مدح و مصیبت حضرت زهرا(س)
آسمان بر پای سلمان تو اختر ریخته

آبرو هم آب رو بر خاک قنبر ریخته

حضرت عیسی مسیح از آسمان چارمین

روح، جای گل به دامان ابوذر ریخته

کعبه ی جان استی و در خانه ی خشت و گلت

جای فرش از عرش جبریل امین پر ریخته

با تماشای جمالت گوهر روحی فداک

از تبسم های شیرین پیمبر ریخته

نام تو انسیة الحورا و دور خانه ات

صد فلک حوریه مانند کبوتر ریخته

سایه ات از قامتت افتاده در باغ بهشت

دورآن بر سجده یک جنت صنوبر ریخته

از تبسم هات، روح تازه دادی بر پدر

با کلامت اشک شوق از چشم حیدر ریخته

فضه ات از بس شریف و طیب است و طاهر است

جای گل در دامنش روح مطهرریخته

هر کجا نام گدای آستانت آمده

شهر یاران سراسر تاج از سر ریخته

در مسیر دشمنانت تا جهنم نار قهر

از نگاه دوستانت فیض کوثر ریخته

بسکه اوصاف تو را تکرار کرده روز و شب

از لب ختم رسل قند مکرر ریخته

در زمین حشر میبینم نباشد جای پا

بسکه از دستت برات عفو داور ریخته

فاتح خیبر به بازوی تو دارد احتیاج

گویی از انگشت هایت فتح خیبر ریخته

گرچه تنهایی میان دشمنان در حفظ دوست

روی خاک پات صد افلاک لشکر ریخته

در حیات خانه ی خشت و گلت بال ملک

در تنورت نور از مهر منور ریخته

بسکه احسان میکنی از شرم احساست عرق

از جبین بر صورت خصم ستمگر ر یخته

خواست نام فضه گردد در کنیزانت علم

ورنه در بیت تو صد حورا و حاجر ریخته

با تکلم های شیرین تو در دوران حمل

در لبخند از تبسم های مادر ریخته

تو عزادار پدر بودی چرا در خانه ات

بار هیزم جای گل خصم ستمگر ریخته

آه تو بر خواسته از آتش خصم خدا

اشک تو خونیست کز شمشیر حیدر ریخته

بعد محسن طرح قتل کل اولاد تورا

قاتل بیداد گر تا صبح محشر ریخته

دسته بیداد سقیفه خون ابناء تو را

تا قیامت از دم شمشیر وخنجر ریخته

ظلم پشت ظلم،فتنه روی فتنه ،دم به دم

طرح دیگر ،طرح دیگر،طرح دیگر ریخته

خون اصغر در وجود محسن شش ماهه بود

خون محسن از گلوی خشک اصغر ریخته

از همان ساعت که مادر گوش تو آذرده شد

خون به دشت کربلا از گوش دختر ریخته

گرچه عمری چشم میثم بوده گریان در غمت

اشک او روز ازل در عالم زر ریخته

  شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار(ميثم)



حضرت زهرا(س)-مدح

خادمت جبریل شد بال و پری پیدا کند

خاک پایت شد مَلَک تاج سری پیدا کند

مصطفی از اولش هم در پی دختر نبود

بلکه بابای تو شد تا مادری پیدا کند

آن همه معراج رفتن علتش یک سیب بود

با همان تثبیت شد پیغمبری پیدا کند

بعد تو پیغمبری هم جمع شد اصلاً چه کَس

می تواند در کنار تو سَری پیدا کند

در همین سجاده هم در مَسندِ، الله باش

فاطمه، باید خدا هم مظهری پیدا کند

مرتضی با آن مقامش تازه گردنبند توست

تا که هم تو هم خودش یک زیوری پیدا کند

بیشتر دنبال کسب فیض از قرب تو بود

نه که با وصلت بخواهد همسری پیدا کند

هر که از باب العطایت وارد جنت نشد

از محالات است باب دیگری پیدا کند

بی گمان محشر خودش اهل شفاعت می شود

هر که از تو رشته های معجری پیدا کند

از مباهات خدا پیداست که امکان نداشت

از نماز تو نماز بهتری پیدا کند

تو دعا کن تا بیاید مهدی ات با ذوالفقار

قبر پنهان گل نیلوفری پیدا کند

شاعر : علي اكبر لطيفيان


مصيبت حضرت زهرا(س)

ای گل هجده بهار مرتضی

ای دلیل حال زار مرتضی

ای همین چند روزه مهمان علی

کوثر خونین قرآن علی

خیز و یک لحظه کنار من نشین

مرتضی را در کنار خود ببین

کن خموش از گریه زینب دخترت

چشمش افتاده به خون بسترت

آینه برگو ترک خوردی چرا

نام من بردی کتک خوردی چرا

برگ گل گلچین گلابت را فشاند

پشت در از تو دگر چیزی نماند

ناله ات را حوریان در استماع

تا دم مرگت زمن کردی دفاع

مهر تو دین را اصول و قاعده است

هر چه می گویم مرو بی فائده است

می شود هر روز درد تو شدید

کرده ام از ماندنت قطع امید

ای دل و جان علی در قبض تو

از چه دیگر ایستاده نبض تو

بعد تو ای باوفایم فاطمه

مردۀ زنده نمایم فاطمه

شاعر : مجيد احدزاده



حضرت زهرا(س)

بستر شهادت

با چشم های بی نوایش گریه می کرد

مسمار هم حتّی برایش گریه می کرد

هر چند بُغضش آسمان را سخت آزرد

گویا زمین بر گریه هایش گریه می کرد

خاموش ماند و رو گرفت و لب فرو بست

با ناله های بی صدایش گریه می کرد

دیروز در وقت نماز صبح دیدم

سرگرم صحبت با خدایش گریه می کرد

دیدم که جارو زد به خانه با مشقّت

دیدم که مادر لا به لایش گریه می کرد

می گفت از پهلو و زخمِ بسـتر و درد

«عجّل وفاتی» شد دعایش... گریه می کرد

چون شمعِ نیمه سوخته سو سو زنان شد

دیدم که حیدر پیش پایش گریه می کرد

«ای کاش ها» در سینه اش آتش گرفتند

«ای کاش» هم بر های هایش گریه می کرد

می دوخت بر روی حسینش چشم ها را

با یاد دشـت کربلایش گریه می کرد

می ماند مات سرخی لب های طفلش

همراه با تشت طلایش گریه می کرد

می دید زیر سمّ اسبان مصحفی را

با آیه های جا به جایش گریه می کرد

و الشّمر جالس...! آه! زهرا ناگهان دید

شمشیر دشمن در قفایش گریه می کرد

یک نیزه سمت آسمان خورشید می برد

انگار نیزه بین نایش گریه می کرد

وقتی که می دید آسمان خشکی گرفته

با چشم های بینوایش گریه می کرد

شاعر : مجيد لشگري


حضرت زهرا(س)

از اشک های چشم تو زمزم درست شد

از ناله های نیمه شبت غم درست شد

با یاری ملائکه در هیئت خدا

از چادر سیاه تو پرچم درست شد

اوّل تو آفریده شدی، شک نمی کنم

ز آن پیشتر که طرح دو عالم درست شد

وقتی به شکل انسیه ی کاملی شدی

از باقیِ گلت گل ما هم درست شد

ما را طلایه دار غم تو نوشته اند

از آن زمان که غصّه و ماتم درست شد

ما نوکر حسین غریب شما شدیم

از فاطمیه ای که محرّم درست شد

شاعر : رضا رسول زاده


حضرت زهرا(س)

مصحفی اعجاز دارد که کلامش فاطمه است

آن نمازی قرب دارد که قیامش فاطمه است

آن که من هستم فقیر ابن الفقیر خانه اش

آن که من هستم غلام ابن الغامش، ...فاطمه است

دست بوس فاطمه بودن کمال مصطفاست

در مقامات نبی این بس مقامش فاطمه است

حکم زهرا بر تمام انبیا هم واجب است

شرع ما پیغمبری دارد که نامش فاطمه است

حج زهرا ظاهراً بیت الحرامش مرتضاست

حج مولا باطناً بیت الحرامش فاطمه است

فاطمه امر خداوند است و مأمورش علی ست

پس امام اول عالم امامش فاطمه است

مصطفی؟ یا مرتضی؟ یا فاطمه؟ یا هر سه تا؟

مانده ام از این سه تا اصلاً کدامش فاطمه است

رشته های چادرش بازار گرمی خداست

صبح محشر هم دلیل ازدحامش فاطمه است

عقل ها راهی ندارند و زبان ها الکنند

در مقام اهل بیتی که تمامش فاطمه است

شاعر : علي اكبر لطيفيان


حضرت زهرا(س)

شهادت

در حقیقت، با حقیقت دشمنت بیگانه بود

گفت قتل تو بود افسانه، کاش افسانه بود

آدمی هرگز نیازارد رخ حوریّه را

آن که سیلی زد تو را، هم دیو هم دیوانه بود

مرغ اگر در لانه باشد لانه سوزاندن خطاست

بیت آل الله آیا کمتر از یک لانه بود

فاطمه سینه سپر کرد از پی حفظ علی

آن که بر زهرا سپر شد محسن دُردانه بود

ای جنایت کار! بیت وحی را آتش زدی

نامسلمان مهبط قرآن مگر بت خانه بود

دست مولا بسته بود و همسرش را می زدند

آن که بر او سوخت سر تا پا در کاشانه بود

گر چه خود مانند شمعی آب می شد دم به دم

تا به تن جان داشت بر گِرد علی پروانه بود

نخلِ خم گردیده سرو قامت رعنای او

لاله ی نیلوفری رخسار آن ریحانه بود

«میثم» این اجر رسالت بود یا مزد علی؟

یا سفارش های پیغمبر همه افسانه بود

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار(ميثم)


حضرت زهرا(س)

بعد از شهادت

گر فلک را ز غم خویشتن آگاه کنم

آسمان را چو شب تار پر از آه کنم

تا که از اشک غمم آب بنوشند رواست

نخل ها را ز غم و درد خود آگاه کنم

من غریب وطنم نیست کسی هم نفسم

«به چه امید برون من سر از این چاه کنم»

ای گل پرپر من رفتی و از ماتم تو

ناله با مرغ شباهنگ سحرگاه کنم

ترسم از شرم کشد، پردۀ نیلی به رخش

صحبتی گر که ز رخسار تو با ماه کنم

قدسیان را ز غمت اشک فشان می بینم

هر زمانی که به شب سیر الی الله کنم

یک شب از هجر تو عمری گذرد بهر علی

گر که دل را ز فراق تو پر از آه کنم

همره اشک «وفائی» ز دل من می گفت

زمزمی دارم و این زمزمه کوتاه کنم

شاعر : سيد هاشم وفايي


حضرت زهرا(س)

بستر شهادت-از زبان امیرالمؤمنین(ع)

بسترت را جمع کن از خانه، بیماری بس است

زیر چشمت گود افتاده است، پس زاری بس است

از همان روزی که تو تب کرده ای تب کرده ام

خوب شو خوبم کنی، سه ماه بیماری بس است

تو به فکر گریه ای من هم به فکر گریه ام

این تبسم کردن از روی ناچاری بس است

لاله، لاله، لاله، لاله، لاله، لاله، ...تا به کی ؟

جای خالی در لباست نیست گل کاری بس است

من مرتب می کنم این خانه ات را تو فقط

لحظه ای هم دست از دیوار برداری بس است

ای شکسته بال پس کی استراحت می کنی

هر زمان که پا شدم دیدم تو بیداری، بس است

این طرفداریِ از من کار دستت داده است

بعد از این کاری مکن دیگر طرفداری بس است

وقت کردی یک کفن هم بعد پیرهن بباف

زندگی کردن برای من بس است، آری بس است

باشد امشب می روم پیش خدا رو می زنم

بسترت را جمع کن از خانه بیماری بس است

شاعر : علي اكبر لطيفيان


حضرت زهرا(س)

ای ملائک همه مشتاق پرستاری تو

دل ما لک زده بر گریۀ بیماری تو

کردی از یار دفاع و نشدی خسته، ولی

یار دلتنگ شد از خاطرۀ یاری تو

ماندی ای فاطمه بین در و دیوار آن روز

زار شد کار عوالم ز مددکاری تو

یک طرف خصم مهاجم، طرف دیگر تو

آفرین باد به ایثار و طرفداری تو

زخم در سینه به دیدار پیمبر رفتی

سوخت قلب علی از هجرت اجباری تو

شاعر : ولي ا... كلامي زنجاني


حضرت زهرا(س)

شهادت-هجوم به بیت ولایت

شد حرمت بیت خدا شکسته

خاکم به سر، این در چرا شکسته

آل کسا در این سرا چو جمعند

شد حرمت آل کسا شکسته

مرآت حق نماست قلب آنان

سنگ جفا، آئینه ها شکسته

این در چو قبله گاه جبرئیل است

باب حریم کبریا شکسته

این جا ملک اذن ورود گیرد

از چیست باب این سرا شکسته؟

چون خانه ی مولود کعبه این جاست

شد حرمت بیت خدا شکسته

این خانه بیت رحمت الهی ست

دشمن چرا این باب را شکسته

ما بین این دیوار و در خدایا

آئینۀ احمد نما شکسته

زهرا بُوَد چون بضعه ی پیمبر

زین ضربه صدر مصطفی شکسته

از کشتن شش ماهه محسن او

قلب علیّ مرتضی شکسته

بر سینه دست غم چگونه کوبد؟

چون سینه ی صاحب عزا شکسته

شاعر : حبيب ا... چايچيان (حسان)


حضرت زهرا(س)

بعد از شهادت

تا تیر غمت قلب مرا کرده نشانه

 آتش کشد از هر نفسم بی تو زبانه

 بردار سر از خاک غم ای ماه یگانه

 اطفال تو بیدار نشستند به خانه

 گویند پدر، مادر ما آمده یا نه

 تنها نه ز داغ تو همین بال و پرم سوخت

 آن گونه زدم ناله که پا تا به سرم سوخت

 خورشید صفت ماه ز آه سحرم سوخت

 تنها نه سراپای وجودم جگرم سوخت

 از بس که کشیدم ز جگر ناله شبانه

 بی همدمم و همدم شام و سحرم رفت

 زهرای جوان همسر نیکو سیرم رفت

 از دل نرود گر چه ز پیش نظرم رفت

 رکن دگرم همره رکن دگرم رفت

 ای کاش روانم شود از جسم روانه

 ای خاک چه شد همدم رنج و محن من

 کو مادر دلسوز حسین  و حسن من

 کو هم سخن زینب شیرین سخن من

 عالم همه جا آمده بیت الحزن من

 تا گشته نهان زیر گِل آن ماه یگانه

 یک عمر به هر مهلکه من پای نهادم

 چون رعد خروشیدم و چون کوه ستادم

 یک لحظه به آن مهلکه ها پشت ندادم

اما به غم مرگ تو از پای فتادم

از پای درانداخت مرا بی تو زمانه

با یاد تو بر شرح غمم خاتمه ای نیست

در هجر تو گر جان بدهم واهمه ای نیست

مرگ است حیاتی که در آن فاطمه ای نیست

خاموشم و بعد از تو مرا زمزمه ای نیست

زندان سیاهم شده بی روی تو خانه

برخیز و بیافکن به سوی ما نظری را

با ما به سرآور شب تاری، سحری را

بین دختر بی مادر خونین جگری را

چون می گذرد جوجه ی بی بال و پری را

گر مادر او باز نگردد سوی لانه

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار(ميثم)


حضرت زهرا(س)-مدح و شهادت


ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم

مامور برای خدمت زهرائیم

روزی كه تمام خلق حیران هستند

ما منتظر شفاعت زهرائیم

***

عمریست رهین منت زهرائیم

مشهور شده به عزت زهرائیم

مُردیم اگر به قبر ما بنویسید

ما پیر غلام حضرت زهرائیم

***

من بودم و باب هل اتی را بستند

امكان رسیدن به خدا را بستند

ای كاش بمیرم كه خجالت زده ام

من بودم و دست مرتضی را بستند

***

یتیمان جز دو چشم تر ندارند

به غیر از خاک غم بر سر ندارند

چو مادر مرده ها باید فغان کرد 

که طفلان علی مادر ندارند

شاعر : جواد حيدري


حضرت زهرا(س)

بابا ببین که چشم ترم درد می کند

افتاده ام زمین و سرم درد می کند

بابا ببین که اجر رسالت ادا شده

یعنی تمام بال و پرم درد می کند

آتش شراره زد ز در خانه ام، پدر

دیدم تمام دور و برم درد می کند

میخی رسید و سینه ی من را کتیبه کرد

این سینه ام که شد سپرم، درد می کند

آثار پنجه ها به رُخَم می شود عیان

روی کبود شعله ورم درد می کند

از ضربه های سخت و نفس گیر پشت در

قدّم کمان شده، کمرم درد می کند

وقت نفس زدن به خدا زجر می کشم

این دنده ی شکسته ترم درد می کند

شاعر : محمد فردوسي