مناجات فاطمیه

ذکر دل بی قرار ما یا زهراست

در هر نفس اعتبار ما یا زهراست

هر فرقه برای خود شعاری دارند

در هر دو جهان شعار ما یا زهراست


***

یابن الحسن آفتابمان در ابر است

برگرد، که قلب عاشقان بی صبر است

بشمار قبور شهدا را به بقیع

گو مرقد فاطمه کدامین قبر است

***

شب گذشت از نیمه ای دل همدم و مونس کجاست؟

شمع می پرسد ز پروانه گل نرجس کجاست؟

بر عزای مادرت یابن الحسن خود هم بیا

تا نگویند این جماعت بانی مجلس کجاست؟

 شاعر : ولی ا... کلامی زنجانی


حضرت زهرا(س)-شهادت


بی تو در چشم من ای چشمِ مرا بینایی

آسمان زشت شده با همۀ زیبایی

تویی و گلشن سر سبز بهشت و پدرت

منم و خانۀ آتش زده و تنهایی

از نماز شب و آوای دعای زینب

حجره ات گشته پر از زمزۀ زهرایی

با که این قصّه بگویم که پس از مرگ رسول

من شدم خانه نشین و تو شدی صحرایی

ایستادی در خانه ز پی یاری من

دیدم آنجا نبود دست تو را یارایی

زدن فاطمه در خانه به نزد دو پسر

وای از این همه بی باکی و بی پروایی

جگرم خون شده یا رب چه تناسب دارد

سیلی دیو و رخ انسیة الحورایی

ای جوانمرگ علی کوه ستم با تو چه کرد

که دو تا سرو قدت گشت بدان یکتایی

کاش آن روز که بر بازوی تو ضربه زدند

می گرفتند ز چشمان علی بینایی

تا دم مرگ عزادار توام یا زهرا

ای عزدار تو هر شیعۀ عاشورایی

چشم «میثم» همه جا در غم زهرا گردید

نیست در حشر به جز اشک ورا دارایی

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار(میثم)


حضرت زهرا(س)-شهادت


ای مادری که طعم آتش را چشیدی

ای مادری که محسن خود را ندیدی

من زینبم پاسخ بده با این همه زخم

از خانه تا مسجد چگونه می دویدی

شرمنده شد حتی غلاف از بازوی تو

وقتی کمربند علی را می کشیدی

وقتی پدر را سوی مسجد می کشاندند

خود را کشاندی بر زمین اما رسیدی

می خواستی نفرین کنی اما نکردی

وقتی که بالای سر او تیغ دیدی

دور علی پروانه سان می گشتی اما

شکوه نکردی هر قدر طعنه شنیدی

او از نگاه تو خجالت می کشید و

تو از نگاه او خجالت می کشیدی

تو آن قدر فکر امامت بوده ای که

آتش گرفتن را به جان خود خریدی

شاعر : مهدی نظری


حضرت زهرا(س)امام زمان(عج)-مناجات فاطمیه


بر مشامم می رسد بوی عزای فاطمه

می شوم آماده ی گریه برای فاطمه

هاتفی از آسمان ها می دهد امشب ندا

فاطمیّه آمده، ماه عزای فاطمه

فاطمیّه آمده ای فاطمیّون غیور

خانه ی دل را کنید امشب سرای فاطمه

در عزایش بر تنم دارم لباس نوکری

این لباس مشکی ام باشد عطای فاطمه

من کجا و گریه در بزم عزای او کجا؟

اشک چشمانم بُوَد لطف خدای فاطمه

بر جراحات عمیق فاطمه مرهم نهد

هر کسی گرید میان روضه های فاطمه

هر کسی بر بام خانه پرچم زهرا زند

می شود ایمن ز غم تحت لوای فاطمه

مِهر زهرا را خدا با طینتم کرده عجین

افتخارم این بُوَد هستم گدای فاطمه

در قنوت هر نمازم بر لبم دارم دعا

بارلاها جان من گردد فدای فاطمه

یاری زهرا نمودن با زبان است و عمل

ای که هستی در پی کسب رضای فاطمه

می رسد آوای یا مهدی هنوز از پشت در

ذکر تعجیل فرج باشد دعای فاطمه

کی می آیی تا بگیری انتقام مادرت؟

مهدی زهرا بیا، ای دلربای فاطمه

شاعر : محمد فردوسی


حضرت زهرا(س)

زبان حال با امیرالمؤمنین(ع)


امروز كه جز عشق تو پندار ندارم

جز جان به قدوم تو سزاوار ندارم

اى دلبر من غیر تو دلدار ندارم

با غیر تو اى شیر خدا كار ندارم

من فاطمه‏ام واهمه از نار ندارم

امروز به سر چون كه تو دستار ندارى

با حكم نبى فرصت گفتار ندارى

لیكن تو مپندار كه یك یار ندارى

یا این كه غریب استى و دلدار نداری

من فاطمه‏ام مانع گفتار ندارم

فریاد كه بردند ز من بوالحسنم را

گم كرده‏ام امروز خدایا وطنم را

پامال نمودند الهى چمنم را

وا مى‏كنم امروز به نفرین دهنم را

در راه تو از نعره زدن عار ندارم

خون در دلم از داغ تو اندوخته بهتر

در محفل من شمع تو افروخته بهتر

آن سینه كه شد محرم تو دوخته بهتر

مویى كه به كارم نخورد سوخته بهتر

من حوصله ی این همه آزار ندارم

چون پاى تو آید به میان مادّه  شیرم

گر دست دهد در وسط كوچه بمیرم

عالم همه فهمید به عشق تو اسیرم

با نام تو در نار بگویم كه مجیرم

من خود شررم واهمه از نار ندارم

جان مى‏دهم امروز كه دلدار بماند

بر صفحۀ جان نقش تو اى یار بماند

زهراى تو بین در و دیوار بماند

قدرى ز لباسم نوك مسمار بماند

من وحشتى از لطمه ی مسمار ندارم

تبدار شده در تب و تاب تو تن من

بیمار شده از غم عشقت بدن من

بشنو تو در این لحظه على جان سخن من

این گونه مبین سرخ شده پیرهن من

واللَّه كه من جامه ی گل‏دار ندارم

اكنون كه عدو دست یداللهى تو بست

این گونه مپندار كه زهراى تو بنشست

بر معجر خود گر بنهد فاطمه‏ات دست

از جاى در آرد به خدا هر چه ستون است

صد حیف كه من رخصت پیكار ندارم

رفتند بنى هاشم و درد است به سینه

تكذیب شده فاطمه از فرقه ی كینه

حیدر شده محزون چو من زار و حزینه

امّید مدد در همه ی شهر مدینه

جز حمزه و جز جعفر طیار ندارم

شاعر : محمد سهرابی


حضرت زهرا(س)

شهادت-از زبان امیرالمؤمنین(ع)

تا همین چند شب پیش که پیغمبر بود

محور آل کسا فاطمۀ اطهر بود

رفت پیغمبر و پاشید ز هم آل عبا

نه همین غصّه، غم آخریِ کوثر بود

می درخشید رخ فاطمه ام روزی چند

نور زهرا نفسِ زندگی حیدر بود

دستِ من، بند به غسل و کفن احمد شد

ناگهان قتلگه فاطمه پشت در بود

در کمین آمد و صیاد طنابم افکند

آتش و دود در اطراف حرم یکسر بود

ریسمان بسته مرا بُرد که دیدم بانو

چادرش خاکی و خونی ست ولی بر سر بود

چه کنم امر نبی بود که من صبر کنم

طاقتم رفت ولی طاعت من برتر بود

دست من بسته ولی دست حریفانم باز

روی این آتش نمرود چه خاکستر بود

منبر و مسجد و محراب کمی فاصله داشت

از اُحُد دورتر انگار همین منبر بود

کفر می خواست که من بیعتِ ابلیس کنم

صیحۀ فاطمه ام مانع آن کافَر بود

خطبه غرّاتر از آن ست که وصفش بتوان

چشم ها شاهد پیغمبریِ دیگر بود

دین بقا یافت از این خطبۀ زهرا ور نه

اولین فتنه همان توطئۀ آخر بود

فاطمیون ره زهرای مرا پیمایند

غیر او کی اثر از حیدر و پیغمبر بود

صاحب فاطمیه مادر عاشوراهاست

کربلا هم شجر طیّبۀ کوثر بود

چون کند منتقم فاطمه از کعبه قیام

گوید آزاده ترین زن به خدا کوثر بود 

 شاعر : محمود ژولیده


حضرت زهرا(س)

زهرا! گمان کنم که زمان سفر شده

خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده

داری برای مرگ خودت می کنی دعا

امّا غروب عمر علی جلوه گر شده

در زیر بار غم، بدنت آب رفته است

حالت شبیه حال دل محتضر شده

در خانه هم برای علی رو گرفته ای!

این صورت کبود تو هم دردسر شده

حرفی بزن و گر نه که دق می کند حسن

حرفی بزن ببین حسنم، جان به سر شده

.......

خیلی دلت برای حسین شور می زند

«جانم حسین» های تو غرق شرر شده

.......

در پشت در چه بر سرت آمد که این دو ماه

دارو دگر به زخم تنت بی اثر شده؟!

فهمیده ام که دست به پهلو گرفته ای

هر چه که پیش آمده از «میخ در» شده

کمتر نفس بکش به خدا می کُشی مرا

خونابه های پهلوی تو بیشتر شده

شاعر : محمد فردوسی


حضرت زهرا(س)

شهادت-اذان بلال


بخوان بلال! که «یاس کبود» دل تنگ است

اذان بگو! که اذان تو، آسمان رنگ است

اذان بگو! که پس از رحلت رسول خدا

مصاحب دل من، ناله ی شباهنگ است

اذان بگو! به صدای بلند و جار بزن

که پشت پرده ی ایمان فریب و نیرنگ است

اذان بگو! که بدانند بعد پیغمبر

نصیب آینه ها ی خدانما سنگ است

نه من، غبار یتیمی نشسته بر رویم

جمال آینه هایم، مکدّر از زنگ است

بگو که «اشهد ان علی- ولی الله»

بگو که لحن مناجات من، غماهنگ است

تو از سیاه دلی های خلق شکوه مکن

«به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است»

مرا ز گریه چرا منع می کنند، بپرس

که این چه رسم مسلمانی؟ این چه فرهنگ است؟

بگو که فاطمه این یک دو روزه مهمان است

سفر به خیر بگویند وقت ما تنگ است

بگو که فاطمه در حشر اگر که ناز کند

«کمیت جمله شفاعت کنندگان لنگ است»

نماز شام غریبان شد و غروب و شفق

بخوان بلال! که ماه مدینه دل تنگ است

شاعر : محمد جواد غفورزاده (شفق)


حضرت زهرا(س)-مدح

در سماوات صحبت زهراست

 حرف ها از نجابت زهراست

عرشْ تسبیح عشق در دستش

 سخت مشغول مدحت زهراست

"هل اتی" با تمام آیاتش

 سفره ای از کرامت زهراست

کلمات معطّرش از نور

 عرشْ محو فصاحت زهراست

ما ز نهج البلاغه می فهمیم

 که علی با بلاغت زهراست

آبْ مِهر محبتِ او شد

 عرش یک تکّه خلعت زهراست

طعم لبخندهای پیغمبر

 همه اش با ملاحت زهراست

ماه با آن جمال و زیبایی

 محو رخسار و طلعت زهراست

ماه دور مدینه می چرخد

 متوسل به حضرت زهراست

جبرئیلی نهان شده در او

 شرق تا غرب هیبت زهراست

خلق عالم به خلقت احمد

 خلقت او به خلقت زهراست

وَ پیمبر که اشرف الناس است

 عاشق یک زیارت زهراست

او به دنبال ماه کامل بود

 کار هر روزه رؤیت زهراست

زور بازوی حیدر از او بود

 ذوالفقارش عنایت زهراست

ضربه های علی چو گل می کرد

 همه اش از محبت زهراست

کوچه های مدینه می دیدند

 که علی در حمایت زهراست

وَ علی با تمام اعجازش

 متحیّر ز غیرت زهراست

فاطمه شد سپر برای علی

 وَ شهادت اطاعت زهراست

در حقیقت امامت مولا

 متبرّک به بیعت زهراست

شیعه در اعتکاف او بوده ست

 شیعه در ظلّ ساحت زهراست

شاعر : علی کفشگر


حضرت زهرا(س)-شهادت


چشم فلک چون ابر نیسان گریه می کرد

روزی که زهرا در بیابان گریه می کرد

دیوار و در آغشتۀ خون بود و می سوخت

جبریل بر لب ذکر قرآن گریه می کرد

پژمرد گلزار بتول از باد بیداد

بر زردی گل ها گلستان گریه می کرد

از من مپرس احوال او از میخ در پرس

در پشت در زهرا پریشان گریه می کرد

تا آمد از صدیقه فریاد «خُذینی»

فضه دوید و سینه سوزان گریه می کرد

بعد از پدر آشفته شد احوال زهرا

یار علی در بیت الاحزان گریه می کرد

غوغای محشر بود گویی در مدینه

آن شب که مولا زار و نالان گریه می کرد

بر پیکر مجروح، اسماء آب می ریخت

غسال در شام غریبان گریه می کرد

حال حسین، محزون چو احوال حسن بود

کلثوم با زینب هراسان گریه می کرد

در پشت پرده عده ای معدود ز انصار

مقداد نالان بود و سلمان گریه می کرد

می ریخت بوذر اشک با عمارِ یاسر

عالم به حال شاه مردان گریه می کرد 

شاعر : ولی ا... کلامی زنجانی


شعر آذری حضرت زهرا(س)

گل  حیدر  فقط  زهرادی  زهرا

مه   انور   فقط   زهرادی   زهرا

دینن بیگانه جمع ایتسون بساطین

بیزه   یاور   فقط    زهرادی   زهرا

***

امیرالمومنینه   جاندی   زهرا

اورکلر ملکینه سلطاندی زهرا

یاپوشسان پرچمیندن دستماز آل

یوز اون دورت سوره ی قرآندی زهرا

***

ملکوت اهلینه همدمدی  زهرا

نگین حلقه ی خاتم دی زهرا

ملکلر سایه سینده پر ویروللار

دلیل   خلقت  عالمدی   زهرا

***

خانم زهرا   گل    دلخواهیمیزدی

عزاسی    عزتیلن   جاهیمیزدی

اوزی    مادردی   کل   شیعیانه

جهاندا اوغلی مهدی شاهیمیزدی

***

عدالت خصلتین مولادن اورگش

محبت سیرتین طاهادن اورگش

دینن   شیعه   دلیجه   بدحجابه

حیانی   حضرت زهرادن   اورگش

***

اشیت خیر النسانین زینبیندن

ملکلر درس آلوب چادر شبیندن

بیله شاگرد ممتازه ماشالله

چیخوب علامه زهرا مکتبیندن

***

همان زینب هوادار حسیندی

بلا دشتینده غمخوار حسیندی

اسوردی   قورخودان    آل امیه

ابوالفضل تک علمدار حسیندی

***

همان زینب حسین تک حق دیندی

یزیدین    قصرینی     ویران ادندی

ایله بیل خطبه سی تیغ علیدور

آتاسی شیر اوزوده شیر زندی

***

همان زینبدی که زهرا نشاندی

شرف و آبرو    دینه     قازاندی

مقام     زینبه   ایتسم  اشاره

سه ساله فاطمه سی قهرماندی

شاعر :بهلول حبیبی


حضرت زهرا(س)

مدح و شهادت

شعر در وصف تو گفتند و قلم تاب نداشت

 آن چنانی که دگر حضرت غم تاب نداشت

آن چنان بود که تا نام تو آمد به میان

 عرش لرزید که چون خَیرِ اُمَم تاب نداشت

 عصر روز دهم و هودجی از آمدنت

 یادتان هست که آن میر علم تاب نداشت

 مشک ها خالی و ... (ای وای ببخشید مرا)

 طفل شش ماهه و عطشان حرم تاب نداشت

 عرش لرزیده و شد غلغله آن سان که مپرس

 جبرئیل آمده لرزان و هراسان که مپرس

 شرح آن ناله ی جان سوز نشاید گفتن

 بارها گفته شد آن گونه و باید گفتن:

فاطمه ای غزل ناب ز دیوان علی

 بهترین سیبِ زنخدانِ گلستانِ علی

 منتشر کرده تو را ساقی کوثر در خود

 مثل یک آینه گردیده مکرر در خود

 مثل یک آینه، یک آینه ی نورانی

 بارها دیده و خندیده پیمبر در خود

 آه ای همسفر شاه ولایت زهرا

 اولین کشته ی در راه ولایت زهرا

 به نخِ چادر خاکیّ تو عالم بند است

 کائنات از رخ نیلی شما شرمنده ست

کوچه در کوچه مدینه ست و علی همراهت

 طاقتی در بدنش نیست ولی همراهت

 یادآن روز که شمشیر دو دَم در دستش

 عَلَمِ خندق و بدر و درِ خیبر دستش

 تیغ بر گردن عَمر و سر مَرحَب می زد

 آسمان خنده کنان باد به غبغب می زد

 پهلوانی که علی بود و خدایش همراه

 شرحِ لا حَولَ وَلا قُوَّةَ الا بالله

 شرح درد علی از ماه مُحاقش پیداست

 ناله هایی که ز منشورِ عراقش پیداست

 کوچه در کوچه مدینه ست و سکوتی لبریز

 کوچه در کوچه خدایا برهوتی لبریز

 همه دیدند که جبریل پر و بالش سوخت

 جمله آیات خدا یکسره دنبالش سوخت

 مثنوی طاقت این قصّه ندارد بانو!

 شعر در وصف تو خواهد که ببارد بانو!

 « یک نفر مانده » که آهنگ نمازش آید

 یک نفر مانده که از سوی حجازش آید

شاعر : علی کفشگر


حضرت زهرا(س)

چندی ست که زندگی برایت زهر، است

چشمان تو با خوشی و خنده قهر است

آن روز کسی به یاری تو نشتافت

خونت به خدا به گردن این شهر است

**

جز با غم و درد و بی کسی خو نگرفت

در نزد علی دست به پهلو نگرفت

در بستر غم سه ماه جان کند اما

جز مرگ کسی سراغی از او نگرفت

**

چشمت به ‌خر‌و‌ش ‌ا‌هل ‌درد‌ی ‌ست ‌که ‌نیست

دستت به امید هم نبردی ست که نیست

این شهر شده دیار اشباه رجال

این راه در انتظار مردی ست که نیست

**

قلب تو از اين زمانه ديگر سیر است

آوازه‌ي گريه هات ‌عالمگیر است

می خواند خطابه اشک هایت هر روز

در سنگ اگر چه ناله بی تٔاثیر است

**

بردند، تب و تاب و امان را بردند

بردند ز چشم تو توان را بردند

جنات فدک که جای خود، این مر‌د‌م

حتی ز ‌سر ‌تو سايه بان را بردند

**

از غربت بی کران خود می سوزد

باناله در این آمد و شد می سوزد

از شعله‌ي آه سينه‌ي ‌سوخته اش

هر روز مدینه تا اُحد می سوزد 

شاعر :یوسف رحیمی


حضرت زهرا(س)

آفریدند تو را مادر عالم باشی

آفریدند تو را تا که مقدّم باشی 

آفریدند تو را پیش تر از هر چه که هست

تا که محبوبه ی حق باشی و اعظم باشی 

آفریدند تو را نور دهی چون خورشید

مایه ی روشنی عالم و آدم باشی 

آفریدند تو را پاک تر از حور و ملک

که تو پاکیزه تر از حضرت مریم باشی 

اسوه ی ناله و اشک و غم و دردی زهرا

که تو مظلومه ترین مادر عالم باشی 

یثرب از گریه ی تو یک شب آرام ندید

لحظه ای بود مگر فاطمه بی غم باشی 

به کبودی تو سوگند محبّان توایم

تو دعاگوی اهالی محرم باشی

 

شاعر :رضا رسول زاده