مصیبت اربعین - سازگار
مصیبت اربعین
| عمر مـا بعـد تـو چون بسمل بیبال گذشت | نـه چهـل روز کـه هـر لحظه چهل سال گذشت | ||
| آمدم باتو بگویم به چه احوال گذشت | همه جابرمن،چون گوشۀ گودال گذشت |
| کـاش آن دم که ز نعش تو جدا گردیم |
| عـوض تو سر خود را سر نی میدیدم |
| از زمــانی که جدا گشت ز پیکر سر تو | ماند جای سم اسبان به روی پیکرتو | ||
| کعب نی داشت به کف قاتل بد اخترتو | تن آزردۀ مـن شـــد سپــر دختــر تو |
| مـادرت فاطمه را گوشۀ مقتل دیدم |
| تو نالـۀ وای حسینــای ورا بشنیــدم |
| دیدم از حنجر صدچاک دعایم کردی | سر خود را سر نی راهنمایم کردی | ||
| گـاه از گــوشۀ گـودال صدایم کردی | گـاه بر نوک سنان گریه برایم کردی |
| بیتو از مقتــل خون رو به حرم آوردم |
| سر خونین تـو را بر سر نی گم کردم |
| سرتو گم شدو بیروی توسرکردم من | دیگراز بودن خودصرفنظر کردم من | ||
| روزرفت وشب خود بیتوسحرکردم من | ظهــر فردا به سوی کوفه سفر کردم من |
| این دو روزی که ز دیدار تو بودم محروم |
| ذکـر من بـود فقـط وای حسیـن مظلوم |
| بود کوه غم تو همچو علم بردوشم | غم گرفتی عوض فاطمه درآغوشم | ||
| تاصدای تورسید ازسر نی برگوشم | کرد آوای تو از نوک سنان خاموشم |
| خواندی و با نفست شعلۀ آهم کردی |
| اشـکریـزان ز سـر نیـزه نگاهم کردی |
| بـاز پـروانه شـــدم دور سرت گردیدم | بــا نگـه مرهم زخم جگرت گردیدم | ||
| ازهمان پای سرت همسفرت گردیدم | عاشق صادق موج خطرت گردیدم |
| اهل هر شهر اهانت به مقامم کردند |
| بـــا ســــرت وارد دروازۀ شـــامم کرد |
| چه بگویم که چه درشام کشیدیم حسین | گام گام ازهمه دشنام شنیدیم حسین | ||
| سرهر کوچه و بازار رسیدیم حسین | غیرشادی و کف و خنده ندیدیم حسین |
| شامیان چنگ و نی و تار و دهل آوردند |
| هیجـده ســر عــوض شاخـۀ گل آوردند |
| بـانگ تبریک به دور سر تو سر دادند | نسبـت کفــر بــه اولاد پیمبـــر دادند | ||
| نتوان گفت که دشنام به حیدر دادند | سر هر کوچه به ما زجر مکرر دادند |
| جگـــــرم را چـــــو تــــن زخمی تو آزردند |
| دست بسته به سوی بزم شرابم بردند |
| در کنــــار سر تو اشک فشاندم دیدی | خصم چون مادرتو فاطمه خواندم دیدی | ||
| خصم راسخت به تحقیرکشاندم دیدی | بـر همـــه خلق پیــام تو رساندم دیدی |
| پـــای قــــرآن دل انگیز تـو ای خون خدا |
| بر رخش سخت زدم سیلی یابن الطقا |
| شام با آن همه بیداد اسیرت گردید | پسـر هنـد جگـــرخوار حقیرت گردید | ||
| نــوبت سلطنت طفـل صغیرت گردید | تا صف حشر به ویرانه سفیرت گرید |
| تا ابد طفل یتیم تو نمایندۀ توست |
| این نمـاینـده پیـامآور آیندۀ توست |
| حال در کوی تو رو بار دگر آوردم | بــر تو از کوفه و از شام خبر آوردم | ||
| پـرچم صبر به همراه ظفر آوردم | داغ جای گل و ریحان زسفر آوردم |
| دیدی از نیزه چه ها برسرما میآمد |
| کعب نـی بـود که بر پیکر ما میآمد |
| چــادرم رفت ولی دیدن یک مویم نه | قامتم گشت خم ازهجر توزانویم نه | ||
| بازویم بسته شدامالب حق گویم نه | گــره افتـــاد بــه بازوم به ابرویم نه |
| نه غـم از بند نه باک از گرهم بود حسین |
| که همین رخت اسارت زرهم بود حسین |
| یوسف فاطمه ای داغ تو مُهرجگرم | همرهم همسخنم همنفسم همسفرم | ||
| خجلــم از تو و از مادر و جد و پدرم | کـــز چه بـــاید بــه وطن پیرهنت را ببرم |
| یابن زهرا چه شود آبرویم را بخری |
| همـره خویش مـرا مثل رقیه ببری |
| کاش خونین شود ازچشم ترم پیرهنم | کاش میکرد قضا پیرهنم را کفنم | ||
| کاش می گشت کنار حرمت دفن تنم | تو دعا کن نبرد قافله سوی وطنم |
| تا به نظم آورد ازسوز درون این غم را |
| دادهام شعله دمـادم نـفس«میثم»را |
غلامرضاسازگار
+ نوشته شده در ساعت توسط خادم المهدي(عج)
|
شوکت و دولت و منصب به کسان ارزانی