اشعار حضرت زهرا(س) بعد از شهادت - بخش 11
زبانحال حضرت زینب خطاب به جسم بی جان مادر
دل شب ایلیوب سفر هارا گیدورسن آي ننه
قالوبدي دورد بالان ملر هارا گیدورسن آي ننه
توخاندي شانه ي اجل او طرّه ي معنبره
گییندون آغ لباسیوي شکنجه دیده پیکره
شبیه ایدوبدي آغ کفن سنی بیر آغ کبوتره
شکسته دل شکسته پر هارا گیدورسن آي ننه
بهار وقتی سن کیمی شکفته لاله سولمادي
تانیشلارین آچوبباشین جنازن اوسته یولمادي
ایوین چوخ ایستیر هامی ایوین سنه ایو اولمادي
ایویندن اینجین گیدر هارا گیدورسن آي ننه
مصون اولار تعدّي دن او قوشکه آشیاندادي
امان سز اولدي منزلون بلا بو دودماندادي
بو ایو سنه خوشاولمادي تازا ایوین هایاندادي
گیجه زمانی بیخبر هارا گیدورسن آي ننه
حبیبلم یزل قیزي خدایه سن حبیبه سن
نژادا هاشمیه سن اصالتا نجیبه سن
یوخوندي بیر کسون مگر بو شهریده غریبه سن
غریبه دنده چوخ بتر هارا گیدورسن آي ننه
غمون گلوسینی دوتوبحسن دینموري سوزون
گهی باخور جنازه وه گهی یومور گوزل گوزون
کچیک باجیمدا مطلبی بولوبدي اولدورور ئوزون
قویوبحسینی خونجگر هرار گیدورسن آي ننه
گوزینده حیدرون جوشوبآخور سرشک جوهري
وفالی همسر آغلادار مگر وفالی همسري
علی ایوي خزینه دور سنیدون عالی گوهري
قالور خزینه بی گهر هارا گیدور سن آي ننه
چیخوبدي گویده سیر ایدور آیین طربزمانیدور
نسیم سرد و گرم اسور نه تابو تبزمانیدور
باخور ستاره لر یره نماز شبزمانیدور
توقفایله مختصر هارا گیدورسن آي ننه
شهید محسونون غمی سنی چوخ ایتدي دلکباب
دیدون بالام صود اممدي گوزوندن آخدي اشک ناب
سنون بو گتماقون ایدور علینی خانمان خراب
تفاقینه دوشوبشرر هارا گیدورسن آي ننه
قوناق سن پیمبره گلوبدي سرّي دعوتی
ولی بو زینبون سنه اورکده چوخدي صحبتی
گیجه مسافر اولماقین نه حسنی وار نه لذّتی
قالوبایوینده گیتسحر ، هارا گیدورسن آي ننه
هر اوخشاما دیور قیزون داش اولسا قلبی یاره لر
نمونه بیر سخنورم سوزومده وار اشاره لر
بو قاره که باشیمدا وار دالیجه چوخدي قاره لر
اولام چتیندي بختور هارا گیدورسن آي ننه
کیچیکدي سنّی زینبون بویوك ملالیوي قانار
سرشکینی روان ایدر یوزه نقابی ایسلانار
یانان قاپوندي منظره گوزوم باخار اورك یانار
آز اولدي نیسگیلون مگر هارا گیدورسن آي ننه
مدینه نون خانیملاري گیدوبدي خوابه چوخ گران
جلال سیز اولور سنون مزاره میتون روان
بو رسمیدور که منزیلین جنازه ترك ایدن زمان
عزایه قونشولار گلر هارا گیدورسن آي ننه
شاعر : انور اردبیلی
حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت
حضرت علی (ع) بعد از شهادت فاطمه (س) فرمود:
مَا لِی وَقَفتُ عَلَى القُبُورِ مُسَلِّماً
قَبرَ الحَبِیبِ فَلَم یَرُدَّ جَوَابِی
أَ حَبِیبُ مَا لَكَ لَا تَرُدُّ جَوَابَنَا
أَ نَسِیتَ بَعدِی خُلَّةَ الأَحبَاب
مرا چه شده که بر خاک عزیزان، گریان می گذرم و بر تربت محبوب سلام می دهم اما جوابم نمی گوید؟ ای تربت محبوب چه شده که پاسخ این خواننده را نمی دهی؟ نکند محبت دوستان بر دلت خستگی آورده.
زندگانى حضرت زهرا (ترجمه ج43بحار)، ص: 237
این چادر و شانه بوی مادر دارد
با این همه، باز جای دلتنگی نیست؟
سرتاسر خانه بوی مادر دارد
***
حضرت علی (ع) بعد از شهادت فاطمه (س) فرمود:
نَفسِـی عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحبُوسـَةٌ
یا لَیتَـهَا خَرَجَت مَعَ الزَّفَرَاتِ
لَا خَیرَ بَعدَكَ فِی الحَیاةِ وَ إِنَّمَا
أَبكِی مَخَـافَةَ أَن تَطُولَ حَیاتِی
جان من با نالههاى خود حبس شده، اى كاش جان من با نالههایم خارج مىشد. بعد از تو خیرى در زندگانى نخواهد بود، گریه میکنم از این که مبادا بعد از تو زیاد زندگی کنم.
بحارالانوار ج43 ص213
هر گوشه ببین نشانۀ دلتنگی ست
هر لحظۀ من بهانۀ دلتنگی ست
زنده ست تمام خاطراتت بانو
این خانه پس از تو خانۀ دلتنگی ست
شاعر : یوسف رحیمی
حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت
چرا امشب به خوابم دیر كردی
مرا با دوریت دلگیر كردی
هنوز از رفتنت چیزی نرفته
به این زودی علی را پیر كردی
***
ببین تنهایی ام را ای عزیزم
الهی از كنارت بر نخیزم
خودم با دست خود خاكت نمودم
چه خاكی بعد تو بر سر بریزم
***
دوباره لذت احساس مادر
گرفته خانه عطر یاس مادر
نمی شد باورم، برخاسته باز
صدای چرخش دستاس مادر
شاعر : محسن عرب خالقی
حضرت زهرا(س)-مناجات فاطمیه
مادر برای عمر کمت گریه می کنیم
هر شب برای قد خمت گریه می کنیم
هر روزِ ما برای شما فاطمیه است
پس لحظه لحظه پای غمت گریه می کنیم
(ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم)
از رفتن قدم قدمت گریه می کنیم
هر جا که دود و آتش و مسمار دیده ایم
از غصه های دم به دمت گریه می کنیم
(ما بی خیال سیلی مادر نمی شویم)
پس تا ظهور منتقمت گریه می کنیم
چادر نماز فاطمه حصن حصین ماست
ما زیر سایه ی علمت گریه می کنیم
توفیق گریه را تو خودت می دهی به ما
پس پای سفره ی کرمت گریه می کنیم
ایوان طلا و گنبد و گلدسته ات کجاست؟
حالا که گم شده حرمت گریه می کنیم
شاعر : حسین ایزدی
حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت
رفتی و خاطره ها پنجره را وا کردند
هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند
صورت مرد در این هیمنه دیدن دارد
گونه وقتی بشود آینه دیدن دارد
گونه اش آینه بندان به نظر می آید
چقدر عشق به چشمان پدر می آید
اشک و لبخند علی، آه عجب تلفیقی
نیست برّنده تر از تیغ سکوتش تیغی
بوی بدر و احد و خیبر و خندق دارد
ذولفقاری که اگر دق بکند حقّ دارد
قسمت این بود که من همدم بابا باشم
بعد از این مثل خودت ام ابیها باشم
بعد از این داغ که آتش به همه عالم زد
من خودم شانه به موهای خودم خواهم زد
رفتی و مبدأ غم را به دلم آوردی
با همه کودکیم خوب بزرگم کردی
می روم در دل آتش، به خدا باکی نیست
راستی مادر من، چادر من خاکی نیست!!!
آتش از داغ غمت سوخته، بی تاب شده
از خجالت زده گی خاک رهت آب شده
آب گفتم چقدر حرف به ذهنم آمد
یک کفن باز از این چند کفن کم آمد
غم نباید به گل فاطمه غالب بشود
مانده تا زینب تو ام مصائب بشود
داغ محسن چقدر زود زمین گیرت کرد
پیش از آنی که خودت پیر شوی پیرت کرد
جای آن لاله خدا یاس به ما خواهد داد
محسنت رفته و عباس به ما خواهد داد
آه... افتاده کنون بند به دستان پدر
بعد از این حادثه سوگند به دستان پدر
که منم شیرترین دختر این خطّه، منم
دختر شیر خدا هستم و خود شیر زنم
با همه دختری ام مرد تر از مردانم
تا ابد پای حسین ابن علی می مانم
شهر در سیطره ی شوم شبی تاریک است
باید آماده شوم روز دهم نزدیک است...
شاعر : محسن کاویانی
بعد از شهادت حضرت زهرا(س) - زبانحال امام حسن(ع)
فقط نه اینکه پدر را غمت ز پا انداخت
که مجتبای تو را نیز از نوا انداخت
نبودن تو چه بر روز خانه آورده
که زندگانی ما را هم از صفا انداخت
چه قدر تلخ و عجیب است بازی دنیا
ز مادری دو سه تا بچه جدا را انداخت
قسم به حُرمت آن چادری که خاکی شد
و شعله بر جگر زخم مجتبا انداخت
خدای نگذرد از آن حسود کور دلی
که سنگ جانب آئینۀ خدا انداخت
هنوز گرم سخن بودی و تو را نامرد
چه بی هوا زد و یکباره از صدا انداخت
تمام دور و برم خاک بود و گرد و غبار
چه با شتاب تو را بین کوچه ها انداخت
عجب کشیده پُر قدرتی که بر رخ تو
به مدت نود و پنج روز جا انداخت
تو کوه بودی و سیلی که بر زمین نزدت
تو را توسط آن ضربه های پا انداخت
چگونه زد که سرت خورد گوشه دیوار
همینکه پرت شدی گوشواره را انداخت
شاعر :علی صالحی
ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س)
رفتی علی بدون تو بی بال و پر شود؟
بعد از تو کیست تا که برایم سپر شود؟
الان مغیره آمد ازاینجا عبور کرد
میخواست تا دوباره حسن خونجگر شود
رنجی کشیده ای که خودم دانم وخودت
رفتی بدون اینکه کسی با خبر شود
حالا برای نبش مزار تو آمدند
تا زخم کاری جگرم بیشترشود
زهرا قرار بود بمانی کنارمن
نه اینکه بی تو شوهر تو دربدر شود
این ذوالفقار بی تو برایم عصاشده
رفتی که ذوالفقار علی بی اثرشود
شاعر :مهدی نظری
ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س)
باور نداشت زينب كبري كه مادرش
رفته است وجاي خالي او در برابرش
چادر نماز فاطمه لالايي شبش
دستان پر ز مهر علي بالش سرش
چشمان پرستاره ي زينب به در هنوز
يادي كند زمادر و محسن برادرش
هرنيمه شب به كنج دلش روضه ميگرفت
باخاطرات كوچه و سيلي و مادرش
وقتي دلش بهانه ي مادر گرفته است
چادرنماز مادر خود را كند سرش
مادركبوترانه پريده به آسمان
بابا دلش گرفته براي كبوترش
شاعر :محمدجواد قدرتي
ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س) - زبانحال امام حسین(ع)
تا چند دسته گل شود امشب نثار تو
خون گریه میکنم سر خاک مزار تو
برخیز و موج چشم ترم را نگاه کن
شمعی نداشتم جگرم را نگاه کن
مادر ز جای خیز که مهمانت آمده
مهمان دلشکسته و گریانت آمده
اینکه نشسته است کنارت حسین توست
این بی قرار گرم زیارت حسین توست
برخیز و حالی از پسر کوچکت بپرس
حال بقیه را هم از این کودکت بپرس
رفتی و نیستی که ببینی برادرم
هر روز آب میشود از غصه در برم
بر سینه اش گرفته حسن چادر تو را
گوید مدام زیر لب ای وای مادرم
ار لحظه ای که رفتی از این خانه تاکنون
شانه نخورده است به گیسوی خواهرم
از اینکه بغض کرده و خانه نشین شده
ترسم که جان دهد پدرم در برابرم
آیا تو بر حسین جوابی نمیدهی؟
تشنه رسیده کاسه آبی نمیدهی؟
برخیز و با حسین ز بازو سخن بگو
از دردِ زخم سینه و پهلو سخن بگو
مادر بگو که خوب شده زخم ابرویت؟
بهبود یافته آن چشم کم سویت؟
یادم نرفته بر در و دیوار خوردنت
یادم نرفته سیلی بسیار خوردنت
یادم نرفته روی زمین دست و پا زدی
بابا نبود خادمه ات را صدا زدی
رفتی و ماند خاطره هایت برای من
زنده شود عزای تو در کربلای من
یعنی که بعدها تو می آیی به دیدنم
در قتلگاه وقت سر از تن بریدنم
وقتی که رفت بر سر نیزه سرم بیا
وقت هجوم اسب روی پیکرم بیا
فکر رباب باش که در بین سلسله است
وقتی می افتد از سر نی اصغرم بیا
نیمه شب است و قافله در دشت می رود
افتد ز روی ناقه اگر دخترم بیا
شاعر :علی صالحی
بعداز شهادت حضرت زهرا(س)
دخترم خوش آمدی جای تو در دنیا نبود
بیوجود تو صفا در گلشن عُقبا نبود
جان بابا بارها مرگ از خدا کردم طلب
بی تو خون جگر در دیدة زهرا نبود
دخترم آن شب که من دست علی دادم تو را
جای پنج انگشت سیلی در رخت پیدا نبود
جان بابا نقش این سیلی گواهی میدهد
هیچکس مثل من و مثل علی تنها نبود
دخترم روزیکه بر ماه رخت سیلی زدند
هرچه میپرسمبگو آیا علی آنجا نبود؟
جان بابا بود امّا دستهایش بسته بود
چارهای جز صبر بین دشمنان او را نبود
دخترم آیا حسینم دید مادر را زدند
شاهد این صحنه آیا بود زینب یا نبود؟
جان بابا لرزه بر اندامشان افتاده بود
ذکرشان جز یا رسول الله و یا اُمّا نبود
دخترم با آن همه احسان که دید امّت زمن
بوسه گل میخ در اجر ذوی القربا نبود
جان بابا خانه پر گردید از دشمن ولی
هیچکس جز فضه و دیوار و در با ما نبود
دخترم چون سینه مجروح تو آسیب دید
درد آن جز در درون سینة بابا نبود
جان بابا سوز آن از نظم «میثم» سر کشید
ورنه تا این حد شرر از شعر او پیدا نبود
شاعر : حاج غلامرضا سازگار (میثم)
حضرت زهرا(س)
بار الها چه کنم گوهرم از دستم رفت
همدم و مونس و غم پرورم از دستم رفت
ماه من در شب تاریک نهان شد در خاک
آخر آن مرغ شکسته پرم از دستم رفت
ناگزیرم دگر از شهر مدینه بروم
چه کنم گر نروم همسرم از دستم رفت
فاتح خیبرم و خانه نشینم کردند
کشته شد فاطمه و یاورم از دستم رفت
درگهم مقتل محبوب جوان مرگ من است
هیجده ساله حمایت گرم از دستم رفت
غسل می دادم و دیدم بدنش مجروح است
وا مصیبت گل نیلوفرم از دستم رفت
فاطمه یک تنه بر من عوض لشگر بود
موج زد فوج بلا، لشگرم از دستم رفت
صِهر پیغمبرم و خسته ز جور امّت*
ساقی کوثرم و کوثرم از دستم رفت
دگر از ناله اش اهل وطن آسوده شدند
راحتی بخش دل مضطرم از دستم رفت
آبِ رفته که شنیدست به جو برگردد
عاقبت نور دو چشم ترم از دستم رفت
کاش می بود خدیجه سر قبرش می گفت
وای بر حال علی دخترم از دستم رفت
نفسی می کشم و هم نفسی می جویم
درد دل با که کنم دلبرم از دستم رفت
ترسم از آن که بُوَد زندگیم طولانی
سیرم از جان که ز جان بهترم از دستم رفت
گردد از ناله ی زینب جگرم خون، شب ها
گوید ای وای خدا مادرم از دستم رفت
شاعر : ولی ا...کلامی زنجانی
بعد از شهادت حضرت زهرا(س)
با رفتنش تمامی غم ها به من رسید
درد دو ماه فاطمه یکجا به من رسید
اول قرار بود که باهم سفر کنیم
رفتن به او رسید و تمنا به من رسید
بی او شکست خورده ی تاریخ میشدم
با فاطمه، ولایت عظمی به من رسید
آخر نشد طبیب برایش بیاورم
حسرت ز درد ام ابیها به من رسید
او رو سپید شد که بلا را به جان خرید
خجلت ز روی حضرت طاها به من رسید
یادم نمی رود که چگونه تلاش کرد
در زیر تازیانه ی اعدا به من رسید
در طول زندگانی از خود گذشته اش
یا به خدا و یا به نبی یا به من رسید
هرچند آستین به دهان ناله می زدند
اما صدای زینب کبری به من رسید
تقسیم کار خانه به نفع علی نبود
وای از دلم که شستن زهرا به من رسید
از بس غریب بودم و بی کس به وقت دفن
تسلیت از خدای تعالی به من رسید
اهل مدینه راحت و آرام خفته اند
بیداری همیشه ی شبها به من رسید
نه اینکه دست خویش کشیدم به زخم او
زخمش ز بسکه بود هویدا به من رسید
شاعر : جواد حیدری
ایام بعد از شهادت
آتش بهانه بود که بی مادرم کنند
هیزم وسیله بود که خاکسترم کنند
از لابه لای پنجره دیدم به چشم خویش
با آتش آمدند که نیلوفرم کنند
در خاطرات زخمی بابا نوشته بود:
یک شهر آمدند که بی یاورم کنند
دستش بلند شد، همه عرش روضه خواند
با دست خویش آمده تا پرپرم کنند
انگار این قبیله ی بد ذات پر فریب
اصلا بنا نبود مرا باورم کنند
مادر فتاده روی زمین بین کوچه ها
با تازیانه آمده بی مادرم کنند
غمگین نباش از حرمت ؛روز واقعه
آنجا به روی خاک بنای حرم کنند
شاعر :محمد جواد خراشادیزاده
ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س)
شده ام بی قرار، بی زهرا
مثل ابر بهار، بی زهرا
وای بر زندگی پس از یارم
اُف بر این روزگار، بی زهرا
مانده ام که چرا نمُردم من
چه کنم بی نگار، بی زهرا ؟
کودکانم یتیم ، بی مادر
همگی داغدار ، بی زهرا
خانه ام سوت و کور و خاموش و
پُر ز گرد و غبار ، بی زهرا
حسنم مانده با تماشای
چادری وصله دار ، بی زهرا
یار در خاک خفته ای دارم
حرفهای نگفته ای دارم ...
تو مثالی نداشتی زهرا
دست خالی نداشتی زهرا
زیر این خاک هم تو خورشیدی
پس زوالی نداشتی زهرا
ختم تو شد غریب چون یاری ...
... این حوالی نداشتی زهرا
چقدر فکر حال من بودی
گرچه حالی نداشتی زهرا
مانده ام که چطور پر زده ای
تو که بالی نداشتی زهرا
چقدر زود رفتی آخر تو
سن و سالی نداشتی زهرا
از برای عروسی زینب
تو خیالی نداشتی زهرا ؟
به جز این چادر پُر از وصله
هیچ مالی نداشتی زهرا
رفتی و خاطرات تو باقی است
فاطمه التفات تو باقی است
رفتی و بودن تو یادم هست
دیده ی روشن تو یادم هست
گوشه ی خانه ام کنار تنور
یاد نان پختن تو یادم هست
یاس نیلوفری من ... زهرا
روز پژمردن تو یادم هست
من هنوز هم میان این کوچه
به زمین خوردن تو یادم هست
چه کنم با در لگد خورده
آه ، افتادن تو یادم هست
سختی و سوزش نفسها و
خون پیراهن تو یادم هست
گریه سرخ بیت الاحزان و
خنده دشمن تو یادم هست
کوثرم ، همسرم سفر کردی
یار و همسنگرم سفر کردی
شاعر :جواد پرچمی