اشعار وداع عاشورا *4*
اشعار وداع امام حسین(ع) – قاسم نعمتی
چگونه صبر کنم رفتن تو را بینم
نوای وا عطشا گفتن تو را بینم
در این طرف تو صدا می زنی انا المظلوم
جواب هلهله ی دشمن تو را بینم
بپوش زیر زره دست دوز مادر را
مباد لحظه ای عریان تن تو را بینم
چگونه معجر خودرا به سر نگه دارم
چگونه لحظه جان دادن تورا بینم
کویر و این همه لاله حسین خیز و ببین
میان دشت فقط گلشن تورا بینم
شود به سم ستوران تن تو حلاجی
میان گرد و غبار ، خرمن تو را بینم
چگونه حفظ کنم چادرم که در مقتل
به دست چند نفر جوشن تو را بینم
خداکند که نیفتی به زیر پای کسی
به چشم خویش لگد خوردن تو را بینم
قاسم نعمتی
************
اشعار وداع امام حسین(ع) – علی اکبر لطیفیان
وقتی علی اکبرمن نیست ماندنی
پیداست که برادر من نیست ماندنی
باید که با حسین خداحافظی کنم
این آینه برابر من نیست ماندنی
از این به بعد راهی گرماست صورتم
این سایبان که بر سرمن نیست ماندنی
در پشت خیمه فکر نمی کردم عاقبت
این دستباف مادر من نیست ماندنی
تا بوسه بر گلوي تو دادم صدا زدي
خواهر ببوس، حنجر من نیست ماندنی
انگشترت که رفت خودم با خبر شدم
از این به بعد زیور من نیست ماندنی
علی اکبر لطیفیان
*********************
اشعار وداع امام حسین(ع) – امیر حسین محمود پور
گریه هایم اگرچه کاری نیست
چه کنم؟ غیر گریه کاری نیست
بعد عمری کنار هم بودن
می روی و مرا نگاری نیست
فصل سرد خزان عمرم شد
باغ من را دگر بهاری نیست
می بری جان خواهرت با خود
بعد تو پای استواری نیست
روی شانه تو منزلت داری
لااقل وقت نی سواری نیست
رفتنت می برد امید حرم
کودکان را دگر قراری نیست
گرگها صف کشیده اند اینجا
آهوان را ره فراری نیست
می روی و به خیمه می تازند
پس مپرسم چرا وقاری نیست!
***
ای به قربان آیه ی کهفت
سرشکسته تر از تو قاری نیست
چه بلایی سر تو آوردند؟
جز به نیزه تو را مزاری نیست
بعد تو زینب است و طفلانت
چه کنم؟جای گریه زاری نیست
امیر حسین محمودپور
*********************
اشعار وداع امام حسین(ع) – محمد علی بابایی
آبیتر
ذبحی از اسماعیل آبیتر بیاور
از دامنی آبیتر از هاجر بیاور
آبیتر از خون، سرختر از آسمانها
جام عطش را تا لب کوثر بیاور
حالا «فَدَیناهُ بِذِبح ٍ… » اعظمی که…
وقتش رسیده… خون ِ رنگینتر بیاور
این نیزهها تا آسمان راهی ندارند
خورشید! صبر آسمان را سر بیاور
این روضه مکشوفه است، باید خود ببینی
از ماجرای نیزهها سر در بیاور
پیغام دارد هدهد از خاتمترین مرد:
انگشترت… انگشترت را در بیاور
این شعر عطر یاس کم دارد، همین جا…
در قتلگاهش اسمی از “مادر” بیاور
محمد علی بابایی