اشعار ماه محرم - عصر عاشورا - یاسر مسافر

 

آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد...

بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد...

 

وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت

این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد ...

 

ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود

ابری که روی صورت من را گرفت و بعد

 

انگار صدای مادری دلخسته می رسید

آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد

 

همراه آن صدا تمامیِّ کودکان

ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد

 

هر کس که زنده بود از اهل خیام تو

مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد

 

دور از نگاه علمدار لشگرت

آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد

 

((پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل))

 

یاسر مسافر

 

*******************

 

اشعار عصر عاشورا - وداع حضرت سید الشهدا(ع) - علی اکبر لطیفیان

 

باطن ترین من، نه خدا حافظی مکن

هرچند ظاهراً، نه خدا حافظی مکن

 

من نیمه توأم جلویت ایستاده ام

با نیمِ خویشتن، نه خدا حافظی مکن

 

یک اهل بیت را ته گودال میبری

ای خمس پنج تن، نه خدا حافظی مکن

 

اصلاً بدون من سفری رفته ای ؟ بگو ...

...حالا بدون من، نه خدا حافظی مکن

 

پس حرف می‌زنی که خداحافظی کنی

اینگونه نه نزن، نه خدا حافظی مکن

 

شاید کسی نبُرد خدا را چه دیدی

با کهنه پیرهن، نه خدا حافظی مکن

 

این سمت عزیز، محترم،  با کفن ، ولی

آن سمت بی کفن، نه خدا حافظی مکن

 

بعد از تو چند مرد به دنبال چند زن

بعد از تو چند زن.... نه خدا حافظی مکن

 

علی اکبر لطیفیان

 

**********************

 

اشعار ماه محرم - عصر عاشورا - یاسر حوتی

 

آرام تر بـرو که توانی نمانده است

تا آخرين نگاه زمانی نمانده است

 

بگذار تا که سير نگاهت کنم حسيـن!

يک لحظه بعد از تو نشانی نمانده است

 

می‌خواستم فدای تو گردم  ولی نشد

بعد از شهيد علقمه جانی نمانده است

 

تو می روی ... پس که ؟ عنان گير من شود

وقتی که هيچ مرد جوانی نمانده است

 

اين گله های گرگ نشستند درکمين

تا با خبر شوند شبانی نمانده است

 **

او رفت و بعد ،شيهه اسبی غريب ؛ . . . ماند

شاخه شکست ؛ رايحه عطر سيب ماند

 

يک تن به جای حضرت يوسف به چاه خفت

اما سری ؛  دريغ . . . به روی صليب ماند

 

از آن همه جمال جميل خدا ؛ فقط

تصوير مات و خاکی شيب الخضيب ماند

 

ديگر برای بوسه شمشير جا نبود

حتی لبان دخترکش بی نصيب ماند

 

درلابلای آن همه فرياد و هلهله

تنها صدای مادری آنجا غريب ماند

**

صحرا ميان شعله صدتازيانه سوخت

پروانه های کوچکِ در اين ميانه سوخت

 

تنها نه بال نازک پروانه های دشت

گل های سرخ روسری دخترانه سوخت

 

يکباره کربلا و مدينه يکی شدند

پهلو و  دست و  بازو  و  هم  شانه سوخت

 

یاسر حوتی

 

*******************

 

اشعار عصر عاشورا – روضه حضرت زینب(س) – مطهره عباسیان

 

کم کم غروب واقعه از راه می رسید

یک زن میان دشت، سراسیمه می دوید

 

این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود

آتش میان سینه ی او شعله می کشید

 

راهی نمانده بود برایش به غیر صبر

باید دل از عزیز سفر کرده می برید

 

مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش

قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید

 

آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد

باید حماسه پشت حماسه می آفرید

 

مطهره عباسیان

 

*******************

 

اشعار شب و روز عاشورا – قاسم نعمتی

 

دلواپسی

 

مُردم از دلواپسی بسکه پریشان خاطرم

سایه ات تا برسرم باشد خدا را شاکرم

 

دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا

تو شبیه کعبه باش و من شبیه زائرم

 

در نماز شب دعا کردم نبینم داغ تو

تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم

 

تو به فکر حنجرت باش و غم من را مخور

دختر زهرایم و در حفظ معجر ماهرم

 

دست خود روی سرم بگذار و یا ستار گو

بوی خاک چادر مادر گرفته چادرم

 

ناز کم کن ای نگار نازنینم یاحسین

 ترس من این است داغت را ببینم یا حسین

 

قاسم نعمتی

 

********************

 

اشعار روضه عصر عاشورا – بانو هاشمی

 

دل شکسته ی من را کنار تل ببرید

برای صبر، توان مرا مثل ببردید

 

 دم وداع برای حسین، ساغر صبر

کنارچشمه ی احلی من العسل ببرید

 

 نمی بُرَد اگر انگشت ،دل از انگشتر

دل مرا به غنیمت از این محل ببرید

 

 تمام روز ندیدم به غیر زیبایی

چه مانده غیر ندامت از این عمل ببرید؟

 

 توان خار ندارد سه ساله ام، او را

بدون سیلی از این راه لااقل ببرید

 

 بهانه گیری این طفل، راه حل دارد

ولی خدا نکند پی به راه حل ببرید

 

نمک به زخم چهل روزمان که پاشیدید

بساط و سینی غم را از این بغل ببرید

 

 خرابه، خاطره ی تلخ روزگار مرا

به روی دوش عزادار این غزل ببرید

 

بانو هاشمی

 

*******************

 

اشعار شب و روز عاشورا – روضه روز عاشورا – احرامیان پور

 

دریای من ! به ساحل چشمم کران بده

بر خاکِ تشنه کامِ عطش خیز ، جان بده

 

یک عمر از نگاه تو نیرو گرفته ام

این بار هم تو خواهر خود را توان بده

 

ای من فدای اشک غریبانه ات حسین !

سهم مرا از این فیض بیکران بده

 

بگذار پیش مرگ تو باشم عزیز دل !

دیگر کسی نمانده به جز من؛ امان بده

 

جانم به لب رسیده و بشکن سکوت را

از مهر و لطف ،گوشه ی چشمی نشان بده 

 

سهم کبوتران مرا هم از این عروج

پرواز تا کرانه هفت آسمان بده

 

احرامیان پور

 

********************

 

اشعار عاشورا – روضه وداع با حضرت زینب(س) – حسین رستمی

 

اگر چه ایل و تبار مرا به همراهت

برو حسین که دست خدا به همراهت

 

دعای حرز لبم را به گردنت بستم

برو حسین که این بوسه ها به همراهت

 

تویی که جان مرا میبری به همراهت

نمیبری بدنم را چرا به همراهت

 

فدای موی بلندت شوم که دست نسیم

چگونه میزند این نظم را به هم ، راحت

 

برو که با خبری من چگونه می آیم

برای یافتنت تا کجا به همراهت

 

فقط کنار تنت نیمی از مرا بگذار

که نیم دیگر من تا خرابه همراهت...

 

دلی دو تا و  قد و قامتی دوتا تر از آن

برو که من شده ام چندتا به همراهت

 

نگفته بودی اگرسمت خیمه ها برگرد

می آمدم به خدا بی هوا به همراهت

 

تو دور میشوی اما هنوز اینجایی

برای آنکه نبردی مرا به همراهت

 

حسین رستمی

 

******************

 

اشعار عاشورا – روضه عصر عاشورا – نادر حسینی

 

به عصر عاشورا

 

دوباره ضربه ی سیلی نشست بر رویی

به تازیانه کشیدند باز ، بازویی

 

اگر چه هیچ دری وا نشد،ولی آن روز

به جای میخ به نیزه زدند ،پهلویی

 

شنیده ایم که یک عصر پای یک خیمه

به دست باد پریشان شده است ،گیسویی

 

شنیده ایم که یک ظهر روی یک نیزه

بدون آب جوانه زده است ،شب بویی

 

و ماجرا که به اینجای کار ختم نشد

چقدر زخم زبانها شنید ،بانویی

 

تمام دغدغه ی من زماجرا این است

که خم نگشت در آن روز هیچ ابرویی

 

نادر حسینی

 

 

*******************


 

اشعار عاشورا – روضه امام حسین(ع) – مهدی رحیمی

 

از زبان حضرت زهرا(س) :

 

از خدا اول برایت اذن پوشیدن گرفتم

بعد هر شب بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم

 

سوزن مژگان مي آمد با نخ اشکم برایت

از کنار بوریا يي کهنه پیراهن گرفتم

 

بارها پیراهنت را بر تنت پوشانده آن وقت؛

در خیال خود سرت را نیز بر دامن گرفتم

 

دیدم آن نامرد را بر سینه ات با تیغ عریان

پیرهن را هر زمان از قسمت گردن گرفتم

 

پهلویش گر پاره گشته در میان کوچه ای تنگ

پیرهن را از دهان آتش و آهن گرفتم

 

گرچه چون مشتی ستاره زیر پا و پاره پاره

عاقبت فرزند خود را در میان تن گرفتم

 

مهدی رحیمی

 

******************

 

اشعار عصر عاشورا – روضه امام حسین(ع) - سید محمد جوادی

 

حالا كه غير از چشمهاي تر نداري

تنهاي تنها ماندي و ياور نداري

 

بگذار تا زينب لباس رزم پوشد

تا كه نگويد دشمنت لشگر نداري

 

من آب مي آرم براي اهل خيمه

ديگر نگو آقا كه آب آور نداري

 

بگذار لخته خون ز لبهايت بگيرم

آخر مگر اي نازنين خواهر نداري

 

تعبير كن خواب مرا اي يوسف من

حالا كه غير از چشمهاي تر نداري

 

مي آيم امشب بهر ديدارت به گودال

هر چند دير است و تو ديگر سر نداري

 

سید محمد جوادی


باتشكر از شعر شاعر