حضرت زهرا(س)-ولادت و شهادت


محیـط نامتنــاهی ز نــور شـد سرشـار

مگـر ولادت ختــم رســل شــده تکـرار

سـلام داده بــر ایـن جلـوهْ خالق هستی

قیــام کــرده بـر ایـن نـور، احمد مختار

خـدای عزّوجــلّ کوثــری بـه احمد داد

کـه قـدر او را در «قدر»، کرده خود اقرار

گرفت هستِ خدا را خدیجه از احمد

چنانکـه در ره حق کرد هست خود ایثار

بدون فاطمه گـردون ز هم فرو می‌ریخت

بـدون فاطمـه عالــم نمــی‌گرفت قـرار

اگـر ز خـلقت او دسـت مــی‌کشید خدا

قسـم بـه او کـه نمی‌داد نخل هستی بار

سلام خلق به زهرا که ذات حق بـه نبـی

رسانـده اســت ســلام ورا هــزاران بـار

یکی به موی وی و دیگری به روی، شبیه

از آن کننـد تفــاخر، همـاره لیـل و نهار

بـهشت وحی ز انفـاس قـدس او سرسبز

دل نبـی بـه تماشـای اوسـت بـاغ بهـار

فـــدای خــاک نیــا و تبــار او بایـــد

هـر آنچه بـودِ نیـا و هر آنچه هست تبار

چو بابِ خانـه او، جبرئیل خواهد سوخت

بــدون اذنـش اگــر در حریــم یابد بار

اگــر نبــود تجــلای روی او، تـا حشـر

تمـام مـلک خـدا بـود همچنان شبِ تار

بــه آهــوان تتــاری خبــر دهید همه

که خاک مقدم زهرا کجا و مشک تتار؟!

جبین اوست منقش به نقش یا «قدوس»

حجاب اوست مزیـن بــه ذکر یا «ستار»

تـوان جمـال خدا را به چشم دل دیدن

ز نــور عــارض او هــر کجــا بوَد آثار

رسـول گفت «فداها» بـه وصف او، زیبد

کننـد خـلق خـدا جان به مقدمش ایثار

کجـا نوشتـن اوصــاف او بــوَد ممکن؟

بگــو شونــد قلــم شاخـه شاخه اشجار

الا تــو مــام اولوالعظــم انبیـا هر پنج!

الا تــو بانــوی سـادات بانـوان هر چار!

جحیم، گر تـو نگاهش کنی حدیقه گل

بهشت، بــی نگهت بوتـه‌ای بـوَد از خار

به یــک نگـاه شـود زائــر خـدا احمد

همیـن کــه مـی‌کند از مـاه عارضت دیدار

حیــات مــا بـه ولای تــو بــوده از آغــاز

وگرنــه یکسـره بودیــم نقــش بــر دیـوار

دعای تو همه چون وحی، سرکشیده به عرش

نمــاز تــوست، تماشــای حضــرت دادار

اگــر چــه مــا ز خطــا از تـو دور افتادیم

تـو لطف و رحمت خــود را ز ما دریغ مدار

گنــاه عــادت مــا و کــرم سجیّـه توست

بیــا ز شانــه مــا کــوه جــرم را بــردار

به بذل نان تو در عین ضعف جوع، سه شب

«ویطعمـــون علــی حبّــه» کنــد اقــرار

شــب زفــاف کــه دادی لباس نو به فقیر

کــرم بــه سجـده فتاد و ز دست داد قرار

تــو وجــه داوری و قــلبِ قــلبِ قـرآنی

تو روح احمدی و رکنِ رکنِ هشت و چهار

هــزار مرتبــه از تـــارک الصلــوه بتــر

کسی که بی‌تو کند سجده روز و شب بسیار

کـه گفتــه اســت مـزاری نداری ای مادر!

تـو را همیشــه در آغــوش کبریاست مزار

بگــو تــلاوت قـــرآن کننــد در کعبــه

بـه لـحن حضـرت داوود و چشـمِ گوهربار

قســم بــه خالـق کعبـه که بی‌ولای شما

همــان تــلاوت قــرآن شــود شـراره نار

اگــر عــدوی تــو بــاب و بــرادرم باشد

بــه دوستیــت، ز بــاب و بــرادرم بیـزار

اگــر بــه روضــه رضوان قدم نهم هر دم

هــزار بــار ثنــاخوانمت چــو مــرغ هزار

به رب کعبه قسم، از عذاب ایمن نیست

اگـر کـه خصم شما بر حرم نهد رخسار

به پـای ناقـه تـو روز حشر، یا زهرا

بـرات عفــو بریزنــد از یمیــن و یسـار

همین که ناقه تو رو کُند به جـانب حشر

شـود قیــامت، از رحــمت خـدا سرشار

به دوستـیِ تو از منکر و نکیر چـه باک؟

بگــو دهنــد بــه قبــرم هــزاربار فشار

خطابه‌هــای تــو قلـب مدینـه را سوزاند

تکـان نخــورد قلــوب مهاجـر و انصــار

علی که حصن حصین بود حی سرمـد را

بـه حفـظ خانه او سینه تو گشت حصـار

نخیـزد از دو لبـم جز صدای یا زهرا

بــه دادگــاه الهــی چـو می‌شوم احضار

اگر کـه ثبت شـود نـام مـن به مصحف تو

جحیـم را کنـم از اشـک شـوق خود گلزار

که جز تو نان به یتیم و اسیر بخشد و، خود

دهــان روزه کنــد بــا گرسنگــی افطـار

تمــامِ لشکـر شیــرخدا تــو بودی و بس

نـه لشکـرش، سپرش بین آن در و دیـوار

نــه تیــغ پورمــرادی، نه زخم‌هـای احد

مصیبـت تــو بــرای علــی بــوَد دشوار

کتـــاب مستنـــدِ مکتـــبِ ولایـت را

بــه سینــه تــو نوشتنــد با سرِ مسمار

بــده اجـازه به شیعه که در صف محشر

ز قاتــلان تــو یک‌یــک برآورنـد دمـار

از آنکه کشت تو را پشت در سؤال کنند

بــای ذنــبٍ؟ پــاسخ بـده جنایت کار!

شــرار آه تــو خیــزد ز سینـه «میثم»

اگر به شعله کشم عرش را عجب مشمار

 

                                                                                     شاعر : غلامرضا سازگار(میثم)


حضرت زهرا(س)-ولادت


آن شب زمین مکه بر خود ناز می‏ کرد

 با ناز خود درهای رحمت باز می‏ کرد

 آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود

 گویای تکبیر بلال از هر طرف بود

 آن شب شفق در باغ دل ها لاله می ‏کاشت

 آن را به عشق یار هجده ساله می‏ کاشت

 آن شب سحر سجاده ‏ی دل باز می‏ کرد

 قامت به قد قامت، مودّت ساز می ‏کرد

 آن شب فلق شعر گل مهتاب می‏ خواند

 از بهر غم، شادی، حدیث خواب می ‏خواند

 آن شب سپیده جامه بر تن چاک می‏ کرد

 گرد ملال از روی احمد پاک می‏ کرد

 آن شب زمان چرخ و فلک را تاب می داد 

 کلک قضا لوح قدر را آب می‏ داد

 آن شب زمین آبستن شور و شعف بود

 غواص دل آماده‏ ی صید صدف بود

 آن شب منا شعر مبارک باد می‏ خواند

 زیبا سرود آن شب میلاد می‏ خواند 

 آن شب خدیجه بود و درد بارداری 

 از بارداری بود کارش بی قراری

 آن شب ز تنهایی روانش رنج می ‏برد

 رنج شکوفایی به پای گنج می‏ برد

 آن شب زنان مکه بر او پشت کردند

 از او بریدند و نکوهش مشت کردند

 آن شب درّ ناسفته ‏ای، بحر کرم سفت

 طفلی که بودش در رحم با او سخن گفت

 آن شب میان آن دو اسراری مگو بود

 وقت شکوفایی نخل آرزو بود

 آن شب به مادر از بهشت و حور می ‏گفت

 از مرگ ظلمت در دیار نور می‏ گفت

 آن شب سحر آهنگ شادی ساز می ‏کرد

 در را برای صبح صادق باز می‏ کرد

 آن شب خدیجه بود و آه جان گدازش 

 لطف خدای مهربان و سوز و سازش

 آن شب بهشتی بانوان امداد کردند

 با یاری خود قلب او را شاد کردند

 آن یک به دستش ساغری آکنده از مُل

 آن یک برایش سندس و استبرق و گل  

 آن یک به پایش با ترنم لاله می ‏ریخت

 لبخند از لب، در دیار ناله می‏ ریخت 

 آن یک برایش باده در پیمانه می ‏کرد

 آن یک پریشان گیسوانش شانه می ‏کرد

 مریم به گوشش آیۀ انجیل می‏ خواند

 آسیه بهرش داستان نیل می‏ خواند

 سارا برایش عود و عنبر دود می ‏کرد

 او را مهیا بهر یک مولود می‏ کرد

 ناگه خدا از راز هستی پرده برداشت

 آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت

 تا مصطفی را ابتران ابتر نخوانند

 شعر هجا در وصف پیغمبر نخوانند

 ام القرا آیینه دار نور گردید

 چشم کج اندیشان عالم کور گردید

 کون و مکان را ذات حق زیب و فری داد

 بر خاتم پیغمبرانش دختری داد

 آن هم چه دختر نازنین و ناز پرور

 دختر نه بلکه بر یتیم مکه، مادر

بالاتر از او بین زن ها دختری نیست

 در امتحان همسری شد نمره ‏اش بیست

 هر تار مویش آیۀ حبل المتین است

 بر حلقۀ انگشتر خاتم، نگین است

 آمد به دنیا عصمت کبرای سرمد 

 امّ‏ الائمه، فاطمه، امّ ‏محمد 

 آمد به دنیا شاهکار کل خلقت

 گنجینۀ شرم و حیا و کان عصمت

 آمد به دنیا آن که نورش منجلی بود 

 معراج احمد بود و منهاج علی بود

 آمد به دنیا آن که هستی هست مستش

 از مستی هستی بشر شد پای بستش

 گر او نبودی هستی عالم نبودی

 مشهودی از آب و گل و آدم نبودی

 گر او نبودی زندگی بی محتوا بود

 در پردۀ ابهام آیات خدا بود

 او رحمتی بر رحمة للعالمین است 

 او زینت آیات قرآن مبین است

 بر جسم ختم‏ الانبیا روح است زهرا

 بر کشتی عدل علی نوح است زهرا

 آئینه دار نهضت پیغمبر است او

 بهر پدر دل سوزتر از مادر است او 

 مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر

 ساقی علی هست و علی را اوست کوثر

 شرمنده از نور جمالش آفتاب است

 درس نخستین بر زنان حفظ حجاب است

 لب های ختم الانبیا بوسید دستش

 پیمانۀ صبر علی گردید مستش

 از بس که داده ذات حق قدر و مقامش

 قد قامت احمد بود از احترامش

 بی فاطمه نام نبی معنا ندارد

 فرقی علی با حضرت زهرا ندارد

 

شاعر : ژولیده نیشابوری


حضرت زهرا(س)-مدح و ولادت


قلم زدم به مرکب کنار این فانوس

برایتان بنویسم برای اقیانوس

نفس برای شما خرج می شود بی بی

نفس نفس شده این جا کنارتان محبوس

خدیجه خرج حضور شما که اُمّ اَبی

خدیجه ها همگی آمدند بر پابوس

هر آن که اسم خودش را نهاده بود ابتر

ز خواب ناز پرید و ندید جز کابوس

به روی بیت نبی عطر یاس می بارد

که خانه ها همه با عطرتان شود مانوس

بدین وسیله خدا راز خلقتش را گفت

صدای گریه ی تو با شمارش معکوس

تو آمدی مترادف کنی برای پدر

میان فاطمه و آمنه در این قاموس

تو ماورای حروفی و ماورای کلام

لغت ز درک مفاهیمتان شده مایوس

خدا نوشته خودش را علی که از این پس

برای خود بنویسد علی تو را ناموس

مدینه از برکات شما نمک خورده

مدینه حرمت نان و نمک... فدک... افسوس...

مدینه پا به قدم هایتان نمی آمد

برای عصر هجر ماند و عهد دغیانوس

مدینه برکه ی ناچیزی از معماهاست

مدینه را چه به امواج سرخ اقیانوس

 

شاعر : مجتبی کرمی


حضرت زهرا(س)-مدح و ولادت


شکر خدا که نوکر آل پیمبرم

شکر خدا که شیعه ی زهرا و حیدرم

شکر خدا که لطف شما شاملم شده

شکر خدا که مست می جام کوثرم

شکر خدا که ریشه ی من حیدری بوَد

یعنی ز نسل پُر ثمر پاک قنبرم

شکر خدا که مِهر علی مُهر دل شده

با این حساب زنده ترین قوم محشرم

شکر خدا ز روز ازل با عنایتش

در بحر پُر تموّج کوثر شناورم

شکر خدا که گر چه تهیدست و مُفلسم

امّا ز مهر آل پیمبر توانگرم

شکر خدا که با همه ی رو سیاهی ام

خدمت گذار حضرت زهرای اطهرم

او مادری نمود و مرا انتخاب کرد

شکر خدا که فاطمه گردیده مادرم

هر مادری که حضرت زهرا نمی شود

هر بانویی که امّ ابیها نمی شود  

ای بانویی که خلقت ما را سبب شدی

تو آمدی و امّ ابیها لقب شدی

تو آمدی که بنده ی پاک خدا شوی

تو آمدی و الگوی فضل و ادب شدی

تو سیب سرخ باغ بهشت ولایتی

روز ازل برای نبی منتخَب شدی

در برخی از روایت ارباب معرفت

گاهی رطب شدی و گهی هم عنب شدی

«نسلی که فاطمی نبوَد نسل ابتر است»

ای برگزیده مژده که عالی نسب شدی

همواره در نماز شب خالصانه ات

از فیض بی نهایت حق، لب به لب شدی

بی اعتنا به پای ورم کرده بوده ای

از بس که غرق طور مناجات رب شدی

ایثار تو ز بس که به عالَم زبانزد است

ضرب المثل برای عجم تا عرب شدی

مصداق «یطعمون علی حبّه» تویی

بنیان گذار واسعه ی مستحب شدی

شام زفاف جامه ی نو هدیه داده ای

آری، گره ز کار دو عالَم گشاده ای

نازل شدی و در دل شیعه حرم زدی

پرونده ی سیاه بشر را قلم زدی

هر شب برای اهل محل می کنی دعا

طرحی برای بخشش کل اُمَم زدی

با عطر جان فزایِ بهشتیِ خنده ات

همواره طعنه بر گُل باغ اِرم زدی

شأن نزول آیه ی تطهیر فاطمه است

نازل شدی و سوره ی کوثر رقم زدی

پرچم به دوش قافله ی دین حق تویی

بر قلّه ی عبادت عالَم علم زدی

پشت و پناه حضرت خیبر گشا شدی

همواره در مسیر ولایت قدم زدی

با ذوالفقار نطق و کلام حماسی ات

تیشه به ریشه ی شجر پُر ستم زدی

فانوس نورِ حضرت حق بودی از ازل

تو آمدی و ظلمت شب را بهم زدی

اصل و اساس و پایه ی توحید، فاطمه است

مهتاب خانواده ی خورشید، فاطمه است

 

شاعر : محمد فردوسی


حضرت زهرا(س)-ولادت

 

شنید گوش دلم مژده از ولادت زهرا

گشود بلبل طبعم زبان به مدحت زهرا

فضاى کعبه منور شد از فروغ جمالش‏

صفا گرفت صفا از صفاى صورت زهرا

خداى اکبر و اعظم نکرده خلق به عالم

ز نسل حضرت آدم زنى به شوکت زهرا

به جز خدیجه کبرا که هست مظهر عصمت

نزاد مادر دیگر زنى به عصمت زهرا

بخوان حدیث کسا و بین که خالق یکتا

نموده خلقت دنیا براى خلقت زهرا

نهاده ساره سربندگى به پاى سر یرش

ستاده هاجر چو خادمان به خدمت زهرا

چو اوست نور حق و حق در او نموده تجلى

به غیر حق نشناسد کسى حقیقت زهرا

ولى چه سود که با این همه جلالت و شوکت

زمانه بود مدام از پى اذیت زهرا

چنان به درد و مصیبت نمود صبر و تحمل‏

که صبر شد متحیر ز صبر و طاقت زهرا

 

شاعر :سید عباس جوهری (ذاکر)


حضرت زهرا(س)-ولادت

 

امشب در این کویر گلی زاده می شود

دنیا به خاک بوسی اش آماده می شود

امشب هزار دسته گل نور از بهشت

بر خانه خدیجه فرستاده می شود

می آید او که نو گل پاک محمد است

 زهرا که مقتدای هر آزاده می شود

بوی گلاب می دهد امشب تمام خاک

امشب در این کویر گلی زاده می شود

 

شاعر : یداله گودرزی


حضرت زهرا(س)-ولادت


باز عالم چون بهشتى خرم است

از چه یارب این صفا در عالم است

ملك هستى نقش زیبایى گرفت

آسمان هم نور زهرائى گرفت

ماسوا گلبوى تقوى یافته

روشنى از نور زهرا یافته

به خدیجه اسوه صبر و یقین

بانوى اسلام و ام المومنین

حق عطا فرموده از پا تا سرش

خوانده احمد بضعه، یزدان كوثرش

خلقت او افتخار انبیاء

عصمت او افتخار اولیاء

خانه‏اش سرچشمه‏ ى امیدها

دامنش تابشگر خورشیدها

فاطمه محبوبه پروردگار

فاطمه محبوبه دارالقرار

هستى عالم همه از هست او

بوسه مى‏ زد مصطفى بر دست او

در حیا و در عفاف و در وقار

بانوان را او بود آموزگار

هر كه راه او به خرسندى گرفت

در دو عالم آبرومندى گرفت

مكتب او منشأ آزادى است

اى موید اهل دل را هادى است

 

شاعر : سید رضا موید


ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

دری به سمت حیاط تجلی اش وا کرد

سپس نشست و خودش را کمی تماشا کرد

 

 و آن همه عظمت را کمی به نور کشید

و نور را به تجسم کشید و انشا کرد

 

 سپس و اشرقت الارض و سما نوشت

و بر زمین و زمان آیه آیه املا کرد

 

 و بسته شد همه چشمهای ما وقتی

که نور آینه در آینه تجلا کرد

 

 زلال آبی خود را به روی آینه ریخت

تمام مهر خودش را به اسم دریا کرد

 

 باسم نور علی نور ،این الهه نور

فرشته ای شد و بال اراده را وا کرد

 

 سپس به سمت خدایش  پرید و زهرا شد

خدا تجلی خود را به نام زهرا کرد

 

بگیر دست گدا را بحق ساداتی

بحق فاطمه یا فاطر السمواتی

 

سلام مادر آئینه های خورشیدی

سلام مادر این  بچه های توحیدی

 

 چگونه سجده گذاریم روز مادر را

که مهر مادریت را به شیعه بخشیدی

 

 اگر نگاه تو افتاده سمت ما حتماً

تو برق شوق علی را به چشممان دیدی

 

 سبد سبد دل ما را به دست سبز خودت

از آسمان شجرهای طیبه چیدی

 

 از آن به بعد اگر چه مزار تو مخفی است

ولی به جز دل ما هیچ جا نگنجیدی

 

 از آن به بعد شعاع ولایتت با ماست

از آن به بعد علی در علی درخشیدی

 

 اگر که کشور ما ایمن است از فتنه

برای اینکه شب راحتی نخوابیدی

 

 به دستهای قنوتت دخیل می بندیم

و چشمه های بلا را به بیل می بندیم

 

 همیشه نان جو سفره ات تبسم داشت

و از صفای همین سادگی تکلم داشت

 

 ولی ملائکه ها هم همیشه می دیدند

که سائل در این خانه نان گندم داشت

 

 به روی دست قنوتت چه پرورش دادی

که این همه کف پایت گل تورم داشت

 

 همینکه روی گرفتی زمرد نابینا

چقدر درس نجابت برای مردم داشت

 

 چهل یهود مسلمان چادر تو شدند

ببین چه معجزه هایی لباس خانم داشت

 

 همینکه خون خدا در رگ تو می جوشید

حسین حسین به روی لبت ترنم داشت

 

 برای حق فدک ایستادی ای بانو

اگر چه پهلوی یاست کمی تألم داشت

 

بگو که داغ گذارند روی دست عقیل

که باز زنده شود قصه عدالت ایل

 

به اسم فاطمه هر واژه موشکافی شد

و با وجود تو شعر خدا قوافی شد

 

 تمام خلقت عالم ورق ورق بودند

تو آمدی و کتاب خدا صحافی شد

 

 تو آمدی و نماز هزار پیغمبر

برای آمدنت مثل یک تجافی شد

 

تو آمدی هزاران رسول می گفتند

رسالت همه انبیاء تلافی شد

 

 تو آمدی و علی داشت دور تو می گشت

و این طواف در عالم عجب طوافی شد

 

محبت تو برای ملاک خوب و بدی

به روی دست خدا مثل ظرف صافی شد

 

به رنگ سبز پیمبر بگیر دست مرا

به رسم عطفه مادر بگیر دست مرا

 

و انبیای الهی که بی بدیل شدند

برای درک شب قدر تو گسل شدند

 

 به هم کلامی تو عده ای کلیم شدند

کنار سفره تو عده ای خلیل شدند

 

و عده ای به نگاهت عزیز مصر شدند

پیمبران بزرگی از این قبیل شدند

 

و عده ای که به بال قنوت تو خوردند

به یک دعای تو یکباره جبرئیل شدند

 

فرشته های خدا هم یکی یکی بانو

به رشته های نخ چادرت دخیل شدند

 

کمی محبت تو به سنگها زده شد

که سنگها همگی گوهری اصیل شدند

 

بیا و چشمه ما را کمی زلالی کن

مرا غبار قدوم همین اهالی کن

 

نشسته ام که به دست آورم نگاهت را

به آسمان بزنم تا غبار راهت را

 

ز روسیاهی من شب به شرم می افتد

سپید کن شب تاریک روسیاهت را

 

چقدر گریه برایم نموده ای مادر

بمیرم اینکه نبینم من اشک و آهت را

 

کدام روضه بخوانیم و باز گریه کنیم

کدام روضه محبوب و دلبخواهت را

 

چقدر غیرت خورشیدیت شکست آنروز

که ریسمان زده بودند دست ماهت را

 

میان کوچه تو را می زدند ای مادر

بمیرم اینکه علی دید قتلگاهت را

 

همان کسی که در آن کوچه ها جسارت کرد

به کربلا کفن پاره پاره غارت کرد

 

شاعر :رحمان نوازنی


ولادت حضرت زهرا(س)

 

بين محراب ازل گرم سجودي بانو

اولين فاطمۀ صبح وجودي بانو

 

سرّ «لولاک» که تکليف مرا روشن کرد

علت خلقت افلاک تو بودي بانو

 

کس ندانست که جبريل نگاهت يک عمر

با خدا داشت عجب گفت و شنودي بانو

 

هر سحرگاه تو معراج دمادم داري

بال پرواز تو نشناخت فرودي بانو

 

باز از جنت الاعلاي تو سمت ملکوت

هر ملک آمده با کشف و شهودی بانو

 

پلک بر هم زدی و عشق به جريان افتاد

صد و ده پنجره اعجاز گشودي بانو

 

آمدی آینۀ نور الهی باشی

حسن مطلق شوی و لا یتناهی باشی

 

عصمت حضرت حق شد متجلي در تو

مي‌فرستد خود الله تحيت بر تو

 

روي لب زمزمۀ نابِ تبسم داري

با خدايت چه کليمانه تکلم داري

 

آسمان با تو و تسبيح لبت مأنوس است

روشني بخش دل و جان تو «يا قدّوس» است

 

آمدی آینۀ عصمت ایزد باشی

آمدی ام ابیهای محمد باشی

 

نبي الله به ديدار تو عادت دارد

با تماشاي تو هر لحظه عبادت دارد

 

قلب پر مِهر تو گنجينة الاسرار نبي‌ست

کوثري! سهم جهان در طلب تشنه لبي‌ست

 

آمدی فاطمه صبح ازلي روشن شد

آمدي فاطمه چشمان علي روشن شد

 

چشم مولا که شد از نور تو روشن اي ماه

گفت: لا حول و لا قوة الا بالله

 

نام تو فاطمه يا فاطمه تسبيح علي ست

ياد تو لحظۀ اعجاز مفاتيح علي ست

 

عاشقانه تو که با ياد علي مي خواني

دم به دم در همه جا نادعلي مي‌خواني

 

شده تسبيح لبت نغمۀ حيدر حيدر

ذکر هر روز و شبت نغمۀ حيدر حيدر

 

با تو تکليف قدر حکم قضا معلوم است

در کنار تو دگر صبر و رضا معلوم است

 

تو که در بندگي و زُهد و وفا دريايي

پارۀ قلب نبي، انسية الحورايي

 

لحظه هايت همه ايثار، صداقت، تقوا

راضيه، مرضيه ، صديقه ، زکيّه ، زهرا

 

حب تو موهبت حضرت حق در دل هاست

خانه ات تا به ابد مقصد سرمنزل هاست

 

خانۀ ساده ات از صدق و صفا لبريز است

قلب سجاده ات از شور دعا لبريز است

 

رحمت و جود و سخا جلوه اي از آيۀ توست

که مُقدّم به تو يا فاطمه همسايۀ توست

 

خانه داري تو که شهرۀ آفاق شده

عرش أعلي به تماشاي تو مشتاق شده

 

هر کس از باغ بهشت تو سخن مي‌گويد

از بزرگي و کرامات حسن مي‌گويد

 

بر سر دوش نبي نور دو عيني داري

جان عالم به فدايت! چه حسيني داري

 

در کرمخانۀ لطف تو مقرب باشد

هر که خاک قدم حضرت زينب باشد

 

قدر يک گوهر يکدانۀ تو مکتوم است

ام کلثوم تو مانند خودت مظلوم است

 

از نگاه تو فقط نور خدا مي‌بارد

هر کسي نام تو را روي لبش مي‌آرد

 

نا خود آگاه دلش چشمه اي از ايمان است

هر کسي نيست در اين دايره سرگردان است

 

بين دستان تو دستاس اگر مي‌گردد

گردش کون و مکان هم به تو بر مي‌گردد

 

آسمان محو تو و این همه معصوميّت

گرهي زد به پر چادر تو با نيّت

 

چادرت مظهر تقوا و عفاف است ببین

آسمان دور سرت گرم طواف است ببین

 

هر کسي نزد تو احساس بهشتي دارد

چادرت رايحۀ ياس بهشتي دارد

 

چه بگويم که بود فاطمه جان درخور تو

عالمي گشته مسلمان تو و چادر تو

 

مدحت اي سورۀ بي خاتمه کی کار من است

شرح اوصاف تو يا فاطمه کی کار من است

 

جنتي هست اگر، شمس دل افروزش تو

عالمي هست اگر، ماه شب و روزش تو

 

کيست که رتبۀ والاي تو را دريابد

خاک زير قدمت مرتبۀ زر يابد

 

آب مهريۀ تو گشته و تطهير شده

در دل شيعه فقط مهر تو تکثير شده

 

حب تو روشني عرصۀ محشر باشد

در دل هر که ولاي تو و حيدر باشد

 

مي‌شود با نظر لطفت الهي، مادر

به سوي جنت الاعلاي تو راهي، مادر

 

اين تويي که همه جا اذن شفاعت داری

تو که در هر نفست صبح هدایت داری

 

انقلاب تو شده مبدأ ايمان مادر

شده مديون تو و خون تو قرآن مادر

 

با وفاداري تو راه ولايت باقي‌ست

راه ايثار و صبوري و شهادت باقي‌ست

 

یک تنه در وسط کوچه قیامت کردی

بسته شد دست علی و تو امامت کردی

 

با قيامت به همه درس بصيرت دادي

تو به دين بار دگر شوکت و عزّت دادي

 

نقش يا فاطمه سر بند مجاهدها شد

امتداد ره تو نهضت عاشورا شد

 

مکتب سرخ تو الحق که حسيني ها داشت

نسل نوراني‌ات اي عشق، خميني ها داشت

 

ماند نام تو و در کل جهان نامي شد

نور تو مطلع بيداري اسلامي شد

 

همه دنيا شده فرياد عدالت خواهي

کاش اين جمعه شود با مددِ تو راهي

 

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

عالمي منتظر گفتن بسم الَّه اوست

 

کاش مي‌آمد و بوديم کنارش، يارش

هر کجا هست خدايا به سلامت دارش

 

شاعر :یوسف رحیمی


ولادت حضرت زهرا(س)

 

تا آنزمان که گردش این روزگار هست

تا آنزمان که روز و شبی برقرار هست

 

کم یا زیاد بسته به میزان لطف حق

پای پیاده عشق به هر دل سوار هست

 

وقتی گدا شدن به در دوست عاشقیست

پس درتمام عمر به هر لحظه کار هست

 

ما ظاهرا اگر چه خدا را ندیده ایم

اما یقین که جلوه  آیینه دار هست

 

یک گل رسید و معنی ضرب المثل شکست

یک یاس آمده که همیشه بهار هست

 

یک برگ یاس با همه عالم برابر است

معنی یاس یک کلمه هست و مادر است

 

هرکس که مادر است دو عالم برای اوست

بام بهشت نقطه پایین پای اوست

 

مادر شدن برای دو عالم شرافتی است

بر دختری که گفته پدر هم فدای اوست

 

او قبل خلقت آمده قبل از همه رود

سوی بهشت باغ گلی که سرای اوست

 

شرط و شروط خلقت دنیاست فاطمه

این میل باطنی عمیق خدای اوست

 

آمد کسی که بین قنوت شبانه اش

همواره اسم یک یک همسایه های اوست

 

تصویر خالصانه ذکر ودعاست او

همسایه همیشه قرب خداست او

 

زهرا فقط برای خودش آرزو نکرد

شرح خودش برای کسی مو به مو نکرد

 

چون پیرمرد کور زمینی زیاد بود

خود را برای مردم این خاک رو نکرد

 

حتی انار را به بهانه طلب نمود

او جز هدایت همگان جستجو نکرد

 

او دختر پیمبر و یک مملکت مقام

اما به غیر ساده مداری که خو نکرد

 

یکبار هم نشد که علی شرمگین شود

از بس زخواهش دل خود گفتگو نکرد

 

این گفته گفته ی ولی ا... اعظم است

او مثل اسوه حسنه بهر مردم است

 

وقتی که بود خوبی او بی حساب بود

وقتی که رفت آمدنش در حجاب بود

 

او یک سری به عالم ما زد و زود رفت

دنیا شد ابر تیره و او آفتاب بود

 

درک مقام فضه او هم نشد نصیب

درک مقام او که خودش یک سراب بود

 

ساییده عرش سر به زمین وقت سجده اش

ام العبادت او وعلی بوتراب بود

 

باغ فدک گرفت و به حق خودش رسید

زهرا همیشه اهل حساب و کتاب بود

 

او از شبی که زندگی اش ساده پا گرفت

انفاق کرد و اهل مسیر ثواب بود

 

ما درکمان به این همه معنا نمی رسد

ما دستمان به رتبه زهرا نمی رسد

 

او کوثر است و چشمه دریاترین خم است

 نوراست و نوربخش سپهر است و انجم است

 

پیدا تر ازهمه شد و بین بزرگی اش

در لابلای ثانیه های زمان گم است

 

از آب و خاک مهریه او جوانه زد

هر دانه ای که بر سر هر خوشه گندم است

 

مصرف نکرد غیر خودش درمسیر حق

زهرا تمام مرتبه الگوی مردم است

 

از خود گذشت تا که ولایت علم شود

زهرا بپای دین خدا مثل اهرم است

 

دین خدا زهمت او جان گرفته است

زن با نگاه فاطمه عنوان گرفته است

 

زیباترین نمایش تابان روزگار

زهراست آنکه مانده در اذهان روزگار

 

یک قطره از عنایت زهرا نمی شود

براین زمین کرامت باران روزگار

 

این سالها که آمد و رفته است همچنان

زهرا بود بزرگ بزرگان روزگار

 

یعنی چرا بزرگی زهرا غریب ماند

باید سؤال کرد زدیوان روزگار

 

 باید سؤال کرد چرا درب خانه سوخت

از منتقم در آخر و پایان روزگار

 

باید کسی بیاید و غم را دوا کند

بارمز نام فاطمه قرنی بپا کند

 

شاعر:مجتبی صمدی شهاب


ولادت حضرت زهرا(س) 

میان من و عشق

 

دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است

شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است

 

تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان

این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است

 

مادر!حضور نام تو در شعر های من

لطف خداست شامل حال غزل شده است

 

غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم

این مسأله میان من و عشق حل شده است

 

سیاره ای که زهره نشد آه می کشد

آه است و آه  آنچه نصیب زحل شده است

 

زهرایی و تلألو نور محبتت

در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است

 

با نام تو هوای غزل معنوی شده است

بی اختیار وارد این مثنوی شده است

 

هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری

تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری

 

نامت مرا مسافر لاهوت کرده است

لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است

 

از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت

باید برای بردن نامت وضو گرفت

 

نور قریش! تا که تویی صاحب دلم

غرق خداست شعب ابی طالب دلم

 

عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است

حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است

 

از این شکوه ، ساده نباید عبور کرد

باید مدام زندگیت را مرور کرد

 

چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است

پیش تجملات ، جهازت سپر شده است

 

آیینه ای و سنگ صبور پیمبری

در هر نفس برای پدر مثل مادری

 

اشک شما عذاب بهشت است ، خنده کن

لبخندت آفتاب بهشت است ، خنده کن

 

دنیای ما نبوده برازنده ی شما

هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما

 

آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام

حس می کنم مزار تو را بین سینه ام

 

مانند آن خسی که به میقات پر کشید

قلبم به سوی مادر سادات پر کشید

 

شاعر :سید حمید رضا برقعی


حضرت فاطمه زهرا(س)  

از ‌فضل ‌و ‌شکوه بی ‌حسابت فرمود

از عاطفه های مستجابت فرمود

برداشت خدا عذاب را از شیعه

آن روز که «فاطمه» خطابت فرمود

**

اسرار ‌حقیقی حیاتم زهراست

معنای عبادتم، صلاتم زهراست

دیگر چه غم از کشاکش این دنیا

وقتی که فرشته نجاتم زهراست

**

ای در تو خلاصه ‌حُسن ‌خلقت زهرا

نور ازلی عرش و جنت زهرا

اقرار به فضل و کرم و رحمت تو

شد شرط تکامل نبوت زهرا

**

جز با تو به سوی بی کران ‌سیر‌ی نیست

در کون و مکان بدون تو خیری نیست

عالم همه ابعاد وجودی تو است

در ‌هر ‌دو ‌جهان فقط تویی ، غیری نیست

**

در گفت و شنودند ملائک با تو

در کشف و ‌شهودند ملائک با تو

یک ‌جلوه ‌ا‌ی از حقایق عالم را

احساس نمودند ملائک با تو

**

ای کوثر حُسن بی کران یا زهرا

حُسن تو فراتر از بیان یا زهرا

از نور عبادت تو روشن می شد

هر روز تمام آسمان یا زهرا

**

این کوثر عشق و نور را خاتمه نیست

جز زمزم چشم های او زمزمه نیست

آن پای ورم کرده ‌شهادت می داد

در ‌هر دو جهان عبد‌تر از فاطمه نیست

**

این شعر اگر چه در خور بانو نیست

جز صحبت « لا اله الا هو » نیست

سر تا ‌پا ‌یش ‌تجلی ایمان است

الحق که خدا پرست تر از او نیست

**

باید ز ‌گمان ما فراتر باشد

تا سنگ ‌صبور ‌قلب حیدر باشد

دریا شده بی کران شده ‌قلبی که

گنجینة الاسرار پیمبر باشد

**

عالم همه در مدار تو یا زهرا

در پرتو جلوه زار تو یا زهرا

رشک ‌همه ‌فر‌شتگان ‌عر‌ش ا ‌ست

آن چادر ‌و‌صله ‌د‌ار ‌تو یا ‌ز‌هرا

**

هم ‌صحبت ما‌ست نو‌ح ‌تسبيحاتت

آرا‌مش با ‌شکوه ‌تسبیحاتت

در زندگی شیعه تو يا ز‌هرا

جاریست هميشه ر‌و‌ح تسبیحاتت

**

دادند به د‌ست تو همه عالم را

سر ‌ر‌شته ‌عشق راشکوه ‌غم را

با معرفتت گره بزن چون تسبیح

بانو سی و چار مرتبه ‌قلبم را

**

قلب من از انوار جلی می گوید

از نور ‌الهی ازلی می گوید

خاک دل ماست تربت تسبیحت

با هر تپشی علی ‌علی می ‌گوید

**

هر ‌دم به ‌ضر‌یح بی ‌نشانت ای ماه

بسته ‌ست دخیل قلب من با هر آه

عمریست ‌تپش ‌ها ‌ی دلم می گوید:

«یا فاطمه ا‌شفعی لنا عنداللّه»

 

شاعر:یوسف رحیمی


ولادت حضرت زهرا(س)

 

شنیده می شود از آسمان صدایی که...

کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...

نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که...

نوشت نام تورا، نام آشنایی که ـ

 

پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد

و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد

 

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد

نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد

دلیل خلق زمین و زمان معین شد

 

نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است

غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است

 

نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد

ز درک خاک مقام فراتری دارد

خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد

درون خانه بهشت معطری دارد

 

پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت

برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت

 

چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست

و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست

و جای صحبت این شاعر زمینی نیست

و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست

 

خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا

گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا

 

که گِرد چادر تو آسمان طواف کند

و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند

ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند

که این شکوه جهان را پر از عفاف کند

 

کتاب زندگی ات را مرور باید کرد

مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد

 

در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود

و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود

درون خانه ی تو نان فقر آجر بود

شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود

 

بهشت عالم بالا برایت آماده است

حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است

 

به حکم عشق بنا شد در آسمان علی

علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی

چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!

به نان خشک علی ساختی، به نان علی

 

از آسمان نگاهت ستاره می خواهم

اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم....

 

...به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم

کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم

شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم

و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

 

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده

و مادری کن و این بار هم اجازه بده

 

به افتخار بگوییم از تبار توایم

هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم

کنار حضرت معصومه در کنار توایم

 

فضای سینه پر از عشق بی کرانه ی توست

کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست

 

شاعر :سید حمید رضا برقعی


ولادت حضرت زهرا(س)

 

سوره کوثر

 

قرآن گشودم آیه ی محشر بیاورم

میخواستم که سوره ی کوثر بیاورم

 

من کیستم زفاطمه سر در بیاورم

باید کسی شبیه پیمبر بیاورم

 

هنگام وصفت عقل  مرا ترک می کند

معراج رفته شان تو را درک میکند

 

با نور تو زمین شرف آسمان گرفت

چل روز مصطفی ثمری بی کران گرفت

 

پا بر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت

تا آمدم بگویم زهرا زبان گرفت

 

گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت

مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت

 

مادر سلام، گوشه ی چشمی به ما کنید

مادر سلام، درد مرا هم دواکنید

 

با این امید در زده ام تا که وا کنید

لطفی به این اسیر یتیم گدا کنید

 

حالا اگر چه چادر تو وصله دار هست

من سائلم همیشه برایم انار هست

 

یا آیه آیه آیه ی خود(( هل اتی)) کنی

یا از کرم لباس عروسی عطا کنی

 

چادر امانتی بدهی تا چها کنی

یک قوم را به نور خدا آشنا کنی

 

دنیا تو را نخواست که اینقدر زشت شد

خاکی که زیر پای تو آمد بهشت شد

 

دنیا تمام ظلمت و تو ماورای نور

با تو کم است فاصله تا انتهای نور

 

همسایه ات اگر که شده آشنای نور

این بوده است از برکات دعای نور

 

در آسمان نور چه بدری ،شبیه توست

در سال یک شب است که قدری شبیه توست

 

در خانه عطر سیب تو از بس جمیل بود

یادآور بهشت خدای جلیل بود

 

سرچشمه ی وضوی تو از سلسبیل بود

جاروی خانه ی تو پر جبرئیل بود

 

دنیا به پای مهر تو از شرم آب شد

آبی که گشت مهرییه ی تو گلاب شد

 

آنکه تورا به جمله ی لولاک می شناخت

درک تورا فراتر از ادراک می شناخت

 

پرواز را چه کس بجز افلاک می شناخت

بانوی آب را پدر خاک می شناخت...

 

نام پدر همیشه به دنبال مادر است

خیر العمل محبت زهرا و حیدر است

 

شاعر:مجید تال