حضرت زهرا(س)

هر چند بر وفاي دل فضه شك نداشت

بانوي خانه بود و نياز كمك نداشت 

نان پخته بود تا كه نگويند فاطمه

دستش براي مردم دنيا نمك نداشت

پيش تنور صورت او سرخ تر كه شد

ديگر كسي به داغ گل سرخ شك نداشت 

خم شد كه نان را بزند بر دل تنور

بغضش شكست ؛ صورت گلها كه چك نداشت

دستش به گريه رفت كه نان را درآورد

كاش استخوان بازوي خانم ترك نداشت 

ناني براي سائل فرداي خويش پخت

با اينكه گندمي به حساب فدك نداشت

شاعر :رحمان نوازنی



زبانحال حضرت علي (ع)

بار الها چه كنم گوهرم از دستم رفت
همدم و مونس و غم پرورم از دستم رفت

ماه من در شب تاريك نهان شد در خاك
آخر آن مرغ شكسته پرم از دستم رفت

ناگزيرم دگر از شهر مدينه بروم
چه كنم گر نروم همسرم از دستم رفت

فاتح خيبرم و خانه نشينم كردند
كشته شد فاطمه و ياورم از دستم رفت

درگهم مقتل محبوب جوانمرگ من است
هيجده ساله حمايتگرم از دستم رفت

غسل ميدادم و  ديدم بدنش مجروح است
وا مصيبت گل نيلوفرم از دستم رفت

فاطمه يك تنه بر من عوض لشگر بود
موج زد فوج بلا ، لشگرم از دستم رفت

صِهر پيغمبرم و خسته ز جور امّت*
ساقي كوثرم و كوثرم از دستم رفت

دگر از ناله اش اهل وطن آسوده شدند
راحتي بخش دل مضطرم از دستم رفت

آبِ رفته كه شنيدست به جو برگردد
عاقبت نور دو چشم ترم از دستم رفت

كاش ميبود خديجه سر قبرش ميگفت
واي بر حال علي دخترم از دستم رفت

نفسي ميكشم و همنفسي ميجويم
درد دل با كه كنم دلبرم از دستم رفت

ترسم از آن كه بُوَد زندگيم طولاني
سيرم از جان كه ز جان بهترم از دستم رفت

گردد از ناله ي زينب جگرم خون شبها
گويد اي واي خدا مادرم از دستم رفت

 
شاعر : ولي ا... كلامي زنجاني



حضرت زهرا(س) - زبانحال مادر و دختر

جان مادر! چند روزی چهره پوشیدی ز من
 
از چه می‌پیچی به خویش و ساکتی؟ حرفی بزن!
 
دختـرم! از دردِ مـادر بـا پـدر چیزی مگو!
 
با علـی از داستـان میـخ در چیــزی مگو!
 
جان مادر! روگرفتـی دست بـر پهلـو چرا؟
 
فاش برگـو نیست در فرمان تـو بـازو چرا؟
 
دخترم! جـای غـلاف تیـغ را تـو دیـده‌ای
 
آفرین بر تو که حتی از حسـن پوشیده‌ای
 
جان مادر! بیشتـر از مـا چـرا گرید حسن؟
 
او چه دیده بین کوچه که ندیده چشم من؟
 
دخترم! از ماجـرای کوچه تا هستم نپرس!
 
زین سخن صرف‌نظر کن از برادر هم نپرس!
 
چشم مادر! پس به من از چادر خاکی بگو!
 
ماجـرای چــادر خــاکی و هتــاکـی بگو!
 
دخترم! چشمم سیـاهی رفته و خوردم زمین
 
مجتبی دستم گـرفت و خانـه آوردم؛ همین!
 
جان مادر! گوشواره از چه بر گوش تو نیست؟
 
اشک می‌ریزی و جز خون‌جگر نوش تو نیست؟
 
دخترم! یک گوشواره بود بر گوشـم، شکست
 
گریـه‌ام بـر غـربت بابای مظلـوم تـو هست
 
جـان مـادر! پـس چـرا در نــزد بابا ساکتی
 
مخفــی از او روز مـی‌نالی و شـب‌ها ساکتی
 
دختـرم! مخفی‌ست تـا روز قیـامت درد من
 
هم ز تو هم از پدر هم از حسین هم از حسن
 
 
شاعر :استاد حاج غلامرضا سازگار(ميثم)


مدح و مصيبت حضرت زهرا(س)

نشسته ام بنويسم كه بال يعني تو

عروج كردن سمت كمال يعني تو

نشسته ام بنويسم تصورت، هيهات

فراتراز جريان خيال يعني تو

محبت تو همان آيينه است و مهرت آب

تو آب و آيينه پس زلال يعني تو

ز برگ هاي تو بوي رسول مي آيد

گل محمدي بي مثال يعني تو

مسير رد شدنت را كسي نگاه نكرد

جمال زير نقاب جلال يعني تو

تو نور و نورٌ علي نور و خالق النوري

تو از تصور خاكي نشين ما دوري

تو آن دعاي رسولي كه مستجاب شدي

براي خانه ي خورشيد آفتاب شدي

يگانه دختر احمد شدن مراد نبود

براي ام ابيهايي انتخاب شدي

تو مرتضي نشده اين همه صدا كردي

تو مصطفي نشده صاحب كتاب شدي

علي به پاي تو شد ذره ذره آب و سپس

تو هم به پاي علي ذره ذره آب شدي

تو عادلانه ترين فيضي و دوتا نه سال

نصيب روح نبي و ابو تراب شدي

تو آفتاب رسولي و آسمان علي

تو روح سينه ي پيغمبري و جان علي

شب سياه بگيرد تمام دنيا را

اگر ز خلق بگيرند نام زهرا را

هزار سال به جز آستانه ي كرمت

نبرده ايم در خانه اي تمنا را

ز روي عاطفه خوابت نمي برد شبها

اگر روا نكني حاجت گداهارا

قرار نيست به نان مدينه لب بزني

ز سفره ات نگرفتند رزق بالا را

براي آنكه مقام تورا نشان بدهند

نموده اند فراهم بساط فردا را

دل رسول خدا را اسير درد مكن

مگير از سخن خويش لفظ «بابا» را

بگو پدر که نبی را حیات میبخشی

ز درد و غصه دلش را نجات میبخشی

زمین بدون نگاهت تب بهار نداشت

شبیه کوه بلندی که آبشار نداشت

بعید نیست ببخشی همه قیامت را

نمیشود ز تو اینگونه انتظار نداشت

دعای پشت سر تو مراد مولا بود

وگرنه هیچ نیازی به ذوالفقار نداشت

بهشت،منزل توست اين همه طلب دارد

وگرنه هيچ كسي با بهشت كار نداشت

دوازده نخ وصله به چادرت ديدند

به ساده زيستيت عمر روزگار نداشت

همه جهيزيه ات بود چند ظرف گلين

تجملات براي تو اعتبار نداشت

شب عروسي خود ياد قبر افتادي

شكوه رخت نو ات را به سائلي دادي

بهشت هستي و عطر معطري داري

هميشه آب و هواي مطهري داري

به نيمي از نفست انبيا بزرگ شدند

تو از قديم دم ذره پروري داري

صحيفه ي تو تماما تنزل وحي است

از اين لحاظ تو قرآن ديگري داري

يتيم مكه بدهكار مهرباني توست

تو گردن پدرت حق مادري داري

يگانه علت غايي خلقتي زين رو

تو با تمامي خلقت برابري داري

ظهور ظاهرت انسان و باطنت حوراست

ولايتي كه تو داري ولايت كبراست

نبينم از نفست آه آه ميريزي

شبيه برگ گلي گاه گاه ميريزي

تو دست و سينه و پهلو مي آوري داري...

به پاي شير خدايت سپاه ميريزي

ميان اينهمه درگيري اي شكسته غرور

به دست بسته ي مولا نگاه ميريزي

چقدر فكر حسيني به فكر گودالي

چقدر اشك بر اين بي پناه ميريزي

صداي كشته ي گودال را بلند مكن

به گيسويي كه كف قتلگاه ميريزي

           شاعر : علي اكبر لطيفيان


مصيبت حضرت زهرا(س)

من میروم دگر ز کنارت پسر عمو

دیدار ما به روز قیامت پسر عمو

من میروم و مونس شب هات میشود

یک چاه و قبر مخفی و غربت پسر عمو

من حاضرم قسم بخورم که ندیده ام

از تو به غیر مهر و محبت پسر عمو

زانو گرفته ای به بغل مثل کودکان

خیبر شکن روزهای شجاعت پسر عمو

دنیای تو مگر که به آخر رسیده است

برخیز جان من به فدایت پسر عمو

چشمت کجاست قطره اشکی به من بده

میخواهمش برای شفاعت پسر عمو

گریه مکن فدای سرت هرچه شد ؛زیاد....

.....کاری نبود عمق جراحت پسر عمو

شرمنده ام غلاف عدو دست من برید

بر دوش مانده بار خجالت پسر عمو

شاعر :سید حمید رضا برقعی


مناجات حضرت زهرا(س)

عکس مدینه را که به دیوار می زنم

پشت بقیع می روم و زار می زنم

حالا که شعر آمد و بغض مرا شکست

حرف از نگفته های تو بسیار می زنم

شکرانه ی نفس زدن بین روضه ها

هر لحظه نام فاطمه را جار می زنم

هرجاکه، مادری به زمین می خورد فقط

با دست چاره بر سر ناچار می زنم

وقتی که صحبت از در و دیوار می شود

دیوانه وار بر در و دیوار می زنم

حس می کنم شکستگی سینه تورا

سینه میان کوچه که هر بار می زنم

حجم تمام سینه من تیر می کشد

وقتی گریز روضه به مسمار می زنم

گاهی کبوترانه به قم پرکشیده و

از دوری مزار شما زار می زنم

شاعر:علی اشتری


مدح و مصيبت حضرت زهرا(س)

السلام ای طلیعه ی انوار

مادر طیّبات و پاکی ها

اعتبار قنوت اهل زمین!

آسمانی ترین خاکی ها

**

با نفس های خویش آوردی

عطری از یاس و سیب را در باد

آن قدر اوج عرش رفتی که

روی خورشید سایه ات افتاد

**

نور چشمانت ای ولایت محض

معرفت داده هر وجودی را

تو خودت نه! که جای خود بانو

چادر خاکی ات یهودی را

**

یک مسلمان نمود و جان بخشید

تن بی روح اعتقادش را

مثل این که به تازگی پیدا

کرده گم کرده و مرادش را

**

رفته دل های ما به روزی که

از غم و درد پیکرت گفتی

درد دل کردی و به آهی سرد

حرف هایت به دخترت گفتی:

**

زینبم ای عصای کوچک من

کمکم کن زجای برخیزم

من که طوبای سبز بودم آه...

لیک حالا شبیه پاییزم

**

با همین دست لرزه افتاده

کفنی دوختم برای خویش

نه فقط من،مدینه هم دارد

انتظار غروب من از پیش

**

حرف آخر...ببخش دخترکم

گر که تنها گذارمت زینب!

وعده ی ما کنار نهر فرات

به خدا می سپارمت زینب!

شاعر :محمد فردوسي


مصيبت حضرت زهرا(س)

زندگي در دل اين شهر حرام است علي

به خدا كار من خسته تمام است علي 

طاير عشق تو را بال و پري نيست دگر

مرغ عمرم بنگر بر سر بام است علي

غم مخور هيچ ، كه در شهر سلامت نكنند

به لب بسته ي من باغ سلام است علي 

با اشاره غم دل با پسرم ميگويم

ذوالفقار حسن من به نيام است علي

تو طبيبانه به بهبود من زار نكوش

عمر بيمار تو امروز تمام است علي 

تو و اين شهر بگوييد به حالم پس از اين

به دل قاتل من عيش مدام است علي 

شب تشييع ، تنم را تو از آن كوچه مبر

آخرين خواهشم و ختم كلام است علي

شاعر :جواد محمد زماني


مصيبت حضرت زهرا(س)

تنی که سوخته باشد به آب حساس است

چنین تنی به رخ آفتاب حساس است 

مریض نیمه شب از سوز درد می نالد

اگرچه خواب ندارد به خواب حساس است

کسی که دلخوشی اش کنج بستر افتاده

سلام اگر بدهد بر جواب حساس است 

تمام چادر مادر به کوچه خاکی شد

به خاک چادر او بوتراب حساس است

کسی که پشت در خانه در خطر بوده

به آتش و به در و اضطراب حساس است 

همیشه پنجه دست شکسته مادر

به وزن دسته این آسیاب حساس است

اگرچه سوخت ولی چادرش نیفتاده

یقین که مادرمان بر حجاب حساس است 

پس از گلی که میان فشار در بوده

علی همیشه به بوی گلاب حساس است

وجبرئیل که بیت علی بهشتش بود

به خانه و به بنای خراب حساس است 

شاعر :مهدی نظری


مصيبت حضرت زهرا(س)

تا سرفه ميكنم بدنم درد ميكند

زينب مرا نبوس ، تنم درد ميكند

از من نخواه با تو كنم درد دل علي

تا حرف ميزنم دهنم درد ميكند 

پا تا سرم شكسته كه وقتي فرشته ها

بر روي بال ميبرنم درد ميكند

بهتر كه باز مانده دو چشمم كه ديده ام

تا پلك روي هم بزنم درد ميكند 

اسما بيا و فاطمه را رو به قبله كن

اين روز آخري بدنم درد ميكند

شاعر :محمد ناصري

زبانحال حضرت زهرا(س)


امـام خانـه‌نشیـن مـدینـه! شوهـر مـن! 

حلال کن کـه رسیده است روز آخـر من
 
خـدا گـواست کـه از فـاطمه بـه خانۀ تو
 
خـلاف سـرنـزده ای یگانـه همسـر من!
 
مـرا بــه طــور نهانـی شبانه غسـل بده
 
اگـرچـه آب شـده مثـل شمع، پیکر من
 
سیــاهی بــدن و صــورت کبـود مــرا
 
خـدا کنـد کـه نبیند خدیجـه، مادر من
 
ازایـن بـه‌بعـد شـود خانـه‌دار خانـۀ تـو
 
بـه جـای مـادر خود چارساله دختر من
 
هنـوز حامی تو چشـم خود نبسته علی!
 
چـرا غـریب نشستی کنـار بستــر مـن؟
 
سکوت و صبر تو آتش زده است بر جگرم
 
چقدر صبر؟ کمی گریه کن به خاطر من
 
بــرای یـاری تـو بیـن آن در و دیـوار
 
کسی نبـود به جز محسن تو یـاور من
 
هـزار بـار شـدم کشتـه بـاز هـم از تو
 
دفاع کردم و گفتم: علی‌ست رهبر من
 
شرار آتـش و رخسار فاطمه «میثم!»
 
خدای من! شـود آیا چگونه باور من؟

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار(ميثم)



زبانحال حضرت زهرا (س)‌و حضرت زينب(س)

آئینه دار ام ابیها صبور باش

زینب در این دو روزه‌ی دنیا صبور باش

دنیا اسیر درد و غم بی ملالی است

در این سکوت سرد تماشا صبور باش 

بابا که نیست هر چه دلت خواست گریه کن

اما کنار غربت بابا صبور باش

این روزهای غرق محن با برادرت

یا صحبتی ز کوچه مکن یا صبور باش 

حرفی نزن ز پهلوی زخمی مادرت

در این غروب عاطفه تنها صبور باش

کار من از طبیب و مداوا گذشته است

انگار رفتنی شده زهرا صبور باش 

گاهی دلت بهانه‌ی مادر که می کند

بر سر بگیر چادر من را صبور باش

امروز تازه اول راهست دخترم

فردا که پر کشیدم از اینجا صبور باش 

یک روز می روی به بیابان کربلا

بر تل بیقراری و غمها صبور باش

خورشید خون گرفته‌ی من پیش چشم تو

بر روی نیزه می رود اما صبور باش 

بر حنجر بریده بزن بوسه جای من

اما به خاطر دل زهرا صبور باش

این آخرین وصیت مادر به زینب است

تا جان به پای مکتب مولا صبور باش 

از کربلا به بعد علم روی دوش توست

روح حماسه ! زینب کبری ! صبور باش

شاعر : يوسف رحيمي


مدح و مصبت حضرت زهرا(س)

بعد بسم الله دارم زمزمه

یا محمد یاعلی یا فاطمه

فاطمه یعنی تمام دین من

حب اولاد علی آئین من

فاطمه یعنی ولایت داشتن

در میان کوچه ها گل کاشتن

فاطمه یعنی طرفدار ولی

با تمام جان حمایت از علی

فاطمه یعنی تمام سرنوشت

اهل عالم فاطمه یعنی بهشت

فاطمه یعنی دوای دردها

شیر زن در کوچه نامردها

فاطمه یعنی همه عشق وصفا

فاطمه یعنی بهشت مصطفی

فاطمه یعنی پر وبال علی

هر کجا با جان به دنبال علی

فاطمه یعنی صفای جان و تن

فاطمه یعنی حسین یعنی حسن

درسقیفه از همان شورای پست

بازوی صدیقه زهرا شکست 

در سقیفه سینه غرق آه شد

درد دلهای علی با چاه شد

در سقیفه از همان بغض وجفا

تیر باران شد امام مجتبی

در سقیفه با دل کینه همه

سر بریدند از حسین فاطمه

در سقیفه شدچنین با اهل دین

بسته شد دستان زین العابدین

از سقیفه شد همه آزارها

آل زهـــرا بر سـر بازار ها

از سقیفه آتشی افروختند

کودکان در کربلا می سوختند

یادگار فاتح خیبر بیا

ای امید حضرت حیدر بیا

ای صفای سوره ی والذاریات

معنی واللیل وطور و عادیات

دیده بر راه تو یاران دوختند

دوستانت از فراقت سوختند

شاعر:یوسف حق پرست(غریب)


حضرت زهرا(س)-مدح و مناجات

 

دلیل خلق دو عالم فقط تویی زهرا

در آیه آیه ی مریم فقط تویی زهرا

فقط نه خلقت عالم، خود پیمبر گفت:

دلیل خلقت من هم فقط تویی زهرا!

جدا ز روضه و پرچم نمی شوم هرگز

چرا که صاحب پرچم فقط تویی زهرا

کسی که می کند امضا برات نامه ی ما

درون ماه محرم فقط تویی زهرا

خدا کند که سری هم به قبر ما بزنی

امید شیعه در آن دم فقط تویی زهرا

فقط نه ورد زبان علی و بابایت

که بر زبان خدا هم فقط تویی زهرا

چقدر نور تو در این غزل تلاطم کرد

در آن زمان که سرودم فقط تویی زهرا

 شاعر : سيد حميد داود نسب