اشعار شب تاسوعا – علیرضا لک

 

مثل دریا شده است و تر شده است

آسمان بود و باز تر شده است

 

پیش رویش هزار چشمه عطش

پشت سر آب نوحه گر شده است

 

بعد معراج دست ها؛ حالا

هر عمودی چه با جگر شده است

 

ای برادر برادرت دریاب

موقع رفتنم دگر شده است

 

او که از خیر دیدنش نگذشت

تیری اما به چشم شر شده است

 

چیزی از او نمانده است ولی

از همه هر که هست سر شده است

 

دختری هم به معجرش میگفت

حتم دارم که یک خبر شده است

 

عطر نیلی آسمان برداشت

دستهایی که بال و پر شده است

 

علیرضا لک


************



اشعار شب تاسوعا – حسن لطفی

 

ای بزرگ قبیله ی دریا

مرد شب های روشن صحرا

 

قصه ی خواب کودکان حسین

ذکر نجمه، رباب با لیلا

 

میرسد از کنار گهواره

لای لای عمو عمو سقا

 

وقت رفتن برای آب انگار

میرود طور، حضرت موسی

 

تا که می آید از شریعه ببین

باز هم میشود سرش دعوا

 

همه ی کودکان به دورش جمع

بوی اسفند میکند غوغا

 

به پناهش همه پناهنده

 همه حتی امام عاشورا

 

شرف تامّ و تمام شرف

کیست این شرزه شیر شاه نجف

 

خویش را قبله گاه عالم کرد

زره اش را به سینه محکم کرد

 

شه پری جای پر به خوودش زد

پری از جبرئیل را کم کرد

 

آسمانی فرشته بوسه زدش

تا به دستش عقیق خاتم کرد

 

با دو دستش علی اصغر را

بین گهواره اش معمّم کرد

 

پیش زینب رسید و رخصت خواست

سر به زیر ایستاده سر خم کرد

 

چادرش را کشید بر چشمش

نخی از آن کشید و پرچم کرد

 

خواست طوفان کند به هم ریزد

ابرویش را دوباره درهم کرد

 

برقی از نعل مرکبش برخاست

همه ی دشت را جهنم کرد

 

لرزه انداخته به عزرائیل

آسمان گرم شد زمین دم کرد

 

به رجز گفت نام زهرا را

زد گره دستمال مولا را

 

از میان غبار می آید

کوهی از اقتدار می آید

 

از سر و وضع دشمنان پیداست

مردی از کارزار می آید

 

میمینه میسره همه چشم است

چقدَر با وقار می آید

 

چشم ها خیره و دهان ها باز

مثل یک آبشار می آید

 

تیغ نه یک نگاه تو کافی ست

تا که وقت شکار می آید

 

دلِ تیغت گرفت بین غلاف

ذوالفقارت به کار می اید

 

بانگ تکبیر میرسد به حرم

نعره ی الفرار می آید

 

دختری مژده داد: عمو آمد

گفته بودم بهار می آید

 

آسمان زیر چکمه های عموست

این صدا این صدای پای عموست

 

نیتی کرد و مشک را برداشت

جگری پاره آب آور داشت

 

میرود علقمه وَ میسوزد

به لبش روضه های مادر داشت

 

روضه هایی که مجتبی میگفت

حرف هایی که روز آخر داشت:

 

کوچه ای بود کوچه ای سنگی

کوچه ای که دو تا کبوتر داشت

 

دست صیاد راه آن را بست

کینه ی بدر و بغض خیبر داشت

 

مادری روی خاک ها افتاد

پیش طفلی که دست بر سر داشت

 

پای چشمش نشان دستی بود

خون تازه به روی معجر داشت

 

غم گل های پرپر او را کُشت

عاقبت داغ مادر او را کُشت

 

...دستش افتاده سر دوتا شده است

با امیر حرم چه ها شده است

 

تیر آنقدَر خورده بر بدنش

چقدَر مثل نخل ها شده است

 

بر سرش آمده برادر وای

کمرش را گرفته تا شده است

 

تیری از دست حرمله بدجور

بین چشم دریده جا شده است

 

قامتش آب رفته اما نه

عضوهایی از او جدا شده است

 

زره اش تکه تکه غارت رفت

بدنی مانده نخ نما شده است

 

حرم از سیل خنده ها فهمید

دختری دست بر دعا شده است

 

زود از گوش دختران حرم

هر دوتا گوشواره وا شده است

 

کار زینب شروع شد دیگر

خشک شد شیر مادر اصغر

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا – محمد بیابانی

 

سردار سرشکسته درخون شناورم

بعد از تو وای بردل من... وای بر حرم

 

حالا، پس از گذشتن چندین و چند سال

باور نداشتم که بخوانی برادرم

 

با این نگاه زخم مکن التماس من

باشد برای خیمه تنت را نمی برم

 

تا جابجا نگشته، سرت را تکان مده

باید که تیر را ز نگاهت درآورم

 

تاکه صدای تو به در خیمه ها رسید

آنجا شکست پشت من و پشت خواهرم

 

دیگر رباب طفل خودش را تکان نداد

خشکید ابر گریه چشمان اصغرم

 

طفلی دوید بین خیام و به گریه گفت

وای از عدو... وای عمو... وای معجرم

 

حالا که راحت است خیالاتشان ببین

دشمن رسیده تا بغل گوش دخترم

 

محمد بیابانی

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا – علی صالحی

 

دستي كه سهم دست تو شمشير كرده است

سهم رقيه را غل و زنجير كرده است

 

مويم سفيد بود ، قدم هم خميده شد

آري مصيبت تو مرا پير كرده است

 

ماهِ هزار تكّه! شدي پخش روي خاك

نيزه تو را در علقمه تكثير كرده است

 

در حيرتم كه قدرت يك ضربه‌ي عمود

سردار را چگونه زمينگير كرده است

 

بد جور بين ابرويت از هم شكافته

اصلاً تمام شكل تو تغيير كرده است

 

آرام باش تا كه ز چشمت در آورم

تير است يا كه نيزه؟..چرا گير كرده است؟

 

مشك دريده را به سكينه نشان دهم

تا كه نپرسد از چه عمو دير كرده است

 

علي صالحي

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا – علی صالحی

 

نه فقط قد حسین را غم تو تا کرده

بنِگر داغ تو عباس چه با ما کرده

 

آنکه دستان تو را از بدن انداخت ببین

بهر دستم غل و زنجیر مهیا کرده

 

آنکه از هیبت نام تو تنش می لرزید

رفتی و دستِ بزن بعد تو پیدا کرده

 

خوب شد چشم تو زخمیست نمی بینی که

چشم نامحرم عجب قد مرا تا کرده

 

به روی صورت طفلان عوض بوسه ی تو

اثر سیلی و شلاق چه خوش جا کرده

 

باز دارند سرت را سرِ نی می بندند

بسکه افتاده ای این زخم ، دهان وا کرده

 

بار اول سرِ نی دیدم و نشناختمت

چه کسی شکل تو را مثل معما کرده

 

ضربه ای که به سرت خورد عوض کرده تو را

آهن سخت چه با آن رخ زیبا کرده

 

سر اصغر که به سوی سر تو برگشته

مادر سوخته را محو تماشا کرده

 

اشک می ریزد و گوید که عزیز دل من

آب می خواهد و رو جانب سقا کرده

 

علي صالحي

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا

 

رفتی و رفت پشت و پناه کبوتران

خیره شده به رفتن تو چشم آسمان

 

رفتی و خواهرانه کسی داشت میگریست

دیگر نداشت روی سرش خیمه سایبان

 

اصغر زبان نداشت که همراه با حرم

با اشک و ناله هاش بگوید: عمو بمان

 

رفتی و مشک ها به عزایت نشسته اند

بعد از تو آب ها همه بودند روضه خوان

 

بعد از تو بود غارت خیمه شروع شد

بعد از تو بود قصه ی لب ها و خیزران…

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا

 

بسته از خون دلم راه تماشا شده است

تشنگی لب تو حیرت دریا شده است

 

مادرت ام بنین نیست اگر بر سر تو

همه ی دشت پر از گریه ی زهرا شده است

 

داغ دست قلم و مشک و علم پیرم کرد

بی تو ناچار ترینم کمرم تا شده است

 

بین این لشگر سر مست غرور از بدنت

پاسخ گریه ی من خنده و هورا شده است

 

قسمتی از سر تو ریخته بر شانه ی من

وای بر من چقدر زخم سرت وا شده است

 

این تمام بدنت نیست علمدار رشید

چقدر فاصله در قدّ تو پیدا شده است

 

گرچه بد از روی زین نقش زمینت کردند

تکه های بدنت بر سر نی پا شده است

 

کاسه ی چشم کجا حجم سر تیر کجا

آه در چشم تو شمشیر سه پر جا شده است

 

میکشم تیر من از چشم تو برخیز ببین

چقدر چشم حرامی به حرم وا شده است

 

خیمه ی دختر من بی تو در امنیت نیست

سایه ی کعب نی حرمله پیدا شده است

**

اگرشاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا – علی اصغر ذاکری

 

تکیه گاه

 

دنیا به خود ندیده شبیه تو ماه را

اصلا تمام کرده پس از تو پناه را

 

لب های خشک و چهره معصوم کودکان

ناچیز کرده بود به چشمت سپاه را

 

با هیبتت مقابل روباه سیرتان

تصویر کرده بود خدا کوه و کاه را

 

گفتند بچه ها که عمو می رسد ولی

تیری گرفته بود مسیر نگاه را

 

خون لخته بسته بود و جهان سرخ سرخ سرخ

گم کرده بودی علقمه تا خیمه، راه را

 

کم کم صدای هلهله آمد حسین دید

از دست داده است دگر تکیه گاه را

 

علی اصغر ذاکری

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا – داوود رحیمی

 

زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن

مثل فرشته ها شده ای احتیاط کن

 

اوجی گرفته ای و به طوبی رسیده ای

هم قدِّ مرتضی شده ای احتیاط کن

 

مهتاب روی شانه ی تو آب زیر پات

یک دست تا خدا شده ای احتیاط کن

 

یک "ان یکاد" نذر خودت کن برادرم

خیلی گرانبها شده ای احتیاط کن

 

یک لشکر آمده که بگیرد تو را ز من

از بس که دلربا شده ای! احتیاط کن

 

دستت که قطع شد همشان جنگ جو شدند

حالا جداجدا  شده ای احتیاط کن

 

ای وای حرمله سر زانو نشسته است

مقصود تیرها شده ای احتیاط کن

 

آهسته جابه جا شو و کم دست و پا بزن

دیبای نخ نما شده ای احتیاط کن

 

احساس می کنم پیِ طفلی ز روی نی

خیره به انتها شده ای احتیاط کن

 

ترسم بیفتی آخر عزیزم تکان نخور

بد روی نیزه جا شده ای احتیاط کن

 

داود رحیمی

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا – داود رحیمی

 

نصیحت

 

ذات این قوم شرور است حواست باشد

کارشان کشتن نور است حواست باشد 

 

زین همه حُسن و ملاحت لَجِشان می گیرد

چشم این طایفه شور است حواست باشد 

 

بی نقاب و سپرت حمله نکن، این لشکر

رسمشان حمله ز دور است حواست باشد 

 

تیرها و قمه ها نیزه و خنجرهاشان

همه در علقمه جور است حواست باشد 

 

نگرانم نکند سوی تو باشد نوکش!

آخر این تیر قطور است حواست باشد

 

یا که این تیر به مشکت نخورد! مشک امروز

قیمتی تر ز بلور است حواست باشد 

 

آب باید برسد تا به حرم هر طور است

و به هر زحمت و زور است حواست باشد

 

داود رحیمی

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا – محسن عرب خالقی

 

من و اشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد

چه باید کرد با یاری که دیگر بر نمی خیزد

 

مریزید آب های بی حیا در این سرازیری

ز مشک آبرو داری که دیگر بر نمی خیزد

 

بیا و زخم های کهنه و نو را تماشا کن

کدامین زخم شد کاری که دیگر بر نمی خیزد

 

عمویی خواب رفت، از خواب افتادند چشمانی

مگو حرفی ز بیداری که دیگر بر نمی خیزد

 

خبر آمد تمام چشم ها باران شد و بارید

ببار ای گریه ی جاری که دیگر بر نمی خیزد

 

نگاه تشنه ی طفلی کنار خیمه می پرسد

میان گریه و زاری که دیگر بر نمی خیزد

 

کنار خیمه تا ده تا شمردی بارها اما

عزیزم از چه بشماری که دیگر بر نمی خیزد

 

محسن عرب خالقی

برگرفته از وبلاگ بانک اشعار روضه

 

*******************

 

اشعار شب تاسوعا – یوسف رحیمی

 

شفاعت

 

هرم عطش ميان حرم پا گرفته بود

با مشک تشنه اي ره دريا گرفته بود

 

مي رفت تا که زنده کند موج مرده را

روز نبرد هيبت سقا گرفته بود

 

لبهاي تشنه اش ز ادب لب نزد به آب

اوج وفا و عاطفه معنا گرفته بود

 

باران سرخ نيزه و شمشير و سنگ و تير

کارش ميان معرکه بالا گرفته بود

 

مي آمد از شريعه و زخم سه شعبه اي

در چشمهاي مشک و عمو جا گرفته بود

 

آبي که ريخت قطره به قطره به روي خاک

از او تمام دلخوشيش را گرفته بود

 

او دست داده بود و به جايش در آن عروج

بالي به وسعت همه دنيا گرفته بود

 

اما بپرس از همة نيزه دارها

بر روي نيزه اي سر او جا گرفته بود ؟

 

گلدشت علقمه که پر از بوي ياس شد

آن روز عطر چادر زهرا گرفته بود

 

مادر براي روز قيامت به روي دست

اسبابي از شفاعت فردا گرفته بود

 

آه اي فرات روز عطش نوش حادثه

با من بگو دل تو هم آيا گرفته بود ؟

 

يوسف رحيمي

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا – نادر حسینی

 

سوار تشنه ای از سمت رود می آید

خدا به خیر کند دیر و زود می آید

 

کنار رود مگر اتفاقی افتاده

چقدر نیزه در آنجا فرود می آید

 

ولی شما خبر بد به بچه ها ندهید

کسی به سمت عمو با عمود می آید

 

مغیره،قنفذ،ملجم و شمر و حرمله ها

گیاه هرزه چرا به وجود می آید

 

غروب، منتظر مادری در اینجا باش

نشان، که با سر و روی کبود می آید

 

خدا نکرده مگر خیمه ها در آتش سوخت

میان دشت چرا بوی دود می آید

 

نادر حسینی

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا – علی ناظمی

 

عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد

به زمین خوردن درعلقمه وادارش کرد

 

اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد

تن بی دست خجالت زده از یارش کرد

 

دستش افتاد و نیفتاد علم از دستش

رحم الله به شیری که علمدارش کرد

 

ترک خشک لبش رو نمی انداخت به آب

غم چندین لب تاول زده ناچارش کرد

 

آبرو درخطر و مشک به دندانش بود

تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کرد

 

گرچه خم شدکمرکوه ولی فایده داشت

سجده برهمت دریایی ایثارش کرد

 

سردرهم شده اش راسرنیزه بستند

زخمش انگشت نمای سربازارش کرد

 

علی ناظمی

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا – محمد رضا ناصری

 

تن زخمی مشک

 

هیچ دانی که امید همه عالم شده ای

در نفس های همه سینه زنان دم شده ای

 

همه دم ذکر تو بر روی منابر بر پاست

نه فقط شورش شب های محرم شده ای

 

من از این بوی گل علقمه هم دانستم

تو پسر خوانده نبوده که پسر هم شده ای

 

با نگاهی به تن زخمی این مشک پر آب

گوشه ی علقمه چون چشمه ی زمزم شده ای

 

دشمنت چوب علم دید و به پیش همه گفت

تو فدایی سرافرازی پرچم شده ای

 

زینب از چشم پر از خون حسینش پرسید:

نکند رفته برادر که چنین خم شده ای

 

باورم نیست که این صحنه به تصویر کشم

بعد تو گردن  طفلان غل و زنجیر کشم

 

محمد رضا ناصری

 

********************

 

اشعار شب تاسوعا – هادی جانفدا

 

چند آسمان ورای تمنای ابرها

فریاد میزنند که مولای ابرها

 

بی تو قرار نیست ببارند غیر خون

این سرنوشت حتمی فردای ابرها

 

باران ! که چون نرفتن تو غیر ممکن است

لختی بمان به روی حرم جای ابرها

 

اطفال صف کشیده که بر شانه ات روند

چون دیدنیست دشت زبالای ابرها

 

از شرم آب شد بدنت تا بخار شد

از جسم توست تک تک اجزای ابرها

 

اینگونه شد که راز فراوانی غمت

پیوند میخورد به معمای ابرها

 

یک ماه گمشده ! به تمنای آب نیست

منظور خواهرت ز تماشای ابرها

 

در امتداد آبی سیر نگاه تو

پا میگذاشت قافله جا پای ابرها

 

برخیز چون به علقمه مه گرفته ات

خیره شده خدای تو از لای ابرها

 

هادی جانفدا


باتشكز از شعر شاعر