اشعار مدح و مرثیه حضرت ام البنین (س) - بخش 3
حضرت ام البنین(س)
ای فلک یک مه و سپهر سه اختر
شیرخدا را خجسته همدم و همسر
فاطمــه دوم بــهشت ولایـت
یـار عـلی، نایــب بتـول مطهر
یوسف زهرا توجهش به تو بانو
زینبکبری تو را صدا زده مادر
امّبنیــن، مــام شیـر خـداوند
امّادب، آفتاب خانـه ی حیـدر
خوانده کنیـز عزیز فـاطمه خود را
ای بـه ادب از همه زنان جهان سر
برده به میراث از تو عشق و ادب را
حضـرت عبـاس در حضــور بـرادر
کرده نثار قدوم یوسف زهرا
چــار گل سـرخ و چار لاله ی پرپر
ای پسر تو حسین دوم زهرا
ای بــه بنینت ســلام آل پیمبر
از همگان برترنـد خیـل شهیدان
رتبه ی عباس توست ز آن همه برتر
نیست عجب گر که با زیارت زهرا
گــردد اجــر زیــارت تــو برابــر
رویــت مــانند آفتــاب درخشـان
بــختت بالاتــر از سپهــر مــدوّر
غبطـه بـه عبـاس تو برند شهیدان
با همه قدر و جلال در صف محشر
زائــر بــاب البقیـع تـوست دل ما
ای نفس جـان بـه تربـت تـو معطر
روی ارادت نهادهایم بر آن خاک
حـاجت دائـم گرفتهایم از آن در
روز وفات تـو گشت شهـر مدینه
محفل اندوه و اشک و ناله سراسر
کاش که بودند چار دسته گل تو
تا که زنند از غمت به سینه و بر سر
حیف نه عباس داشتی و نه عثمان
آه نه عون تو بـا تو بود نه جعفر
آب شدی در فراق یوسف زهرا
گـرچه تــو را بــود داغهـای مکرر
دوست نه تنها گریست بر تو که میزد
بــر دل دشمــن شــرار آه تـــو آذر
در کـف عبـاس تـوست حاجت کونین
گرچـه جـدا شـد ورا دو دست ز پیکر
دست جدا گشت و دیده شد هدف تیر
نیــزه بــه سینــه، عمـود آهن بر سر
بـر تــو و عبــاس تــو ســلام هماره
ای پــدر و مــادرم فــدای تــو مادر
گـــر بگــذارند دشمنــان تو «میثم»
گیرد چون جان خـود مـزار تو در بر
شاعر : غلامرضا سازگار(ميثم)
حضرت ام البنین(س) و حضرت عباس(ع)
ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از مادر چشم انتظارت دل بریدی
جز ام لیلا کس نمی فهمد غمم را
من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی
تنها نه دل گرمی مادر بوده ای تو
بر خاندان فاطمه روح امیدی
بر گردنم انداختی با دستهایت
زیبا مدال عزت «اُمّ الشهیدی»
زینب کنار گوش من آهسته می گفت :
هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی
از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر
بر پیکر ما نیست جایی از سپیدی
این تکه مشک پاره را تا داد دستم
فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی
از مشک معلوم است با جسمت چه کردند
وای از زمین افتادن، وای از نا امیدی
باور نخواهم کرد تا روز قیامت
بی دست افتادی به خاک و خون طپیدی
در سینه پنهان می کنم یک عمر رازم
پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم
شاعر : قاسم نعمتي
حضرت ام البنین(س)
رودها چشمان خیست را برابر داشتند
آسمان ها را نفس هایت مکدّر داشتند
دست هایت در میان خانه ی مولا وزید
کودکان فاطمه انگار مادر داشتند
موج ها از بستر چشمان تو برخاستند
ابرها ازسوز دامان تو سر برداشتند
خانه بی سقّا و چشمت خیس و اندوه تو را
آن سحرگاهان بی فانوس باور داشتند
بی علمدار است صف های خیالت سال ها
سال هایت حال و روزی گریه آور داشتند
اشک هایت هفت دریا را به جان آورده بود
ناله هایت را زنان هفت کشور داشتند
مادر پروانه های بی قرار نینوا
سنگ ها پروانه ات بودند اگر پر داشتند
شاعر : حميده رضايي
حضرت ام البنین(س)-حضرت عباس(س)
این صدای ناز عباسِ من است
نغمههای راز عباسِ من است
شرحه بر بیت خموشم میرسد
باز تكبیرش به گوشم میرسد
آمده آهِ ابالفضلم به گوش
مشك دارد گه به دندان گه به دوش
ناله با این گریههایم میكند
آمده مادر صدایم میكند!
من دعا بی قدر و بی حد گویمت
ای ابالفضلم خوش آمد گویمت
آمدی مادر فدای موی تو
پس چرا خاكی شده گیسوی تو؟
گو مگر روی زمین افتادهای؟
گو مگر از صدر زین افتادهای؟
كار مادر اشك مجنونی شده
چشم عباسم چرا خونی شده؟
چنگ خود كی پای زلفانت زده؟
تیر كین كی بر دو چشمانت زده؟
با دو دستت دست مادر را بگیر
تا كشم از چشم شهلای تو تیر
وای عباسم دو دستانت كجاست؟
بازوان همچو مردانت كجاست؟
مادرت شد سرفراز جنگ تو
علقمه شد عرصهی آهنگ تو
من شنیدم از وفا و غیرتت
دور تو گردم فدای هیبتت
من شنیدم طعنه بر رشكت زدند
مادرم تا تیر بر مشكت زدند
من شنیدم بی دو دست از روی زین
ای گلم با صورت افتادی زمین
دامن زهرا سرت بگرفته است
آه! زهرا در برت بگرفته است
بانویم از غم رهایت كرده است
فاطمه مادر صدایت كرده است
حاجی من حج تو باشد قبول
اجر تو با دست زهرای بتول
آمدی این دل حزین با خود ببر
مادرت ام البنین با خود ببر
شاعر : حسن فطرس
حضرت ام البنین(س)
ای بــه بنیــن تــو درود همـه
فاطمـه یا فاطمـه یا فاطمـه
بــاغ گــل یــاس سـلام علیک
مـــادر عبــاس ســلام عـلیک
ای همه از خود سفرت تاحسین
اذن دخـول حــرمت یاحسین
سایـــهنشین حـــرم آفتــاب
غــرق شــده در کــرم آفتاب
فـــاطمه دوم حیــدر شــدی
مادر یک ماه و سه اختر شدی
طوبـی، طوبـی لک زیـن احترام
دختـر زهـرا بـه تو گوید سلام
قـدر تـو گـوی شرف از ناس برد
ارث ادب را ز تــو عبــاس بــرد
جز تو کـه بـر شیـرخدا شیـر زاد؟
جز تو کـه بـر شیـر علی شیر داد
جز تو که در کرب و بلای حسین
چـار پسـر کــرده فـدای حسین
چـار پســر دادی و زیــن افتخــار
شــد حــرم چــار امــامت مــزار
پــاسخ آن وفــا و احســاس تــو
فاطمــه شــد مــادر عبـاس تــو
چـار پسـر داشتـی ای جـان پاک
رفـت غریبانــه تنـت زیـر خـاک
لیـک جوانــان عــرب ره سپـــر
در پـی تابـوت تــو همچـون پسر
بــر لبشـان نالـه یا فاطمه
اشـک فشاندنـد بــرایت همـه
دیــده اوتـاد بــرایت گـریست
سیــدسجّاد بــرایت گــریست
نیست عجب اینکه به ترفیع تو
فاطمـه آیــد پــی تشییـع تو
بـه غیـرت و وفا و احساس تو
بـه خـون پیشانـی عبـاس تو
ناله جانسوز تو در گوش ماست
چوبۀ تابوت تو بر دوش ماست
بـاز هـم آی ماه شهادت فروز
مراسـم دفـن تـو مـیبود روز
بـر در بیـت تـو شـرارت نشد
بر گل روی تـو جسـارت نشد
ضربــه بـه بـازوت نزد هیچکس
لگــد بـه پهلـوت نـزد هیچکس
کـاش شـود جـاری اشـک همه
از حـرمت تــا حـرم فاطمه
«میثــم» آلـــوده دل ســوخته
چشم بـه سـوی حـرمت دوخته
ذکر دل اوست به هر صبح شام
تـا کـه دهـد بـر تو مکرر سلام
بــاغ گــل یــاس سلام علیک
مــادر عبـــاس ســلام علیک
شاعر : غلامرضا سازگار(ميثم)
وفات حضرت ام البنین(س)
باز هم نشسته یک گوشه
طبق رسم همیشه اش:تنها
زیر تیغ آفتاب بقیع
دورتر از هیاهوی دنیا
**
از صدای گرفته اش پیداست
دیشبش سخت گریه می کرده
یاد آن روزی افتاده است که
زینبش سخت گریه می کرده
**
یاد حرفهای زینب افتاده
کم کم آب میشود به پای حسین
باز تکرار کرده،میگوید:
هرچه دارم همه فدای حسین
**
یاد حرفهای زینب افتاده
حسین را تشنگی ش آزرده
وقت میدان از عطش می گفت
از لبان خشک و ترک خورده:
**
خواهرم!تشنگی عجب سخت است
احساس میکنم که سنگینم!
آسمان چرا سیاه شده
هوا را پر ز دود می بینم
**
ام البنین کاش تو هم بودی
آنجا که لحظه هاش پر از غم بود
بین دردهایشان تنها
سایه ی مادری فقط کم بود
شاعر : سینا نژاد سلامتی
وفات حضرت ام البنین(س)
ادب و غيرت ابالفضلت
همه مديون مادري تو بود
هر كسي لايقش كه حيدر نيست
اين علامت ز برتري تو بود
**
پسرانت همه مريد علي
اين برايت هميشه يك فضل است
افتخار شما همين بس كه
پسرت حضرت ابالفضل است
**
تا كه ديدي بشير را گفتي
اي بشير از حسين من چه خبر
پسرانم همه فداي حسين
از ضياء دو عين من چه خبر
**
تا شنيدي حسين را كشتند
ناله ات از زمين به بالا رفت
جاي زهرا براش ناله زدي
ناله ات تا به پيش زهرا رفت
**
بعد از آن روز گريه كارت شد
بهر دوري چار دلبندت
هر كسي از كنار تو رد شد
گريه كرد از فراق فرزندت
**
يادمانِ غروب عاشورا
روضه ميخواندي از دل گودال
روضه ميخواندي از غريبي و
روضه از سينه اي كه شد پامال
**
تا كه نيزه به او اصابت كرد
تيره گون آسمان عالم بود
نانجيبان مگر نميدانيد
اين گلو بوسه گاه خاتم بود
شاعر "حبيب باقر زاده
شعر حضرت ام البنين(س)
ام البنین مضطر نالد چو مرغ بى پر
گوید به دیده تر، دیگر پسر ندارم
زنها! مرا نگویید ام البنین از این پس
من ام بى بنینم ، دیگر پسر ندارم
مرا ام البنین دیگر مخوانید
به آه و ناله ام یارى نمایید
بنالم بهر عباسم شب و روز
شده آهم به جانم آتش افروز
به دشت کربلا آن مه جنبینم
شنیدم بود سقاى حسینم
به دریا پا نهاد و تشنه برگشت
حسینش تشنه بود، از آب لب بست
گذشت از آب و کسب آبرو کرد
به سوى خیمه ها با آب رو کرد
ز نخلستان چو بر سوى خیم شد
به دست اشقیا دستش قلم شد
شنیدم آنکه جدا شد ز قامت عباس
دو دست بر اثر ظلم قوم حق نشناس
به چشم راست خدنگش رسیده از الماس
چمن خزان شد و پژمرده گشت چون گل یاس
شاعر : فائيز تبريزي
حضرت ام البنين(س)
هرکجا صحبت ادب باشد
نام اُمّ البنین میان آید
امتحان کرده ام و می گویم
که دعایش عجیب می گیرد
پس به ام البنین توسل کن
هر زمانی گره به کار افتد
آن قَدَر با ادب و خانم هست
که خودش را کنیز می خواند
خودش و هر چهار فرزندش
نوکران قبیله ی احمد
بود از اول کنیز خورشیدو
قمرش تاهمیشه می تابد
تا که عباس چشم خود وا کرد
دید دور حسین می چرخد
از همان بچگی قسم خورده
که برای حسین می میرد
"گفتم ام البنین دلم پا شد"
دست بر سینه تا بقیع آمد
گوشه ای در سکوت قبرستان
پرچمی در خیال می جنبد
یک ضریحی که نیست،آن گوشه
روی آن جای خالی گنبد
انتهای رواق رؤیایی
مادری سنگ قبر کم دارد
مادری که ضریح فرزندش
به تمام بهشت می ارزد
دل من می دهد گواهی که
مرقدش این چنین نمی ماند
مردی از جنس نور می آید
و برایش ضریح می سازد
پنجره، گنبد و دو گلدسته
با طلای عیار صد در صد
مادر ساقی است پس صحنش
علم و مشک آب می خواهد
یک مثلث ز نور می سازد
کربلا و مدینه و مشهد
شاید آن روز من نباشم وَ
مرده باشم کسی چه می داند؟…
تو گواهی بده که این نوکر
تا دم مرگ، از تو دم می زد
شاعر : داود رحيمي
شعر حضرت ام البنين(س)
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضربالمثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیلهایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
خودش را در کنار مادرش حس کرد بغضش ناگهان وا شد
خدا را شکر بودی زینب خود را بغل کردی
چه شیری دادهای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان شیرینتر از شهد و عسل کردی
***
رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود، اعرابشان را بیمحل کردی
شاعر : محسن رضواني
مدح و مصيبت حضرت ام البنين(س)
منكه جدا گشته ز سوى كبريايم
بنت الوقارم مادر حجب و حيايم
در امر ظاهر نه، ولى در باطن كار
از بانيان واقعى هل اتايم
من برتر از زنهاى والاى بهشتم
من خانه دار حضرت شير خدايم
من گرچه فيض از محضر زهرا نبردم
از راه زينب محرم خيرالنسايم
مريم خورد غبطه به فرزندى كه دارم
من مادر سقاى دشت كربلايم
من باغبان گلشن احساس هستم
ام البنينم مادر عباس هستم
تا كه عقيل آمد سراغم جان گرفتم
روزى پاك از سفره يزدان گرفتم
پيغام حيدر روح تازه بر تنم داد
يعنى مدال از حضرت جانان گرفتم
تا خواستگار من اميرالمؤمنين شد
حاجات خود را از خدا آسان گرفتم
شكر خدا كردم كه قابل ديد ما را
جا در حريم صاحب قرآن گرفتم
وقت ورودم در حريم پاك زهرا
در ابتدا از زينبش دامان گرفتم
گفتم نيَم من بانوى خانه، عزيزم
بر مادرت سوگند من بر تو كنيزم
تا كمترين عضو سراى وحى گشتم
مأنوستر با آيههاى وحى گشتم
در درس تفسير گل زهرا نشستم
تا از دل و جان آشناى وحى گشتم
محو خدا گشتم ادب را آفريدم
فانى فى الحيدر فداى وحى گشتم
من ليله القدرى شدم تا كه خبردار
از ابتدا و انتهاى وحى گشتم
از خواندن آيات يوسف بهره بردم
تا مادر يوسف لقاى وحى گشتم
در بين يوسفها گلم زيباترين است
عباس من ماه اميرالمؤمنين است
تا كه خدا عباس را بر من عطا كرد
اميد پنهان على را بر ملا كرد
آل عبا دور مرا بگرفته بودند
چشم قشنگ كودكم محشر بپا كرد
ديدم على بوسه زند بر دست عباس
با گريهاش جشن تولد را عزا كرد
گفتم مگر عيبى بود در بازوى او
مولا مرا با راز پنهان آشنا كرد
گفتا كه اين زيبا لقا ذُخرالحسين است
او را علمدار شهادت كبريا كرد
زيبا نگهدارش كه او مال حسين است
بر چشم او بنگر كه دنبال حسين است
زيباتر از هر ماه میتابيد عباس
بر بيت حيدر نور مىبخشيد عباس
زينب برايش مادرى مىكرد آرى
بر پاى خواهر خوب مىخوابيد عباس
لالايىاش آيات شمسُ والضحى بود
سرّ خدا را خوب مىفهميد عباس
در چشم زينب خيره مىشد كودك من
رخسار زهرا را در آن مىديد عباس
كودك ولى هيبت به زير ابرويش بود
تنها براى يار مىخنديد عباس
از كودكى اسم غيور كبريا بود
شير رشيد حضرت شير خدا بود
او باب جنات النعيم اهلبيت است
آيينه ذات رحيم اهلبيت است
روز ازل حق روى عرش خود نوشته
عباس علمدار حريم اهلبيت است
در سفره دارى و كرم در رزم و غيرت
شاگرد ممتاز كريم اهلبيت است
تا كه رساند بر خدا پيغمبران را
نامش صراط مستقيم اهلبيت است
حق را اگر سوگند دادى بر حسينش
او باب احسان قديم اهلبيت است
كرب و بلا را نام او كرب و بلا كرد
يك نعره زد در علقمه محشر بپا كرد
عباس را معصوم تنها مىشناسد
او را كه بى همتاست زهرا مىشناسد
وقتى كه دستش مىشود باب شفاعت
عالم مقامش را به فردا مىشناسد
فرمود «زُقّ العلم زَقّا» در مديحش
اوج كمالش را شه ما مىشناسد
بر دختر چشم انتظار خيمه سوگند
يك مشك پاره غيرتش را مىشناسد
آب فرات و خاك علقم باد صحرا
او را بنام پاك سقّا مىشناسد
او رفت و زينب ماند و زنجير و اسارت
افتادن او شد شروع هر جسارت
شاعر :جواد حيدری
مدح و مصيبت حضرت ام البنين(س)
اي مادر ايثار و وفا مادر عباس(ع)
ناموس علي شير خدا مادر عباس(ع)
هم ناله ء زينب شدي و همدم كلثوم
همدرد شدي با دل ما مادر عباس(ع)
در خانه ء سادات چنان عطر گرفتي
تا آنكه شدي روح دعا مادر عباس(ع)
هرگز نشدي وارد آن خانه مگر كه
زينب به تو فرمود بيا مادر عباس(ع)
شرمنده شدي آب شدي در بر زينب(س)
تا فاطمه خواندند ترا مادر عباس(ع)
آزار كشيدي تو هم از اهل مدينه
از طعنه و از شايعه ها مادر عباس(ع)
گفتند پسر دار شدي حال به زينب(س)
كمتر شده مهر تو چرا مادر عباس(ع)
قنداقه ء عباس به پرواز كشاندي
بر دور سر خون خدا مادر عباس(ع)
ايام گذشتند و چنان پير شدي تو
در شهر مدينه چه زمينگير شدي تو
آنوقت كه بيمار شدي مادر عباس(ع)
در خانه گرفتار شدي مادر عباس(ع)
رفتند همه اهل و عيالت ز مدينه
تو بي كس و بی يار شدي مادر عباس(ع)
در خانه ء خود بودي و از قاصد يثرب
ناگاه خبر دار شدي مادر عباس(ع)
در كرببلا با پسران تو چه كردند
در آه شرر بار شدي مادر عباس(ع)
گفتند بريدند دو دست پسرت را
در سوگ علمدار شدي مادر عباس(ع)
گفتند كه با جسم حسين تو چه كردند
از ديده چه خونبار شدي مادر عباس(ع)
گفتند بريدند لب تشنه سرش را
در غصه بسيار شدي مادر عباس(ع)
گفتي كه نخوانيد دگر ام بنينم
يك عمر عزادار شدي مادر عباس(ع)
ديگر كمرت خم شده از پاي نشستي
تا دست به ديوار شدي مادر عباس(ع)
يك عمر بقيع رفتي و يك عمر به گريه
از ماتمشان زار شدي مادر عباس(ع)
گر پاي به چشمم نگذاري گله اي نيست
از ديده ء من تا قدمت فاصله اي نيست
شاعر : اميرحسين الفت
زبانحال حضرت ام البنين (س) با امام حسين(ع)
من در بقیع ناله زدم یا گریستم
باران شدم برای شما تا گریستم
مادر صِدام کردی و شرمنده ات شدم
بودم کنیز و پای تو آقا گریستم
زخمت زیاد بود و تو مادر نداشتی
من هم به جای حضرت زهرا گریستم
دیگر لبم به آب خنک بعدِ تو نخورد
تشنه به یاد خشکیِ لبها گریستم
عباس و بچه های علی نذرِ موی تو
کردم فدای تو همه دنیا گریستم
دستش اگر جدا شده غصّه نخورده ام
از این که تو شدی تک و تنها گریستم
باور نمی کنم به سر او عمود خورد
بر روی نعشِ او شده دعوا؛ گریستم
رأسش به دست حرمله افتاد و کوفه رفت
با بستن سرش سر نی ها گریستم
از شرم معجر، او سر نی بی قرار بود
با گریه های غیرت سقا گریستم
در بیت حزن مادرتان صبح تا غروب
باران شدم برای تو آقا گریستم
شاعر:محسن حنيفي
مدح و مصيبت حضرت ام البنين(س)
کیستی ای در سخن پنهان شده
شعرعاشورا ییان را جان شده
کیستی ای زن ،زنان را افتخار
کیستی ای از قبیله یادگار
کیستی ای زن که باشور وشتاب
می شتابی در سرای بوتراب
کیستی ای چهارفصلت فصل گل
خوش خرامیده به عشق آبادگل
خوش خرامیده به عشق آبادگل
کیستی ای شهروند عامری
مادران راداده درس مادری
ای علی رادرزمین باغ بهشت
دومین بخش کتاب سرنوشت
ای غریب آشنایی هابگو
قدری از دلدادگی ها رابگو
با علی تا آشنایی یافتی
رتبه ی مشگل گشایی یافتی
ای به بالا سروبستان علی
جان توپیوسته با جهان علی
آسمان آبی مولا تویی
پوتوی اززهره ی زهرا تویی
باعلی شیرخدا یکدل شدی
معرفت آموختی کامل شدی
ای شجاعت برده میراث ازپدر
بخش ، فاطمه کرده ارث خودرابا پسر
ای وفا پرورده ی دامان تو
ای شرافت جسم ومعنی جان تو
مادرام البنین ات گفته اند
بانوی مرد آفرینت گفته اند
وای ای خاتون چه تنها مانده ای
کاروان رفت وتوبرجامانده ای
شعرمن هم ازتو غافل مانده بود
ذوقم اینجاه پای درگل مانده بود
دیرشد اما به خود بازآمدم
نام تو آمد سخن ساز آمدم
هرکه شعری گفت از عباس گفت
باغ را از یاد برد از یاس گفت
گفت ازفرزند وازمادرنگفت
ازپسر گفت از پسرپرور نگفت
خودبگو بعد ازوقوع کربلا
ازمصیبتها وشورنینوا
هرکجاشمع عزاافروختی
خود شدی پروانه وپرسوختی
گفته بودی خود که خوابی دیده ام
باسه کوکب ماهتابی دیده ام
خواب توصبحی دگر تعبیرشد
قصه ی خواب تو عالمگیرشد
روز ها شد روز عاشورای تو
شددچار غم دل دانای تو
روزگاری گفتم از عباس تو
شدپریشان حالم از احساس تو
این روایت را سرودم پیش از این
طاقت گفتن ندارم بیش از این
شرح حال از زینب کبری بپرس
ماجرای زاده ی زهرا بپرس
آن که آمد تسلیت گوی توشد
باصبوری دل به پهلوی توشد
شاعر :فاطمه خمسی