گفته بودم كه دير يا زود از

راه مي آيي و مرا با خود

بعد يك سال و نيم خون گريه

ميبري تا وصال خود، تا خود

**

چقدر چشم من به راهت بود

صبح و شب نامتان به روي لب

آمدي و خوش آمدي اما

دير كردي و پير شد زينب

**

نه درست است، اشتباهي نيست

چهره ام يك كمي فقط آخر...

نه كه يك سال و نيم كم باشد

بي تو چل سال رفته بر خواهر

**

خب بيا بگذريم وقتش نيست

يك كمي از خودت بگو آقا

خودتان شرح مي دهي يا من

روضه را باز تر كنم حالا

**

تشنه لب لحظه هاي آخر را

از دم آخر تو مي گويم

سرِ زينب فدات،دلدار از

رنج هاي سرِ تو مي گويم:

**

زخم زير گلو؟ نه طاقت نيست

قلب و تيرِ سه شعبه؟ اصلآ نيست

سنگ و شمشير سختيش مثلِ

لحظه هاي به نيزه رفتن نيست

**

آسمان ريخت بر سرم وقتي

صوت تكبير در هوا مي رفت

جلوي چشم را نمي ديدم

آفتابم به نيزه ها مي رفت

**

روزِ تشييع پيكرت در دشت

پسرت بود و بوريا هم بود

بدنت را به قبر وقتي چيد

قطعه هايي ز پيكرت كم بود

**

كوفه بود و جواب خوبي ها

كوفه بود و تلافيِ مردم

پشت بام و هنرنمايي با

سرِ تو سنگ بافيِ مردم

**

تو براي خودت سري بودي

روي ني استوار و پا بر جا

هر زمانم ز نيزه افتادي

مي شدي تو دوباره از سر جا

**

آفتابم به خواب خود هرگز

سايه ام را نديده بود اما

روز محمل سواري ام در شهر

زينبت بي نقاب بود آنجا

**

نفسِ آخرم رسيد و من

چشم هايم به سمت آمدنت

يادگاريِ تو به روي قلب

مي گذارم دوباره پيرهنت

 

حسن کردی