شعر ولادت حضرت عباس (س) - مهدي نظري

حضرت عباس (ع)-ولادت


سر سجاده دل وقت نماز است هنوز

بهترین لطف دعا راز و نیاز است هنوز

عاشقیّ من و ارباب چو راز است هنوز

این در خانه عشق است که باز است هنوز

پس بیا عاشق جود و کرم یار شویم

همگی مست می ناب علمدار شویم

به روی دست علی ماه هویدا شده است

این قمر آینه هیبت بابا شده است

به رخش شمس خدا محو تماشا شده است

در دل زینب و ارباب چه غوغا شده است

گفت ارباب به زینب قمرم می آید

دلت آسوده که سردار حرم می آید

ناز این دلبر خوش چهره خریدن دارد

بوسه از لعل لبش بَه که چه چیدن دارد

حیدر از لعل گلش میل مکیدن دارد

ماه و خورشید در این ثانیه دیدن دارد

شیر با شیرخودش لرزه به دنیا انداخت

گل بوسه به روی بازوی سقا انداخت

جامه ای دوخته مادر، چه به او می آید

واژه یاس معطر چه به او می اید

رفته بر شانه حیدر چه به او می آید

نام فرمانده لشگر چه به او می آید

آمده درس ادب را به جهان باب کند

زَهره دشمن خود را به رجز آب کند

حلقۀ دار جنون بر سر گیسو دارد

بَه چه تیغ کجی این طفل به ابرو دارد

بازوانش چو علی قدرت و نیرو دارد

چون که یا فاطمه را نقش به بازو دارد

روی پیشانی خود نور ولایت دارد

یل مولاست که این گونه شجاعت دارد

ساقی از دست خودت جام می ناب بده

تیغ بردار و کمی پیش پدر تاب بده

خواب راحت به دل و دیده بی خواب بده

 قوت قلب تو به زینب و ارباب بده

عجبی نیست تو را قبله حاجات کنند

هاشمیون همه شان برتو مباهات کنند

آمدی تا بشوی در همه جا یار حسین

لحظه لحظه بشوی محرم اسرار حسین

قبل اکبر تو شدی یوسف بازار حسین

تو فقط گشته ای عباس علمدار حسین

پا بکوبی همه عرض و سما می لرزند

تو چه کردی که همه از غضبت می ترسند

در سیاهی زمین روی چو ماهت کافی ست

تا که والیل شود موی سیاهت کافی ست

علی اکبر که بَرت هست سپاهت کافی ست

تیغ بگذار زمین نیمه نگاهت کافی ست

برق چشمت بکند کار دو صد خنجر را

آمدی زنده کنی واژه یا حیدر را

با غلامی شما بوده که عزت داریم

از شما درس وفاداری و غیرت داریم

هر چه داریم ازین گوشه چشمت داریم

دور ایوان شما میل زیارت داریم

ما که عمری ست گرفتار گرفتار توایم

کاش یک روز ببنیم که زوار توایم

جان عالم بشود کاش فدای دستت

پادشاه است به والله گدای دستت

باب حاجات شده نام عطای دستت

روضه ها خوانده ام ای یار برای دستت

روز محشر که شود دست تو نزد زهراست

دست تو روز قیامت که شود شافع ماست


مهدي نظري

شعر ولادت حضرت عباس (ع) - وطن دوست

حضرت عباس(ع)-ولادت


می آید از بهشت خبرها یكی یكی

امشب گشوده شد همه درها یكی یكی

وقتی علی دوباره قدم می زند به خاك

مبهوت می شوند نظرها یكی یكی

بالا بلندی آمده و پیش قامتش

خم می شوند كوه و كمرها یكی یكی

تنها خلیل نیست كه یعقوب هم رسید

قربانیش كنند پسرها یكی یكی

یك قوم از جمالش و یك قوم از جلال

دل نَه كه می درند جگرها یكی یكی

خورشیدی از قبیله ی هاشم دمیده تا

حیران كُنَد نگاه قمرها یكی یكی

نامش حماسه را به غزل بند می زند

اُمّ البنین به فاطمه لبخند می زند

ای جامع جمیع نشانیِّ مرتضی

عباس نَه تمام جوانیِّ مرتضی

گیسوی توست رشته ی جان امیر عشق

ابروی توست طاق كمانیِّ مرتضی

وقت ركوع میرسد از دستهای تو

بر دست ما عقیق یمانیِّ مرتضی

با تو گدا میان مدینه نیافتم

ای سفره دار سفره ی خوانیِّ مرتضی

وقت نبرد بازوی تو ارث برده است

حال و هوای ضربه ی آنیِّ مرتضی

زینب به روی خاك محال است پا نهد

جز با ركاب حضرت ثانیِّ كربلا

توحید، رستگاریِ از تو شنفتن است

آموزش نبرد فقط از تو گفتن است

باید برای فرش تو شهپر بیاورند

باید برای عرض ادب سر بیاورند

باید برای وصف تو از بین واژه ها

هنگام رزم واژه ی حیدر بیاورند

خاك زمین تحمل جولان تو نداشت

باید هزار عرصه ی محشر بیاورند

باید فقط به خاطر تفریح تیغ تو

هر قدر می شود صف لشگر بیاورند

قدری رجز بخوان كه همان اول نبرد

جنگاوران به پای تو خنجر بیاورند

باید میان خیل سیاهی لشگرت

صدها سپاه مالك اشتر بیاورند

شب را اشاره ی تو به زنجیر می كشد

حتی خدا برای تو تكبیر می كشد

ما را دلی ست بس كه خراباتی شماست

از آب و خاك صحن سماواتیِ شماست

این اشك چشم را به امیری نمی دهم

این قطره قطره ها همه سوغاتی شماست

مردم مرا به چشم غلامیت دیده اند

این ها هم از عنایت ساداتی شماست

شاید شبی به كوچه ی ما هم گذر كنی

با سر رسیده ایم كه خیراتی شماست

دست مرا به پای غمت بسته علقمه

دستم بگیر حضرت بی دستِ علقمه


امير حسين وطن دوست

بحر طويل ولادت حضرت عباس (ع) - سازگار


بحر طويل حضرت عباس(ع)-ولادت و مدح


بند اول

شب سوم چو رسید از مه شعبان، مه عترت، مه قرآن، چه مبارک سحری بود که خورشیدِ جمال پسرِ فاطمه یکباره درخشید، ادب بین که شب چارم شعبان، پی آن ماهِ فروزنده عیان گشت ز بـرج شـرف و غیـرت و ایثار، بـه بیت علـی آن حجت دادار، مهِ ام‌ِبنین، حضرت عبـاس علمـدار، قضـا گفت که ایـن است همـان شیـر خروشانِ علی حیدر کرار، قدر گفت که این است به خیل شهدا سرور و سالار، فلک گفت بشر یا ملک است این؟ زهی از این گل رخسار که بخشید صفا چشم و دل اهل صفا را

 

بند دوم

هله ای فاطمه دوم مولا! صدف بحر تولا! گهرت باد مبارک! تویی آن نخل ولایت، که بود میوه نابت قمر برج هدایت، دُر دریای عنـایت، ثمرت بـاد مبارک، قمـرت بـاد مبـارک! گـلِ رخسـارِ گرامی پسرت باد مبارک! ز عـلی بـاد سلامی به بلندای تجلّای ولایت به تو ولاله یاس تو و مـاه رخ عباس که سرمست حسین است، که پا‌بست حسین است، همه هست حسین است، بگو دست حسین است، ببین در رخ نورانی او هیبت و اِجلال علی شیر خدا را.

 بند سوم

الا حور و ملک! جن و بشر! خلق سماوات و زمین! جشن بگیرید که امشب علی و فاطمه و فاطمه ام‌بنین و حسن و شخصِ حسین‌‌بن‌علی جشن گرفتند و همه وصف ابوالفضل علمدار سرودند، همه چشم به عباس گشودنـد و همه حمد خـداونـد نمودنـد که در باغ ولا، دسته گلِ یاس خوش آمد پسر شیر خدا حضرت عباس خوش آمد! صلوات علی و فاطمه بـر ماه جمالش، بـه جلالش، به کمالش، به خصالش، به دو ابروی هلالش، ز رسول الله و آلش بفشانید به پایش گهر مدح و ثنا را .

 

 بند چهارم

نشنیدید که قنداقه آن ماه جبین در بغلِ ام‌بنین بود؟ چو خورشید که بر بام زمین بود، تو گویی که مگر در بغل فاطمه بنت اسد، حیدر کرار، علی شیر خداوند مبین بود، که آن مادر فرخنده چو یک اختر تابنده که دور سر خورشید بگردد، به ادب آمد و گرداند بـه دور سر ریحانه زهرا قمرش را و نـدا داد که ای نـور دل فـاطمه عبـاس عزیزم به فدایت نگهش کن که بـوَد یارِ تو و سرور و سالار، تمام شهدا را .

 

 بند پنجم

همه دیدند که قنداقه عباس بود بر سر دست اسدالله چو خورشید که گیرد به بغل ماه و زند بوسه بـه پیشانی و دستش، پس از آن یاد کند در شب میـلاد وی از صبح الستش که فـدای پسر فاطمه گردد سر و جان و تن و دستش، و کند یـاد علمـداری و سقائی و فرماندهی کل قـوایش، ادب و عشـق و وفـایش، شـرف و صـدق و صفایش، بـه زمین آمـدن از عـرش خدا، قـامت رعنا و رسایش، عجبا دید در آن چهره همه واقعه کرب و بلا را .

 

 بند ششم

ای نبی خوی و علی صولت و زهرا صفت! آیین? حلم حسن و دیده بیدار حسینی! تویی آن ماه که خود غرق در انوار حسینی، نه فقط در شب عاشور و صف کرب و بلا، کز شب میلاد گرفتار حسینی، همه جا یار حسینی پسر شیر خدایی و علمـدار حسینی، تـو ابـوفاضل و فرمانده انصار حسینی، ز خداوند و ملایک ز رسولان و امامان و شهیدان الهی، همه دم باد درودت، همه جا باد سلامت که رساندی به کمال از ادب و غیرت و جانبازی خود دوستی و عشق و وفا را .

 

 بند هفتم

تو یم غیرت و ایثار و وفایی که پیمبر به تو نازد، تو به بی دَستی خود دست خدایی که علی ساقی کوثر بـه تـو نازد، تـویی عباس که صدیقه اطهر به تو نازد، حسن آن حجت داور به تـو نازد، تو همان یار حسینی که حسین ابن علی در صف محشر به تو نازد، تو همان میر سپاهی که همانا علی اکبر بـه تـو نـازد، تـویی آن سـاقی بی آب که حتی علی اصغر به تو نازد، پسر ام‌بنین استی و بیش از همه مادر به تو نازد، که تو کردی به صف کرب و بلا یاری مصباح هدا را .

 

 بند هشتم

تو همان ماه بنی هاشم و شمع شهدایی تو به دریای عطش با جگر تشنه خود آب بقایی، تو کنار حرم خون خدا صاحب ایوان طلایی، تو به بی‌دستی خود از همگان عقده گشایی، تو فراتر ز تمام شهدا روز جزایی، حرمت علقمه، خود کعبه ارباب دعایی، تو حسینِ دگرِ فاطمه، تـو خون خدایی، بـه خدا صاحب لطف و کرم و جود و سخایی، تـو همان باب حوائج، تو همان بحر عطایی، تو امید همه عالم تو چراغ ره مایی، تو علمداری و فرمانده کل شهدایی، چه شود دست بگیری ز کرم "میثم" افتاده ز پا را؟


غلامرضاسازگار

حضرت عباس (ع) - رحيمي


حضرت عباس (ع)-ولادت

 

باید حسین دم بزند از فضائلت

وقتی حسینی است تمام خصائلت

تعبیرهای ما همه محدود و نارساست

در شرح بی کرانی اوصاف کاملت

بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست

آئینه ای اگر بگذاری مقابلت

ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه

غم می بری ز قلب همه با شمائلت

در آستانه تو گدایی بهانه است

دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت

با زورق شکستة دل سال های سال

پهلو گرفته ایم حوالی ساحلت

بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین

سقای با فضیلت و دریا دل حسین 

تو آمدی و روشنی روز و شب شدی

از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی

در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت

الگوی بندگی و وقار و ادب شدی

هم چشمهای روشنت آئینة رجاست

هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدی

باید که ذوالفقار حمایل کنی فقط

وقتی که تو به شیر خدا منتسب شدی

 در هیبت و رشادت و جنگاوری و رزم

تو اسوة زهیر و حبیب و وَهب شدی

در دست تو تلاطم شمشیر دیدنی ست

فرزند لافتایی و شیر عرب شدی

فرماندة سپاهی و آب آور حسین

ای نافذ البصیره ترین یاور حسین

بی شک تو صبح روشن شبهای تیره ای

خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای

تسخیر کرده جذبة چشم تو ماه را

بی‌خود که نیست تو قمر این عشیره ای

عصمت دخیل تار عبای تو از ازل

جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای

قدر تو را کسی نشناسد در این مقام

وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای

ما را بس است وقت عبور از پل صراط

از تار و پود بیرق تو دستگیره ای

چشم امید عالم و آدم به دست توست

باب الحسین هستی و پرچم به دست توست

فردوس دل همیشه اسیر خیال توست

حتی نگاه آینه محو جمال توست

تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی

این آب نیست زمزمه های زلال توست

ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر

تنها بیان مختصری از کمال توست

در محضر امام تو تسلیم محضی و

والاترین خصائل تو امتثال توست

فردا همه به منزلتت غبطه می خورند

فردا تمام عرش خدا زیر بال توست

باب الحوائجی و اجابت به دست تو

تنها بخواه، عالم هستی مجال توست

ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا

ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا

ای آفتاب روشن شبهای علقمه

سرو رشید خوش قد و بالای علقمه

داده ست مشک تشنة تو آب را بها

ای آبروی آب، مسیحای عقلمه

وقتی که چند موج علیل شریعه را

کرده ست خاک پای تو دریای علقمه

لب تشنة زیارت لبهات مانده است

آری نگفته ای به تمنای علقمه

امروز دستهای تو افتاد روی خاک

تا پا بگیرد از دل صحرای علقمه

با وعده های مادرت آسوده خاطریم

چشم امید ماست به فردای علقمه

این عطر یاس حضرت زهراست می وزد

از سمت کربلای تو ، سقای علقمه

شبهای جمعه نالة محزون مادری

می آید از حوالی دریای علقمه

 ام البنین و فاطمه با قامتی کمان

اینجا نشسته اند و شده آب روضه خوان

فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو

دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو

می آید از کنار شریعه شهاب وار

بسته ست راه را به حرم لشکر عدو

طوفان تیر می وزد از بین نخلها

حالا شنیدنی شده با مشک گفتگو:

« بسته ست جان طفل صغیری به جان تو

تو مشک آب نه که تویی جام آبرو

ای مشک جان من به فدای سر حسین

اما تو آب را برسان تا خیام او »

اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت

جاری ست خون ز بادة چشمش سبو سبو

با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت

تا با امام خود نشود باز رو برو

تنها پناه اهل حرم بر نگشته است

می بارد از نگاه سکینه : عمو عمو

در خیمه اوج بی کسی احساس می شود

خورشید نیزه ها سر عباس می شود


يوسف رحيمي

ميلاد امام حسين و حضرت عباس (ع) - مسافر

امام حسین و حضرت عباس(ع)-ولادت

 

امشب برای فاطمه گوهر رسیده است

شادی به قلب و جان پیمبر رسیده است

حیدر نظاره كن كه دلبر رسیده است

مژده بده حسن برادر رسیده است

 

كوری چشم دشمن زهرا و مرتضی

حالا دوباره فاطمه مادر شده خدا

 

او آمده تا كه خدایی كند مرا

مشغول كسب و كار گدایی كن مرا

بال و پرم دهد هوایی كند مرا

امشب زلطف كرببلایی كند مرا

 

او امده تا كه مرا مبتلا كند

عاشق ترین گدا كند و پر بها كند 

ای مدعی جذبه ی روحانی اش ببین

بالاترین رتبه ی عرفانی اش ببین

از كودكی قاری قرانی اش ببین

عشاق این قبیله ی سلمانی اش ببین

 

مجنون اگر كه خواستی ز ایرانی اش بخوان

اسلام ما همه زمسلمانی اش بدان

 

این بزم عیش بایم چه عالی است

اینقدر عالی است كه گویا خیالی است

فطرس به گریه گفت كه بالم چه بالی است !

جایش چقدر خواهر ارباب خالی است

 

این بزم عیش بی می و ساغر نمی شود

كامل بدون تك یل حیدر نمی شود

 

آن تك یلی كه علمدار كربلاست

ساقی خیمه ها و سپهدار كربلاست

امید بچه هاست و سردار كربلاست

عشق حسین و زینب و غمخوار كربلاست

 

از مادر ادب ادب آفریده اند

یك بار جز احد ز او كی شنیده اند *

 

وقتی رسید شادی به این انجمن رسید

پایان غصه و درد و محن رسید

خنده به لبهای حسین و حسن رسید

حیدر به غمزه گفت - عجب ...مثل من رسید !

 

سائل بیاورید كرم بی حساب شد

دوران مستی و می و جام و شراب شد

 

كودك كه در خانه ی مولا بزرگ شد

با مهر و حب حضرت زهرا بزرگ شد

تحت تعلم حسنین تا بزرگ شد

شیری برای روز مبادا بزرگ شد

 

مشكی به دوش گرفت و به آب زد

مرحم به زخم های وجود رباب زد

 

رفت و نیامد و به حرم التهاب شد

رویای اب بود كه دیگر سراب شد

با تیر حرمله علی اش تا كه خواب شد

شرمنده از خجالت او افتاب شد

 

حالا حسین یكه و تنها و دشمنان

صحبت ز سنگ های زمخت و سر سنان

 

مظلوم واقع شد عاقبتش هم غریب شد

عیسای خانواده شد و بر صلیب شد

در سجدههای عاشقی خدالتریب شد

جرمش چه بود حسین كه شیب الخضیب شد ؟

 

زینب كه بعد از او پیام اورش شده

یك شیرزن كه یك تنه خود لشگرش شده

 

((حقش نبود كعبه ی نیلوفرش كنند))

در طول آن سفر مدام مضطرش

یكباره بی برادر و بی معجرش كنند

بر نیزه سایه ی بالا سرش كنند


ياسرمسافر

ميلادابوفاضل(ع) - لطيفيان


حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت


 عشق تکرار آدم و حواست

 سیب ممنوعۀ بهشت خداست

 عشق یک واژه جدیدی نیست

 سرنوشت قدیمی دنیاست

 مثل یک ماه اول ماه است

 گاه پیدا و گاه نا پیداست

 نسل ما نسل عاشق اند اصلاً

 عاشقی شغل خانوادۀ ماست

 عشق مشق شب بزرگان است

 مثل سجاده ای که رو به خداست

 مشق این روزگار اباالفضل است

 صد و سی و سه بار اباالفضل است

 آسمان جلوه ای اگر دارد

 از نماز شب قمر دارد

 شب میلاد تو همه دیدند

 نخل ام البنین ثمر دارد

 آمدی و حسین قادر نیست

 از نگاه تو چشم بر دارد

 كوری چشم ابتران حسود

 چقدر فاطمه پسر دارد

 ای رشید علی نظر نخوری

 شهر چشمان خیره سر دارد

 باب حاجات، كعبه ی خیرات

 بر تو و قد و قامتت صلوات  

 ای نسیم پر از بهار علی

 ماه در گردش مدار علی

 چقدر مشكل است تشخیصت

 تا كه تو می رسی كنار علی

 با تو یك رنگ دیگری دارد

 شجره نامه ی تبار علی

 دومین حیدر ابوطالب

 صاحب غیرت و وقار علی

 به شما می رسد ذخیرۀ طف

 همۀ ارث ذوالفقار علی

 ای علمدار و سر پناه حسین

 حضرت حمزه ی سپاه حسین

 خشکسال قدیم دنیا من

 جستجوهای پشت دریا من

 تو بر این خاك ها بكش دستی

 اگر این خاك زر نشد با من

 سر سال است مرد مسكینم

 مكش از دست خالیم دامن

 چقدر فاصله است ای دریا

 از مقام ظهور تو تا من

 تو بزرگ قبیله ی آبی

 تو غدیری، فراتی اما من

 خشكسالم، كویر بی آبم

 روزگاری است تشنه میخوابم

 كمرت جایگاه شمشیر است

 لب تو جایگاه تكبیر است

 سر ما را بزن همین امروز

 صبح فردا برای ما دیر است

 هیچ كس رو به روت نیست مگر

 آن كسی كه ز جان خود سیر است

سیزده ساله حیدری كردی

 پسر شیر بیشه هم شیر است

 گیرم افتاده است روی زمین

 دست تو باز هم علمگیر است

 پسر شاه لافتی عباس

 ای جوانی مرتضی عباس

 از نگاه كبوتری وارم

 به مقام تو غبطه می بارم

 سر من را اگر بگیری باز

 به دو ابروی تو بدهكارم

 ارمنی هم اگر حساب كنی

 دست از تو بر نمی دارم

 بده آن مشك پاره ی خود را

 تا برای خودم نگهدارم

 بی سبب نیست گریه ی چشمم

 حسرت صبح علقمه دارم

 با تمامی شور و احساسم

 آرزومند كف العباسم

 زلف ما را ز مشك وا نكیند

 لب ما را از آن جدا نكنید

 پای ما را به جان خالی مشك

 در حریم فرات وا نكنید

 دست بر زیرتان نمی آرد

 آب ها این همه دعا نكنید

 تیرها روی این تن زخمی

 خودتان را به زور جا نكنید

 تازه طفل رباب خوابیده

 جان آقا سر و صدا نكنید

 تا كه از مشك پاره آب چكید

 رنگ از چهره ی رباب پرید


علي اكبر لطيفيان

حضرت عباس (ع) - سازگار


حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت


ای نخل ادب ثمر مبارک

وی بحر شرف گهر مبارک

ای شمس ولا قمر مبارک

ای طور علی شجر مبارک

ای عشق و وفا پدر مبارک

ای شیر خدا پسر مبارک

میلاد حسین دیگر آمد

الحق که دوباره حیدر آمد

این کیست؟ برادر حسین است

این شیر دلاور حسین است

این پاره ی پیکر حسین است

این ساقی ساغر حسین است

این روح مطهر حسین است

فرمانده ی لشکر حسین است

این ماه امیرمؤمنین است

این صورتِ صورت آفرین است

حیدر گل و این پسر گلاب است

مه بر سرِ دستِ آفتاب است

از نور به صورتش نقاب است

سر تا به قدم ابوتراب است

سردار رشید انقلاب است

در دست پدر به پیچ و تاب است

اشکش همه جاری از دو عین است

چشمش همه حال بر حسین است 

شیرین لب و شور آفریده

از دیده و دست، دل بریده

مرغ دلش از قفس پریده

آوای حسین را شنیده

خون در دل و اشک در دو دیده

پیراهن صبر را دریده

آهنگ وصال یار دارد

با خون خدا قرار دارد  

آغوش علی بود مقامش

از حضرت فاطمه سلامش

ما سائل و او کرم مرامش

او ساقی و چشم ماست جامش

عشق و ادب و وفاست نامش

بگرفت چو در بغل امامش

دیدند دو مهر منجلی را

رخسار محمد و علی را

عباس همان عزیز زهراست

عطشان لب او هیشه دریاست

او ماه ستارگان صحراست

فرمانده و پاسدار و سقاست

دور از شهدا اگر چه تنهاست

تا حشر، چراغ انجمن هاست

دل، مُشت گِلی ز کربلایش

جان، زائر گنبد طلایش

دریا چو کَفَش کَرم ندارد

بی او که حرم حَرم ندارد

اسلام به کف عَلَم ندارد

تا هست، حسین غم ندارد

در بین سپاه، کَم ندارد

باک از عرب و عجم ندارد

او شیر خدای را بود شیر

فرزند کرامت است و شمشیر

ای حیدر حیدر ولایت

ای صاحب سنگر ولایت

ای حامی و یاور ولایت

سر لشکر بی سر ولایت

فرزند و برادر ولایت

عباسِ دو مادر ولایت

تو چار امام را معینی

از روز نخست یار دینی

ماه شهدا به نی سر توست

قرآن حسین پیکر توست

باب همه انبیاء درِ توست

آغوش حسین سنگر توست

دریا نگهش به ساغر توست

خون گلوی تو کوثر توست

سردار سپاه دین به هر عصر

تنها رجز تو سوره ی نصر

ای بحر ز آتش تو بی تاب

ای آب هم از خجالتت آب

سر تا قدمت حقیقت ناب

ابروی تو عشق راست محراب

ما بنده ی کوچک و تو ارباب

دریا گوید: مرا تو دریاب

من آبم و تشنه ی تو هستم

سقای حرم بگیر دستم

ما و کرم تو یا ابوالفضل

طوف حرم تو یا ابوالفضل

خاک قدم تو یا ابوالفضل

دریای غم تو یا ابوالفضل

مرهون دم تو یا ابوالفضل

زیر عَلَم تو یا ابوالفضل

ای عالم و آدمت سپاهی

بر «میثم» خویش هم نگاهی


غلامرضاسازگار

حضرت عباس (ع) - چراغ زاده


حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

باز انگار جهان حادثه در سر دارد

شهر یثرب سبدی یاسِ معطر دارد

جبرئیل است که تکبیر مکرر دارد

کودکی آمده که هیبت حیدر دارد

چه جمالی چه کمالی چه قد وبالایی

ماه مجنون و تو لیلا تر از لیلایی

وصف اوصاف تو از عقل فراتر باشد

چون که مدح تو فقط کار برادر باشد

عاشق آن است که آیینه دلبر باشد

یعنی عباس خودش یک تنه حیدر باشد

تیر ما گر بخورد کنج هدف خوب تر است

کربلایی شدن از راه نجف خوب تر است

آمدی با دل دریا که تو دریا باشی

آمدی نور دل حضرت مولا باشی

میر و سردار و پناه دل آقا باشی

تا که بر تشنه لبان حضرت سقا باشی

یاد دادی به همه شیوه ی جانبازی را

از تو آموخته ام غیرت و سربازی را

راهی علقمه سقا شده ماشاالله

دشت در دشت چه غوغا شده ماشاالله

جنگ خیبر شده٬ مولا شده٬ ماشاالله

بیش از پیش چه زیبا شده ماشاالله

تیغ می راند و تکبیر اباعبدالله

ذکر لاحول ولا قوة الا باالله


مهدي چراغ زاده

ميلاد حضرت عباس (ع) - محمود ژوليده


حضرت عباس (ع)-ولادت

 

بندگی را نه به دل حد و حسابی دارم

زندگی را به نظر مثل حبابی دارم

هر طرف می نگرم روی حبیبم بینم

با خداوند دل خویش خطابی دارم

بهترین لحظه من وقت مناجات من است

او گواه است عجب چشم پر آبی دارم

دفتر دل چو کنم باز به درگاه حبیب

هر ورق با دل محبوب کتابی دارم

عبد صالح شدنم خارق عادت نبود

بر در درگه این ملک رقابی دارم

طاعتم حول حسین است و خدا می داند

نه غم دوزخ و نه حرص ثوابی دارم

در دلم بود اگر یاری دلبر نکنم

محضر حضرت زهرا چه جوابی دارم

با خود این گونه بگویم شب و روز چو منی

بی حسین است که هر گونه عذابی دارم

من که مشهور در این دهر به خیر الناسم

من گرفتار گل فاطمه ام، عباسم

گر چه از روز ازل آل عبا را دیدم

دیده وا کردم و رخسار خدا را دیدم

من که از دامن ارباب تکامل دارم

پیش از واقعه یک یک شهدا را دیدم

بس که مجنون سراپای گل لیلایم

می توان گفت رسول دو سرا را دیدم

پایتخت پدرم آینه ی دق می شد

هر زمان قافله دار اسرا را دیدم

سال ها هست که محو وجنات حسنم

دوره ی غربت او درد و بلا را دیدم

هر طرف عاشق و حیران حسینم بودم

در مسیرش همه جا کرب و بلا را دیدم

بس که از دست و سرم لعل لبش بوسه گرفت

در نگاه پدرم روز وفا را دیدم

قصه ی کوچه مرا سخت عبوسم می کرد

بارها حکمت این صبر خدا را دیدم

من که معروف به این دشمنی خناسم

من گرفتار گل فاطمه ام، عباسم

پیش هر قافله سالار جماعت باید

وقت یاری شدن یار شجاعت باید

لحظه ی خطبه ی دلدار سکوت است ادب

وز سخن گفتن بسیار قناعت باید

چون که در محضر ارباب شرفیاب شدید

فارق از روز و شب و لحظه و ساعت باید

لا جرم وقت مواسات قناعت خوش نیست

روز ایثار فزون تر ز بضاعت باید

ادب و معرفت و حکمت و آقایی من

همه این بود که از یار اطاعت باید

بگذر از دست و سر و جان که سبک بال شوی

محشر آن جاست که اسباب شفاعت باید

من که در باغ گل یاس چنین حساسم

من گرفتار گل فاطمه ام، عباسم

ساغر کیست که برخواست به امداد عطش

 ساقی آن است که شد کشته ی فریاد عطش

مشک آن است که از غصه گریبان بدرد

ساقی آن است لب آب کند یاد عطش

ادبم را به حرم خوب نشان خواهم داد

ترک اولی نکنم در بر اولاد عطش

تا بدانند که شرمنده ی طفلان ماندم

دیده سازم هدف نیزه ی صیاد عطش

بعد از این آب فرات است گل آلود ز شرم

که نبوسید لب و حنجر نوزاد عطش

بنویسید به هر سر در سقاخانه

آب آزاد نشد، تشنه شد آزاد عطش

من که در روضه ی شش ماهه پر از احساسم

من گرفتار گل فاطمه ام، عباسم


محمودژوليده

ولادت حضرت عباس (ع) - داود رحيمي

حضرت عباس(ع)-ولادت


حیدر امشب دوباره بابا شد

 طفلی آمد و زود آقا شد

مادری با ادب پسر آورد

 خوش به حال دل گداها شد

از همان بچگی مؤدب بود

 نوکر بچه های زهرا شد

تا دم آخرش حسینی ماند

 تا قیامت به هر دلی جا شد

"یا حسین" اولین کلامش بود

بی زبان حرف زد، مسیحا شد

دل ربود از تمام دریاها

بی عصا زد به آب، موسی شد

آب ها کیف می کنند از این

پسری که رسید و سقا شد

قمر آمد به پیش پاهایش

 کلِّ هفت آسمان زجا پاشد

تا ببوسد جمال رویش را

 فلکِ قد کشیده هم تا شد

زهره و مشتری خریدارش

 خنده هایش عسل، مربا شد

تا نخندیده بود ابو فاضل

 خنده زیبا نبود، حالا شد!

خنده کرد و حسین هم خندید

 بَه که این صحنه ها چه زیبا شد!  

و خدا هم ز خنده اش خندید

 گرم سرمستی و تماشا شد

آن طرف پشت کفر می لرزید

 بچه شیری رسید و غوغا شد

کوری چشم حرمله امشب

 چشم ناز اباالادب وا شد

زرد کرد و فشارِ او افتاد

 تا که حرف از نبرد آقا شد!

دیگر اینجا غزل کم آورده

 مثنوی عهده دار معنا شد

چند سالی گذشت این آقا

شد شبیه جوانیِ بابا

حیدری، مرد، مردِ آب آور

 یک طرف او، مقابلش لشکر

تا ازین وَر اباالادب می رفت

 دشمن آن سو عقب عقب می رفت

رفت و برگشتِ تیغِ او می کشت

 زره اش مثل مرتضی بی پشت

"یک نفر آمد و دوتا برگشت"

 با هم آمد جدا جدا برگشت

خنجرش عرصه را به هم می ریخت

 دست و پا و سر و قدم می ریخت

خنجرش نه، فقط غضب می کرد

 و حریفش ز ترس تب می کرد

قصه آمد رسید آنجا که

 ظهر روز دهم و سقا که ...

حیدر آماده کرده بود او را

تا بماند برای عاشورا

آفریده شده برای حسین

 دست و چشم و سرش فدای حسین...


داود رحيمي

ولادت حضرت عباس (ع) - شجاع

حضرت عباس(ع)-امام زمان(عج)-ولادت

 

ما پیرو خط عترت و قرآنیم

 در حسرت دیدار شه خوبانیم

 از نام اباالفضل مدد می گیریم

 آماده ی جشن نیمه ی شعبانیم


سيدمجتبي شجاع

امام حسین-امام سجاد-حضرت عباس(علیهم السلام)-ولادت-- رحيمي

امام حسین-امام سجاد-حضرت عباس(علیهم السلام)-ولادت

 

ماه عشق است ماه عشاق است

ماه دل های مست و مشتاق است

درِ میخانه‌ی کرم شد باز

الدخیل، این حریمِ رزاق است

ریزه خوارش فقط نه اهل زمین

جرعه نوشش تمام آفاق است

بی حساب است فضل این ساقی

شب جود و سخا و انفاق است

بین دل های بیدلان امشب

با سر زلف یار میثاق است

شب زلف مجعدش «والّیل»

صبح چشمش به عالم اشراق است

«قبره فی قلوب من والاه»

حرمش قبله گاه عشاق است

ماه شعبان رسید! ماه سه ماه

کربلا می رویم! بسم الله 

السلام ای پناه مُلک و مکان

در ید قدرتت عنان جهان

رفته قنداقه ات به عرش خدا

تشنۀ پای بوسی‌ات همگان

در طوافت قیامتی شده است

می ‌رسد هر فرشته با هیجان

پَر قنداقة تو می‌ بخشد

پر و بالی به فطرسِ نگران

از سر زلف عنبر افشانت

سدرة المنتهی گرفته ضمان

عطر و بوی ملیح پیرهنت

مانده در خاطر نسیم جنان

بوسه می چیند از لب تو رسول

رحمت واسعه گشوده دهان

از سر انگشت پاک مصطفوی

جرعه جرعه بنوش شیرۀ جان

خواند جدت «حسینُ منّی» را

«وَ أنا مِن حسین» را تو بخوان

با تو جود و شجاعت نبوی‌ست

ای شکوه حماسه های عیان

در نمازت شبیه فاطمه ای

بین میدان علی ست جلوه کنان

چشم‌های تو مرز خوف و رجاست

قَهر و مِهر تو آتش است و امان

رحمت محض! یا ابا الأیتام!

پدری کن برای عالمیان

ای که آقائی تو بی حد است

باز ما را به کربلا برسان

شب جمعه شمیم سیب حرم

منتشر می شود کران به کران

روضه هایت بهشت اهل ولاست

چشم ما چشمه های کوثر آن

«وَ مِنَ الماءِ کُلُّ شَیءٍ حَیّ»

اشک ها از غمت همیشه روان

السلام ای شهید روز دهم

السلام ای امام تشنه لبان

تا ابد در فراز پرچم توست

خون سرخت همیشه در جَرَیان

کربلای تو از ازل بوده‌

مبدأ حرکت زمین و زمان

شب سوم رسیده‌ای، ای ماه!

السلام علیک ثارالله  

السلام ای نگین عرش برین

ماه بالا بلندِ ام بنین

گره از گیسوان خود مگشا

هر سر موی توست حبل متین

جذبه های نگاه هاشمی ات

ماه را می کشد به سوی زمین

عبد صالح! مواسی لله!

پدر فضل! روح حق و یقین!

به حضورت گشوده دست، فلک

به قدوم تو سوده عرش، جبین

وقت هوهوی ذوالفقار علی ست

به روی مرکب حماسه نشین

می شود با اشارۀ‌ تو دو نیم

هر کسی آید از یسار و یمین

زینبت «إن یکاد» می خواند

آسمان محو هیبت تو! ببین

کاشف الکرب اهل بیت نبی!

بازوان تواند حصن حصین

ماه من بازوی رشید تو را

که برافراشته است بیرق دین

زده بوسه علی به گریه چنان

بوسه ها چید از آن حسین چنین

نقش باب الحوائجی داری

به روی بازویت شبیه نگین

سائلان تو بی شمارند و...

گوشه چشمی به ما! بس است همین

شب جود و کرامت و بذل است

شب چارم شب اباالفضل است

السلام ای حقیقت جاری

روح تقوا و زهد بیداری

سید السّاجدین شهر رسول

عبد مسکین حضرت باری

روزهایت مجاهدت، ایثار

نیمه شب هات بخشش و یاری

در مناجاتت ای صحیفۀ نور

آیه آیه زبور می باری

همه مجذوب ربنای تواند

محو این سیر و این سبکباری

گوش کن این صدای داوود است

که به شوق تو می شود قاری

پا برهنه به حجّ که می آیی

کعبه را هم به وجد می آری

در شکوه و حماسه بی مثلی

خطبه هایت زبانزدند آری

واژه های تو تیغ برّانند

ثانی حیدری و کراری

شام و کوفه به لرزه افتادند

سرنگون پایۀ ستمکاری

در مصاف تو سهم دشمن دون

چیست غیر از مذلت و خواری

وارث عزت و سخای حسین

ای که بعد از عمو، علمداری

به محبان خود نظر فرما

بیشتر موقع گرفتاری

رو سیاهی من گذشت از حدّ

تو برایم مگر کُنی کاری

در نماز شبت دعایم کن

تو عزیزی تو آبروداری

دلم از بند هر غم آزاد است

شافع من امام سجاد است

شد روا حاجت همه، ما! نه

کربلا شد نصیب ما یا نه؟

رزق شش‌گوشه می‌ دهند امشب

کِی شنیده گدا ز آقا: نه

کربلا رفته در شب جمعه

می شناسد مگر سر از پا؟ نه

کربلا می روی بخوان روضه

روضه های جوان لیلا، نه

زخم ها التیام پیدا کرد

زخم فرق دوتای سقا، نه

التیامِ دمادمِ سیلی

می دهد فرصت تماشا؟ نه

از شب خیزران مگر مانده

لب و دندان برای بابا؟ نه

زینب است و نوای جان کاهش

ذکر أین بقیة اللهش


يوسف رحيمي

ولادت حضرت عباس (ع) - محمود ژوليده

حضرت عباس(ع)-ولادت

 

وقتی خدا قدم به دل و جان ما گذاشت

عباس را به جان و دل شیعه جا گذاشت

عطر ادب ز خیمه ی عشاق شد بلند

وقتی حسین پرچم عباس را گذاشت

ای همت بلند تو خلوت گه امان

بیچاره آن که حقّ تو را زیر پا گذاشت

نور تو را مقام تو را عصمت تو را

جز در وجود پاک تو خالق کجا گذاشت؟

فانی فی الحسین شدن از مرام توست

در مکتبی که دست تو آن را بنا گذاشت

سلطان عشق گفت: فدای تو جان من

بعد از خودش امام تو سنت به جا گذاشت

با انتقال رتبه باب الحوائجی

ارباب ما نهایت منّت به ما گذاشت

انگار علاقه به تو ارث فاطمی است

در دل عزیز فاطمه عشق تو را گذاشت

تقوا و زهد علم و عمل غیرت و وقار

این ها مظاهری است که در تو خدا گذاشت

روزی که از وجاهت تو پرده بر کشند

پیغمبران ز وجه خدا جرعه سر کشند

آن که تو را ز زمره ی جانانه ها نوشت

نام تو را به سر در میخانه ها نوشت

ساقی شدی که ساغر ایمان دهی به ما

قدر تو را قدیر به پیمانه ها نوشت

قصه نویس مبتکر قصه های عشق

قدّ تو را رشید چو افسانه ها نوشت

ای سایه ات پناه امام زمان، خدا

کهف تو را امن ترین خانه ها نوشت

خشم خدا به ابروی پیوسته ات سزاست

چشم تو را مراقب بیگانه ها نوشت

جانت فدای طاعت و جسمت فنای یار

وصف تو را شبیه به پروانه ها نوشت

گل بوسه ها به دست تو دارد پیام ها

دست تو را محافظ گلخانه ها نوشت

رزمت عجیب شبیه به جنگیدن علی است

شمشیر تو خطوط سر شانه ها نوشت

حیدر، حسن، حسین اساتید جنگی ات

درس تو را ز مکتب شاهانه ها نوشت

وقتی سخن ز ساقی و ساغر شود رواست

نام تو را به سر در خُمخانه ها نوشت

عشقت جلال ماست، تبارکتَ یا هلال

رویت جمال هوست، تعالیتَ یا جلال

از بس نوشته اند جمالت منوّر است

رویت سزای گفتن الله اکبر است

ای حمزه ی رسول گرامی کربلا

محو تو سید الشّهدای پیمبر است

ای نافذ البصیره کجا سیر می کنی

چشمت شبیه هیبت چشمان حیدر است

از آن زمان که تو پسر فاطمه شدی

دستت شفیع امّت زهرای اطهر است

سرو قدت اگر چه به ام البنین بَرد

کی هیبتت به هیبت زینب برابر است

آنان که نام ماه بنی هاشمت دهند

رخسارشان منوّر صد ماه و اختر است

فضل و کمال را به تو تفویض کرده اند

آنان که فضلشان همه از فضل داور است

روز جزا به مرتبه ات غبطه می خورند

آنان که از شهادت شان فیض محشر است

دل را شراب صحبت تو مست می کند

ما را خمار بوسه بر آن دست می کند

روز ازل که روز علم داری تو بود

آب حیات تشنه لبِ یاری تو بود

روزی که جام عشق عطش ناک مرد بود

آن روز روز سید و سالاری تو بود

کافی نبود سر بکشد جام عشق را

تنها کسی که شاهد می خواری تو بود

روزی که هیچ صحبت دلداگی نبود

صحن الست صحنه ی دلداری تو بود

دل دادی و شد آتش دلبر به کام تو

لب تشنگی متاع خریداری تو بود

چشم و سر و دو دست تو دادُ الست داد

شرم شریعه از عرق جاری تو بود

وقتی تنت نشست ز مستی میان نور

عرشی عظیم گرم عزاداری تو بود

بر خلق نوری تو خدا افتخار کرد

فخر خدا برای گرفتاری تو بود

آن روز هم در عالم ذر مثل کربلا

زهرا کنار علقمه در یاری تو بود

آن ساقی آفرین که تو را آفریده است

مشک تو را و اشک تو یک جا خریده است


محمودژوليده

رباعيات ولادت حضرت عباس (ع) - وفايي

حضرت عباس(ع)-ولادت-رباعیات

 

آن روز که عشق را خدا معنا کرد

عشق آمد و در دل همه مأوا کرد

با آمدن حسین و عباس خدا

پروندۀ عشق و عاشقی را وا کرد

×××

بر تشنه لبان آب حیات آوردند

بر غمزدگان فُلک نجات آوردند

در فصل شکفتن حسین و عباس

گلبانگ سلام و صلوات آوردند

×××

از مقدم تو عشق شکرخند زند

ما را به ولایت تو پیوند زند

از یمن ولادت تو زیباست اگر

بر ام بنین فاطمه لبخند زند


سيد هاشم وفايي

حضرت عباس (ع) - صابرخراساني

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

بـاد  از  جــانـب  صـــحرا   خـــبری  آورده

آسـمان  قـید  نزولش  خدمه  باران   است

ابرهامان همه  در معرض  اشک شوق اند

و  زمیـن چـشم به راه  قـدم بـاران  اسـت

 

بر روی خـاک پر و بـال ملـائـک پـهن اسـت

از  مـسـیر  گــذر  اُمِّ بـنین  آمــده انــد

هـمه دور سـر ایـن مـاه پسـر  می گـردند

دسـت  بـوس  پـسر  اُمِّ بـنین  آمـده انـد

 

در  توان  چه کسی  هست  که با آمدنش

خلق  را  وجه ی  او  سر  به  سجود آورده

فاطــمه  بـنت  اسـد  اُمِّ  اسـد  گــردیــده

کودکــی هــای علــی را بـه  وجــود آورده

 

خــانه با  آمدنــش  رونق بـــسیار  گــرفت

باغ  را  عــطر گل یـــاس بـــهاری  کـــرده

ســـالها  منتـــظر  آمدنـــش  زیــــنب بود

روی او فــــاطمه  ســـرمایه گــذاری  کرده

 

نه فقـــط  شیـــعه به  او بــاب حـوائج گوید

از دخیل نگــهش گـَـبر  مســـلمان  گــردد

دســــت او پنجـره  فولاد  همه ادیان است

او اشـــاره  کــند  ایران هـمه سلمان گردد


مصطفي صابر خراساني

حضرت عباس (ع) - سازگار

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت


الا ملائکه ریزید بر زمین گل یاس

برید سجده به بیت الولای خیر الناس

کنید بوی خدا در فضای آن احساس

سپس تمام بگویید با درود و سپاس

سلام یوسف زهرا به حضرت عباس

که نور داده ز حسنش به دیده ی سه امام

بهشت آرزوی مرتضی ثمر داده

خدا به حضرت ام البنین پسر داده

شجاعت و ادب و عشق را پدر داده

بگو به حیدر خود حیدری دگر داده

هر آنچه وصف کنم باز خوبتر داده

که در کنار دو خورشید ، اوست ماه تمام

خصال و خلق و سجایای او تمام، حسین

کمال و معرفت و منطق و مرام، حسین

شب ولادت ، ذکر خوشش سلام، حسین

از او گرفته به هر حال احترام، حسین

به روی لوح دلش حک شده امام حسین

که بی حسین نمی گشت لحظه ای آرام

سلام بر شب فرخنده ی ولادت او

درود حضرت معبود بر عبادت او

پس از ائمه ندارد کسی سیادت او

شب ولادت او حاکی از شهادت او

کرم سجیه و احسان و جود عادت او

چنان که مهر کند بذل نور خویش مدام

قدش قیامت کبری رخش چراغ هداست

جمال شیر خدا در جمال او پیداست

دو دست کوچک او بوسه گاه دست خداست

به هر نفس طپش قلبش این خجسته نداست

که دست و دیده ی من وقف سید الشهداست

مرا لباس شهادت خوش است بر اندام  

تمام عمر مرا یا حسین زمزمه بود

به جز حسین وجودم بریده از همه بود

ز تیر و نیزه و خنجر مرا چه واهمه بود

که از نخست دلم در کنار علقمه بود

هماره گوش دلم را صدای فاطمه بود

که می نمود به فرزندی اش مرا اعلام

چه افتخار از این به که در برابر من

عزیز فاطمه گوید به من برادر من

هماره سایه ی او مستدام بر سر من

کنیز مادر او بود و هست، مادر من

چه قابل است سر و دست و جان و پیکر من

که اوفتد به قدمهای آن امام همام

مراست با لب خشکیده فیض دریایی

غلامیم به حسین است اوج آقایی

گرفتم از کرمش افتخار سقایی

از آن هماره رخم را بود شکوفایی

که بوده مادر من از نخست زهرایی

حضور زینب او نیز می نمود قیام

سلام بر تو که خالق به خلقتت نازد

سلام بر تو که قرآن به عصمتت نازد

سلام بر تو که حیدر به غیرتت نازد

قمر هماره به خورشید طلعتت نازد

فرات بر ادب و صبر و همتت نازد

تو عبد صالحی و از خدات باد سلام

سلام جود و کرم بر تو و کرامت تو

سلام بر تو و ایثار و استقامت تو

سلام بر ادب و غیرت و شهامت تو

پس از ائمه امامت بود امامت تو

به روز حشر قیامت بود قیامت تو

که راست شد به قیام تو قامت اسلام

تو از تمام شهیدان حق سری عباس

تو از مدیحه و توصیف برتری عباس

تو دست و بازو و شمشیر حیدری عباس

تو ساقی حرم و میر لشکری عباس

تو بر سفینه ی توحید لنگری عباس

سلام بر تو و بر این همه جلال و مقام

تو باب حاجت و ماییم سائل کرمت

هماره مرغ دل ماست زائر حرمت

تمام کرببلا زیر سایه ی علمت

فرات بوسه زده موج موج بر قدمت

به فیض دائم و لطف و عطای دم به دمت

به «میثمت» کرمی ای کرامت از تو تمام


غلامرضاسازگار

حضرت عباس (ع) - سازگار

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت


بحر مواج ولایت گهری دیگر زاد

نخل سرسبز امامت ثمری دیگر زاد

یا مگر حضرت زهرا پسری دیگر زاد

فلک مجد و کرامت قمری دیگر زاد

دامن گلبن توحید بهار آورده

فاطمه بر پسر فاطمه یار آورده

قامتش نخله ی طوباست، فدایش گردم

هیبتش هیبت باباست، فدایش گردم

صورتش جنت الاعلاست، فدایش گردم

پسر سوم زهراست، فدایش گردم

از ولادت خط ایثار نشانش دادند

الف قامت دلدار نشانش دادند

صورت و خال و لبش مصحف حسن ازلی است

پای تا فرق جمال احد لم یزلی است

از طفولیت، شاگرد کلاس سه ولی است

پدرش شیر حق، این شیر حسین بن علی است

او ولی الّه و این زاده ی خیر الناس است

او علی بن ابیطالب و این عباس است

نه عجب مهر برد سجده به خاک راهش

نه عحب از مه رخ نور ستاند ماهش

مادرش فاطمه مبهوت جلال و جاهش

بُرد و گرداند به دور سر ثار اللّهش

گفت ای مادر عباس فدایت گردد

دست و چشم و سر عباس فدایت گردد

من نگویم به جهان قرص قمر آوردم

یا که خورشید در آغوش سحر آوردم

یا که بر شیر خدا شیر دگر آوردم

تا کند جان به فدای تو پسر آوردم

این امیر سپه توست قبولش فرما

این فدائیّ ره توست قبولش فرما  

ای فروغ دل مصباح هدی یا عباس

ای همه جان جهانت به فدا یا عباس

ای حسین دگر شیر خدا یا عباس

رتبه ات فوق تمام شهدا یا عباس

پسر شیر خدا، شیر حسین بن علی

دست رزمنده و شمشیر حسین بن علی

ای همه خون علی در رگ و در پیکر تو

پدرم باد فدای پدر و مادر تو

یوسف فاطمه دلباخته ی منظر تو

هدیۀ دوست شده دست تو، چشم و سر تو

چه بیارم چه بگویم چه بخوانم به ثنات

پسر فاطمه فرمود که جانم بفدات

تو به رخ لاله ی عباسی دو فاطمه ای

تو حسین دگر و باب نجات همه ای

مرگ، شمع تو، تو پروانه ی بی واهمه ای

میزبان علی و فاطمه در علقمه ای

گر چه زهرا به کنارت عوض مادر بود

اولین زائر دیدار تو پیغمبر بود

ای همه خلق جهان بنده ی آقایی تو

خضر با آب بقا تشنه ی سقایی تو

خجل از تشنه لبان دیده ی دریایی تو

شهدا داده دل از کف به دل آرایی تو

بحر از شوق کف دست تو بیتاب شده

آب با یاد لبت سوخته و آب شده

آب می گفت مرا از لب خود آب بده

موج می گفت مرا با تب خود تاب بده

بحر می گفت ز اشکت گهر ناب بده

مشک می گفت بتاز آب به ارباب بده

دشت و صحرا و مه و ماهی و موج و یم و مشک

همه گشتند بر احوال تو تبدیل به اشک

تو ابوفاضلی و فضل و شرف را پدری

تو شهید و ز تمام شهدا خوب تری

هاشمیّون قمرند و تو بر آنان قمری

زاده ی امّ بنینی و به زهرا پسری

باء بسم اله ایثار ز خال لب توست

مرغ شب شیفته ی اشک نماز شب توست

آب ها تشنه لب لعل گهر بار توأند

بحرها شیفته ی لحظه ی ایثار توأند

خلق ها جان به سر دست خریدار توأند

ناله ها شعله کشیدند و علمدار توأند

نخل «میثم» همه در وصف تو بار آورده

برگ برگش شده باغیّ و بهار آورده


غلامرضاسازگار

حضرت عباس (ع) - لطفي


حضرت عباس (ع)-ولادت

 

خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت

تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت

کشید قامت او را قیامتی برخاست

برای غارت دل ها سپاه مژگان ساخت

ز اوج شانه او آسمان به خاک افتاد

برای هر سر زلفش دلی پریشان ساخت

میان طاق دو ابروی او گره انداخت

از آن دو تیغ گره خورده باد و طوفان ساخت

خدا برای حماسه دلاوری آورد

 برای شیر خدا شیر دیگری آورد

نسیمی از تو وزید و زمین شکوفا شد

بهشت در به در کوچه های دنیا شد

برای این که به پای تو بال و پر بزنند

در ازدحام ملائک دوباره دعوا شد

همان شبی که رسیدی مدینه یادش هست

نگاه کردی و عالم پر از مسیحا شد

نگاه کن که تمام دلم طلا گردد

که گر اشاره کنی خاک کیمیا گردد

شکوه چشم تو هوش از سر گل ها برد

زلالی آمدنت آبروی دریا برد

بهانه تو به صحرا کشید مجنون را

کشید عکس تو و دودمان لیلا برد

شمایلی ز تو یوسف شبی به خوابش دید

حدیث روی تو گفت و دل از زلیخا برد

قسم به چشمان مست آهوها

که گرد راه تو صبر از تمام صحرا برد

شکافت سینه امواج سهمگین را باز

کسی که نام تو را در کنار دریا برد

قسم به مشک قسم به دلت که بی همتاست

خوشا به حال تو آقا که مادرت زهراست


حسن لطفي

شعرميلادحضرت عباس (ع) - نظري

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

بهانه شد که دوباره گدای تو بشویم

خدا کند که همیشه برای تو بشویم

تمام هستی خود را دهیم جا دارد

که زائر حرم باصفای تو بشویم

چه می شود که به ما هم دهند، پر که فقط

کبوتر روی گلدسته های تو بشویم

خدا کند که به ماهم اجازه ای بدهند

که مثل ماه و ستاره فدای تو بشویم

بیا به خاطر زینب نگاه کن ما را

که صید هر شبه چشمهای تو بشویم

خدا گواست که ما خاک پای مان عرش است

اگر به لطف خدا خاک پای تو بشویم

تو صاحب علم کربلای اربابی

عموی تشنه لب بچه های اربابی

امام ما سپری مثل تو نخواهد داشت

شب غمش سحری مثل تو نخواهد داشت

حسین مثل پیمبر، تو هم مثال علی

و شهر عشق دری مثل تو نخواهد داشت

اگر که سینه دریا پر از صدف باشد

بدون شک گهری مثل تو نخواهد داشت

شجاعت علوی را تو ارث بردی چون

که مرتضی پسری مثل تو نخواهد داشت

رسیدی و شب ما مثل روز روشن شد

چون آسمان قمری مثل تو نخواهد داشت

دو دست دادی و جایش خدا به تو پر داد

نه، جبرئیل پری مثل تو نخواهد داشت

تو عشق زینبی و تا همیشه ماه حسین

نوشته اند تو را حیدر سپاه حسین

فرات مشک تهی و تویی که دریایی

تو ماه ام بنینی ز نسل زهرایی

جمال هاشمیان در مدینه معروف است

میان هاشمیان واقعا تو زیبایی

همین که پیش علی راه می روی آقا

چقدر هیبت تو می شود تماشایی

علی ست ساقی کوثر، تو ساقی عشقی

رقیه عشق حسین و به عشق سقایی

همه رعیت عشقیم و پادشاه تویی

خوشا به حال تو آقا چقدر آقایی

اگر چه مُهر امامت نخورده در لوحت

ولی به کل خلائق امیر و مولایی

ببند گردن من را به پای زنجیرت

بیا بزن سر من را حلال شمشیرت

علی که دید تو را یاد خیبرش افتاد

به یاد نغمه الله اکبرش افتاد

میان چشم تو مولا چه صحنه ها که ندید

نگاه او به رخ سیب نوبرش افتاد

کسی که تیغ کشید و به جنگ تو آمد

سرش بریده شد و در برابرش افتاد

تو نعره می زدی و لشگری به هم می ریخت

رجز که خواندی حسین یاد مادرش افتاد

اگرچه تیغ نبردی ولی همه دیدند

به تیغ ابروی تو دشمنت سرش افتاد

کسی ندیده چنین تیغ تیز برانی

تو با صدای علی می کنی رجز خوانی

همینکه پرچمت افتاد خیمه غوغا شد

نبودی و سرِ یک گوشواره دعوا شد

تو رفتی و همه گفتند وای بر زینب

همینکه پای عدو سمت خیمه ها واشد

چهار هزار نفر تیر می زدند ای وای

چقدر تیر سه پر نذر جسم سقا شد

اگر چه پرچمت افتاد بر زمین اما

همینکه فاطمه را دید پرچمت پا شد

پس از شهادت اکبر نه بعد قاسم نه

پس از تو بود که دیدند حسین تنها شد

غم علی جگرش را به درد آورده

تو را که دید چنین سرو قامتش تا شد

نبودی و دل زینب شکسته تر شده بود

پس از تو ام بنین بود بی پسر شده بود


مهدي نظري

ولادت حضرت عباس (ع)

حضرت عباس(ع)-ولادت


ای دل هر دو جهان محو فریبائی تو

در چمن هیچ گلی نیست به زیبائی تو

همه گل ها به گلستان ادب صف بستند

تا ببینند دمی روی تماشائی تو

تا پراکند خدا عطر دل انگیز تو را

غرق گل شد همه جا فصل شکوفائی تو

چون نسیم سحری عقده گشائی تو بود

بر لب مرغ سحر نغمۀ شیدائی تو

شب میلاد تو با بوسه زدن بر دستت

می کند دست خداوند پذیرائی تو

ادب آموز جهانی و به دانشگه عشق

پُر شد از شرم و ادب دفتر دانائی تو

از غبار قدم نور دل فاطمه بود

به خدا در همه جا سرمۀ بینائی تو

همه شب تا به سحر بر سر سجّادۀ عشق

غرق ایمانم و دعا شد دل دریائی تو

تکیه بر بازوی خیبر شکن حیدر زد

شور اخلاص تو و دست توانائی تو

چشمۀ علقمه شرمنده ز ایثار تو شد

آفرین بر ادب تو، به شکیبائی تو

همۀ هستی تو دست و سر و جانت بود

در ره دوست فدا شد همه دارائی تو

باب حاجات خلایق توئی و خلق جهان

چشم دارند بر آن معجز عیسائی تو

هر کسی بر سر خود شور و هوائی دارد

دل پرشور «وفائی» شده شیدائی تو


سيدهاشم وفايي

شعرولادت حضرت عباس(ع) - سازگار


حضرت عباس(ع)-ولادت


آسمان امشب ز دامن جای گل ریزد ستاره

مـاه، سرگرم تماشـا مهـر مبهوت نظاره

مرحبا! ای ماه شعبان، ماه آوردی دوباره

مـاه آوردی دوبـاره ماه، نه! یک ماه‌پاره

قلب آل‌الله خرم، چشم خیرالناس روشن

خانۀ مـولا شده از طلعت عباس، روشن

****

چشم دل بگشا که وجه خالق اکبر ببینی

شیـر ثـارالله را در دامـن حیـدر ببینی

بلکه در آغوش حیدر، حیدر دیگر ببینی

ساقـی عترت کنار ساقـی کوثـر ببینی

چشم شو تا بنگری آیینۀ حق‌الیقین را

شیـر ثارالله و شمشیر امیرالمؤمنین را

****

فاطمـه! ام‌البنین! شیرخـدا را شیر زادی

مرحبا! مادر! که بر دست خدا شمشیر زادی

سـورۀ انـا فتحنـا را بهیـن تفسیر زادی

لشکـر پیـروز دشت کربلا را میـر زادی

شیرِ شیر داور است این پای تا سر حیدر است این

فاش می‌گویم کـه زهرا را حسین دیگر است این

****

روی، داور دست، حیدر خصلت و خوی رسولش

سیر معراج الهی هم صعودش هم نزولش

کیست این ریحانه‌yالحیدر کـه زهرای بتولش

کرده در اوج سرافرازی به فرزندی قبولش؟

نقش پیشانیش باشد این که این یار حسین است

حضرت عبـاس، سقـا و علمــدار حسین است

****

اوست آن عبدی که کس نشناخت او را جز امامش

ناتمامش خوانـده‌ام خوانم اگـر ماه تمامش

لرزه‌ها افکنده بر پشت سپاه کفر، نامش

از خـدا و انبیـا و اولیـا بــادا سلامش

شأن او شأن امامت دست او دست کرامت

سایۀ قـدش قیامت تا قیامت راست‌قامت

جز علی هرکس بگویـد مدح او باشـد شکستش

بوسه‌گاه مرتضی روی و جبین و چشم و دستش

گشت تقـدیم خـدا روز شهـادت بـود و هستش

دست از دست و سر و جان شست در عهد الستش

بر وفای عهد خـود تا پای جان استاد، آری!

هم شعار بذل جان سرداد هم سر داد، آری!

****

ای که با خون خدا ممزوجی و خون خدایی

دستگیـر عالم و سردار دست از تن جدایی

نور چشم فـاطمه، مصباح مصبـاح‌الهدایی

بلکه در روز قیـامت بـر شهیـدان مقتدایی

تو علمـدار حسینی تـا ابد یار حسینی

شیر عاشورای خون و مرد ایثار حسینی

****

بـازوی فرزنـد زهـرا دست از پیکـر جدایت

چارده معصوم را باشـد بـه لـب ذکر ثنایت

بلکه هنگام ولادت کـرده شیر حق دعایت

کیستی تو که امامت گفت جان من فدایت؟

ای همـه آزادمردان شاهد آقایی تو

خضر با آب حیاتش تشنۀ سقایی تو

****

آب دریـا نعـره زد تا جرعه‌ای از آن بنوشی

غیرتت می‌گفت باید چون دل دریا بجوشی

بیـن دریـا تشنـه بـاشی آب دریا را ننوشی

مرحبا! تا آخریـن خط عطش بایـد بکوشی

ای شـرار تشنگی نور چراغ مکتب تو

بحر سوزان تب تو آب عطشان لب تو

****

تــو دلـت آرام امـا آب دریــا بــی‌قرارت

بحر، رفع تشنگی کرده ز چشم اشک‌بارت

بلکـه دریـا قرن‌هـا گردیده بر گرد مزارت

آب شد خون جبین و گشت جاری بر عذارت

سوخت در آب روان بـر تشنگان پـا تا سر تو

شک ندارم اینکه زهرا خوانده خود را مادر تو

دل گرفتـار تـو امـا تـو گرفتـار حسینی

جـان جانانی و با جـانت خریدار حسینی

از ولادت تا شهادت محو دیدار حسینی

بلکه فردای قیـامت هم علمدار حسینی

کیستی تو؟ کیستی تو؟ ای عطش آب بقایت

وقت جـان دادن پیمبـر آب آورد از برایت

****

ای سلام آب بر لب‌های خشکت تا قیامت

ای پس از ایثار جان خویش هم یار امامت

یافته عشق و وفا از خون بازویت سلامت

سـائل درگـاه تـو آقایـی و جود و کرامت

این تویی مولا! که منت بر سر «میثم» نهادی

نخـل خشکش را ز بحـر بی‌کرامت آب دادی


غلامرضاسازگار