مصائب كوفه - سازگار
مصائب كوفه
| هلال یک شبـه! ای ماه آفتابجمال | چـه شـد کـه یک شبه گشتی به نوک نیزه هلال | ||
| غـــروب اول مَـــه رؤیـت هــلال کنند | کسی نکرده به هنگام ظهر،استهلال | ||
| نیاز نیست بخوانی بـه نوک نی قرآن | کـه بـا قیـام تـو قرآن گـرفته استقلال | ||
| جــزای آن همـه احسـان مصطفی این بود | که خون پاک توشددرمه حرام،حلال؟ | ||
| گمان نبـود که در کوفه با چنان عزّت | ز ما بـه نـان و به خرما کنند استقبال | ||
| گهی بـه دور سـرت،گاه در کنار تنت | دلـم بـود سـر نی دیـده جانب گـودال | ||
| ز نـوک نیـزه تبسـم بزن به فاطمهات | که میزنددلش ازبهر بوسهات پروبال | ||
| هـلال ختـم رسـل سرزده است بر سر نی | رواست تـا کـه بگوید اذان دوباره بلال |
| به دفترِ دلِ مجروح «میثمت» ثبت است |
| که اهل کوفه چه کردند بـا محمّـد و آل غلامرضاسازگار |
+ نوشته شده در ساعت توسط خادم المهدي(عج)
|
شوکت و دولت و منصب به کسان ارزانی