حضرت زهرا (س

زبانحال حضرت علي(ع 

ماندن که هست صحبت رفتن برای چه؟

زهرای من حلالیت از من برای چه؟

 

وقت نفس نفس زدنت پیش پای من

لاله نریز این همه گلشن برای چه؟

 

دارم به جمله ی پدرت فکر می کنم

وقتی که هست فاطمه جوشن برای چه؟

 

باشد نخند...از تو توقع نداشتم

این دل شکسته هست شکستن برای چه؟

 

زهرا کشان کشان دم در آمدی چرا؟

گفتم نیا که...آمدی اصلا برای چه؟

 

ما را برای همسفری آفریده اند

بی من تلاش بهر پریدن برای چه؟

 

اسما که بود دور و برت فضه هم که بود

تابوت خویش خواستی از من برای چه؟

 

هنگام دور گردن این پیرهن که شد

جان حسین این همه شیون برای چه؟


حضرت زهرا(س)

بستر شهادت

بیمار چندین روزۀ این خانه دارد

در پیش چشمان ترم جان می سپارد

هر شب کنار بستر او یک فرشته

می آید و زخم تنش را می شمارد

پهلو به پهلو می شود وقتی به بستر

امکان ندارد لالۀ سرخی نکارد

پرواز مجروح صدایش بی سبب نیست

یک فاصله در استخوانِ سینه دارد

می گیرد از دستم لباس زخمی اش را

پیراهنی کهنه به جایش می گذارد

خاکسر پروانه ها بر دامن او

شام غریبان را برایم می نگارد


حضرت زهرا(س)-مناجات

 

وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست

احساس می کنیم دو عالم گدای ماست

با گریه بهر فاطمه آدم عزیز شد

این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست

اینجا به ما حسین حسین وحی می شود

پیغمبریم و مجلس زهرا حرای ماست

سلمان شدن نتیجۀ همسایگی اوست

زهرا برای سیر کمال ولای ماست

تنها وسیله ای که نخش هم شفاعت است

چادر نماز مادر ارباب های ماست

باران به خاطر نوۀ فضه می رسد

ما خادمیم و ابر کرم در دعای ماست

فرموده اند داخل آتش نمی شویم

فردا اگر شفاعت زهرا برای ماست


حضرت زهرا(س) - شهادت

آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف

چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف 

هر چه اینجا هست چشمان مرا خون کرده است

رنگ این دیوار خانه یک طرف، در یک طرف 

گاه دلخون توایم و گاه دلخون پدر

وای بابا یک طرف ای وای مادر یک طرف 

از کنار تو که می آید به خانه ناگهان

با سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف 

من چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم

غُصه ي تو یک طرف داغ برادر یک طرف 

مثل آنروزی که افتادی می افتد بر زمین

پیکر من یک طرف او یک طرف سر یک طرف 

من دو بوسه می زنم جای تو و جای خودم

زیر گردن یک طرف رگهای حنجر یک طرف

وای از آن لحظه که می ریزند بین خیمه ها

گوشواره یک طرف خلخال و معجر یک طرف


حضرت زهرا(س)

مدح و مصيبت

دل که آشفته شود زلف پریشان هیچ است

پیش مشتاقی ما چاک گریبان هیچ است

کرم اهل کرم بیشتر از خواهش ماست

خواهش دست گدا نزد کریمان هیچ است

آنقدر معجزها از هنر تو دیدیم

که بنا کردن این دل دل ویران هیچ است

سربلندیم اگر سایه ی تو بر سر ماست

پیش این سایه ی تو تاج سلیمان هیچ است

خِلقت طینت تو بس که لطافت دارد

گر بریزند به پای تو گلستان هیچ است

ما به جمهوری زهرایی خود مینازیم

وَرنه بی فاطمه که خطه ی ایران هیچ است

مِهر زهراست به ما رنگ و بویی بخشیده

نام زهراست به ما آبرویی بخشیده

زیر پای تو می افتند سر اگر بنویسند

در هوای تو می افتند پَر اگر بنویسند

نسبت ام ابیهاست که شایسته ی توست

اشتباه است تور دختر اگر بنویسند

باز قرآن کریم است ندارد فرقی

جای هر سوره فقط کوثر اگر بنویسند 

قصد کردم پس از امروز هزاران دفعه

بنویسم زهرا ، مادر اگر بنویسند 

بی گمان یاد نخ چادر تو می افتیم

از مقامات تو در محشر اگر بنویسد

به مقام تو اضافه نشود نام تو را

یا نبی یا علی دیگر اگر بنویسند 

نه نبی ، بلکه نبوت  شده عزتمندت

نه علی ، بلکه ولایت شده گردنبندت

عرش را دیدم جای تو به یادم آمد

قرب انگشت  نمای تو بیادم آمد 

در عبودیت تو کُنه ربوبیت بود

باصفات تو خدای تو  به یادم آمد 

روحِ  روح القُدست بود که فرمود : اقرا

در حرا نیز صدای تو  به یادم آمد

خواستم روی نماز شب تو فکر کنم

ورم کهنه ی پای تو به یادم آمد 

قُوت دنیا و قنوت تو به هم مرطبتند

حرف "نون " بود و دعای تو به یادم آمد

غصه خوردم که به افطار چرا لب نزدی

لب خوشحال گدای تو به یادم آمد

گرد و خاک حرمی را که نداری بفرست

درد دارم که دوای تو به یادم آمد

قبر تو گُهر دنیاست و دنیا صدف است

جلوه ای از حرم گم شده ات در نجف است

قصدت این بود فقط یار علی باشی و بس

ظرف نُه سال گرفتار علی باشی بس 

از مقامات خودت دم نزدی تا که فقط

باعث گرمی بازار علی باشی و بس

بازوی تازه شکسته شده از یادت رفت

تا که هر لحظه نگهدار علی باشی و بس

خواستی میخ تو را بند کند تا شاید

مثل یک عکس به دیوار علی باشی و بس


جضرن زهرا(س)

تو خانه دار علی هستی و پری علی

تویی کمال عروج کبوتری علی

نشان دهنده ی بالایی تکامل توست

همین روایت با تو برابری علی

علی به همسری ات باید افتخار کند

و یا تو فخر بورزی به همسری علی

هزار سال دگر هم نمی بریم از یاد

حماسه ایی که تو دادی به دلبری علی

قسم به حرمت تو مثل تو نمی خواهیم

حکومتی که نباشد به رهبری علی


حضرت زهرا(س) - تغسيل

آهسته  می شوید یگانه همسرش را

با آب زمزم آیه های کوثرش را 

آهسته میشوید غریب شهر یثرب

پشت و پناه وتکیه گاه و یاورش را

تنها کنار نیمه های پیکر خود

می شوید امشب نیمه های دیگرش را 

آهسته می شوید مبادا خون بیاید

آن یادگاریهای دیوار و درش را

پی می برد آن دستهای مهربانش

بی گوشواره بودن نیلوفرش را 

می گوید اما باز مخفی می نماید

 با آستینی بغضهای حنجرش را

در خانه‌ی او پهلوی زهرا ورم کرد

حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را 

با گریه های دخترانه زینب آمد

بوسد کبودی های روی مادرش را

برشانه های آفتابی اش گرفته

مهتاب هجده ساله‌ی پیغمبرش را 

دور از نگاه آسمانها دفن میکرد

در سرزمینهای سؤالی همسرش را


مدح و مصيبت حضرت زهرا(س)

السلام ای ثمر عمر پیمبر زهرا

داده طاها لقبت حضرت مادر زهرا

کفو و همتای علی فاتح خیبر زهرا

به ائمه شده ای حجت اکبر زهرا

التماسیم و به الطاف شما محتاجیم

با همان دست ، دعا کن به خدا محتاجیم 

وقت آن است که از خاک تو زر جمع کنیم

چادرت را بتکانی و قمر جمع کنیم

باید از بین کلام تو نظر جمع کنیم 

باز هم خطبه بخوانی و گهر جمع کنیم

آن کسانی که به آئین خدا محتاجند

به بیانات تو در دین خدا محتاجند

بگو از راه خدایی که فراموش شده

بگو از راهنمایی که فراموش شده

از رسول دوسرایی که فراموش شده

بگو از حق ولایی که فراموش شده

پهلویت گر چه شکسته است ولی حرف بزن

باز هم فاطمه ! از حق علی حرف بزن

تو همان جمع فضائل، تو همان جمع صفات

تو همان جلو هی توحید  و همان جلو ی ذات

احتجاجات تو لبریز دلیل و آیات

راه بیراهه شود ! دم نزنی تو...! هیهات

بگو این فتنه ی با رایت اسلام از چیست ؟

بی تفاوت شدن امت اسلام از چیست ؟

با ولای تو نوشتند نجات ما را

با تو امروز نداریم غم فردا را

پس مگیر از لب ما خواهش "یا زهرا" را

انقلاب تو گرفته است همه دنیا را

امت واحده محتاج تو یاری توست

شور بیداری اسلام ز بیداری توست

از تو ما یاد گرفتیم که رحمت باشیم

اهل بنده شدن و اهل عبادت باشیم

در خوشی های زمان یاد قیامت باشیم

همه جا گوش به فرمان ولایت باشیم

چیست فرمان ولایت ؟ همه باهم بودن

همه در دایره ی فاطمه با هم بودن

ای به زخم رخ و پهلوی تو اکرام و سلام

ای که خون پسرت گشته قوام اسلام

فرصت گفتن از تو شده در این ایام

کربلا شرح غم توست به معنای تمام

از علی و غم او تو سخن آغاز نما

سفره ی درد غریبانه خود باز نما :

غم علی ، غصه علی ، ناله علی ، آه علی 

نور الله علی ، شمس علی ، ماه علی

اول و آخر معراج علی ، راه علی

پهلویم داد شهادت : ولی الله علی

خوش ترین درد علی ، خسته ترین مرد علی

به زمین خوردن من نیز صدا کرد علی

چند وقتیست سرم روی تنم می افتد

دست من نیست که گاهی بدنم می افتد

نقش لاله به روی پیرهنم می افتد

دست من کار کند ، مطئنم می افتد

من چگونه بپرم بال و پرم سوخته است

به خدا بیشتر از تو جگرم سوخته است

من ز تب کردن و بیمار شدن خسته شدم

بر سر خادمه سربار شدن خسته شدم

با تن سوخته تب دار شدن خسته شدم

من از این دست به دیوار شدن خسته شدم

شانه از دست من افتاد ، دل زینب سوخت

چشم من بر حسن افتاد ، دل زینب سوخت

آنقدر آب شدم من که تنی نیست که نیست

مثل تصویر شدم من، بدنی نیست که نیست

جز "حلالم کن علی جان " سخنی نیست که نیست

هر چه گشتم به خدا یک کفنی نیست که نیست

کاشکی زوتر این پیرهن آماده شود

بهر فردای حسینم کفن آماده شود


حضرت زهرا (س) زبانحال فرزندان

وقتی سرت را روی بالش می گذاری

آنقدر میترسم مبادا بر نداری 

تو آفتاب روشنی در خانه ی ما

تو آفتاب روشنی هر چند تاری 

فردا کنار سفره با هم می نشینیم

امروز را مادر اگر طاقت بیاری 

تو آنچنان فرقی نکردی غیر از این که

آیینه بودی شدی آیینه کاری 

آلاله می کاری و باران می رسانی

چه بستر پر لاله ای ؟ چه کشت و کاری 

آنقدر تمرین می کنی با دستهایت

تا شانه را یک مرتبه بالا بیاری 

بگذار گیسویم به حال خویش باشد

اصلاً بیا و فرض کن دختر نداری ... 


مدح و مصيبت حضرت زهرا(س)

دست خدا در خلقت زهرا چه ها کرد

سر تا به پا اعجاز را بر او عطا کرد 

تا این که گنج مخفی اش پنهان نمانَد

طرح جدیدی از خداوندی به پا کرد 

نوری سرشت و مدتی بعد از سرشتن

او را به نام حضرت زهرا صدا کرد 

وقتی برای بار اول، فاطمه گفت

آنجا حساب "فاطمیون" را جدا کرد 

او جای خود دارد، کنیز خانه ی او

با یک نگاهی خاک را مثل طلا کرد 

حوریه بود و دستهایش پینه می بست

از بس که در این خانه گندم آسیا کرد 

نان شبش در دست مسکین مدینه...

می رفت، یعنی روزه را با آب وا کرد 

امشب دخیل چادری پر وصله هستم

آن چادری که بی خدا را با خدا کرد 

این هم یکی از معجزات درب خانه است

در سینه چندین استخوان را جا به جا کرد


مدح و مصيبت حضرت زهرا(س)

نشسته ام بنويسم كه بال يعني تو

عروج كردن سمت كمال يعني تو

نشسته ام بنويسم تصورت، هيهات

فراتراز جريان خيال يعني تو

محبت تو همان آيينه است و مهرت آب

تو آب و آيينه پس زلال يعني تو

ز برگ هاي تو بوي رسول مي آيد

گل محمدي بي مثال يعني تو

مسير رد شدنت را كسي نگاه نكرد

جمال زير نقاب جلال يعني تو

تو نور و نورٌ علي نور و خالق النوري

تو از تصور خاكي نشين ما دوري

تو آن دعاي رسولي كه مستجاب شدي

براي خانه ي خورشيد آفتاب شدي

يگانه دختر احمد شدن مراد نبود

براي ام ابيهايي انتخاب شدي

تو مرتضي نشده اين همه صدا كردي

تو مصطفي نشده صاحب كتاب شدي

علي به پاي تو شد ذره ذره آب و سپس

تو هم به پاي علي ذره ذره آب شدي

تو عادلانه ترين فيضي و دوتا نه سال

نصيب روح نبي و ابو تراب شدي

تو آفتاب رسولي و آسمان علي

تو روح سينه ي پيغمبري و جان علي

شب سياه بگيرد تمام دنيا را

اگر ز خلق بگيرند نام زهرا را

هزار سال به جز آستانه ي كرمت

نبرده ايم در خانه اي تمنا را

ز روي عاطفه خوابت نمي برد شبها

اگر روا نكني حاجت گداهارا

قرار نيست به نان مدينه لب بزني

ز سفره ات نگرفتند رزق بالا را

براي آنكه مقام تورا نشان بدهند

نموده اند فراهم بساط فردا را

دل رسول خدا را اسير درد مكن

مگير از سخن خويش لفظ «بابا» را

بگو پدر که نبی را حیات میبخشی

ز درد و غصه دلش را نجات میبخشی

زمین بدون نگاهت تب بهار نداشت

شبیه کوه بلندی که آبشار نداشت

بعید نیست ببخشی همه قیامت را

نمیشود ز تو اینگونه انتظار نداشت

دعای پشت سر تو مراد مولا بود

وگرنه هیچ نیازی به ذوالفقار نداشت

بهشت،منزل توست اين همه طلب دارد

وگرنه هيچ كسي با بهشت كار نداشت

دوازده نخ وصله به چادرت ديدند

به ساده زيستيت عمر روزگار نداشت

همه جهيزيه ات بود چند ظرف گلين

تجملات براي تو اعتبار نداشت

شب عروسي خود ياد قبر افتادي

شكوه رخت نو ات را به سائلي دادي

بهشت هستي و عطر معطري داري

هميشه آب و هواي مطهري داري

به نيمي از نفست انبيا بزرگ شدند

تو از قديم دم ذره پروري داري

صحيفه ي تو تماما تنزل وحي است

از اين لحاظ تو قرآن ديگري داري

يتيم مكه بدهكار مهرباني توست

تو گردن پدرت حق مادري داري

يگانه علت غايي خلقتي زين رو

تو با تمامي خلقت برابري داري

ظهور ظاهرت انسان و باطنت حوراست

ولايتي كه تو داري ولايت كبراست

نبينم از نفست آه آه ميريزي

شبيه برگ گلي گاه گاه ميريزي

تو دست و سينه و پهلو مي آوري داري...

به پاي شير خدايت سپاه ميريزي

ميان اينهمه درگيري اي شكسته غرور

به دست بسته ي مولا نگاه ميريزي

چقدر فكر حسيني به فكر گودالي

چقدر اشك بر اين بي پناه ميريزي

صداي كشته ي گودال را بلند مكن

به گيسويي كه كف قتلگاه ميريزي


حضرت زهرا(س)-مدح

خادمت جبریل شد بال و پری پیدا کند

خاک پایت شد مَلَک تاج سری پیدا کند

مصطفی از اولش هم در پی دختر نبود

بلکه بابای تو شد تا مادری پیدا کند

آن همه معراج رفتن علتش یک سیب بود

با همان تثبیت شد پیغمبری پیدا کند

بعد تو پیغمبری هم جمع شد اصلاً چه کَس

می تواند در کنار تو سَری پیدا کند

در همین سجاده هم در مَسندِ، الله باش

فاطمه، باید خدا هم مظهری پیدا کند

مرتضی با آن مقامش تازه گردنبند توست

تا که هم تو هم خودش یک زیوری پیدا کند

بیشتر دنبال کسب فیض از قرب تو بود

نه که با وصلت بخواهد همسری پیدا کند

هر که از باب العطایت وارد جنت نشد

از محالات است باب دیگری پیدا کند

بی گمان محشر خودش اهل شفاعت می شود

هر که از تو رشته های معجری پیدا کند

از مباهات خدا پیداست که امکان نداشت

از نماز تو نماز بهتری پیدا کند

تو دعا کن تا بیاید مهدی ات با ذوالفقار

قبر پنهان گل نیلوفری پیدا کند


حضرت زهرا(س)

مصحفی اعجاز دارد که کلامش فاطمه است

آن نمازی قرب دارد که قیامش فاطمه است

آن که من هستم فقیر ابن الفقیر خانه اش

آن که من هستم غلام ابن الغامش، ...فاطمه است

دست بوس فاطمه بودن کمال مصطفاست

در مقامات نبی این بس مقامش فاطمه است

حکم زهرا بر تمام انبیا هم واجب است

شرع ما پیغمبری دارد که نامش فاطمه است

حج زهرا ظاهراً بیت الحرامش مرتضاست

حج مولا باطناً بیت الحرامش فاطمه است

فاطمه امر خداوند است و مأمورش علی ست

پس امام اول عالم امامش فاطمه است

مصطفی؟ یا مرتضی؟ یا فاطمه؟ یا هر سه تا؟

مانده ام از این سه تا اصلاً کدامش فاطمه است

رشته های چادرش بازار گرمی خداست

صبح محشر هم دلیل ازدحامش فاطمه است

عقل ها راهی ندارند و زبان ها الکنند

در مقام اهل بیتی که تمامش فاطمه است


حضرت زهرا(س)

بستر شهادت-از زبان امیرالمؤمنین(ع)

بسترت را جمع کن از خانه، بیماری بس است

زیر چشمت گود افتاده است، پس زاری بس است

از همان روزی که تو تب کرده ای تب کرده ام

خوب شو خوبم کنی، سه ماه بیماری بس است

تو به فکر گریه ای من هم به فکر گریه ام

این تبسم کردن از روی ناچاری بس است

لاله، لاله، لاله، لاله، لاله، لاله، ...تا به کی ؟

جای خالی در لباست نیست گل کاری بس است

من مرتب می کنم این خانه ات را تو فقط

لحظه ای هم دست از دیوار برداری بس است

ای شکسته بال پس کی استراحت می کنی

هر زمان که پا شدم دیدم تو بیداری، بس است

این طرفداریِ از من کار دستت داده است

بعد از این کاری مکن دیگر طرفداری بس است

وقت کردی یک کفن هم بعد پیرهن بباف

زندگی کردن برای من بس است، آری بس است

باشد امشب می روم پیش خدا رو می زنم

بسترت را جمع کن از خانه بیماری بس است


شاعر : علي اكبر لطيفيان