شعر فرهادميرزا- اشاره به روضه امام كاظم(ع) - سازگار
داستان فرهادميرزا - اشاره به روضه امام موسي كاظم(ع)
به خاطر دارم از فرهاد ميرزا
یکی قصّه، جگر سوز و غمافزا
وصيّت كرد آن شهزاده پاك
كه چون رفتم من ازين عالم خاك
تنم را با تجمع بر نداريد
مبادا گل سر نعشم بیاريد
سزد چون طاير روحم زند پر
بود تابوت من يك تخته در
به جاي آنكه بر خاكم سپاريد
کنار جسر بغدادم گذاريد
نيآيد پيكرم را كس به دنبال
پي تشييع غير از چار حمّال
همه ريزيد اشك از ديدة تر
به ياد غربت موسي ابن جعفر
شود هنگام دفن اين جنازه
دوباره داغ آن مظلوم تازه
چو آن شهزاده از دار جهان رفت
همای روح پاكش ز آشيان رفت
وصيّتنامه را از هم گشادند
كنار جسر بغدادش نهادند
كه ناگه خادم موسي بن جعفر
رسيد از دور و زد بر سينه و سر
كه اي ياران به گفتارم همه گوش
امامم گفت در رؤيا مرا دوش
مبادا اين بدن را با چنين حال
كند تشييع تنها چار حمّال
براي شيعيان معلوم باشد
كه اين خاصِ من مظلوم باشد
تن من بايد از كنج سيه چال
به قبرستان رود با چار حمّال
بود اين غربت موسي ابن جعفر
كه تابوتش بود از تخته در
امامم گفت بايد اين تن پاك
به حرمت دفن گردد در دل خاك
بريز اي اشك خونين چون ستاره
بسوز اي دل بسوز اي دل هماره
زنيد اي شيعيان بر سينه و سر
به ياد غربت موسي ابن جعفر
كه تاريكي چراغ محفلش بود
غذا و قوت او خون دلش بود
اگر چه از عزيزانش جدا بود
انیس و مونسش ذكر خدا بود
دعا با اشك چشمش حال ميكرد
شرار از آهش استقبال ميكرد
به جانش زجرها با قهر دادند
دريغا آخر او را زهر دادند
دلش از زهر كين شد پر شراره
چو جسم جدّ پاكش پاره پاره
شهيدش از ره بيداد كردند
سپس او را ز حبس آزاد کردند
به دست و پا غل و زنجیر بودش
دل شب نالة شبگیر بودش
تن موسي بن جعفر از سيه چال
اگر تشييع شد با چار حمّال
تن جدّش كه بودي روح توحيد
چرا با ده نفر تشييع گرديد
دريغا اسبها با نعل تازه
گرفتند احترام از آن جنازه
خدا داند به آن پيكر چه كردند
مگو ميثم، مگو ديگر چه كردند
غلامرضاسازگار
شوکت و دولت و منصب به کسان ارزانی