و كتاب دگری نیست نیست

ای ز تو انبیا همه سربلند

كیست كه بعد از تو كند سر بلند

اگر چه بر پیمبران خاتمی

پیش تر از عالمی و آدمی

تو از تمام انبیا برتری

تو یك پیمبر علی پروری

طلعت تو شمع ره انبیاست

وزیر تو پادشه انبیاست

كیست علی روح در آغوش تو

كیست علی بت‌شكن دوش تو

كیست علی، علی است، ما را ولی

كیست علی، علی است تو، تو علی

علی بُوَد تمام تفسیر تو

علی است شیر ما و شمشیر تو

جسم تو و جان تو یعنی علی

تمام قرآن تو یعنی علی

ساقه پیكان تو در شست اوست

دست ید اللهی ما دست اوست

خیل ملك محو جلال تواند

شیفتۀ صوت بلال تواند

بوذر و مقداد مسلمان تو است

جنّت ما عاشق سلمان تو است

مهر به درگاه تو باشد مقیم

ماه به انگشت تو گردد دو نیم

هر نفس پاك تو تكبیر ماست

حیدر خیبر شكنت شیر ماست

روح بشر تشنۀ تعلیم تو است

خلقت ما یكسره تسلیم تو است

خیز و به جان و تن عالم بدم

در نفس خستۀ "میثم" بدم


غلامرضاسازگار

شعر مبعث - رحيمي


 پیامبر اعظم(ع)-مبعث

 

آیه آیه همه جا عطر جنان می آید

وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید

جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است

بشنود مدح تو را با هیجان می آید

می رسی مثل مسیحا و به جسم کعبه

با نفس های الهی تو جان می آید

بس که در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است

ریگ هم در کف دستت به زبان می آید

هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست

قبله‌ی عزت و ایمان به جهان می آید

با قدوم تو برای همه‌ی اهل زمین

از سماوات خدا برگ امان می آید

نور توحیدی تو در همه جا پیچیده ست

از فراسوی جهان عطر اذان می آید

عرشِ معراج سماوات شده محرابت

ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالم تابت

خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد

نور توحید به قلب بشر ارزانی شد

خواست حق، جلوه کند روشنی توحیدش

قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد

ذکر لب های تو سرلوحه‌ی تسبیحات است

عرش با نور نگاه تو چراغانی شد

قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند

نورت آئینه‌ی آئین مسلمانی شد

به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد

هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد

خواستم در خور حسن تو کلامی گویم

شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد

ای که مبهوت تو و وصف خطی از حسنت

عقل صد مولوی و حافظ و خاقانی شد

«از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری

تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داری

دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است

چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری

جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را

در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری

عالم از هیبت تو، شوکت تو سرشار است

اسداللهی چون حضرت حیدر داری

حسنین اند روی دوش تو همچون خورشید

 جلوه‌ی نورٌ علی نور ، مکرر داری

اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند

روشنی بخش جهان، قبله‌ی دنیا هستند

ای که در هر دو سرا صبح سعادت با توست

رحمت عالمی و نور هدایت با توست

چشم امید همه خلق و شکوه کرمت

پدر امتی و اذن شفاعت با توست

با تو بودن که فقط صرف مسلمانی نیست

آنکه دارد به دلش نور ولایت، با توست

بی ولای علی این طایفه سرگردانند

دشمنی با وصی ات، عین عداوت با توست

باید از باب ولای علی آید هر کس

در هوای تو و در حسرت جنت با توست

سالیانی ست دلم شوق زیارت دارد

یک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست

کاش می شد سحری طوف مدینه آنگاه

نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله


يوسف رحيمي

شعرمبعث - لطيفيان


پیامبر اعظم(ع)-مدح-مبعث


شما زمان شروع من ابتدای منید

مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید

اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد

ولی همیشه شما اشهد صدای منید

به شوق روی شما هست وقف محرابم

شما تهجدمید و شما دعای منید

شما برای خدایید و من برای خودم

نه من برای شما نه شما برای منید

گل اضافیتان بودم و اضافه شدم

به آفرینشتان پس شما خدای منید

شما بهار، شما آسمان، شما برکات

به خاندان شما اهل بیت حق صلوات

بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی

خدای آینه ها را تو دلبرش بودی

تو حق محضی و در خلوت خداوندی

کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی

برای آن که خدا ناظر خودش باشد

شبیه آیینه ای در برابرش بودی

در آن زمان که درختی نبود و برگی هم

خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی

قرار نیست چهل سال بگذرد از تو

تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی

مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت

خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت

فدائیان نگاهت شهید جانانند

ملازمان سر کوی تو بزرگانند

فراریان سر گیسویت پر از کفرند

اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند

به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد

مگر عقول بشر از خدا چه می دانند

نگاه خاک نشینان خانواده ی تو

به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند

رسول سبز ببینم که می شناسیشان

همین قبیله همین ها که شکل سلمانند

نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد

عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد

بهشت باغچه ی روشن سرای تو بود

گل محمدیِ دست بچه های تو بود

سلام اول صبح و غروب این خانه

مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود

کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد

نزول آیه نزول خودت برای تو بود

فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل

همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود

تو را کمال نوشتند یا رسول الله

بزرگ آل نوشتند یا رسول الله

تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست

کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست

قرار شد همه عقد برادری خوانند

برای سهم شما حسن انتخاب علی ست

اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت

اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست

اگر سوال کنند از تو حضرت حق کیست

قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست

برای فخر تو این بس یگانه دامادت

جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست

«به ذره گر نظر لطف بو تراب کند

به آسمان رود و کار آفتاب کند»


علي اكبر لطيفيان

شعرمبعث-سازگار

پیامبر اعظم(ص)-بعثت


عید نجـات عـالم خلقـت مبارک است

آوای وحـی و لیلـۀ بعثـت مبارک است

عیـد نـزول سـورۀ اقـرأ بـه عقـل کل

جشن کمال و علم و فضلیت مبارک است

ریحانه‌های زنده نهان گشته زیر خاک

عیـد حیات، عیـد ولادت مبارک است

عیـد نـزول وحـی الهی به احمد است

جان در طبق نهید که عید محمّد است

آوای وحی می‌رسد از شش جهت به گوش

بر قلب‌های مرده دمد روح از این سروش

از سنگ‌هــای غـار حـرا آیـد ایـن نـدا:

فریاد بی‌صدای خـدا تا بـه کی خموش؟

اقرأ! بخوان! بخوان! که خدا گویدت بخوان

اقرأ! و ربک ای همـه سر تا قدم خروش

اقرأ! بخوان! که قلب بشر بی‌قرار توست

فصـل خـزان گذشت؛ طلوع بهار توست

اقرأ! بخوان! که نور نبوت دمیده است

اضرب گذشت؛ نوبت اقرأ رسیده است

اقرأ! بخـوان! بخوان! که خداوندگار تو

بهر نجات خلق، تـو را برگزیـده است

اقرأ! بخوان! که پیش‌تر از خلقت وجود

ذات خـدا پیامبــرت آفریــده اسـت

اقرأ! بخوان! که از همگان دلبری کنی

مــا کبریـایـی و تـو پیــام‌آوری کنی  

بنگر به کعبه ذکر بتـان یامحمّد است

فریاد بی‌صـدای جهـان یامحمّد است

خورشید و ماه و قطره و دریا و کوه و دشت

با هم ندایشـان همگان یامحمّد است

آوای اولیـای خــدا تـا خـدا خـداست

هر لحظه با هزار زبان یامحمّـد است

در پهن ‌دشت ملک خـدا انقلاب کن

با دست ما تو بتکده‌ها را خراب کن

ای کل وحی، در نفـس جان‌فـزای تو

دیگر بـه تخته‌سنگ حرا نیست جـای تو

ما کرده‌ایم اراده که تا حشر، سرکشان

سـر آورند یکسـره بر خـاک پـای تو

ما کرده‌ایم اراده کـه بـر قلـۀ کمـال

باشـد در اهتــزاز، همیشـه لـوای تو

ای بت‌شکن که هست سر بت شکستنت

دسـت علـی بـود تبـر بـت شکـستنت

تو پیش‌تر ز خلق و پس از خلق، رهبری

هـم اولیـن رسـول هم آخـر پیمبری

پیغمبری به نام تو گردید ختم و بس

با آن کــه از تمـام پیـام‌آوران سری

از آدم و خلیل و کلیم و مسیح و نوح

ای برتـرین سفیـر الهـی تـو برتری

تا روز حشـر، زنـدۀ جاوید، دین توست

قرآن کتاب توست، علی جانشین توست

یاری که هست بـر تو برادر فقط علی‌ست

پیروز بـدر و خنـدق و خیبر فقط علی‌ست

شهـر بــزرگ علـم الـهـی فقــط تویـی

این شهـر را دری‌ست که این در فقط علی‌ست

شمشیـرِ حـق و شیـر خروشـان توست او

اعلام کن به خلق که حیدر فقط علی‌ست

تو جان جان عالمی و جان تو علی‌ست

مـا حافظ توایم و نگهبان تو علی‌ست

امـروز، اوج قلـۀ هستـی سریـر توست

خورشید بر فراز فلک سر به زیر توست

تـا دیـن زنـدۀ تـو نمیــرد نوشتـه‌ایم

غـار حـرا مقدمـه‌ای بـر غدیر توست

تـو شهریـار عالـم امکـان محمّــدی

حکم صریح ماست که حیدر وزیر توست

این نکته در صحیفه وحی تو خواندنی‌ست

بعثت اگـر غدیـر نباشـد نمانــدنی‌ست

برخیـز تــا ابـوذر و سلمـان بپروری

مقــداد در تجلــی قــرآن بپـروری

در روزگار تیرگی و جهل و خودسری

اسـلام آوری و مسلمــان بپــروری

برخیز تا به خُلق خوش و ذوالفقار عدل

در سینه‌هـا محبت و ایمـان بپروری

فرق صنم بکوب و سخن از صمد بگو

سنگت اگـر زننـد سپـر شـو احد بگو

باید رها خلایق از این خودسری شوند

رو سوی حق کنند و ز باطل بری شوند

باید کلاف جان همه گیرند روی دست

بازار یوسفـی چـو تـو را مشتری شوند

تا مکتب تـو زنـده بمـاند چـو نـام تو

بایـد تمـام امـت تـو حیـدری شـوند

آغاز کار تو همه نور و هدایت است

اما کمال مکتب تو در ولایت است

تو آفتاب و نور جهان‌گسترت علی‌ست

تو خود پیمبری و پیـام‌آورت علی‌ست

حتـی اگـر تمـام جهان دشمنت شوند

ما یاور توایم و همه لشکرت علی‌ست

با آن که هست بر سر دستت کتاب وحی

قـرآن ناشنـاختۀ دیگـرت علــی‌ست

هرجا دلت گرفت سخن با علی بگو

حتی به جنگ بدر و احد یاعلی بگو

ای روی حق جمال منیر تو یاعلی

ای قلـۀ کمــال سریــر تو یاعلی

تنهـا نه در صحابـه کـه در جمـع انبیا

هرگز کسی نبوده نظیر تو یـاعلی

مـا از طریـق تـو بـه محمّد رسیده‌ایم

غار حرای ماست غدیر تو یـاعلی

روز نخست تـا کـه ولـی آفریده شد

"میثم" هم از برای علی آفریده شد


غلامرضاسازگار

شعرمبعث- محمودژوليده


 پیامبر اعظم(ع)-مبعث


ای دامنه ی وصف تو گسترده به عالم

المنة لله که تویی سید خاتم

ای رحمت رحمان به تو تفویض محمد

ریزد ز سر انگشت تو صد حضرت حاتم

محبوب تر از حضرت تو خلق نگشته

ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم

قرآن نه کتابی است به هر سینه بگنجد

ای جان تو ظرف علق و کوثر و مریم

اخلاق تو و حب تو و یوسفی تو

صدها صفت حُسن دگر نزد تو معجم

شد غار حرا نقطه ی عطف هنر عشق

یعنی که تویی مرکز پرگار دو عالم

وقتی که سرازیر شدی از سر آن کوه

عالم همه در زیر قدم های تو شد خم

با خلق عظیمت همه را شیفته کردی

اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم

مشی تو به اسلام علی عادتمان داد

این است صراطی که به قرآن شده اقوم

صهبای علی را که به هر سینه نریزند

از میکده ی توست که مستیم دمادم

تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست

تقویم ولایت به تو دادند مسلم

واقف به تولای علی چون تو کسی نیست

ای یار قدیمی علی قائد اعظم

این سابقه پیداست به دیباچه ی هستی

هر جا که رسیدی تو علی بود و خدا هم

تو از نمک حب علی وام گرفتی؟

یا دامن مهر تو ز مولا ببرد غم؟

حالا تو بگو قصه استاد و معلم

آیا نبرد فیض معلِّم ز معلًّم؟

آن روز که نه کعبه و زادگهی بود

پس بود نمازت به کدام آیت اعظم؟

در غار حرا راستی همسفره ی تو کیست؟

با امر که رفتی به سوی بیت مکرم

معراج خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟

با صوت که اسرار خدا بود مُفهّم؟

با دست که شد تاج رسالت به سر تو

این دست خدا بود که گشتی تو معمّم

آقا ز که پرسیم به جز حضرتتان که ...

افلاک به گرد چه کسی گشت منظم

اسرار هزار و یکِ معراج کدام است؟

یک خردل آن را بگو ای شاهد و محرم

هنگام خداحافظی آخر معراج

آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟

بالای سر هر نبی و هر وصی از غیب

دست چه کسی غیر علی بود چو پرچم

تفسیر احادیث مع الحق مگر این نیست؟

تو با علی هستی و علی با تو دمادم

از روز ازل تا به ابد پیش نگاهت

غیر از رخ زیبای علی کیست مجسم

وجه الله قرآن همه جا هست مسلم

یعنی همه جا هست علی خط مقدم

دادی به علی هدیه چو تیغ دو لبت را

منصور شد اسلام به آن بازوی محکم

آنان که فرار عادتشان بود ز میدان

دیدند علی بود به هر خط مقدم

مظلوم شدی و به کسی ظلم نکردی

هرگز به بت ظالم دوران نشدی خم

اندازه ی مجموع رسل زجر کشیدی

شاید که هدایت بشود زاده ی آدم

یاران تو باید ز علی درس بگیرند

عرفان علی هست اطاعت ز تو هر دم

بگذر ز مسلمانی ما ای همه رحمت

سلمان کن و منّا بخر این قافله در هم

هر قوم که از راه علی دست کشیدند

رفتند به بیراهه و دادند تو را غم

بی حرمتی از امت بد عهد بدیدی

اما غم تو فاطمیه بود و محرم


محمدژوليده

شعرمبعث - لطيفيان

پیامبر اعظم(ع)-مدح-مبعث


بر سر آشفته ام زلف پریشان ریخته

در دل حیران من آیات حیران ریخته

نیستم ناراحت از این که شهیدم کرده اند

خون من گر ریخته در پای جانان ریخته

سفره ی دل باز کردن پیش مهمان بهتر است

پس دلم هر آن چه دارد پای مهمان ریخته

تا مقام قاب قوسین ابتلا باید کشید

در بیابان طلب خار مغیلان ریخته

گاه باید بیشتر همرنگ شد، مثل اویس

نذر یک دندان جانان، چند دندان ریخته

هر دو عالم، عالمی دارند پیش مقدمت

آن یکی دل ریخته است و این یکی جان ریخته

گر چه آدم، گر چه عیسی، گر چه موسی... باز هم

گمتر از درهای دربار تو دربان ریخته

بس که خاطرخواه داری و عزیزی که خدا

جای گل روی سرت آیات قرآن ریخته

نذر این پیغمبری خوب است ذبحی رد کنی

عید مبعث در ضمیرش عید قربان ریخته

آن قدر ذات خدا در تو تجلی کرده است

زآن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته

با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است

ور نه از این نامسلمان ها فراوان ریخته

شب، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام

بس که از روی لبت ذکر علی جان ریخته

یا نبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی

یا علی و یا علی و یا علی و یا مرتضی


علي اكبرلطيفيان

شعر مبعث - اصلاني


پیامبر اعظم(ص)-بعثت


ببین که قلب زمین شور دیگری دارد

و در نگاه خودش نور باوری دارد

همین که غار حرا مست لفظ  اقرأ شد

ز اعتبار نبی فکر دلبری دارد

ز های و هوی ملک گوش آسمان پر شد

و کنج سینه ی خود نور سروری دارد

تمام غار حرا مثل عرش اعلاء شد

دل رمیده ی او حال بهتری دارد

صدای حضرت جبریل می رسد بر گوش

هبوط کرده و حکم پیمبری دارد

به تو سلام خداوند یا رسول الله

بخوان به نام خداوند یا رسول الله

نگاه خیره ی دنیا به سمت غار حرا

چه می تپد دل بی تاب مردم بالا

برای یک قدم امشب مجال حرکت نیست

ز ازدحام ملائک به روی خاک خدا

برای اینکه به همراه خویش آوردند

پیام تهنیت منصب نبوت را

و اولین نفری که رسید و اشهد گفت

علی عالی اعلاست پشت غار حرا

در آن میانه ملائک به یک دگر گفتند

چه خالی است خدا جای حضرت زهرا

خوشا به حال خودم هم زبان سلمانم

خوشا به حال خودم شیعه ی مسلمانم  

چراغ راه همه جلوه های ایمانت

دل رمیده ی ما بی قرار دستانت

برای اینکه بگیرند حاجت خود را

شدند جمله ملائک دخیل دامانت

شما که جای خودت می رسی، جبرائیل

برای عرض ادب پیش پای سلمانت

پیامبران اوالعزم قبل تو آقا

شدند پیرو قرآن تو مسلمانت

تو از خدای خودت هم که دلبری کردی

رسول آینه ها با نوای قرآنت

نبوتت ابدی شد به اعتبار علی

به پشتوانه و گرمی ذوالفقار علی


مسعود اصلاني

شعر مبعث - نوازني


پیامبر اعظم(ص)-عید مبعث


می رسید از قله های کوه نور

از بلندای تشرف در حضور

فرش استقبال راهش می شدند

هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور

کوه ها هم در تشهد آمدند

از تجلایی که شد در کوه نور

او چراغ شرع را آورده بود

بر سر این جاده های سوت و کور

تزکیه می داد روح خاک را

چشمه چشمه با سخن های طهور

مثل دریا رودها را جمع کرد

رودهایی از قبایل های دور

وحی می آرود تا آنجا که عقل

در خودش می کرد احساس شعور

شرح صدرش را کسی تخمین نزد

تا بفهمد کیست این سنگ صبور

و کتابی بود با خط خدا

تا بشر خود را کند با آن مرور

ای کتاب قل هو الله احد

لم یلد یولد و لم کفوا احد

تا شعاع مهرت عالم تاب شد

مهربانی از خجالت آب شد

این زمین دیگر کویر تشنه نیست

زنده شد، آباد شد، شاداب شد

فارغ از نسل و نژاد و رنگ و بو

هر غلامی با تو بود ارباب شد

تو همانی که بلال مسجدت

گل عرق هایش گلاب ناب شد

هر که با تو با علی راضی نشد

وصل بر دریا نشد مرداب شد

از زلال چشمه های وحی تو

تشنه ای همچون علی سیراب شد

این علی که مست پیغمبر شده

با دعای مصطفی حیدر شده

بعد از این افسار دنیا دست تو

ضرب و جمع و کسر و منها دست تو

بعد از این دین های دنیا باطل است

 دین آدم تا به خاتم دست تو

هل اتی که شرح زهرا و علیست

گشته نازل منتها با دست تو

سیزده ماهند در منظومه ات

گردش این سیزده تا دست تو

فوق ایدیهم تویی یا مصطفی

هیچ دستی نیست بالا دست تو

رحمه للعالمین تنها تویی

پس حساب روز فردا دست تو

پرچم حمد خدا دست علیست

اختیار پرچم اما دست تو

هر چه ما داریم دست فاطمه است

چون که باشد دست زهرا دست تو

تو خودت گفتی حسینت از من است

پس حسین و کربلا ها دست تو

جلوه کردی در علی اکبر ولی

جلوه های این تماشا دست تو

دست تو دست خداوند است و بس

سهم ما یکبار لبخند است و بس

از حرا می آیی و جان می بری

روی دوشت بار قرآن می بری

سفره می اندازی و در خانه ات

مثل ابراهیم مهمان می بری

گاه موسی می شوی و با خودت

آیه های آل عمران می بری

گاه کشتی می شوی و نوح را

از دل امواج طوفان می بری

گاه از شوق علی می باری و

شوق خود را زیر باران می بری

نیمه شب ها روی دوش مرتضی

نان و خرمای یتیمان می بری

گاه در سلمان تنزل می کنی

عشق حیدر را به ایران می بری

گاه یاد بضعه ات می افتی و

زیر لب نام خراسان می بری

می رسد روزی که خود می آیی و

یوسف ما را به کنعان می بری

ای سحر خیز مدینه العجل

ای شفای زخم سینه العجل

ای سرای چشم هایت با صفا

امتداد چشم هایت تا خدا

غار تاریک مرا روشن کنید

مرده ام در بین این ظلمت سرا

لیله المحیای شب های حسین

ای رسول گریه های کربلا

کاروان سمت محرم می رود

کاش من هم جا نمانم از شما

از همان سر نیزه ای که می چکید

خون تازه روی خاک کوچه ها

سنگ ها آمد... سری افتاد وای

خواهری می گشت زیر دست و پا

یک گلی گم کرده بود ای وای من

عمه شد آن جا کبود ای وای من


رحمن نوازني

شعرمبعث - سازگار


پیامبر اعظم(ص)-مبعث 

 

همای نور شده راه مكه را پویید

به آب چشمۀ زمزم، زبان و دل شویید

سپس به زمزمۀ لا اله الا الله

دهید دست به هم لا شریك له گویید

ز خَلق بانگ هو الهو جدا جدا شنوید

درون كعبه ز بت‌ها خدا خدا شنوید

به چشم دل همه جا نقش جای پای خداست

به نی نوای وجودم چو نی، نوای خداست

الا تمام جهان گوش، گوش تا شنوید

زبان، زبان محمد، صدا صدای خداست

ز كوه و سنگ و ز هامون دعای دل شنوید

ندای ختم رسل از حرای دل شنوید

فرشتگان همه در دستشان صحیفۀ نور

جهانیان شده غرق نشاط و مست و سرور

ز قبضه قبضۀ خاك حجاز می‌شنوم

كه ای تمام پری چهره گان زنده به گور

طلوع صبح سفید شما مبارك باد

محمد آمده عید شما مبارك باد  

به جسم مردۀ هستی دمیده جان امروز

مكان شده یم انوار لامكان امروز

طلوع كرده ز غار حرا مگر خورشید

و یا زمین شده مسجود آسمان امروز

رسد ز كوه و در و دشت و بام و نخل و گیاه

صدای اشهد ان لا اله الا الله

جهان بهشت وصال محمد است امشب

چراغ ماه، بلال محمد است امشب

زمین مكه گل انداخته ز بوسه نور

خدیجه محو جمال محمد است امشب

در آسمان و زمین این ترانه گشته علم

بخوان به نام خدایت كه آفرید قلم

الا تمامی خلق خدا به هوش، به هوش

محمد است كه گوید سخن، سرا پا گوش

كه فرد فرد شما را بود دو رشته به دست

و یا دو كوه بلند امانت است به دوش

محمدی كه دو عالم گواه عصمت اوست

همه سفارش او در كتاب و عترت اوست


غلامرضاسازگار

شعرمبعث - لطيفيان


پیامبر اعظم(ص)-عید مبعث

 

طی می كنیم سمت ملاقات جاده را

شاید كسی سوار كند این پیاده را

وقتش رسیده است كه با گریه ریختن

جبران كنید توبه ی از دست داده را

تكریم دیگری ست همین امتناع ها

پس شكر می كنیم عطای نداده را

ما در ركوعِ نافله با آبروتریم

اصلاً نخواستیم تن ایستاده را

خُدّام آستانْ همیشه جلوترند

یا رب نگیر خدمت این خانواده را

مكه شرافتش به حضور محمد است

پس قصد می كنیم فقط مكه زاده را

گر بی علی بناست كه این راه طی شود

مگذار پس مقابل ما راه جاده را

ما درب خانه ای به جز این در نمی رویم

ما بی علی كنار پیمبر نمی رویم

خوان كریم خالی و بی نان نمی شود

فقر گدا حریف كریمان نمی شود

گویی نمی برد ز عنایت سعادتی

آن كه اسیر زلف پریشان نمی شود

این چه حكایتی ست كه اصلاً برای ما

مبعث بدون شاه خراسان نمی شود

از بركت دعای رسول است هیچ جا

در دوستی فاطمه ایران نمی شود

مبعث نتیجه ای ز كرامات حیدر است

هر آن كه بی ولاست مسلمان نمی شود

یكبار «یا نبی» و دگر بار «یا علی»

«یا مصطفی» بدون «علی جان» نمی شود

چون شرح زندگانی مولاست، خواندنی ست

ورنه كسی كه پیرو قرآن نمی شود

جبریل علی، وحی علی و زبان علی ست

قرآن بخوان رسول، كه قرآن همان علی ست  

مبهوت مانده است تماشای خویش را

روح بلند و جلوه ی والای خویش را

سوگند می خوریم همه تَرك می كنیم

بردارد از بهشت اگر پای خویش را

اصلاً همان زمان چهل سال پیش هم

اثبات كرده بود بلندای خویش را

آن كس امام ماست كه در لیلة المبیت

وقتی كه رفت داد به او جای خویش را

او ماندنی نبود اگر، پُر نكرده بود

با مرتضی و فاطمه دنیای خویش را

از دیدن تجلی خود دست می كشید

می دید تا تجلی زهرای خویش را

یا فاطمه وَ یا كه علی جلوه می كند

وقتی نشان دهد قد و بالای خویش را

نور است و در تن سه نفر جلوه كرده است

این نور قبل خلق بشر جلوه كرده است

ای خاك پای توست تمام وجودها

هفت آسمان و خلقت گنبد كبودها

ای كیسه ی همیشه كرامت میان شهر

آقای مهربانی و آقای جودها

آری نماز بی تو به قرآن قبول نیست

ای اولین سلام همه در قعودها

جبریل ما چگونه تو را پا به پا شود

درماندگی كجا و مسیر صعودها

قربان چشم های تو دار و ندار ما

قربان خاك پای تو بود و نبودها

شكر خدا قبیله ی تو كامل است و بس

كوری چشم عایشه ها، این حسود ها

ما با توأیم و با همه ی خانواده ات

عالم فدای زندگی صاف و ساده ات

از ما مگیر تاب و تب شور و شین را

حُبِ علی همان شرف نشأتین را

از ما مگیر شوق سفرهای تا نجف

مكه، مدینه، سامره و كاظمین را

با حب خانواده ی تو سال های سال

بخشیده اند آبروی عالمین را

ما نذر كرده ایم كه بیرون بیاوریم

از زیر دِین، این جگر زیر دین را

ما قصد كرده ایم به یاریِ فاطمه

نائل شویم كرب و بلای حسین را

بوسه مزن كنار تمنای دخترت

زیر گلوی كوچك این نور عین را

وای از دمی كه زینب كبری رسیده بود

وقتی رسیده بود كه حنجر بریده بود


علي اكبر لطيفيان

شعرمبعث - سازگار

پیامبر اعظم(ص)-بعثت

 

پیمبران همه از جای خود قیام کنید

نماز رو بـه سوی مسجدالحـرام کنید

ز نـام نامــیِ پیغمبــر احتـرام کنید

می طهور به دست خدا به جام کنید

سپس به غار حرا رفته، ازدحام کنید

ز جان و دل به رسول خدا سلام کنید

شب امید شمـا و شب نویـد شماست

ادب کنید که عید خدا و عید شماست

پیــام فتــح و نویــد ظفــر مبارک باد

دعــای عمــر شمــا را اثــر مبارک باد

خجسته عیـد بشـر بــر بشـر مبارک باد

تمام شـد شـب هجـران سحر مبارک باد

خجستـه بــعثت پیغامبــر مبــارک باد

به جن و انس و ملک، این خبر مبارک باد

خبر دهید که عید اخوّت آمده است

خزان گذشت، بهار نبوّت آمده است

خبر دهید امم را که فتح باب شماست

خبر دهید که پایان اضطـراب شماست

خبر دهید که آغــاز انقـلاب شماست

خبر دهید که توفیق بی‌حساب شماست

خبر دهید که اسلام دین ناب شماست

خبر دهید کتـاب خـدا کتاب شماست

خبر دهید که ختم رسل بشیر شماست 

خبر دهید که مـولا علی امیر شماست

خبر دهید که «اقرء» بـه مکه نازل شد

خبر دهید که «اضرب» شعارِ باطل شد

خبر دهید که قانـون عدل، کامل شد

خبر دهید که قرآن چراغ محفل شد

خبر دهید: مریدان! مراد حـاصل شد

نــزول ســورۀ «یـا ایّها المزمّل» شد

رسد زکوه و در و دشت و سنگ و نخل و گیاه

صــدای زمزمـۀ لا الــه الا الله

بخــوان محمّـد! آوای تــو صــدای خداست

بخوان کــه هـر چـه بخوانی، پیام آخرِ ماست

بخوان‌بخوان که هماهنگ با تو ارض و سماست

بخوان بخوان که از اوّل بشر تو را می‌خواست

قیـام کـن کـه قیــامت قیــامتِ کبــراست

قیام کــن کــه کنـد عدل با تو قامت راست

تو را دهند ندا راهیـان وادی نـور

تو را زنند صدا دختران زنده به گور

تو منجـی همـه بـا انقراض دنیایی

تو بـا فـروغ خداییـت عالـم‌آرایـی

تو تا قیــام قیـامت، پیمبــرِ مایی

تو یار خلق به دنیایی و بـه عقبایی

تو رهبر همگانـی، اگر چـه تنهایی

تو در تمـام ملل، مـاه انجمن‌هایی

 بخوان که قدر و مقام و جلالتت دادیم 

رُسـل نیامده، حکم رسـالتت دادیم

محمّد ای به تو از ذات پـاک حیِّ ودود

همـاره بــاد سـلام و همـاره بـاد درود

خدای بود و تو بودی، جهان نبـود نبود

عدم به میمنت خلقت تـو یـافت وجود

خدا به نور تو از روی خویش پرده گشود

بشر به یمن تو بر خاک، روی طاعت سود

جزیره العرب از نظم تو گرفت نظام

جمال تـوست چراغ تجلّیِ اسلام

پیمبـران عظمـت یافتنــد بـا نامت

دمیده در همه عـالم فروغ اسـلامت

رسید سنگ ملامت ز هر در و بامت

زدند طعنه و دادند سخت دشنامت

زهی مکارم اخلاق و لطف و اکرامت

نگشت تلخ ز بیداد دشمنان کامت

اگر چه سنگ عدو گشت پاسخ سخنت

زدی تبسم و خون بود جاری از دهنت

چهارده صده روشن چراغ حکمت توست

چهارده صده قـرآن پیـام وحـدت توست

چهارده صده جاری بحـار رحـمت توست

چهارده صده پاینــده نـام امّـت تـوست

چهارده صده بر کف لوای عتـرت توست

چهارده صده بر امّت ایـن وصیّت توست

 که ای تمامی امـت منـم پیمبرتان 

منم پیمبر و مولا علی است رهبرتان

علی وصی مـن است و علـی ولـی خداست

علی ســراج منیــر و علــی چراغ هداست

علی رکوع و سجود و علی سـلام و دعاست

علی است با حق و حق در پی علی پویاست

علی حقیقت حـق، حـق بـدون او تنهاست

علی، علی، علـی آری علـی امــام شماست

بنای دین بقایش که هست عالمگیر

یکـی ز غار حرا دیگری بود ز غدیر

یقین کنید که مشکل‌گشا علی است علی

یقین کنید که دست خدا علی است علی

یقین کنید فقـط مقتــدا علی است علی

یقین کنید که شمس‌الضحا علی است علی

یقین کنید که صاحب لوا علی است علی

یقین کنید امــام شمـا علـی اسـت علی

قسم به ذات خدایی کز اوست هرچه که هست

یقین کنید کـه اسـلام بــی‌ علی کفــر است

حقیقتی است که کتمان آن بـوَد تـکفیر

قسم بــه آل محمّــد، بـه آیــۀ تطـهیر

قسم بـه آنچـه قلـم کـرده از ازل تحـریر

کـه دســت قـدرت پـروردگار حـیِّ قدیر

شناسنامـۀ مــا را زده اسـت مهــر غدیر

علی همان شب بعثت به خلق گشت امیر

قسم بـه ذات خـداوندگار لم یزلـی

تمام دین محمّد علی، علی‌ست، علی


غلامرضاسازگار

شعر مبعث - وفايي

پیامبر اعظم(ص)-عید مبعث


وقتی شکوفا شد گل امید آن روز

گل های عشق و معرفت روئید آن روز

در وسعت هفت آسمان غرق توحید

جبریل بذر نور می پاشید آن روز

گوئی ز چشم آسمان بر چهرۀ خاک

اشک نشاط و شوق می غلطید آن روز

تا گوهر شهوار خود را عرضه سازد

دریای رحمت موج زد جوشید آن روز

در خلوت روحانیش با دوست احمد

از گلشن سبز دعا گل چید آنروز

در جلوه های وحی و توحید و نبّوت

صد جلوه از نور خدا را دید آن روز

آمد صدای «قم فانذر» تا به گوشش

با نغمۀ «اقرأ» به خود لرزید آنروز

با رویش آن گلبُن سبز نبّوت

عطر رسالت در فضا پیچید آن روز

ذراّت هستی زیر لب مبهوت و حیران

گفتند سر زد از حرا خورشید آن روز

از یمن خلق نور او وز بعثت او

گوئی خدا بر خویشتن بالید آن روز

تا خلق را سازد رها از بت پرستی

دادند بر او پرچم توحید آن روز

بخشید چون تاج شرف بر او خداوند

کرد از مقام و قدراو تمجید آن روز

تا خلق را آگاه سازد از مقامش

حق نقد هستی را به او بخشید آن روز

بر ظلمت دل های تیره ای «وفائی»

نور خدا از آسمان تابید آن روز


سيدهاشم وفايي