شعروفات حضرت زينب(س) - كردي
گفته بودم كه دير يا زود از
راه مي آيي و مرا با خود
بعد يك سال و نيم خون گريه
ميبري تا وصال خود، تا خود
**
چقدر چشم من به راهت بود
صبح و شب نامتان به روي لب
آمدي و خوش آمدي اما
دير كردي و پير شد زينب
**
نه درست است، اشتباهي نيست
چهره ام يك كمي فقط آخر...
نه كه يك سال و نيم كم باشد
بي تو چل سال رفته بر خواهر
**
خب بيا بگذريم وقتش نيست
يك كمي از خودت بگو آقا
خودتان شرح مي دهي يا من
روضه را باز تر كنم حالا
**
تشنه لب لحظه هاي آخر را
از دم آخر تو مي گويم
سرِ زينب فدات،دلدار از
رنج هاي سرِ تو مي گويم:
**
زخم زير گلو؟ نه طاقت نيست
قلب و تيرِ سه شعبه؟ اصلآ نيست
سنگ و شمشير سختيش مثلِ
لحظه هاي به نيزه رفتن نيست
**
آسمان ريخت بر سرم وقتي
صوت تكبير در هوا مي رفت
جلوي چشم را نمي ديدم
آفتابم به نيزه ها مي رفت
**
روزِ تشييع پيكرت در دشت
پسرت بود و بوريا هم بود
بدنت را به قبر وقتي چيد
قطعه هايي ز پيكرت كم بود
**
كوفه بود و جواب خوبي ها
كوفه بود و تلافيِ مردم
پشت بام و هنرنمايي با
سرِ تو سنگ بافيِ مردم
**
تو براي خودت سري بودي
روي ني استوار و پا بر جا
هر زمانم ز نيزه افتادي
مي شدي تو دوباره از سر جا
**
آفتابم به خواب خود هرگز
سايه ام را نديده بود اما
روز محمل سواري ام در شهر
زينبت بي نقاب بود آنجا
**
نفسِ آخرم رسيد و من
چشم هايم به سمت آمدنت
يادگاريِ تو به روي قلب
مي گذارم دوباره پيرهنت
حسن کردی