اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه - مسعود اصلانی

 

دخترت هم غم پدر می خورد

هم غم موی شعله ور می خورد

 

نیزه دارت همین که می خندید

به غرورم چقدر بر می خورد

 

وسط کوچه ی یهودی ها

سینه ام زخم بیشتر می خورد

 

تکه سنگی که خورد کنج لبت

خنجری شد که بر جگر می خورد

 

کمرم را شکست آخرِ سر

ضربه هایی که بی خبر می خورد

 

بدنت را که زیر و رو کردند

دست من بود که به سر می خورد

 

مسعود اصلانی

 

*********************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه - علی اکبر لطیفیان

 

هرگز نمی شد خواهرت اینجا نیاید

بهر عزاداری این لب ها نیاید

 

امکان ندارد اینکه مجنونی بخواند

اما برای دیدنش لیلا نیاید

 

بستند به زنجیر راه گریه ها را

شاید صدایی از گلوی ما نیاید

 

از دخترت می خواستم وقتی می آید

یا چشمهایش را بگیرد یا نیاید

 

ای صوت لب های پر از آیات غمگین

پایین بیا تا خیزران بالا نیاید

 

دیدند می خوانی ولی کاری نکردند

تا خیزران روی لبت با پا نیاید

 

کنج تنور آمد کنارت چهره نیلی

کردم دعا اینجا دگر زهرا نیاید

 

چشمان اینجا سخت ناپرهیزگارند

اما نمی شد خواهرت اینجا نیاید

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه - علی اکبر لطیفیان

 

اسير كوچه شدن ارزش تورا دارد

سرت كه هست اسيريِ اينچنيني هست

 

من از كنار بزرگان نميروم هرگز

تو هر كجا بروي باز همنشيني هست

 

اگرچه سنگ مزاحم شده ست اما جا

براي آنكه به دامانِ من نشيني هست

 

بيا نشان مده خود را كه سنگ اين مردم

درست ميخورد آنجا كه مه جبيني هست

 

دوباره دور و بر محملم شلوغ شده

از اين قبيل مكافات تا ببيني هست

 

يكي مقابل نجمه يكي مقابل من

كنار هر سري اينجا دلِ غميني هست

 

چه ديده است مگر مادرم كه از امشب

مدام پشت سرت ناله ي حزيني هست

 

تو و تنور ، تنور و صداي يك مادر

ميان مادر و فرزند بوسه چيني هست

 

ز راه مانده چهل منزل خراب شده

خدا به خير نمايد چه اربعيني هست

 

علي اكبر لطيفيان

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

 

*********************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه - محسن عرب خالقی

 

قبله نما

 

ای سرت سعیِ صفای سنگها

نیزه ات قبله نمای سنگها

 

روی نی قرآن نمی خواندی اگر

در نمی آمد صدای سنگها

 

تا که پیدایت نمایم شهر را

گشته ام با ردّ پای سنگها

 

می خورند و می خورند و می خورند

 

وای از این اشتهای سنگها

 

دشمنانت بی حیا هستند، لیک

ای برادر کو حیای سنگها

 

گاه آتش، گاه خاکستر زدند

بر سرت از لا به لای سنگها

 

لحظه ای بر دامنم بنشین خودم

در مسیر بی هوای سنگها...

 

... هم سپر گردم برایت هم ز اشک

می نهم مرهم به جای سنگها

 

زخم می زد بر دلم زخم زبان

لحظه لحظه، پا به پای سنگها

 

محسن عرب خالقی

برگرفته از وبلاگ امام رئوف

 

*********************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه - علی اکبر لطیفیان

 

تازه رسیده از سفر کربلا سرت

بین تن تو فاصله افتاده تا سرت

 

با پهلوی شکسته و با صورت کبود

کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت

 

پیشانی ات شکسته و موهات کم شده

خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟

 

رگ های گردنت چقدر نامرتب است

ای جان من چگونه جدا شد مگر سرت؟

 

این جای سنگ نیست، گمان می کنم حسین

افتاده است زیر سم اسب ها سرت...

 

باید کمی گلاب بیارم بشویمت

خاکی شده است از ستم بی حیا سرت

 

چشمان تو همیشه به دنبال زینب است

تا اربعین اگر برود هر کجا سرت

 

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از وبلاگ تیشه های اشک

 

*********************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه - رضا جعفری

 

این پشت بامها که تو را سنگ می زنند

دارند روی وجه خدا سنگ می زنند

 

با قصد خورد کردن عکس صفات حق

سوی تمام آیینه ها سنگ می زنند

 

تو عین آسمانی و این شهر عین خاک

بنگر که از کجا به کجا سنگ می زنند

 

پس دسته بزرگ ابابیلها کجاست؟

حالا که روی کعبه ما سنگ می زنند

 

از پشت بامها نتوان گر سؤال کرد

از دستها بپرس که چرا سنگ میزنند

 

من خطبه شکسته برای تو خوانده ام

یعنی که کوفیان به صدا سنگ می زنند

 

رضا جعفری

**************

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه - علی اکبر لطیفیان

 

کسی نداد، جواب سلام هایش را

به احترام نبردند نام هایش را

 

تمام مردم نامرد خویش را کوفه...

...به کوچه ریخته حتی غلام هایش را

 

مسیر تنگ، مکافات رد شدن دارد

خدا به خیر کند ازدحام هایش را

 

ز کوچه رد شد و گیرم کسی نگاه نکرد

ولی چه کار کند پشت بام هایش را

 

یکی است نیزه نشین و یکی است ناقه نشین

ببین چگونه می آرند امام هایش را

 

به این سه ساله بچسبد،سکینه می افتد

مراقبت کندآخرکدام هایش را

 

علی اکبر لطیفیان

***********

اشعار ماه محرم - هفتم امام حسین(ع) - محمد بختیاری

 
 
هفت روز است ....
 
 
هفت روز است اسير سفرم

غصه‌ي جانسوز تو و قاسم و عباس و علي‌اكبر و جعفر شده داغ جگرم

سايه‌ي سنگين سرت روي سرم

خم شده ديگر كمرم

بعد تو بي بال و پرم

درد و بلايت به سرم ، كاش كه چشمي بگشايي و ببيني كه در اين داغ جدايي چه به روز من و اطفال حرم آمده اي ماه خدايي

آنقدر سخت گرفتند به ما بعد تو در راه

كه از ما نرسيده است به كوفه

به جز سايه‌ي آهي .

هفت روز است بجاي تو و عباس شدم همسفر سايه‌ي خولي و سنان

هر طرفي چشم من افتاد ، غمي روي دل افتاد

كه ناگاه در آن كوچه‌ي تنگ از همه جا بارش سنگ آمد و يك پيرزن از جنس جهنم به كسي قول طلا داد كه با نيزه به نزديكي بامش برود

لحظه‌اي آمد و دنيا به سرم ريخت كه سنگي به سر زخمي تو بوسه زد و سر ز روي نيزه‌ات افتاد

رقيه به سويت خم شد و تا خواست كه نامت ببرد شانه‌ي زنجير ، حصاري به پرش شد ، پُرِ سرباز همه دور و برش شد ،

نيش تلخ دو سه شلاق عجب دردسرش شد

تنش انگار حصيري است پر از تار سياهي .

هفت روز است پرستار حرم زينب كبراست

سپر و حامي و غمخوار حرم زينب كبراست

پدر و مادر و دلدار حرم زينب كبراست

و وقتي همه خوابند نگهباني بيدار حرم زينب كبراست

چه گويم كه ابالفضل علمدار حرم زينب كبراست

بخداوند قسم حيدر كرار حرم زينب كبراست

پس از حضرت حق و پسر خون خداوند ، نگهدار حرم زينب كبراست

ولي چشم به نيزه ست كه از چشم تو بر خسته‌ي اين راه رسد نيم نگاهي.

محمد بختیاری
 

 ********************

 

اشعار کاروان اسرا در کوفه - حضرت زینب(س) - سید محمد رضا شرافت

 

ای صبرتو چون کوه در انبوهی از اندوه

طوفان بر آشفته ی آرام وزیده

ای روضه ترین شعرغم انگیز حماسه

ای بغض ترین ابر به باران نرسیده

 

ای کوه شبیه دلت و چشم تو چون رود

هرروز زمانه به غمت غصه ای افزود

غم درپی غم درپی غم درپی غم بود

ای آنکه کسی شکوه ای از تو نشنیده

 

من تاب ندارم که بگویم چه کشیدی

تا بشنوم آن روضه و آن داغ که دیدی

تو در دل گودال چه دیدی چه شنیدی ؟

که آمده ای با دل خون قد خمیده

 

نه دست خودم نیست که شعرم شده مقتل

شد شعر به یک روضه ی مکشوف مبدل

نه دست خودم نیست خدایا چه بگویم؟

این بیت رسیده ست به رگ های بریده

 

این کرب و بلا نیست مدینه ست در آتش

شد باز درون دل تو شعله ور آتش

در خیمه کسی هست ولی خیمه در آتش

ای آنکه شبیه تو کسی داغ ندیده

 

این قافله ی توست سوی کوفه روان است

برنیزه برای تو کسی دل نگران است

شکر است که تا شام فقط ورد زبان است

رفتید دعا گفته و دشنام شنیده

 

 

سخت است که بنویسم دستان تو بسته ست

مانند دلت قد تو چندی ست شکسته ست

قد تو شکسته ست نماز تو نشسته ست

من ماندم و این شعر و گریبان دریده

 

سید محمد رضا شرافت

 

********************

 

اشعار کاروان اهل بیت(ع) - در کوفه - قاسم نعمتی 

 

زیبا هلال یک شبه،ای سایه سرم

بالا نشته ای مرا می کنی نگاه

عالم همه پناه به نام تو میبرند

حالا ببین که خواهرتوگشته بی پناه

**

تو قرص ماه بودی و حالا شدی هلال

دیشب مگر چگونه شبت کرده ای سحر

روی تو سوخته چونان روی مادرم

خاکستر است لای همه گیسوان  سر

**

عمری سرم به سینه ات آرام میگرفت

حالا تو روی نیزه و من بین محملم

هربار نیزه دار ، سرت چرخ می دهد

با هر تکان نیزه تکان می خورد دلم

**

از بعد قتلگاه که دیدم به چشم خود

زخمی شده دو گونه تو در وضوی خاک

دامن گرفته ام پی رأس تو هرقدم

تا که نیفتی از سر نیزه به روی خاک

**

عمری ندیده است کسی سایه مرا

حالا ببین که رنج و بلا یاورم شده

شاه نجف کجاست تماشا کند مرا

این آستین کهنه حجاب سرم شده

 

قاسم نعمتی

 

*********************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به کوفه - وحید قاسمی

 

ای نیزه دار ؛ آینه بر نیزه میبری؟

خواهی چگونه از وسط شهر بگذری

 

از کوچه های خلوت آنجا عبور کن

خوب است اندکی به ابالفضل بنگری

 

کمتر بخند قاری قرآن دلش شکست

بر آیه ها قسم که تو بی دین و کافری

 

دیگر بس است نیزه خود را زمین مکوب

تو از یهودیان محل سنگ دل تری

 

دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت

حالا تو صاحب دو سه تا کیسه زری

 

با رقص نیزه پدرم قصد کرده ای

در پیش چشم عمه لجم را در آوری؟

 

داری گل سری که عمویم خریده است

بی آبرو برای که سوغات میبری؟

 

حس میکنم به دختر خود قول داده ای

از کربلا براش دو خلخال میبری

 

وحید قاسمی

 

*******************

 

 اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به کوفه - یوسف رحیمی

 

قرآن بخوان از روي نيزه دلبرانه

ياسين و الرحمان بخوان پيغمبرانه

 

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگيرد

همچون درخت روشني در هر کرانه

 

بايد بلرزاني وجود کوفيان را

قرآن بخوان با آن شکوه حيدرانه

 

خورشيد زينب شام را هم زير و رو کن

قرآن بخوان با لهجه اي روشنگرانه

 

کوثر بخوان تا رود رود اينجا ببارم

در حسرت پلک کبودت خواهرانه

 

قرآن بخوان شايد که اين چشمان هرزه

خيره نگردد سوي ما خيره سرانه

 

اما چه تکريمي شد از لب هاي قاري

تشت طلا و بوسه هاي خيزرانه

 

گل داده از اعجاز لب هاي تو امشب

اين چوب خشک اما چرا نيلوفرانه

 

در حسرت لب هاي خشکت آب مي‌شد

ريحانه ات با التماسي دخترانه

 

آن شب که مي‌بوسيد چشمت را سه ساله

خم شد ز داغت نيزه هم ناباورانه

 

از داغ تو قلب تنور آتش گرفته

تا صبح با غمناله هايي مادرانه

 

یوسف رحیمی

 

*******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به کوفه - جواد محمد زمانی

 

سبز است باغ آینه از باغبانی‌ات

گل کرد شوق عاطفه از مهربانی‌ات

 

از بس که خار خاطره بر پای تو نشست

چشم کسی ندید گل شادمانی‌ات

 

حتی در آن نماز شبی که نشسته بود

پیدا نشد تشهدی از ناتوانی‌ات

 

آن‏جا که روز کوفه ز رزم تو شام بود

شوق حماسه می‌چکد از خطبه‏خوانی‌ات

 

امّا شکست خطبه‏ی پولادی تو را

بر نیزه آیه‌های گل ناگهانی‌ات

 

با آن سری که در طبق آمد، شبی بگو

لبریز بوسه باد لب خیزرانی‌ات

 

عمر سه ساله صبر دل از لاله می‌گرفت

آتش نمی‌زنیم به داغ نهانی‌ات

 

جواد محمدزمانی

 

*******************

 

اشعار مدح حضرت زینب(س) - حسن بلبلی

 

ای قامت همیشه تر از قبل استوار

ای بانوی نجابت و ای بانوی وقار

 

روشن ترین آینه ها بر جبین تو

قد می کشد ز هر نفست قامت بهار

 

زیباترین حادثه ها با تو هم قرین

زیبا ترین جلوه حق از تو آشکار

 

تو در بهشت و آینه ها هم جوار تو

اما هنوز چشم تو گریان و سوگوار

 

بغض رسایت آینه ها را به هم تنید

در فصل سنگ و آینه و داغ و انکسار

 

بگذار از صلابت تو کوه بشکند

ای بانوی همیشه تر از پیش استوار

 

حسن بلبلی

 

*******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه - حامد صافی قهدریجانی

 

زن بود مثل مرد اما حرف میزد

پر جوش و غوغا مثل دریا حرف میزد

 

بر مردی خود کوفیان شک کرده بودند

مثل تمام مردها تا حرف میزد

 

از بغض های در گلو ترکیده میگفت

از زخم های عشق حتی حرف میزد

 

راز حضور اهرمن را فاش میکرد

وقتی که از عشق اهورا حرف میزد

 

گویی علی در پیکر او زنده میشد

از بس که زینب مثل بابا حرف میزد

 

حامد صافی قهدریجانی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه - وحید قاسمی

 

تفسير سرخ

 

 اينان كه سنگ سوي تو پرتاب مي كنند

 بي حرمتي به آينه را باب مي كنند

 

 در قتلگاه،آن جگر تشنه ي تو را

 با مشك هاي آب خنك،آب مي كنند

 

 لب هاي خشك نيزه ي خود را حراميان

 از خون سرخ توست كه سيراب مي كنند

 

 عكس سر بريده ي عباس را به ني

 در چشم هاي اهل حرم قاب مي كنند

 

 با نوحه ي رباب و تكان دادن سنان

 شش ماهه ي تو را سر ني خواب مي كنند

 

 اين آسمان شب زده را اي هلال عشق

 هفده ستاره گرد تو جذاب مي كنند

 

 هفده ستاره معتكف چشم هايتان

 سجده به سمت قبله ي مهتاب مي كنند

 

 هفده ستاره با كلماتي ز جنس اشك

 تفسير سرخ سوره ي احزاب مي كنند

 

وحید قاسمی

 

*******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به کوفه - اشعار روضه حضرت زینب (س) - علی اکبر لطیفیان

 

آورده ام در شهرتان خاکسترم را

آیات باقیمانده ی بال و پرم را

 

آورده ام ای کوچه های نا مسلمان

مومن ترین فریاد های حنجرم را

 

دیشب مراعات حسینم را نکردید

در کوفه وا کردید پای مادرم را

 

من آیه هایی در حجاب نور هستم

خالی کنید ای چشم ها دور و برم را

 

نذر سر این کعبه ی بالای نیزه

درشهرتان خیرات کردم زیورم را

 

من یک نفر در دو تنم اما دو روز است

از دست داده ام نیمه ای از پیکرم را

 

یک نیمه ام را روی دست نیزه بردید

در محمل بی پرده نیم دیگرم را

 

اما به توحید نگاهم روی نیزه

زیبا تر از هر روز دیدم دلبرم را

 

علی اکبر لطیفیان

 

********************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به کوفه - اشعار روضه حضرت زینب (س) - موسی علیمردانی

 

وقتی نگاه شهر پر از سنگ می شود

بشکستن هر آینه فرهنگ می شود

 

بیچاره من که عابر این شهر کینه ام

از هر طرف نصیب سرم سنگ می شود

 

بر سبزی بهار اینجا امید نیست

وقتی جفا به جای وفا رنگ می شود

 

اینجا درخت وقت ثمر، نیزه می دهد

اینجا کمیت عاطفه ها لنگ می شود

 

اینجا صدای پتک هر آهنگری چه خوب

با سم اسب جنگ هماهنگ می شود

 

آوای گریه های غریبانه ی دلم

در گوش شهر کوفه خوش آهنگ می شود

 

بر زلفهای دختر بابا ئی ات حسین

هر دست جای شانه زدن چنگ می شود

 

موسی علیمردانی

 

*************************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به کوفه - علی اکبر لطیفیان

 

عیسی شدی که این همه بالا ببینمت

بالای دست مردم دنیا ببینمت

 

بعد از گذشت چند شب از روز رفتنت

راضی نمی شود دلم الاّ ببینمت

 

اما چه فایده خودت اصلا بگو حسین

وقتی نمی شناسمت آیا ببینمت؟

 

امروز که شلوغی مردم امان نداد

کاری کن ای عزیز که فردا ببینمت

 

شبها چه دیر می گذرد ای حسین من

ای کاش زود صبح شود تا ببینمت

 

حالا هلال تو سر نیزه طلوع کرد

تا ما رأیت إلا جمیلا ببینمت

 

گفتی سر تو را ته خورجین گذاشتند

چه خوب شد نبوده ام آنجا ببینمت

 

تو سنگ میخوری و سرت پرت می شود

انصاف نیست بین گذرها ببینمت

 

فعلاً مپرس طرز ورود مرا به شهر

بگذار گوشه ای تک و تنها ببینمت

 

علی اکبر لطيفيان

 

*******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به کوفه - اشعار روضه حضرت زینب (س)

 

می سوزم و نمانده مرا راه دیگری

آری فرشته ام که ندارم دگر پری

 

سنگین شده عبور نفسهای خسته ام

انگار بین سینه من رفته خنجری

 

من میچشم مقابل ابروی زخم تو

بی رحمی و جسارت سنگ ستمگری

 

ما را به نام خارجیان سنگ می زنند

حتی اگر که آیه قرآن بیاوری

 

قرمز طلوع کرده ای از مشرق تنور

اینجا نبوده است مگر جای بهتری؟

 

دلتنگ عطر زخمی پیراهن تو ام

خورشید آسمان من ای عشق مادری!

 

*******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به کوفه - علی اکبر لطیفیان

 

لبهای تو مگر چقدر سنگ خورده است؟

قاری من چقدر صدایت عوض شده

 

تشریف تو به دست همه سنگ داده است

اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده

 

تو آن حسین لحظه گودال نیستی

بالای نیزه حال و هوایت عوض شده

 

وقتی ز روبرو به سرت می کنم نگاه

احساس می کنم که نمایت عوض شده

 

جا باز کرده حنجره ات روی نیزه ها

در روز چند مرتبه جایت عوض شده

 

طرز نشستن مژه هایت به روی چشم

ای نور چشم من به فدایت عوض شده

 

ما بعد از این سپاه تو هستیم یا حسین

جنگی دگر شده شهدایت عوض شده

 

تو باز هم پیمبر در حال خدمتی

با فرق این که شکل هدایت عوض شده

 

  علی اکبر لطیفیان

 

*****************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به کوفه - روضه حضرت زینب(س) - مهیجی

 

قرآن نخوان فراز سکوت مناره ها

 دیگر امید نیست به این استخاره ها

 

 بر نیزه ها اذان خداحافظی نگو

 در گوش های زخمی بی گوشواره ها ...

 

 آه ای یقینِ بی سر و بی دست در سماع

 ابروی آفریده برای اشاره ها

 

 طاقت نمانده دیدن لبخند نیزه را

 با کاروان خسته ی «لبخند پاره » ها

 

 بادی که بوی خون تو را در میان نهاد

 یکباره با مشام غمین سواره ها

 

 لالایی وداع شبانگاه خوانده در

 آغوش ساکت و تهی گاهواره ها

 

 پشت مسیر رفته جا مانده روی خاک

 یغمای پیرهن به تن خوش قواره ها

 

 این نعش های سوخته ٬ ققنوس های مست

 آیا دوباره می رویند از شراره ها ؟

 

 در آسمانِ ظلمتِ گمکرده آفتاب

 خورشید را چگونه ببینم دوباره ؟ ها؟

 

 اما ...سرک کشید ز گودال قتلگاه

 خورشید رو به سوسوی تلخ ستاره ها

 

مهیجی

 

*****************

 

اشعار ماه محرم - اشعار ورود کاروان اسیران اهل بیت به کوفه - وحید قاسمی

 

شناخت چشم تر عمه اين حوالي را

 شناخت تك تك اين قوم لا ابالي را

 

 چقدر خون جگر خورد مرتضي شبها

 ز يادشان ببرد سفره هاي خالي را

 

 هنوز عمه برايم به گريه مي گويد

 حكايت تو و آن فصل خشكسالي را

 

 عطش به جاي خودش،كعب ني به جاي خودش

 شكسته سنگ ملامت دل سفالي را

 

 دلم براي رباب حزينه مي سوزد

 گرفته در بغلش كودك خيالي را

 

شبيه مادرتان زخمي ام،زمين گيرم

 بگو چه چاره نمايم شكسته بالي را؟

 

وحید قاسمی


باتشكر از شعر شاعر