شعر شهادت حضرت زينب - حسین قربانچه
شعر شهادت حضرت زينب
زینبم ،اسطوره ام مهر و وفا را
نور می پاشم تمام کبریا را
در تمام عمر، با صبر و مدارا
یک به یک از پا درآوردم بلا را
**
مریمم، اما غنی تر،خواندنی تر
کربلایی هستم اما ماندنی تر
روضه هایم بازتر،گریاندنی تر
من به زانو می کشم اشک و بکا را
**
کی ز یادم می برم تحقیرها را
نیزه ها، شلاق ها، زنجیرها را
صبر کردم یک به یک تقدیر ها را
تا که راضی بنگرم از خود خدا را
**
آه فرسودم در این یک سال و نیمه
منتظر بودم در این یک سال و نیمه
فکر آن رودم در این یک سال و نیمه
قسمت اصغر نشد آب گوارا
**
پیش چشمم یوسفم را سر بریدند
خنجر از کین بر گلویش می کشیدند
در بیابان پشت زنها می دویدند
هرگز از یادم نبردم نینوا را
**
ساربان ما را اسارت برد کوفه
قلوه سنگی بر جبینم خورد کوفه
داشت زینب از جفا می مرد کوفه
تا که خواندی روی نی آن آیه ها را
**
از بلا شد پیکر من آیه آیه
از نگاه شامیان دارم گلایه
نیست اطمینان دگر،حتی به سایه
بی وفا دیدم غریب و آشنا را
**
صد حکایت دارد این قد کمانم
کعب نی مجروح کرده استخوانم
یاد مادر می کنم با هر تکانم
جستجو کردم زمرگ خود دوا را
**
بوی سیب و یاسمن دارم حسین جان
از تو من یک پیرهن دارم حسین جان
با چنین حالی که من دارم حسین جان
سر کنم ساعات شیرین لقا را
حسین قربانچه