اشعار مديحه و ولادتي حضرت زهرا (س) - بخش 1
حضرت زهرا(س)-مدح و ولادت
روشن تر از شکوه تو هفت آسمان نداشت
دریای پر تموج روحت کران نداشت
یوسف تر از حضور تو ای مصر منزلت
سیر هزار منزل این کاروان نداشت
مهریه زلال تو بانو اگر نبود
این باغ های معرفت آب روان نداشت
دیدند یازده چمن از دامنت شکفت
یعنی که باغ نسل محمد خزان نداشت
این روزگار پیر که شعر امید خواند
پیش از طلوع شرق تو طبع روان نداشت
گردِ به باد رفتۀ صحرای غفلت است
هر کس به دیده، خاکی از این آستان نداشت
آن جا که قدر تو چو شب قدر شد نهان
دیگر شگفت نیست که قبرت نشان نداشت
عطر مزار تو به دل عاشقان توست
در جلوه زار تو همه هستی از آن توست
پیر خرد به محفل تو خردسال بود
استاد عشق، بی مددت بی کمال بود
بی تو زمین، جهنم نارنج درد بود
بی تو بهشت باغچه سیب کال بود
شوقی به هر مَجاز که حتی مُجاز شد
غیر از تو ای حقیقت روشن، خیال بود
در غیر آسمان تو، ای آبی نجات!
بالی اگر گشود دل ما وبال بود
اشکی اگر به گونۀ معراجی ات نشست
بال فرشتگان خدا دستمال بود
گفتند نقد مهریه ات آب بوده است
یعنی تمام زندگی تو زلال بود
از این بساط خاک سه فالی که می زدی
دستاس و چهار بالش و ظرف سفال بود
مدح تو خارج از قفس واژه های ماست
این ها که گفته ایم تماماً مثال بود
واژه کجا مقام تو ترسیم می کند
وقتی نبی ز فاطمه تکریم می کند
خورشید و جلوه های معطر به دست توست
رقص و سماع کوکب و اختر به دست توست
طوبا به پای شیعه اشکت نوشته شد
ای بانویی که جنت و کوثر به دست توست
امروز محشری ست عنایات بی حدت
فردا همه شفاعت محشر به دست توست
باب سخن به بطن خدیجه گشوده ای
آرامش هماره مادر به دست توست
مشتاق بوسه بود به پهلوی تو پدر
یعنی بهشت وصل پیمبر به دست توست
لبخندِ با شکوه که اندوه می برد
از شانه های خستۀ حیدر به دست توست
هنگامه را به خطبۀ خود گرم کرده ای
آری، کلید فتح مکرر به دست توست
با خطبۀ حماسی خود در سخن شدی
نسل خلیل بوده ای و بت شکن شدی
شب رخت بست و تیرگی اش در حجاب شد
شد صبح و، دولت شرفِ آفتاب شد
بزم حسینیان زمین غرق نور عشق
کاخ یزیدیان زمانه خراب شد
خورشیدی از خمین که پور حسین بود
پرچم به دوش نهضت اسلام ناب شد
هر کس به نسل فاطمه لبخند می زند
مست شمیم رهبر این انقلاب شد
هر روز با طلوع دعای امام عصر
سیر و صعود قافله مان پر شتاب شد
آثار دولت علوی باز جلوه کرد
یا رب دعای خسته دلان مستجاب شد
میلاد فاطمه است، قرین با خمینی است
این انقلاب فاطمی است و حسینی است
شاعر : حجت الاسلام جواد محمد زماني
حضرت زهرا(س)-ولادت و شهادت
یاسی ولی بهار تمام بهارها
تنها دلیل گردش لیل و نهارها
دست تو را نبی خدا بوسه زد كه تا
برگی شود اضافه بر آن افتخارها
ای مادر قبیلۀ عترت به یمن تو
آل نبی سرآمد ایل و تبارها
چون تو كسی به سینه و بازو و پهلویش
این گونه دنده دنده ندید انكسارها
بی بیِ بی حرم لقبی در خور تو نیست!
وقتی درون سینه تو داری مزارها
تو آمدی كه خیر كثیر نبی شوی
در راه عشق مادر چون زینبی شوی
بی بی تو را سرشته خدا بر خصال خود
یعنی كه برگزیده برای وصال خود
سلمان هنوز حرفی ز آب و گلش نبود
ما را اذان نگفته تو كردی بلال خود
بی اشك روضه های تو هر كس كه زنده است
خیری ندیده از همه ماه و سال خود!
تنها ز جسم تو شبحی روی بستر است
آخر تو را چگونه كشم در خیال خود
مدحی بده كه شعر مرا روضه ای كند
در روز مادرش دل سیر گریه ای كند
زهرا نبود علی و پیمبر نداشتیم
شأنی برای سورۀ كوثر نداشتیم
وقت نزول سورۀ كوثر فرشته گفت:
از این سه آیه؛ آیۀ بهتر نداشتیم
شكر خدا كه شیعه مولا علی شدیم
ور نه شبیه فاطمه مادر نداشتیم
وقت حسابِ نامه اعمال شیعیان
ای وای اگر شفیعه محشر نداشتیم
زهرا اگر مادر سادات ما نبود
بر روی سر، سایۀ رهبر نداشتیم
زیر پرت نوكرتان را امان بده
تحویلمان بگیر و خودت را نشان بده
بی بی بهشت برای شما آفریده شد
اصلاً ز خاك پای شما آفریده شد
جنس دل شیعه اگر فاطمیه ای ست
از گریۀ عزای شما آفریده شد
وقتی كه كعبه آن حرم امن حق نبود
شش گوشه از دعای شما آفریده شد
تقصیر شیر مادر من شد اگر دلم
سربار بچه های شما آفریده شد
نازم به شانه های بلند کریم عشق
در كوچه ها عصای شما آفریده شد
بی بی هنوز خستگی از پیكرم نرفت
حال و هوای فاطمیه از سرم نرفت!
اصلاً سراغ شعر ولادت كه می روم
چشمم به یاد فاطمه خون بار می شود
باید كه حقّ فاطمیه را ادا كنم
ورنه دلم به روضه بدهكار می شود
سوز دل از دفتر شعرم عجیب نیست
وقتی قلم به تیزی مسمار می شود
باید كمی عقدۀ دل را سبك كنم
ورنه غمت به سینه تلمبار می شود
این گریه چیست؟ من كه ز معجر نگفته ام
من كه سخن ز سینه مادر نگفته ام!!
مانده هنوز محرم درد شما شویم
هم ناله با بی كسی مرتضی شویم
وقتی كه داغ كوچۀ غم پیرمان نكرد
كی لایقیم محرم كرب و بلا شویم؟!
ما خرج آبروِی دعاهای حیدریم
ای وای اگر ز چادر هیئت جدا شویم
ما را محب و شیعه تو آفریده اند
تا این که برتر از همۀ اولیا شویم
تا خطبه های فاطمه منشور عشق ماست
دل جرعه نوش بادۀ مستانه ولاست!!
شاعر : نجمه پور ملكي
حضرت زهرا(س)- مدح و ولادت
الا ماه جمادی آفتاب عالم آرایی
مه کوثر مه فرقان، مه نوری و طاهایی
مه زهد و عفاف و عصمت و ایمان تقوایی
مه محبوبۀ داور، مه ام ابیهایی
مه روح دو پهلوی رسول حقتعالایی
جمادی بودهای اما از این پس ماه زهرایی
لباس نور پوشیدی به عالم شور بخشیدی
فروزانتر ز خورشیدی درخشیدی درخشیدی
درخشیدی به قلب مصطفی با نور زهرایی
رسولالله را جان است و جانان است این دختر
کتاب الله را روح است و ریحان است این دختر
بگو خورشید بام عرش رحمان است این دختر
و یا حوریهای در حسن انسان است این دختر
به حق حق که حق را نیز میزان است این دختر
خدیجه احترامش کن که قرآن است این دختر
تجلیگاه حق رویش بهشت مصطفی خویش
نیاز انبیا سویش بهشت اولیا کویش
به تصویر جمالش خیره گشته چشم زیبایش
محمّد کیست این مولود کل آرزوهایت
خدا نازد به شخص تو، تو مینازی به زهرایت
تو خورشیدی و این دختر جمال عالمآرایت
کتاب الله دیگر داده ذات حقتعالایت
در این آیینه بگشا دیده بر رخسار زیبایت
رواق منظر حسنش شده چشم تماشایت
تویی گل او گلاب تو، تو بحر این درّ ناب تو
تو مهر این آفتاب تو مسیحای کتاب تو
ز انفاسش مسیحا یافته روح مسیحایی
نه عالم بود نه آدم، پیمبر بود زهرایی
پیمبر بود زهرایی و حیدر بود زهرایی
کتاب الله با تطهیر و کوثر بود زهرایی
امین وحی هم از پای تا سر بود زهرایی
مسیحا بر فراز چرخ اخضر بود زهرایی
همانا ملک نامحدود داور باد زهرایی
بهشت قرب تصویرش خدا مشتاق تکبیرش
فلک عبد زمینگیرش ملک شاگرد تفسیرش
گرفته نور دانش از چراغش چشم دانایی
به ایمان میخورم سوگند او جان است ایمان را
خدا در وصف او تقدیم احمد کرده قرآن را
گر او خواهد خدا یک لحظه بخشد جرم شیطان را
ور او خواهد کند گلخانۀ فردوس نیران را
عجب نی گر ستاند مور از او تخت سلیمان را
و یا بخشد به کل خلق قدر و جاه سلمان را
خدا را مظهر عصمت نبی را مصدر رحمت
علی را کفو در خلقت یگانه مادر عترت
که عترت را بود از دامن این مادر آقایی
فلک مانند دستاسی بود در تحت فرمانش
ملک تسلیم امر بوذر و مقداد و سلمانش
نیاورده است کم از خواجۀ لولاک ایمانش
به غیر از او که پرورده است ثارالله به دامانش
نمیگویم خدا، حوریه خوانم یا که انسانش
که هم بالاتر از این یافتم هم برتر از آنش
دعا محو دعای او اجابت خاک پای او
تمام دین ولای او حیا محو حیای او
ادب در آستان فضهاش کرده جبینسایی
شفاعت روی جان بنهاده بر خاک سر کویش
عبادت داده دل از کف به شوق ذکر یاهویش
خدا و انبیا و عالم خلقت ثناگویش
عجب نی گر خدا بخشد دو عالم را به یک مویش
قیامت میشود روز قیامت از هیاهویش
عنایت عفو رحمت سایهای از قد دلجویش
صفات او صفات حق، حیات او حیات حق
سراپا محو و مات حق، جمالش وجه ذات حق
که با چشم امیرالمؤمنین گشته تماشایی
محمد را فضای حجرۀ او لیلةالاسرا
علی را طلعتش مرآت حسن خالق یکتا
دو عیسای مسیحاآفرین آورده بر مولا
دو مریم زاده چون کلثوم همچون زینب کبرا
سلام انبیا از مصطفی تا آدم و حوا
بر آن دو مریم و آن دو مسیح و حیدر و زهرا
کرامت در همه حالش نجات خلق آمالش
قیامت محو اجلالش تمام خلق دنبالش
ز محشر تا گلستان جنان در راهپیمایی
تو امالانبیا امالمحمد ام قرآنی
تو ام دین و ام اولیا ام امامانی
تو را واجب نمیخوانم و لیکن فوق امکانی
علی رکن همه ارکان تو رکن رکن ارکانی
تو هم بالاتر از حوریه هم برتر ز انسانی
تو فردای قیامت در صراط و حشر سلطانی
تو ما را رهنمایی کن تو میثم را ولایی کن
خدایی کن خدایی کن به عالم کبریایی کن
که داری از خدا بر خلق عالم حکمفرمایی
شاعر : غلامرضا سازگار(ميثم)
حضرت زهرا(س)-مدح و ولادت-رباعیات
الگوی همیشه باورت آمده است
سرچشمۀ نور اطهرت آمده است
گر عیدی خویش را ز تو می طلبیم
ای صاحب عصر مادرت آمده است
×××
لبخند بزن ای که دلت خرسند است
چون فصل شکفتن گل لبخند است
تبریک به سادات اگر می گویند
میلاد عظیم مادر و فرزند است
×××
درعرش ز شادی و شعف همهمه است
بین همه قدسی نفسان زمزمه است
گر جان و دل اهل ولایت شاد است
میلاد امام و مادرش فاطمه است
شاعر : سيد هاشم وفايي
حضرت زهرا(س)-مدح
نشسته ام بنویسم كه بال یعنی تو
عروج كردن سمت كمال یعنی تو
نشسته ام بنویسم تصورت، هیهات
فراتر از جریان خیال یعنی تو
محبت تو همان آیینه است و مهرت آب
تو آب و آینه ای پس زلال یعنی تو
ز برگ های تو بوی رسول می آید
گل محمدی بی مثال یعنی تو
مسیر رد شدنت را كسی نگاه نكرد
جمال زیر نقاب جلال یعنی تو
تو نور و نورٌ علی نور و خالق النوری
تو از تصور خاكی نشین ما دوری
تو آن دعای رسولی كه مستجاب شدی
برای خانه ی خورشید آفتاب شدی
یگانه دختر احمد شدن مراد نبود
برای ام ابیهایی انتخاب شدی
تو مرتضی نشده این همه صدا كردی
تو مصطفی نشده صاحب كتاب شدی
علی به پای تو شد ذره ذره آب و سپس
تو هم به پای علی ذره ذره آب شدی
تو عادلانه ترین فیضی و دو تا نه سال
نصیب روح نبی و ابوتراب شدی
تو آفتاب رسولی و آسمان علی
تو روح سینه ی پیغمبری و جان علی
شب سیاه بگیرد تمام دنیا را
اگر ز خلق بگیرند نام زهرا را
هزار سال به جز آستانه ی كرمت
نبرده ایم در خانه ای تمنا را
ز روی عاطفه خوابت نمی برد شب ها
اگر روا نكنی حاجت گداها را
قرار نیست به نان مدینه لب بزنی
ز سفره ات نگرفتند رزق بالا را
برای آن كه مقام تو را نشان بدهند
نموده اند فراهم بساط فردا را
دل رسول خدا را اسیر درد مكن
مگیر از سخن خویش لفظ «بابا» را
بگو پدر که نبی را حیات می بخشی
ز درد و غصه دلش را نجات می بخشی
زمین بدون نگاهت تب بهار نداشت
شبیه کوه بلندی که آبشار نداشت
بعید نیست ببخشی همه قیامت را
نمی شود ز تو این گونه انتظار نداشت
دعای پشت سر تو مراد مولا بود
و گر نه هیچ نیازی به ذوالفقار نداشت
بهشت، منزل توست این همه طلب دارد
و گر نه هیچ كسی با بهشت كار نداشت
دوازده نخ وصله به چادرت دیدند
به ساده زیستیت عمر روزگار نداشت
همه جهیزیه ات بود چند ظرف گلین
تجملات برای تو اعتبار نداشت
شب عروسی خود یاد قبر افتادی
شكوه رخت نوات را به سائلی دادی
بهشت هستی و عطر معطری داری
همیشه آب و هوای مطهری داری
به نیمی از نفست انبیا بزرگ شدند
تو از قدیم دم ذره پروری داری
صحیفه ی تو تماماً تنزل وحی است
از این لحاظ تو قرآن دیگری داری
یتیم مكه بدهكار مهربانی توست
تو گردن پدرت حق مادری داری
یگانه علت غایی خلقتی زین رو
تو با تمامی خلقت برابری داری
ظهور ظاهرت انسان و باطنت حوراست
ولایتی كه تو داری ولایت كبراست
نبینم از نفست آه آه می ریزی
شبیه برگ گلی گاه گاه می ریزی
تو دست و سینه و پهلو می آوری داری...
به پای شیر خدایت سپاه می ریزی
میان این همه درگیری ای شكسته غرور
به دست بسته ی مولا نگاه می ریزی
چه قدر فكر حسینی به فكر گودالی
چه قدر اشك بر این بی پناه می ریزی
صدای كشته ی گودال را بلند مكن
به گیسویی كه كف قتلگاه می ریزی
شاعر : علي اكبر لطيفيان
حضرت زهرا(س)-مدح و ولادت
امروز عالمی ز تجلی منور است
میلاد با سعادت زهرای اطهر است
مولود پاکی آمده از غیب در شهود
کز او وجود عالم و آدم سراسر است
از ره رسیده موکب بانوی بانوان
کائینهٔ تمام نمای پیمبر است
نور خدا ز فرش نتق می کشد به عرش
روشن به روی فاطمه چشم پیمبر است
در وصف او گر ام ابیها شنیده ای
این خود یک از فضائل آن پاک گوهر است
هر مادر آورد پسر از اوست مفتخر
بالنده مانده گیتی از این نیک دختر است
احمد وجود پاک ورا روح خویش خواند
با آن که خود به مرتبه روح مصور است
در حیرتم چه مدح سرایم به حضرتی
کو را مدیحه خوان ز شرف ذات داور است
تنها نه دختر است رسول خدای را
کز رتبه بر ولی خدا نیز همسر است
هستند گوشواره دو دلبند تو به عرش
بی شک دل تو عرش خداوند اکبر است
حاکی است از وقایع ما کان و ما یکون
متن صحیفه اش که به قرآن برابر است
ربط رسالت است و ولایت جناب تو
بل این دو را وجود تو معنا و مصدر است
بر آستان توست ز جان منجلی صغیر
عمری ست چشم و روی نیازش بر این در است
شاعر : محمد حسين صغير اصفهاني
حضرت زهرا(س)-مدح و ولادت و شهادت
مژده مژده ز لطف حی غفور
شد زمان نشاط و فصل سرور
ساقی عشق می کند از لطف
جام دل را پر از شراب طهور
علت غایی وجود و عدم
شده امروز در بروز و ظهور
جبرییل امین ز حی مبین
شد به دیدار مصطفی مأمور
ز آسمان پر کشید سوی زمین
تهنیت بر پیمبرش منظور
درّ یمینش روان دو صد غلمان
در یسارش دوان هزاران حور
کامشان بود از سخن شیرین
جانشان بود از این بیان پر شور
آمد آمد حبیبۀ دادار
فاطمه کفو حیدر کرار
ای نبی امین رسول خدا
وی تو را از خدا سلام و ثنا
بر تو تبریک خیر خلق الله
که بتابید نور خیر نساء
بر تو و بر خدیجه از رحمت
دختری داده ایم بی همتا
راضیه انسیه زکیه بتول
زهره مرضیه فاطمه زهرا
تو حبیبی و او حبیبۀ من
تو امینی و او امانت ما
او تجلای عصمت و عفت
اوست معنای شرم و حجب و حیا
هم بخوانند مهر و ماه و فلک
هم سرایند اهل ارض و سماء
آمد آمد حبیبۀ دادار
فاطمه کفو حیدر کرار
الی مهین بانوی کمال و جلال
پی به ذات تو بردن است محال
شد جمال جمیلت آینه وار
بر صفات مهیمن متعال
ای ز درکت کمیت عاقله لنگ
وی به وصفت زبان ناطقه لال
مهر و قهرت همان بهشت و جحیم
امر و نهی ات همان حرام و حلال
انبیاء در حضور ختم رسل
از جنان آمده به استعجال
آمد آمد حبیبۀ دادار
فاطمه کفو حیدر کرار
ای خدا را تو مظهر و مظهر
عصمت حق و عفت داور
ای تو یکتا انیس قلب نبی
وی تو نور دو دیدۀ حیدر
تویی آن کوثر کثیر رسول
که صدف شد به یازده گوهر
با چنین عزت و جلال و شکوه
چه کشیدی ز بعد پیغمبر
آتش کین زدند بیت تو را
آن دو ملعون، ستمگر کافر
شد نوشته غم تو بر دیوار
حک شده داستان تو بر در
(خادما) آتشم زدی بس کن
بیت ترجیع را بخوان از بر
آمد آمد حبیبه دادار
فاطمه کفو حیدر کرار
شاعر : محمد عرفاني (خادم)
حضرت زهر(س)-مدح و ولادت
پرواز می دهیم كه بال و پرت كنیم
معراج می بریم كه پیغمبرت كنیم
دیگر بس است خلوت چله نشینی ات
وقتش رسیده است مقرب ترت كنیم
دسته گل قدیمی خود را از این به بعد
دست تو می دهیم كه تاج سرت كنیم
حالا نماز شكر بخوان فدیه ات بده
تا صاحب زلال ترین كوثرت كنیم
می خواستیم فرق كنی با پیمبران
می خواستیم آینه ی دیگرت كنیم
این سیب را بگیر و برای خودت ببر
وقتش شده است فاطمه را دخترت كنیم
شایسته است با پدر فاطمه شدن
از خانواده ی پسری ابترت كنیم
می خواستیم نسل تو زهرا نسب شود
ضرب المثل برای عجم تا عرب شود
خورشید، آفتابی انور فاطمه است
صبحی اگر كه هست بدهكار فاطمه است
آیینه اش سه مرتبه خود را ظهور داد
پیغمبر و علی همه تكرار فاطمه است
هر جلوه ای كه جلوه ی نوری نمی شود
زهرا شدن فقط و فقط كار فاطمه است
شام زفاف پیرهن كهنه می برد
این تازه اولین شب ایثار فاطمه است
فردا اسیر دست جهنم نمی شود
امروز هر كسی كه گرفتار فاطمه است
زهرا اگر نبود ولایت نداشتیم
گمراه می شدیم و هدایت نداشتیم
زهرا بنا نداشت خودش را بنا كند
می خواست بنده باشد و یا ربنا كند
مثل علی عروج نمازش امان نداد
اصلاً به پای پر ورمش اعتنا كند
تا كه مدینه از گل توحید پر شود
كافی است در قنوت خدا را صدا كند
طبق روال هر شب جمعه نشسته تا
قبل از خودش سفارش همسایه را كند
دستی كه پیش خانه ی زهرا دراز نیست
در شرع بر جناز ه ی آن كس نماز نیست
او آمد و خزان زمین را بهار كرد
بر شاخه ها شكوفه ی عصمت سوار كرد
آیا بدون مُهر مناجات فاطمه
می شد به سجده كردن خود افتخار كرد؟
وقتی شب زفاف پیمبر رسید و بعد
بین علی و فاطمه تقسیم كار كرد
خوشحال شد تمامی احساس معجرش
وقتی رسول فاطمه را خانه دار كرد
آن هم برای حاجت مسكین شهر بود
روزی اگر ز حادثه میل انار كرد
اخلاص پینه هایش همیشه زبان زد است
از بس كه دست فاطمه در خانه كار كرد
وقتی تمام قاطبه ها بی حماسه بود
خود را خمیده كرد ولی ذوالفقار كرد
پس می شود برای عوض كردن زمان
نو آوری فاطمه را اختیار كرد
بی فاطمه كه شیعه شكوفا نمی شود
شیعه مرید دشمن زهرا نمی شود
دنیا ندیده است سفر های این چنین
جز در هوای فاطمه پرهای این چنین
دیروز می شدند درختان بدون سر
امروز می دهند ثمر های این چنین
سر می دهیم و منت یاغی نمی كشیم
همواره سر خوشیم به سرهای این چنین
دارد بساط كفر زمین جمع می شود
پیچیده در زمانه خبرهای این چنین
اصلاً بعید نیستکه او رو كند به ما
از مادری چنان و پسرهای این چنین
لبنان مگر چه داشت به جز نام فاطمه
آری عجیب نیست ظفرهای این چنین
دل های ما همیشه پر از یاد فاطمه است
این سرزمین قلمرو اولاد فاطمه است
شاعر : علي اكبر لطيفيان
حضرت زهرا(س)-ولادت
دریا غریق مرحمت بی كران تو
هفت آسمان تجلی رنگین كمان تو
خورشید ناز می كشد از ذرهای خاك
آن جا كه صبح می گذرد كاروان تو
صدها فرشته بال نهادند بر زمین
تا دامن خدیجه شود میزبان تو
بهتر شد آن زنان قریشی نیامدند
حوا و مریم اند پرستار جان تو
بر قلب های خسته ما هم نزول كن
ای جبرئیل تا به سحر هم زبان تو
یك شاخه یاس در دل مجروح كاشتیم
تنها به احترام مزار نهان تو
در بارش است رحمت بی حد ابر تو
پنهان شده است مثل شب قدر قبر تو
تسبیح تو كه تربت حمزه به قاب داشت
در سینه اش شمیم دعاهای ناب داشت
از كور نیز وقت سخن رو گرفته ای
هر چند چهره تو ز نور احتجاب داشت
در شكر روزه ای كه سه افطار با تو بود
دستت برای خواهش سائل جواب داشت
جسمت نخواست رخت عروسی به تن كند
از بس كه از بساط جهان اجتناب داشت
با عطر یازده سحر این باغ آشناست
هر چند عمر مادر گل ها شتاب داشت
بیتی به شعر صائب تبریزی آمده است
آن شاعری كه طبع روان هم چو آب داشت
«چون صبح زندگانی روشن دلان دمی است
آن هم دمی كه با عث احیای عالمی است»
ای جلوه شكوه و جلال پیمبری
تو حجت همیشه به آل پیمبری
قد راست كرده بود و تنومند مانده بود
از آب چشمه ی تو نهال پیمبری
آن جا كه بحث كیفیت عرش می شود
جز سینه ی تو نیست مثال پیمبری
مرهم به زخم های اُحد بیشتر بنه
تو با خبر همیشه ز حال پیمبری
كمتر به سینه جای بده بوسه ی نبی
جاری شده است اشك زلال پیمبری
این لحظه های آخر از احمد جدا مباش
آسوده نیست بی تو خیال پیمبری
قدری صبور باش بهشت دل نبی
تو زود می رسی به وصال پیمبری
چون تو تمام آینه خلق احمدی
هر روز روز توست به سال پیمبری
ایام شادمانی و روز ولادت است
هنگام شاد بودن و وقت عبادت است
در مصحف خدای تعالی نوشته بود
این نور با طهور ولایت سر شته بود
پیش از شروع خلقت این خاك و آسمان
این دانه را به مزرعه عرش كشته بود
از بس كه بود دست توسل به سمت تو
هر گوشه ای ز چادر تو رشته رشته بود
چندی به التماس زمین كرده ای نزول
این آخرین مسافرت یك فرشته بود
عالم هنوز طعم محبت به جان نداشت
حب تو در صحیفه مومن نوشته بود
ما را ببخش مدح تو كوثر نداشتیم
ما غیر چند واژه ابتر نداشتیم
هر دختری كه ام امامت نمی شود
یا مادر پیمبر رحمت نمی شود
در مجمع خلایق حق فاطمه یكی ست
این وحدت است شامل كثرت نمی شود
آن جا كه پای كفو علی هست در میان
هر دختری كه لایق وصلت نمی شود
از این كه آب مهریه ات بود روشن است
هر خانه ای كه خانه رحمت نمی شود
فردا بیا كه باز قیامت به پا كنی
ای بانویی كه بی تو قیامت نمی شود
با اشتیاق سمت صراط آورید رو
زهرا بدون برگ شفاعت نمی شود
این سینه باز حال و هوای مدینه خواست
یا رب دعای كیست اجابت نمی شود
آخر مدینه راز پس پرده داشته است
آخر مدینه یار سفر كرده داشته است
لطف مدام حضرت یاسین به دست توست
آری دعا به دست تو آمین به دست توست
آن جا كه سینه در تب اندوه سوخته است
آرامش دوباره و تسكین به دست توست
پیر خمین جلوه ی فرزندی تو داشت
یعنی كه عزت و شرف دین به دست توست
آن جا كه ابر فتنه گری سایه گسترد
نابودی تمام شیاطین به دست توست
اسلام با دعای تو پیروز می شود
آری كلید فتح فلسطین به دست توست
این انقلاب جلوه ای از كوثر تو بود
بر روح تو سلام خدا و دو صد درود
شاعر : حجت الاسلام جواد محمدزماني
حضرت زهرا(س)- مدح و ولادت
صبح طلوع زهره ی زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
ای روزگار، دوره ی هجران تمام شد
یعنی برات وصل به امضا رسیده است
بگشای چشم شوق به سوی فرشتگان
ای باغ گل زمان تماشا رسیده است
عطر گل محمدی از مكه می وزد
فصل گل و تبسم گل ها رسیده است
تا آن كه غرق نور شود آسمان وحی
ماهی به نام ام ابیها رسیده است
آمد ندا: «فَصَلِّ لِرَبِّك» حبیب ما
محبوب ما حبیبه ی دل ها رسیده است
بر دفتر تبسم كوثر نوشته اند
آیینه ی تجسم طاها رسیده است
قفل حدیث قدسیِ لولاك باز شد
امشب كلید حل معما رسیده است
امشب سروش غیب به گوش خدیجه گفت:
مام دو مریم و دو مسیحا رسیده است
مرضیه ای كه سوره ی انسان مدیح اوست
انسیه ای به جلوه ی حورا رسیده است
هر كس رسیده است به هر رتبه و مقام
از پرتو ولایت زهرا رسیده است
یعنی كه آدم صفی الله از این طریق
كم كم به علمِ «عَلَّمَ الاسما» رسیده است
از چشمه ی كرامت زهرای اطهر است
فیضی اگر به مریم و حوا رسیده است
تا بنگرد كلیم تجلای طور را
اشراق او به سینه ی سینا رسیده است
از پرتو عفاف همین بضعة النبی ست
نوری كه از ثَری به ثُریا رسیده است
تا زیر چتر عصمت او یک دعا کند
جبریل با هزار تمنا رسیده است
در سایه ی بهشت نبوت خدای را
روح بهار وحی به زهرا رسیده است
زهرا كه هر شب از دل محراب تا سحر
نورش به عرش «ربّی الاعلی» رسیده است
زهرا كه سر به سجده ی شكر خدا گذاشت
آوازه اش به مسجد الاقصی رسیده است
زهرا كه چون به خطبه صدایش بلند شد
پژواك او به عالم بالا رسیده است
زهرا كه «اِنَّ اَكرَمَكُم» ترجمان اوست
در بندگی به قله ی تقوا رسیده است
زهرا كه در مقام رضا مجتبای او
تا بی كرانِ صبر و مدارا رسیده است
زهرا که در مقام شهادت حسین او
از كربلا به «لیلة الاسری» رسیده است
زهرا كه در جبین درخشان زینبش
ایمان به رتبه های تجلا رسیده است
زهرا كه روز واقعه هجده بهار داشت
داغش به قلب لاله ی صحرا رسیده است
ما مثل قطره دست به دامان كوثریم
دریاست قطره ای كه به دریا رسیده است
امروز اگر به فاطمه دل بسته ای بدان
انگیزه شفاعت فردا رسیده است
تنها نه مهر فاطمه آرام جان ماست
عشق علی به دادِ دلِ ما رسیده است
ای دل نظر به پنجره های بقیع كن
پایان كار عشق به این جا رسیده است
در این خجسته عید، «شفق» لاله رنگ شد
نام مدینه برد و دلش باز تنگ شد
شاعر : مجمد جواد غفورزاده
حضرت زهرا(س)-مدح و ولادت
زهرا بهانه ایست که عالم بنا شود
او آمده که مادر آئینه ها شود
او آفریده گشت که یک چند مدتی
نور خدا به روی زمین جا به جا شود
او آفریده شد که در این روزهای سخت
زهرا شود، علی شود و مصطفی شود
او مادر تمامیِ دل های حیدری ست
باید که کُفو فاطمه شیر خدا شود
هر کس مگر که مادر معصوم می شود؟
او آمده که مادر کرب و بلا شود
زهرا اگر نبود چگونه به عالمی
صدها روایت از مِی کوثر عطا شود
بی اذن فاطمه کسی اصلاً اجازه داشت؟
بر روی خاک و اوج فلک پیشوا شود
ای خوش به حال آن که در آن لحظۀ حساب
با انتخاب مادری او سَوا شود
مادر سلام روز ظهورت مبارک است
لعنت بر آن که منکر صدق شما شود
ما را گدای خانۀ لطفت حساب کن
ما را برای نوکریت انتخاب کن
مادر تویی که قدر شما بی نهایت است
هر جمله ی تو شامل صدها روایت است
در هر کجا که نام شما ذکر می شود
تفسیر پایداری و صبر و صلابت است
جبریل با هزار ملک ریزه خوار توست
سوگند خورده هر شبِ این جا ضیافت است
هر کس مقام نوکریت را فروخته
جان حسین و جان حسن بی لیاقت است
تاریخ ثبت کرده که این جان نثاری ات
بهر علی نمونۀ اصل ولایت است
سلمان ز خاک خانه تو رزق می گرفت
این است روز و شب همه کارش ارادت است
شاگرد برترین تو واللهِ زینب است
تندیس عفت است خداوند عصمت است
از گرد چادرت همه عالم درست شد
صدها هزار بیرق و پرچم درست شد
خورشید سبز نیمه شبِ انتظار، تو
شیرینی همیشۀ فصل بهار، تو
ابری ترین هوای تو سجاده های شب
هر روز تا به شب نفس روزه دار، تو
ای رحمت تو شامل حال تمام خلق
روی سرم دوباره ز رحمت ببار، تو
ما هر چه هست از تو و لطفت گرفته ایم
تا روز حشر پیش خدا اعتبار، تو
ما با علی امام تو هم رأی می شویم
هر دم برای شیر خدا ذوالفقار، تو
آن روز که تمامی مردم پیاده اند
بر روی ناقه های بهشتی سوار، تو
آن جا برای این که شفاعت شویم ما
حتماً دو دست ساقی خود را بیار، تو
محشر به نام پاک تو محشور می شویم
بی اذن تو ز درب جنان دور می شویم
تو آمدی که در شب دل ها قمر شوی
در سینۀ شکستۀ دوران گُهر شوی
تو آمدی که قامت دین را به پا کنی
بر شاخه های نخل ولا برگ و بَر شوی
تو آمدی که سورۀ کوثر بیاوری
تو آمدی برای علی بال و پر شوی
تو آمدی که مادری ات را نشان دهی
تو آمدی که مادر کل بشر شوی
معنای اصل ام ابیها فقط تویی
تو آمدی که باعث فخر پدر شوی
تو آمدی که در دل دریای شعله ها
مثل کتاب سوخته ای شعله ور شوی
تو آمدی که باطن شهری عیان شود
تو آمدی که شاهد مرگ پسر شوی
من که برای مدح تو چیزی نداشتم
تنها قلم به صفحۀ قلبم گذاشتم
شاعر : مهدي نظري
حضرت زهرا(س)- مدح و ولادت
شب فرخندهٔ میلاد زهراست
فروغ معرفت از مکه پیداست
خدا امشب در رحمت گشوده
غبار از دیدۀ خاتم زدوده
ملائک در سما تسبیح گویان
خلایق در زمین توفیق جویان
سرور رحمة للعالمین است
پیام آور ز حق روح الأمین است
محمد! سِرّ حق را کس نداند
حبیبا حق سلامت می رساند
دو چشمت روشن از دیدار زهرا
بهشت آیینه رخسار زهرا
چه زهرا شاهکار آفرینش
حیا و معرفت او را گزینش
چه زهرا برتر از مریم مقامش
هزاران عیسی و مریم غلامش
چه زهرا جلوۀ جذاب هستی
چه زهرا ترجمان حق پرستی
چه زهرا آن که طاووس جنان است
عروس بی مثال آسمان است
چه زهرا از پیمبر یادگار است
زنان را بهترین آموزگار است
چه زهرا همسر شاه ولایت
مدال سینۀ ختم رسالت
چه زهرا کل هستی را دلیل است
ارادتمند کوی جبرئیل است
اگر یک لحظه لب هایش بخندد
خدا درهای دوزخ را ببندد
عجب گسترده خوانی حضرت دوست
که عالم ریزه خوار سفرۀ اوست
جهان مست از می گل فام زهراست
علی خود جرعه نوش جام زهراست
نگین زهد در انگشتر اوست
عفاف و معنویت زیور اوست
فدک دیباچه ای از خاطراتش
جهان سیراب از آب فراتش
قمر شرمنده از انوار رویش
جهانی بستهٔ یک تار مویش
حیا در حیطۀ کاشانه اوست
ولا در چار چوب خانۀ اوست
زلال اشک در پیمانۀ اوست
علی هم ساقی میخانۀ اوست
علی با آن همه دانستنی ها
نمی گفتا سلونی پیش زهرا
که زهرا خود خود آموز خدائیست
خدا را کی دگر با او جدائیست
قیام قائم از هنگامۀ اوست
شفاعت اولین برنامۀ اوست
چو رو بر آتش دوزخ بگیرد
به پاس حرمتش آتش بمیرد
الا ای دختر ختم رسالت
تو را سوگند بر شاه ولایت
تو گر ما را نبخشی وای بر ما
به روز واپسین ای وای بر ما
غلام درگهت خوش زاد هستم
به امید شفاعت شاد هستم
شاعر : سيد حسن حوشزاد
حضرت زهرا(س)-مدح و ولادت-شهدا و بصیرت
این کیست، این که محو تماشای خود شده
پیش از ظهور، مادرِ بابای خود شده
در بی زمانِ مانده به میلاد، سر بلند
از امتحانِ روشن فردای خود شده
با سیزده مناره خدا را صدا زده
قد قامت بلند مصلّای خود شده
منظومه های شمسی او بی نهایتند
گرم شکوه دیدن ژرفای خود شده
عقل فرشته ها که به جایی نمی رسد
خود پاسخِ شگفت معمّای خود شده
حالا علی برای علی جلوه کرده است
آئینه ی تلألؤ همتای خود شده
اصلاً خدا هر آن چه که می خواست، او شده
این کیست این که حضرت زهرای خود شده؟!
اشراق آسمانیِ رازِ تبارک است
صبح نزول سوره کوثر مبارک است!
دل می بری غزل غزل از این ترانه ها
شیواترین عزیزترین مادرانه ها
تسبیح را به دست بگیر و ببین که باز
معراج می روند همین دانه دانه ها
با آیه های سورۀ قدر آمدی که ما
ایمان بیاوریم به آن بی نشانه ها
هر صبح با سلام پیمبر طلوع توست
تنها بهانه ی پدرت از بهانه ها
آتش گرفت اگر تن تب دارمان چه غم
نورِ «دعای نورِ» تو سر زد به خانه ها
یا نور! فوق نور، علیٰ نور ، نورِ نور
خورشید می شویم از این جاودانه ها
ای کاش زیر سایۀ سادات جا کنیم
نانی خوریم و حق نمک را ادا کنیم
سرو آمدی که پایِ علی همسری کنی
اصلاً رسیده ای که علی پروری کنی
با خطبه ات حماسه ای از واژه ها شکفت
شاید زمان آن شده پیغمبری کنی
تو از خودت برای خدا خرج می کنی
تا پاسداری از شرف سنگری کنی ...
که ریشۀ ولایت از آن آب می خورد
تا سایه ای بگیرد و حق گستری کنی
نهج البلاغه خوان مدینه، طنین تو
پیچیده تا که شرح علی محوری کنی
شیرازۀ عفاف و حیا و وقار و صبر
تنها به دست توست که مرد آوری کنی
ما شیعه زاده ایم به این دل خوشیم که
بیمار می شویم کمی مادری کنی
بانو به قول خواجه هواخواهِ خدمتیم
جا ماندگان قافله های شهادتیم
یادش بخیر یاد شهیدان یکی یکی
شوریده های حضرت باران یکی یکی
خرّم شده است شهر به شهر دیارمان
از خون گرم و قامت ایشان یکی یکی
جبهه گرفته بوی تو را که گرفته ای ...
سرهای سرخ بر سر دامان یکی یکی
کم کم پیامشان که فراگیر می شود
گل می کنند غزّه و لبنان یکی یکی
بحرین و مصر و تونس و صنعا ز خواب جست
از انقلاب پیر جماران یکی یکی
اکنون رسیده است زمانش که بشکنند
طاغوت های سنگی انسان یکی یکی
با بیرق ولیّ زمان می زنیم پا ...
بر قله های دانش دوران یکی یکی
بر لب فرشته نام تو آورد گریه کرد
سجّاده درد پای تو حس کرد گریه کرد
جان می دهیم و از درتان پر نمی زنیم
موجیم و سر به ساحل دیگر نمی زنیم
وقتی که حرف، حرفِ ولایتمداری است
ما دم ز غیر تا دم آخر نمی زنیم
وقتی که امر نایبتان فرض جان ماست
سنگ کسی به سینه ی باور نمی زنیم
ما را فقط به پای ولایت نوشته اند
ما سینه پای بیرق دیگر نمی زنیم
با ذوالفقارِ نامِ علی پا گرفته ایم
ما درس خود ز مکتب زهرا گرفته ایم
شاعر : حسن لطفي
حضرت زهرا(س)-میلاد
جهان آفرینش را شکوهی دیگر است امشب
زمین و آسمان از هر شبی زیباتر است امشب
فلک آراسته بزمی ز ماه و زهره و پروین
عطارد باده گردان، مشتری، رامشگر است امشب
زمین گلشن، فلک روشن، بشر شادان، ملک خندان
فضا خرم، هوا دل کش، صبا جان پرور است امشب
به گوش دل شنو آوای مرغ شب که می گوید
شب میلاد زهرا دختر پیغمبر است امشب
چه زهرا عصمت پاک خدا ناموس پیغمبر
چه زهرا کز فروغش ملک هستی انور است امشب
خدا تبریک می گوید، ملک تسبیح می خواند
که ختم المرسلین را دختری مه پیکر است امشب
چه دختر بَضعهٔ خاتم، چه دختر مفخر آدم
که میلادش بشر را سوی رحمن رهبر است امشب
از این مهر جهان آرا که تابید از سپهر دین
دل هر ذره ای تابان همچو خاور است امشب
ببار ای ابر رحمت، رحمتت را بر گنهکاران
که رحمت رحمة للعالمین را در بر است امشب
(موید) گر سیه شد از گنه طومار اعمالت
ثنای فاطمه روشن گر این دفتر است امشب
شاعر : سيد رضا مويد